یکشنبه 15 جولای 12 | 10:40
نامه‌ای به برادران جلیلی و بدری

سفر دشت غریبی است؛ پس نفس تازه کنیم!

ما کار خود را کرده‌ایم. این سکه‌های تقلبی رایج در بازار و این نسخه‌های جعلی کار فرهنگی و این تعداد فرنگی‌کار و این تنبلی‌های بی‌پایان یعنی بالاخره ثابت شد کار فرهنگی حرف اول را اگر نزند حرف دوم را که می‌زند! نشانی‌اش هم میزان کپی‌های جعلی. نشانی‌اش هم تمام یقه سفیدهایی که تا دیروز شرم‌شان می‌آمد نام فرهنگ را بر زبان بچرخانند و امروز به قصد قربت با تسبیحی در دست ذکر هر روزشان شده است ۱۰۰۰ مرتبه «یا فرهنگ» و «یا فرهنگ» و «یا فرهنگ»!


تریبون مستضعفین- سرمقاله شماره 56 ماهنامه راه به قلم سردبیر، در حقیقت آسیب‌شناسی فعالیت‌هایی بود که به نام کار فرهنگی، از «کار» فرهنگی جلوگیری می‌کرد. وحید جلیلی نوشته بود:

«فرنگی‌کارها، کار فرهنگی را مصادره کرده‌اند. نیرو تربیت می‌کنند به چه مقبولی. رجایی را تمییز نمی‌دهد از باهنر و هالیوود را می‌شناسد مثل کف دست! خورشید انقلاب را نمی‌شناسد و ستاره داوود را در کف نعلبکی و نوک برج و پشت وانت اکبر سیبیل کشف می‌کند و در جزیره برمودا دنبال فراماسون‌ها می‌گردد که هیچ کدام از ما یک لیوان آن نمی‌خوریم مگر اینکه آنها برایش برنامه‌ریزی کرده‌اند!!»

«و این گونه است که نسلی ساخته‌اند که می‌شود اسم‌شان را گذاشت غرب‌زده‌های جدید. غربزده‌‌های حزب‌اللهی!

غرب‌زده‌ها کی‌اند مگر؟ نه آنها که بی‌توجهند به گنجینه‌های خودی و سرمایه‌های ملی و داشته‌های این مردم؟

چه فرقی می‌کند که تو نادر مهدوی و بیژن گرد را در اثبات غرب از یاد ببری یا در انکار غرب؟

و کدام انکار؟ وقتی شب و روزت به تحلیل غرب می‌گذرد و حلال کردنش به صد بهانه!

معیار غرب‌زدگی خودانکاری است.

چه به بهانه نقد غرب باشد چه قبولش.»

«فتنه ۸۸ را که یادتان هست؟ بی‌بی سی استفتاء می‌کند از آیت‌الله بهمانی که به نظر مبارک حضرت مستطابعالی … فردیدیدی‌های با وقار و سنگین و غرب ستیز! جمع می‌شوند با سنگ‌ین‌های آن طرف و سنگ می‌شوند در دست‌های تهاجم بی‌فرهنگی به طوفان واقعیت بیست و پنج میلیون نفری چون «علما»یی‌اند که عهدی ندارند با او بر «لایقاروا»، کظله ظالم و سغب مظلوم را به فرهیختگان و دانشوران و روشنفکران چه کار؟»

در واکنش به این سرمقاله، محمدحسین بدری سردبیر ماهنامه داستان و از فعالان جبهه فرهنگی انقلاب، نامه‌ای منتشر کرد سرگشاده. خطاب به وحید جلیلی و در آن نوشت:

«تا اینجا عیبی ندارد. کسانی کار نکنند و خدا پدرشان را بیامرزد که مزاحم دیگران نباشند. اما خیلی جدی، در جلسه‌ها و اردوهایی، کلاس‌هایی برگزار می‌شود که «حرف زدن» درباره یک کار را به جوان‌ترها آموزش می‌دهند. درباره کارهایی که باید در «آینده» بشود و از آن مهم‌تر، درباره کارهایی که دیگران کرده‌اند.

قبل از آن‌که جوانی تواضع زانو زدن و خواندن یک کتاب خوب را پیدا کند، حرف‌هایی را – گاهی سر کلاس- یاد می‌گیرد که باید «برای گفتن» داشته باشد و در این معرکه، خود «خواندن» هم به باد می‌رود. کار کردن و تولید و ساختن پیش‌کش.»

