تریبون مستضعفین- متنی که در ادامه میخوانید حاصل مصاحبه اکتشافی محمدصادق شهبازی با حجه الاسلام و المسلمین سیدعباس نبوی پیرامون رابطهی متقابل امت و امام در نظام ولایی است که جهت سهولت فهم و روانی متن اغلب پرسشهای آن حذف گردیده است.
حقوق متقابل امام و امت از دیدگاه امام علی (علیه السلام)
تبیین بحث نیازمند یک بررسی و جستجوی وسیع در مباحث اجتهاد جدید است. در این زمینه از آیات قرآن و روایات استنباط های مهم و حساسی میشود به دست آورد، ولی رویکرد و جهتگیری فقها این نبوده که دنبال چنین مباحثی بروند. حضرت امیر (علیه الصلوه و السلام) در خطبههایشان موارد اصلی را بیان میکنند. خلاصه و چکیدهای که حضرت مطرح میکنند این است که امام و رهبر بر امّت، حق هدایت، اطاعت و ولایت دارد، مسیر را بشناسد، معرفی کند، بعد حرفش را گوش کنند و همراهش بییند، امت با هراهی کند، تبعیت کند و امت هم بر امام حق تضمین زندگی متدینانه و عادلانه و تامین آن مقدار امکاناتی را که میتواند در اختیار مردم قرار بگیرد، دارد. حضرت دستهبندی می کنند که رعیت بر امام حق دارند و امام بایستی مراعات حال همه اینها را بکند که بتوانند امورات زندگی خودشان را به نحو مناسب تامین کنند و وقتی این امورات تامین شد، امام که دارد مردم را هدایت میکند طبعاً به سمت عبادت و دیانت هم خواهند آمد و دینورز خواهند بود.
نقاط خاص و شرایط ویژه
کلیات مسئله روشن است. حتی در تئوریها و نظریههای دولت-ملت در اندیشههای جدید هم چیزی شبیه به همین آموزههای اصلی دینی ما به چشم میخورد. بحث از آن نقاطی آغاز میشود که مسائل خاص به میان میآید و این مسائل خاص هست که به رابطهی امام و امت و این که هر یک باید چه ملاحظاتی نسبت به یکدیگر داشته باشند، دامن میزند.
رئیس جمهور، مجری یا نظریهپرداز
مثلا فرض کنید ما در چارچوب نظام سیاسی جمهوری اسلامی، قانون اساسی را داریم، که تنفیذ حکم رئیس جمهور به وسیلهی رهبر انجام میشود. رئیس جمهور در نظام معین شده ی جمهوری اسلامی، یک مقام خدمتگزار اجرایی است. البته ممکن است هر رئیسجمهوری برای خودش نظرها و نظریههای مختلفی داشته باشد، اما آنها مبنای سیاستگذاری نظام نیست. مبنای سیاستگذرای نظام آن چیزی است که رهبری تعیین میکند.
حق عدم تنفیذ امام و عدم پیروی امت؟
حالا سوالاتی این طوری پیش میآید که اگر جمع گسترده ای از مردم یک رییس جمهوری انتخاب کنند، رهبر که امامت جامعه را بر عهده دارد، اگر این انتخاب را انتخابی ضعیف بداند ولو این که اصل این رقابت، رقابتی است که از گذرگاههای نظارتی جمهوری اسلامی عبور کرده اما ممکن است به نحو خاصی تغییر پیدا کند، که در شرایط خاصی تنفیذ حکم یک نفر به صلاح نباشد، آیا رهبر در اینجا واقعاً به عنوان حق امام بر امت میتواند چنین وتوئی را انجام دهد و پذیرفتنی است یا نه؟
عکس این مسئله هم هست. اگر امت احساس کرد آن چه که دارد در ساز و کار نظام مدیریتی تصمیمگیری میشود و رهبر بر آن صحه میگذارد، مخاطرات سنگینی را نسبت به زندگی اشخاص اما بدون نتیجهی مفید و به درد بخوری بر جامعه تحمیل میکند، آیا امت حق دارد امام را رها کند و پشتوانهاش را خالی کند و همراهی نکند، به صرف اینکه به چنین نتیجهای میرسد؟
وظیفه امام تعیین مولفههای اصلی حرکت اجتماعی بر پایه دین
من به نظرم میآید که سیرهی امام خمینی(ره) در تبیین رابطه ی امام و امت یک الگوی تعاملی و دو جانبه را تصویر میکند. این الگوی تعاملی و دو جانبه بنیان فقهی هم دارد، اما موازین، مفاهیم و آموزههای اصلی دین را در گسترهی جامعه توضیح میدهد، و به مردم آگاهی میدهد و مسیر را شناسایی میکند و به آنها نشان میدهد. بنابراین در قسمت مربوط به تبیین آموزههای دین و مولفههای حرکت اجتماعی بر پایه دین، محوریت با امام است، امت باید دنبال امام باشد.
