پنج‌شنبه 05 جولای 12 | 13:00

شعر: چقدر دلخورم از این جهانِ بی‌موعود

شاعر: محمدسعید میرزایی

چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛ | از این زمین که پیاپی…وآسمان که هنوز… || جهان سه نقطه ی پوچی است، خالی از نامت؛ | پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز» || همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز» | و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»


محمدسعید میرزایی

کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز…
که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز

سوال می کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می کنی این بار هم دهان، که هنوز…

چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی…وآسمان که هنوز…

جهان سه نقطه ی پوچی است، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»

همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می افتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز

در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز

شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.