«در این معرکه، معلوم است که شناخت وهمی از کابالیست‌ها و شیطان‌پرست‌های فرضی و فراماسون‌های فلان لژ پنجاه سال پیش یا بیست هزار کیلومتر آن‌طرف دنیا، از دانستن اهمیت و مصداق‌های فرهنگ و هنر انقلاب بیشتر می‌شود و هر‌کس به این شریعت پلاستیکی مومن نباشد، به ساده‌لوحی برابر توطئه همجنس‌بازهای کلوپ‌های شبانه متهم می‌شود. چرا نشود؟

واحدهای «حرف‌های قلمبه‌سلمبه» و «آینده‌پژوهی» و «غرب‌شناسی»، گوشه و کنار نهادهای فرهنگی و شبه‌فرهنگی، مثل «مشاور امور زنان» و «معاونت راهبردی» ایجاد می‌شوند و جماعتی را به خود مشغول می‌کنند.

توی این وضعیت، امید سربازهای صف «جنگی که هست» به همان بچه‌های مسجد امام‌حسن(ع) مشیریه و کانون فرهنگی مبشر صبح خرم‌آباد و مسجد جامع ایذه و بچه های مسجدی در جیرفت، بیشتر از ستادهای برنامه‌نریز و جریان‌نساز و سیاست‌نگذار فرهنگی است که اهالی فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب را محاصره کرده‌اند.»

نامه زیر را یکی از مخاطبان سایت -خانم سحر دانشور- خطاب به آقایان بدری و جلیلی نوشته است:

* * * * *

بسم الله الرحمن الرحیم

نفس تازه کنیم

برادران بزرگوارم حضرات آقایان وحید جلیلی و محمد حسین بدری

سلام علیکم

اینکه اَبَر‌ها و قله‌ها برای هم بنویسند و با هم سخن بگویند معمول است و مرزی است جا افتاده و همین مرز است که لارو‌ها و سنگریزه‌ها را به هم محدود کرده و به هم سخنی با یکدیگر مجبور می‌کند. (و این البته به معنای درست بودن نیست!!!) شما دو تن به عنوان دو تن از اَبَر روزنامه‌نگاران و فرهنگی‌کارهای جبهه فرهنگی، گفتید و شنفتید آنچه را باید؛ و چون محل گفت و شنودتان بزرگ راهی به نام نت بود که قادر است هر صدا را هزار برابر بلند کند به گوش ما دیگران هم رسید و شنفتیم آنچه را باید.

اما من به عنوان یک لارو ماهی غرق در دریای متلاطم و مواج فرهنگ و سنگریزهٔ نشسته بر کوه بلند کار فرهنگی نکاتی چند از ذهنم گذشت که پس از تامل بر جمله یکی از دوستان که به رسم لارو بودن، هم‌صحبت و هم‌سفره‌ایم و تاکیداتش که تا اختاپوس نشدی به اقیانوس بازنگرد! و اینکه تو هنوز لاروی و در این دریا حرفت و کلامت محلی از اعراب ندارد؛ تصمیم به نوشتن‌شان گرفتم. چه اینکه ما کجا و اختاپوس شدن کجا اخوی؟! پس جسارت این قلم را ببخشید که نه چون شمایان از کبر سن برخوردار است و نه از گستردگی تجربه و نه از دانش و مطالعه فراوان؛ و نه رقصیدن بر صفحات مجلات و روزنامه‌ها و سایت‌های بزرگ را تجربه کرده است.

برادران!

حکایت عجیبی است حال این روز‌هایمان و روزهایی که دیروز می‌خوانیم‌شان. روزهایی که باید جان می‌کندی تا ثابت کنی کار فرهنگی ضرورت دارد و آماده می‌بودی در برابر استدلال‌های آبکی برخی حضرات آسمان و ریسمان ببافی که: بله امروزه جبهه، جبهه فرهنگی…. و ببینید حضرت آقا چقدر از فر… و نمی‌بینید تهاجم و شبیخون و ناتوی فره…. و باور کنید که قصه را از ته می‌خوانید و….! و وقتی فردا شد و همه چیز ثابت شد باید جان بکنی که: باور کنید کار فرهنگی ضرورت ندارد! و این‌بار آماده باشی تا در برابر آسمان و ریسمان‌‌ همان حضرات که در هر کوی و برزن فریاد می‌زنند: بله امروزه جبهه، جبهه فرهنگی…. و ببینید حضرت آقا چقدر از فر… و نمی‌بینید تهاجم و شبیخون و ناتوی فره….!!! آرام با نفسی که بالا نمی‌آید و بغضی که در گلو گیر کرده است نجوا کنی: باور کنید هنوز هم قصه را از ته می‌خوانید. این حرف‌ها مال دیروز است؛‌‌ همان که در مقابلشان می‌ایستادید؛ و الان باید به عمق رفت؛ و بصیرت تکرار یک جمله نیست؛ و کلی گویی نیست؛ و ضرورت کار فرهنگی را فهمیدیم و در کمال ناباوری فهمیدید، سراغ پر کردن خلا‌ها بروید؛ و تکرار خلا که نشد کار؛ و درمان بیاور که درد علنی شده؛ و این کار که شما می‌کنید کار فرهنگی نیست؛ و چون کار فرهنگی نیست ضرورت ندارد! و بس کنی…

ببخشید آقا شما ضرورت را چه تعریف می‌کنید؟ همان‌ها سوال می‌کنند!