ظرفیتسازی بر عهدهی امت
اما ظرف و ظرفیت تحقق و اجرا را امت نشان میدهد، یعنی امام اینجا باید برگردد و ببیند ظرف و ظرفیت تحقق این آموزهها به گفتهی خود امت چهقدر است، چگونه است؟
لذاست که باز مشاهده میکنیم امام (ره) خیلی به نظرات کارشناسی نمایندگان مجلس توجه میکند و قبل از تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام رأی دو سوم نمایندگان مجلس برای اثبات ضرورت یک امری که خلاف احکام شرعیه است را به عنوان جوازی ناشی از حکم اضطراری میپذیرد.
پذیرش قطعنامه نمونهی ظرفیتسنجی امام از امت
یعنی به عنوان رهبر، فقیه و پیشوا خودش در حوزهی مصادیق و ظرفیتشناسی نظر خودش را ملاک قرارا نمیدهد و کافی نمیداند. نظر خودش یک نظر است در کنار همهی نظرهای دیگر. نظر کلی امت را در نظر میگیرد و میپذیرد، به همین دلیل جام زهر پذیرش قطعنامه آتشبس را سر میکشد چون کارشناسان بررسی کردند جمعبندی کلی ارائه دادند که ظرفیت جامعه دیگر به آستانهی سوختن کامل دارد نزدیک میشود پس بنابراین جنگ جنگ تا رفع فتنه از کل عالم، حق است، درست است، آموزهی دینی است، اصل است، اما باید با ظرفیت مردم جامعه تحقق پیدا کند. این ظرفیت تا جایی آمده، از این به بعد گنجایش ندارد. با این نگاه سوالات و منازعات ریز فراوان به میدان میآید و مطرح میشود و فکر میکنم که بر مبنای این نگاه و رویکرد تعاملی خیلی از مسائل هست که جوابهای حساس و دقیقی پیدا میکند، متأسفانه ما تا به حال برای جوابش خیلی تلاش نکردیم که پیگیری کنیم و سوال را تبیین کنیم و بعد جوابش را پیدا کنیم.
رهبری دینی، رهبری سیستمی
بنده اعتقادم این است که جایگاه رهبری دینی از سیستم دیوانسالاری بیرون است. رهبری دینی در زمانی بوده که ما زمان غیبت به بعد نداشتیم از دست دادیم. شیخ طوسی بوده ولی رهبری نبوده، نقیب السادات بوده، ولی رهبری نبوده، آن رهبری یک امر سیستمی نیست. از قضا امام از این مسئله به خوبی استفاده میکرد با دقت استفاده می کرد. امام حکم ارتداد جبههی ملی را دادند. ولی مرحوم حاج احمد آقا گفتند بعد از ان که امام آن سخنرانی را کردند، کسانی که حکم قصاص را رد میکنند، مرتدند بعد امام اسم بردند، این جبهه ی ملی مرتد است. این را امام اسم بردند، حاج احمد آقا می گوید ایشان آمدند داخل خانه گفتند احمد، به همه بگویید کسی با آن ها کار نداشته باشد، یعنی ماموری چیزی دنبال این مرتد نرود. بروند دنبالش بگویند شما مرتدی حکمت معلوم است. حالا این مسئله مشخص شد. ما بعد از ظهر جلسهی فوق العاده گذاشتیم. تمام بچه های نمایندگان از سراسر کشور امدند، فردایش ما اعلام تظاهرات کردیم، از جلوی دانشگاه شریف تا میدان امام حسین چنان جمعیتی داخل خیابانها امده بود . من خودم امده بودم خیابان خارک. محل ما خیابان خارک بود، چند تا از بچه ها ایستاده بودند. دیگر همهی مردم و دانشگاه ها امده بودند، بعد دیدم یک تعدادی از این روشنفکرها سر خیابان ایستاده بودند، بعد یکی داشت به یکی دیگر طعنه می زد، خب مردید بروید سینه تان را سپر کنید، بگویید مرتدهایی که شما می گویید ماییم. امام مسئله را به لحاظ اجتماعی حل می کرد. لازمه ی این مسئله این نیست که رهبری بیاید بگوید ما مسئله را اجتماعی حل کنیم، ای جوان ها یک فکری بکنید یک کاری بکنید. این آقایان امنیتی هایمان هم که تا حرفی گفته بشود، فردا صبح طرف را میگیرند. فکر میکنند هنر کردند. ولی وقتی شماها حرکت کردید مسئله می شود اجتماعی آن وقت امت و امام معنای خودش را پیدا می کند. بسیاری از مسائل به نحو دیگری حل می شود. شما به همین قضایای اخیر نگاه کنید. واقعا این حرکتی که دانشجوها در غزه شروع کردند این حرکت بلافاصله تبدیل شد به یک موج اجتماعی، که هر کس خود به خودی هر کاری دلش بخواهد انجام می دهد. یک عده می گویند پاشیم برویم میدان فلسطین 5 بعد از ظهر. برای خودشان اعلام هم دردی می کنند. یک عده ی دیگر می گویند بلند شویم برویم یک جای دیگر برای خودشان هرجایی که نشان دارند. تبدیل می شود به جریان مردمی. اتهام و فشار از روی دولت برداشته می شود.
بعضی این مسئله را تبدیل می کنند به یک مسئلهی بروکراتیک، مسئلهی دیوان سالاری ولی وقتی مسئله تبدیل شد به مسئلهی جریان عمومی مردم، بحث هدایت یک سیستم دیگری است. همین سیاستهایی که رهبری ابلاغ می کند، وقتی به دستهی دو می رسد، من وقتی با بعضیهایشان صحبت می کنم. من حالا خدا این توفیق را داده می توانم صریح باشم. می گویم فلانی جدی جدی خودت اعتقاد داری؟ خودت قبول داری؟ به نظرت این ها کار شده یاکشک است، یک سری چیزهایی بافته اند به همدیگر. بنده به شما عرض می کنم، 99 درصد سیاسیون ما اصلا مطلقا به این سند چشم انداز اعتقاد ندارند… واقعا معتقد نیست، سیاسی معتقد نیست، اعتقادی باور ندارد. همهجا می گویند، سند چشم انداز، سند چشم انداز، دستور العمل صادر می کند، مجمع تشخیص مینویسد این طرف و آن طرف به روسای مجموعهها، لطفا به مدیران زیرمجموعهی خود یادآوری بفرمایید، که تصمیماتی که گرفته میشود، به سند چشم انداز استناد داده شود. به بخش های فرهنگ و هنرمندها توصیه کرده اند. دیده اید، هنرمندها الآن هستند می آیند در تلویزیون مثلا مسنترینهایشان با این ها رفته اند، جلسات خصوصی گذاشته اند. مثلا داوود رشیدی و کشاورز و… گفته اند شما مصاحبه می کنید، بگویید بنابر آن سند چشم انداز بیست ساله، مثلا ما باید چه بشویم. الآن برنامه هایی که تلویزیون می گذارد، مثلا چند بار در بین صحبت ها به سند جشم انداز استناد بشود، من خودم دعوت می شوم، آنجا تا می آیی، چایی را بخوری، دو تا مطلب را چند نفری توجیه می کنند ولی واقعا اعتقاد ندارند. آن جریان هدایت سرجای خودش هست. اگر شما توانستید مسیری و جریانی باز کنید. نتیجهی آن هدایت است. و من معتقدم در این دوره این ضعیف شده است، از ناحیه ی رهبری هم نبوده است، به عکسش، مقدار زایدی از ناحیه ی تقاضا و خواسته است. تقاضای آزاد، خواسته ی آزاد. … این فضاها را توسعه بدهید. رابطه ی امت و امام را باید فعال توسعه بدهید!
تئوری نادرست سپر ولایت
یک نکته ی بسیار مهم و جدی در بحث رهبری در بیست سال اخیر در نظام جمهوری اسلامی یک تئوری در بین علمای ما شکل گرفت، اوایل مسنین همراهی نمی کردند، ولی بعدا همراه شدند. و ای کاش مسنین با این تئوری همراهی نمی کردند، و بعضی ها به اقتضای شرایط سیاسی عجولانه، این تئوری را مفید و نافع نمی یافتند، و بعد این تئوری را مصادره کردند. تئوریشان این بود که ما نباید از جایگاه رهبری سریع در جامعه خرج کنیم. ما باید لایههای نظام را به صورت پدافندهای مرحله ای به عنوان محافظ و ضربه گیر رهبری بایستی بچینیم. رهبری برسد آخرین خط. منظور چیست؟ منظور این است که مثلا فرض کنید یک لایحه ای آمده است مجلس و مجلس تصویب کرده است. مثلا مجلس ششم تصویب کرده است، خانمها میخواهند برویم خارج بورس بهشان بدهیم یا ندهیم، مجلس ششم تبدیل کرده است به یک بحث و بازی سنگین، که آقا یک جریان سنتی نمی خواهد اجازه بدهد، دارد برایش بهانه های شرعی می اورد. و غیره ذلک. این ها می گویند قبل از این که ما به رهبری برسیم، اصلا بیاییم لایحه را در راه پنچرش کنیم… به نظر من این مدل درستی نیست. مدل رهبری اولا و بالذات مدل میرازی شیرازی است، مدل امام است. و بهترینش دقیقا همین مسئله است که سیاستگزاری که می شود، تجاوز از احکام انجام نشود. وگرنه با مانع درست کردن، مگر ما دو با مانع درست کرده ایم؟ الحمدالله پنجمی، ششمی هفتمی خورد زمین ساقط شد. یک کارهای عجیبی که بخش امنیتی میکند، واقعا درست نیست. …مثلا میگویند لایحه دارد تصویب میشود. مثلا در مجلس لایحه دارد تصویب می شود، رفت در تصویب آخرین کار این می شود، طرف را یک جایی درگیر کنند، که نتواند بیاید. …به هر طریق این درست نیست، غلط است. محافظ یعنی چه؟ جامعه باید خودش را محک بزند، که حکم ولایی را میخواهد قبول کند یا نه؟ و جریان عمومی باید در این مورد هوشیار باشد. جریان باید زنده باشد که ما نمی گذاریم، حکم ولایی زیر پا گذاشته بشود. این نکته ی اصلی است. این ها می گویند نه از رهبری خرج نکنیم، بگذاریم اخر سر و چنین و چنان.