سکوت و سکوت و سکوت

قصه این است برادران!

ما کار خود را کرده‌ایم. این سکه‌های تقلبی رایج در بازار و این نسخه‌های جعلی کار فرهنگی و این تعداد فرنگی‌کار و این تنبلی‌های بی‌پایان یعنی بالاخره ثابت شد کار فرهنگی حرف اول را اگر نزند حرف دوم را که می‌زند! نشانی‌اش هم میزان کپی‌های جعلی. نشانی‌اش هم تمام یقه سفیدهایی که تا دیروز شرم‌شان می‌آمد نام فرهنگ را بر زبان بچرخانند و امروز به قصد قربت با تسبیحی در دست ذکر هر روزشان شده است ۱۰۰۰ مرتبه «یا فرهنگ» و «یا فرهنگ» و «یا فرهنگ»!

شما درست می‌گوئید جناب جلیلی؛ کار فرهنگ، بی‌فرهنگ ِ کار راه نمی‌افتد. و باید بگویم این فرهنگ ِ کار را باید چند برابر یاد گرفت، که کار زیاد شده است. می‌دانید چرا؟

روشن است. تا دیروز باید فریاد می‌زدیم کار فرهنگی را دریابید و باید کار فرهنگی سکه رایج می‌شد و حال که سکه رایج شده است باید مواظب سکه‌های تقلبی بود؛ باید مواظب تلف شدن انرژی جوانان بود؛ باید در برابر طوفان شبهات ایستاد؛ باید با خودی‌های شتاب زده و خودی‌نماهای منفعت‌طلب جنگید؛ باید فرهنگ حقیقی را شناخت و شناساند و باید الفبای صحیح کار فرهنگی را رواج داد که در این میدان اگر فتحه‌ای کسره شود‌، ای بسا نتیجه‌ای ۱۸۰ درجه متفاوت حاصل شود. مخلص کلام: باید سپر و زوبین و شمشیر و کمان و اسب را با هم داشت که جنگ جنگ سختی است؛ و سفر دشت غریبی است پس باید نفس تازه کنیم.

بله برادران!

نتیجه طبیعی تلاشهای دیروز شما و ما شرایط امروز است که کاملا هم طبیعی است؛ چه اینکه کمتر عملی در قاموس انسان بی‌آسیب است. پس باید آسیب‌ها را شناخت، جهت نمایی کرد و راهبری نمود که یکی از ضرورت‌های امروز همین است.

جناب جلیلی و آقای بدری!

دیگر گذشت روزهایی که تنها ملجا و زبان جوانان فرهنگی یک سوره بود و تمام! حالا هر طرف را که می‌نگری یک زبان است که سخن می‌گوید، استدلال می‌کند و حتی هل من مبارز می‌طلبد. دیگر گذشت روزهایی که مرتب باید از شکل دادن حلقه‌های فکری و مطالعاتی حرف می‌زدی. حالا هر طرف را که می‌نگری یک حلقه است که دایره زده، فکر می‌کند، می‌نویسد، می‌خواند، می‌جنگد و همه را عبادت می‌داند. این است که جبهه فرهنگی معنی می‌دهد آقای جلیلی. جبهه از سنگر‌ها و تیم‌ها و حلقه‌ها و قلم‌ها و فکر‌ها شکل می‌گیرد، درست می‌گویم جناب بدری؟

اما ما یک جبهه‌ایم واقعاً؟ اجازه دهید صراحتا بگویم هنوز نیستیم! هنوز یک جبهه نشده‌ایم و پراکنده‌ایم. هنوز همه جا پا نگرفته‌ایم، هنوز تمام ایران سرای ما نیست، پس هنوز مانده است. آخر قصه را می‌گویم، هنوز مانده است به آخر قصه برسیم. البته اگر این قصه آخر داشته باشد، که ندارد. این هم یک ضرورت دیگر. این هم یک افق دیگر برادران.

این‌‌ همان جنگی است که هست، که الفبایش را از شما فرا گرفتیم جناب جلیلی. خودم را می‌گویم که با سرمقاله‌های آتشین شما در سوره، آتش قلبم را شعله‌ور نگاه می‌داشتم. آتشی که هنوز قادر است خیلی چیز‌ها را بسوزاند.

رویش‌های مبارزاتتان را دریابید و آسیب‌هایش را برطرف کنید که این جنگ سنگین ادامه دارد. جنگ با خودی‌ها و خودی نما‌ها جنگی است بس بزرگ‌تر و جانکاه‌تر و نتیجه بخش‌تر.

والعاقبه للمتقین

با تقدیم احترام فراوان
یک همیشه لارو فرهنگی- سحر دانشور

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.