ضرورت صدور حکم رهبری
شما مباحث خودتان را طرح میکنید و می روید کنار. رهبری از قضا باید سالی چند تا حکم صادر کند، نه این که برود کنار و ده سال یک بار، سالی چند تا حکم صادر کند. نه تنها نسبت به کشورهای دیگر به خودمان هم همین طور، رهبری قبل از این که بیاید در سیستم باید رهبری عام باشد، آن احکام را نباید در سیستم صادر کند. آن احکام باید بیرون از سیستم به عنوان رهبری دینی صادر بشود، الیوم استعمال تنباکو محاربه با امام زمان است. شما واحد استفتاء راه بیندازید دائم از رهبری استفتاء کنید بعد هم اینها را در بوق و کرنا کنید! کاملا تبلیغاتی. حضور مقام معظم رهبری فروشگاههایی آمده اند در کشور دارد، چنین اتفاقاتی می افتد فتوای خودتان را صادر کنید! لازم نیست حتی تبدیل به حکم حکومتی بشود، فتوا که مطرح میشود، باید این فتوا جدی گرفته بشود. و تحقق پیدا کند. اصلا من نگاهم این است که رهبری دینی 90 درصدش مال جامعه است، 10 درصدش مال سیستم حکومت است. مگر این دیوان سالاری چه کاری می خواهد انجام بدهد؟ الا این که همه حقوق بگیر حکومت شده است. الا این که همه میگویند، بودجه را از نفت قطع کنیم، بالاخره همه نانخوار نفت اند. کار دیگری که انجام نمی دهند، همه نانخوار نفت اند، مباحثه میکنند، پول میگیرند. بودجهی نفتی! این بحث اساسی است و رهبری فراگیر باشد. این قدر در دیوان سالاری، حقه بازی، مسخره بازی و حق و ناحق انجام می شود، مگر میشود این ها را به نام رهبری نوشت.شما ببینید مضحکه از این بالاتر دانشگاه آزادی که همه باید بهش تحقیق سفارش بدهند، این دانشگاه تحقیق را می دهد به مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص میدهد. دانشگاه خودش مرکز تحقیق است باید به او تحقیق بدهند، 1001 مسئله این چنین در سیستم اتفاق میافتد.
آموزهسازی وظیفه رهبری، اجرایی کردن وظیفهی مسئولین
رهبری گزارههای پایه و بنیادین، یعنی آموزههای محوری که مسیر و جهت را نشان میدهد و معین می کند. اما اینکه دولتها میآیند این را پیاده میکنند، چیز سادهای نیست. در واقع به صورت عینی و واقعی اینها را تحققپذیر میکنند ولی خودشان حق ندارند آموزهسازی و مسیرسازی کنند. اگر چنین راهی مد نظر است باید در همان فضا هدایت و مدیریت رهبری، مطرح و نتیجه گیری شود. اگر حرفی در مورد آموزههای کلی دارند باید با خود رهبری مطرح کنند و نتایجش را به دست بیاورند شاید به وسیله طرح نظری بتوانند در بعضی زمینهها نظر رهبری را عوض کنند. البته این مسئله به این سادگیها و به این بیان معمولی نیست و اتفاق نمیافتد، چون که رهبری دینی هم علی القاعده بر پایهی ثابتات دین دارد جامعه را هدایت میکند و این ثابتات دین نمیتواند هر روزی با رسیدن موجی از امواج اجتماعی تغییر پیدا کند. سربلندی اسلام، مسلمین متعبّد و دین ورز، رعایت ارزشهای اخلاقی، اینها چیزهای است که در دین اسلام خیلی روشن است، نمیشود تصور کرد که رهبری بیاید و در بعضی از این زمینهها خلاف اصول قبلی بگوید. دولتهای آینده میآیند این راهبردها و سیاستها را عملی میکنند.
دو مدل مصلحت
این جا این سوال مطرح می شود که تعارض مصلحت ها با اصول کلی و ثابتات چه می شود؟ مصلحتها دو نوعند. یک دسته مصلحت های حساس و مخاطره آمیز. یک دسته مصلحتهای رفع تزاحم در عرصهی عمل به موازین.
مصالح خلاف احکام شرعی
دسته اول معمولاً مصلحتهایی هستند که در مقابل احکام شرعی میایستند و با آنها مواجهه میکنند. اینها مصلحتهای بسیار مهمی هستنند و امام میگویند اگر حکم شرعی در فلان موضوع در زمان کنونی عمل شود، مقصود شارع به دست نمیآید و امور به نحو معکوس و ضد آن هدفی که شارع میخواست از اجرای حکم به دست آید، پیش خواهد رفت، بنابراین مصلحت را مقدم تلقی میکنند. ما موارد اصلی این موضوع را از خود شریعت داریم. در آیه شریفهی اضطرار میفرماید: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» خوردن گوشت مردار و حیوانات وحشی و چیزهایی که در شریعت منع شده، جایز نیست. اما معنای این مسئله این نیست که خداوند مقرر کرده است که همهی انسانها در هر لحظه حتماً گوشت حلال به دست بیاورند. ممکن است شخص اضطرار پیدا کند، غذایی به دست نیاورد، مگر اینکه مجبور شود از گوشت مردار استفاده کند، این مجبور شدن اضطرار است، این مقدم بر حکم اولیه شرعی است. مصلحت زنده ماندن شخص در این شرایط خاص مقدم است بر این که آن حکم اولیه ی شرعی را رعایت کند و بگوید گوشت مردار و حیوانات، شرعی حرام است و من از اینها نخورم و بمیرم که شارع این را نگفته است. اینها یک دسته مصلحتهایی هستند که خیلی مهماند و در حقیقت ایجاد موازنه بین مصلحتها و احکام اولیه یک بخش بسیار مهمی از سیاست گذاری و مسیرسازی رهبری را تشکیل میدهد که در قانون اساسی به به مجمع تشخیص مصلحت واگذار شده که از طرف رهبری این کار را میکند.
مصالح رفع تزاحم در اجرا
اما یک دسته مصالح، مصالحیاند که تزاحمهای نحوه اجرا را برطرف میکنند. در مقابل حکم شرعی نمیایستند. این مصلحت ها بیانگر هیچ مخاطرهای نیستند و هیچ مخاطرهای را نشان نمیدهند. فقط میگویند صلاح این است ما این راهها نتیجهبخشتر و مفیدتر میدانیم، اگر چه راه دیگری را هم میشود رفت، این نوع مصلحتها بیش از آنکه بخواهد به تشخیص امام برگردد به تشخیص خود امت برمیگردد و لذاست در اینگونه موارد نمایندگان مجلس بعد شورای نگهبان و بعد مجمع تشخیص مصلحت تلاش میکنند به یک توافقی برسند، در روش و در رفع تزاحمهایی که در برنامههای اجرایی وجود دارد. موضوع چندان مرتبط با وظایف اصلی و کلان رهبری نمیشود.
– گاهی تصمیماتی از طرف امام و حاکمیت گرفته میشود که امت ببیند با اصول کلی اسلام تفاوت دارد؟ تکلیف این مسائل چیست؟
مسئله به این سادگی و عریانی که در فضای سیاسی تصویر میشود نیست، اصلاً این جور تصویر موضوع در این جا یک تصویر مبهم و غلط و باطلی است. یک موقع است که یک فرد یا یک جمعی در جامعه که مدعی است که رهبری دارد یک مسیر خطا و انحرافی میپیماید، خودش در جایگاه دینشناس و دینورز قرار میگیرد. بعد از این جایگاه میآید و ادعا میکند. اینجا باید صلاحیت چنین ادعایی در بالاترین سطح سنجیده بشود. ما در قانون اساسی مجلس خبرگان را داریم. اینها باید بنشینند بررسی کنند این مسیر، مسیر درستی است که این رهبر دارد میرود یا مسیر خطا و انحرافی است. حتی در موضع بررسی دینشناسانه هم مسئله مسئلهی راحت و سادهای نیست. حتی اگر 50 تا مجتهد نشستند و گفتند ما تشخیص دادیم که ایشان دارد مسیر خطا و انحرافی میرود، این باید اینقدر بیّن و واضح و مستدل بشود که از حالت توجیه و تفسیر بیرون بیاید. حالت تبیین برهانی مطلق پیدا کند. این چیزی است که ما اصطلاحاً در تفسیر شریعت میگوییم نص شریعت، یعنی جایی رهبر خطا و انحراف میرود که مستقیماً خلاف نص شریعت و آموزههای صریح شریعت قدم بردارد. این تفسیر اتفاق افتادنش در حد محال است. چون ثابتهای شریعت اسلام در میان فرق اسلامی اجماعی است، در عبادات همه به نماز و روزه و حج قائلند. در اجتماعیات همه به امر به معروف و نهی از منکر، رعایت انصاف و اخلاق، حرکت به سمت عدالت قائلند. حتی در آثار ابن تیمیه هم دنبال کنیم حرفی از این که مثلاً یک عالم یکی از فرق خاص اسلامی مثل او قائل باشد که من معتقد به عدالت نیستم بلکه جامعه باید به سمت ظلم پیش برود، نخواهیم یافت. بنابراین تقریبا محال است که رهبری دینی چنین خطا و انحراف واضحی را مرتکب شود، این به معنای این است که از دینی بودنش منصرف شود. این به معنای این است که اصلاً هویت واقعی خودش را از دست بدهد.
از این سطح به سطح بعدی بیاییم. وقتی این آموزههای اصلی و بنیادی که حالت اجماعی دارند بیان میشود، رهبری آن را تبیین و توزیع میکند، برای جامعه مسیرسازی میکند. به موانع و مزاحمها میرسیم. بعضیها ممکن است وارد این صحبت شوند که رهبری باید این موانع را به طور جدی لحاظ کند، و مثلاً فرض کنید چون که این در برابر فلان سیاست و فلان مسیر ده مانع جدی وجود دارد باید آن سیاست و مسیر را به این موانع قید بزنیم و محدودش کنیم، به تعبیر طلبهها بر این گونه بحثها و بررسیها «هذا اول الکلام» این تازه اول بحث است! از کجا این ده قیدی که شما میخواهید به این آموزهها بزنید حرف شما درست باشد؟! چه بسا درست این است که خود آن آموزه مطلق است، خودش فی ذاته مطلق است، رهبری دارد به آن راه میرود، شما که دارید عوامل بیرونی را قید میزنید شما در حقیقت دارید انحراف میروید. این که حضرت امام میفرمود «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به این مملکت آسیبی نرسد» این خیلی حرف بزرگی است، این سوال را پیش میآورد که آیا واقعاً بنیان پشتیبانی از ولایت فقیه به گونهای است که در همهی زمانها و به هر نحو ممکن میتواند هویت اسلامی و انسانی جامعه را پاسداری و صیانت کند؟ پاسخ این است که بله دقیقاً همین طور است، چون مادامی که رهبری و امامت به هویت دینی خودش قائم است خطا و انحراف در آموزههای بنیادی محال است بکند، مگر این که رهبری شروط را از دست بدهد، مگر این هویت را از دست بدهد که دیگر در آن موقع رهبر نخواهد بود.
مصلحتهای رفع تزاحم در اجرا
اما در مورد مصلحتهای تزاحمهای عرصههای اجرا، این جا در حقیقت مقایسهی آراء با هم است که البته قاعده این است که رهبری در این جزئیات وارد نشود، چون به ظرفیت امت مربوط میشود ولی گاهی اوقات ممکن است که رهبری در این جا نظری داشته باشد یا فکر کند مصلحتی است نباید فوت بشود. خب این جامعه کارشناسان میآیند نظرشان را میدهند طبعاً یک نظر کارشناسی، نظری است که رهبری میدهد، نظر کارشناسی هم نظر دیگری است، قاعدتاً نظر کارسناسی که رهبر از آن حمایت میکند، باید ترجیح داده شود و اولویت پیدا کند چرا به لحاظ این که چند نظر کارشناسی در کنار هم قرار گرفته، یک نظر، و راهبردی رهبری هم در کنار یک نظر کارشناسی دارد تقویتش می-کند پس او ارجحیت پیدا میکند.
چه وقتی حاکم اشتباه کرده؟
لذا مرحوم سیدکاظم یزدی در عروة الوثقی در باب اجتهاد و تقلید در مسئله ی 51 می آورد: «حکم الحاکم یجب اطاعته الا اذا تبیّن خطئه» اطاعت از حکم حاکم واجب است مگر زمانی که خطای آن مشخص شود. بعد مرحوم سید محسن حکیم در شرح خودش بر عروه الوثقی به خوبی و با دقت توضیح میدهد، می گوید این طور نیست که هر کس از راه رسید گفت من برای حکم حاکم یک خطا کشف کردم و بعد موجب شود حکم حاکم برگردد، نه اذا تبیّن خطئه معنایش این است که زمانی که تبیین بشود حاکم در مسیر اصلی اجتهادش خطا کرده است. آن زمان معلوم می شود که خطا رخ داده است. و الا اگر مسیر جهاد را درست طی کرده باشد، به هر نتیجهای برسد، برای رهبر نتیجهی نهایی است. نتیجهی نهایی است که امامت گرفته و جامعه را به سمت آن هدایت می کند. این که حالا من مسیر اجتهاد را بروم به یک نتیجهی دیگری برسم، این چیزی را درباره ی رهبری تغییر نمیدهد. بنا بر این مرحوم آقای حکیم این را رد می کند که به صرف ادعای مجتهدان نسبت به حاکم مجتهد عادل که بگوید ما اجتهاد کردیم، اجتهادمان غیر اجتهاد حاکم درامده است، به صرف این ادعا هیچ تغییری در اجتهاد حاکم الزام اور نخواهد شد، مگر این که به خوبی نشان بدهند که مقدمات در مراحل اجتهاد را در این موضوع خاص رهبر اشتباه رفته است، مگر این که این را نشان بدهند که اگر باز درست بخواهیم این را نشان بدهیم در حد محال است. این مثل این می ماند که یک دانشمند فیزیک و شیمی، در کاربرد علمش در حساسترین نقاط و لحظه ها دچار یک خطای سادهای مثل یک دانشآموز یا دانشجوی ساده بشود. این تقریبا در حد محال است. لذا شما کتاب فیزیک- شیمی می خوانید میبینید، دانشمند فیزیک اش را دارد درست بررسی میکند. مسیری را که دارد می رود مسیر علمی اش را میرود. حالا به یک نتیجه ای میرسد، فیزیکدان دیگری ممکن است به نتیجه ی دیگری برسد. بنا بر این قضیهی خطا و انحراف حاکم، یک چیز ساده و شوخی ای نیست، که آدم همین طوری بگوید، که بله ما در این زمینه داریم فکر می کنیم. اما دارد خطا میکنید و باید مقابله کنیم و نظر بدهیم و مواجهه کنیم و بعد هم شروع کند دست به مقابله و مقاومت کند. کلا انسان اگر درست نگاه کند می یابد که موارد این خطا میتواند بسیار جزئی و ریز باشد.
وقتی یک انتصاب غلط از آب در میآید!
در بعضی از زمینه ها که فرض کنید امام و حاکم دینی غیر معصوم، در زمینه ای به توانانی یک یا چند نفر اعتماد کند، اما در عمل نتوانند کار کنند و چیز دیگری از آب در بیاید، در این جا بگوییم حاکم خطا کرده، اشتباه برآورد کرده و حسن نظرش نسبت به این افراد زیاد بوده است. اما به این معنا که تصور کنیم، حاکم شرع و حاکم دینی و امام امتی داشته باشیم که بگوید، تا امروز در اسلام می گفتند ربا جایز نیست، من از امروز می گویم جایز است، یک هم چنین خطایی مرتکب بشود، و یک عده هم صف بکشند و بگویند که آقا این حرفی که ایشان میزند، انحراف و خطاست. یک چنین چیزی محال است.
حتی در لایههای پایین تر حاکمیت هم مسئله به این راحتی نیست. مثلا موارد فراوانی بوده است که بعضیها شبهه اش را خدمت مقام معظم رهبری مطرح کردند. مثلا این که چرا بعضی کارها به بعضی افراد سپرده شده است. ایشان بارها این را بیان کردند که بر اساس نظرخواهی و ظرفیتسنجی و سوال از آشنایان و کسانی که هم شخص را میشناسند، هم وضعیت کار را میشناسند، این شخص بهترین شخص براورد شده است. البته ممکن است این شخص بهترین شخص نباشد ولی تا آنجا که حجت شرعی اقتضاء میکرد، جستجوها انجام شد ولی افرادی که از بیرون نگاه میکنند، فکر میکنند که این جستجوها و بررسی ها انجام نشده است. نه، معمولا این بررسیها می شود و حتی در این زمینهها هم این چنین نمی تواند نظر داد و صحبت کرد.
تصمیماتی که در لایههای پایین تر حاکمیت گرفته می شود
اما در مورد تصمیمیاتی که در لایههای پایینتر حاکمیت گرفته میشود، این ها ربطی به رهبر ندارد. پایینتر از رهبری مربوط به ظرفیتسنجی خود امت است، و خیلی ارتباطی با امام ندارد. صواب و خطایش هم گردن خودشان است، یعنی امت باید خودش به گردن بگیرد. من قائل به این حرف های این طوری نیستم که سوپوری در خیابان به کسی بگوید: «بیا این ور! من می خواهم این جا را جارو بزنم.» بگوییم : چون این مثلا از طرف سرسوپورها آمده است و او هم از طرف مرکز نظافتی و آن هم از طرف معونت چه ی شهردار و آن هم از طرف قانون اساسی و رهبر و حاکم ولایتی! این حرف ها لهو است، بی معناست. این ها مربوط به مسائل اجرا و عمل کردن موازین و مسائل و قوانین است، و زندگی و نظم عمومی را تامین می کند، و مربوط به خود امت است. خطا و اشتباه اگر می خواهد بحث شود مربوط به تصمیمات خود رهبر است و گرنه رییس جمهور به پایین هیچ ارتباط مستقیمی با رهبر پیدا نمی کند.
اصول کلی با رهبری، ظرفیتسنجی با امت!
معمولا رهبری آموزههای دینی و مواضع اصلی را که بیان می کند، آن جوهر صداقت و تقوا و ورع و پاکی بسیار قوی اقتضا میکند، که هر چه دارد بیان میکند با کمال عنایت درستی و صحت دارد بیان میکند، یعنی این طور نیست که خدای نکرده حتی در مورد یک رهبر یک موضعی را در یک سخنرانی مطرح میکند برای سرگرم کردن سیاسی مردم و بعد در جلسات تصمیم گیری کاملا خلاف آن را تصمیم گیری کند، اصلا معنا ندارد، خلاف و صدّ تقواست. لذاست رهبری آن چه را باید موضع بگیرد بر اساس آموزههای اسلامی موضع خودش را میگیرد و بیان میکند، شفاف و علنی بیان میکند و دیگر تفسیرهای حاشیهای بیمورد است. دیگر هر کسی از ظن خود یار آن در مسیر اجرا میشود. حتی آن کسانی که رهبری منصوبشان میکند. کل یعمل علی شاکلته. بعدا باید بیاید هم به ملت، هم به رهبر، حساب پس بدهد. این طور نیست که بگوید چون من منصوب رهبرم تصمیمات من دارای ارزش و قداست خاصی میشود، کسی نباید درباره اش حرف بزند! رهبر دینی هم در حوزهی تحقق و اجرا ظرفیتشناسی را به امت برمیگرداند. خودش تشخیص نمیدهد، به کارشناسان برمیگرداند و خودش تشخیص نمیدهد. این طور نیست که بگوید: «من اصول و موازین را تببین می کنم، در مرحله ی اجرا هم من یک نفری به جای هفتاد میلیون نفر تصمیم می گیرم.» نه! اصول و تبیین ارائه می شود، در مقام اجرا کاملا به امت برمی گردد، با ساز و کارهایی که اعم از رییس جمهور که انتخاب کردند، نمایندگان مجلس، کسان دیگر، همه ی آن ها که در دستگاه مدیریتی هستند، بایستی مسئولانه وظایفشان را انجام بدهند، و پاسخ گو باشند. لذاست که رهبری می آید این بحث را مطرح می کند، که باید سعی کنیم زندگی مردم با تبعیض و فقر و سختی ها مواجه نباشد. اما از چه روشی باید به این برسیم؟ هیچ وقت رهبر، بر روش خاصی تاکید نمی کند. که محال است نقدینگی به وسیله ی 24% سود مضاربهی عملیات بانکی دولت آقای رفسنجانی باشد یا 14% آقای احمدی نژاد تا مثلا بعداً برسد به 7%. هرچه بار سبکتر بشود، رهبر استقبال میکند، اما رهبر به هیچ وجه تاکید نمیکند، این که این این انجام بشود، آن انجام بشود. ظرفیتهای اجرایی کار خود امت است. باید این ظرفیتها و مسیرها را دانش مندان و متفکرین شناسایی کنند، پیشنهاد کنند، برنامه بدهند. وقتی رهبر ببیند این برنامه در راستای تحقق آن آموزه ی اصلی است، طبعا موافق است که بروید آن کار را انجام بدهید. اما اگر یک سری از برنامه ها 100% کاملا مخالف آموزههای اصلی باشد، یا اصلا خودشان بگویند ما با این برنامهها به سمت آموزههای اصلی نمیخواهیم برویم، میخواهیم به سمت چیزهای دیگر برویم، که خلاف این اموزه های اصلی دینی است، خب رهبر ممانعت می کند و جلویش را میگیرد.
رهبری دینی نسبت به زندگی خود و وظایفی که اعمال میکند در مراقبت تام و تمام است. سکوت و موضعاش، موضع گرفتن و نگرفتناش یک عمل حساب شده است. بنابراین چیزی خلاف این نمیتوانیم داشته باشیم. برای امام و رهبر دینی اساسا چیزی به نام غفلت معنا ندارد. البته این حرفهایی که ما داریم میزنیم، صحبت از پیاده کردن الگوی عصمت برای یک انسان غیرمعصوم نیست. نه، من و شما هم که در حال و هوای طلبگی و دانشجویی خودمان هستیم، به مقدار بسیار زیادی سعی می کنیم، وقتی زندگی خودمان را پیش میبریم، مراقبتهای خاص خودمان را در زندگی داشته باشیم، پس به طور طبیعی رهبر هم یک چنین کاری میکند. اما این که ما از بیرون نگاه کنیم، آن بررسیها و ارزیابیها و تصمیمات را کافی ندانیم. آن، خوب نظر ماست، این کفایت نمیکند. البته ممکن است به آنجا برسد که نظر جمع، نظر امت، به طور کلی یک خواسته ای را نسبت به رهبر مطرح کند، خوب آنجا هم قابل بررسی است.
وقتی امام نمیتواند موضع گیری کند
اما اگر شما متوجه شدید که امام در وضعیت خاص، در وضعیتی قرار دارد که نباید موضع گیری کند، اما این وضعیت خاصی است، که امام با آن مواجه است، اگر شما هم با آن وضعیت مواجهید وظیفه شما آن شیوه ای است که امام دارد مشی می کند، شما هم باید همان را تبعیت کنید. اگر نه، خودتان احساس می کنید که امام در وضعیتی قرار دارد که نمی تواند موضع گیری کند، منتظر است که شما خیزش کنید، وظیفه ی شما که آن جا عدم موضع گیری نیست، شما باید حرکت و خیزش کنید! باید تکلیف تان را تشخیص بدهید و تکلیف تان را انجام دهید! یک خطای بسیار بزرگی همیشه وجود دارد، فکر میکنند که موقعیتهای خاص مربوط به رهبر و امام امت، موقعیتهای یکایک افراد جامعه هم هست، این اشتباه است. موقعیت های خاص امام و رهبر جامعه موقعیت هایی است، که کاملا تفسیرش روشن است. در تناسب با آن تفسیرها امت باید وضع خودش را روشن کند، وظیفه اش را روشن کند. اگر به امام و رهبر توهین و جسارت شد، و او تشخیص داد که هیچ حرفی نزند، و این توهین ها را به مقدار زیادی سکوت کند، اتهامات بی ربط زده شد و و او تشخیص داد که سکوت کند، امت باید سکوت کند؟ سکوت امت معنایش این خواهد بود که اتهامات و حرف های نادرستی زده شده است، فشارهایی وارد شد، این فشارها وارد بود. در حالی که موقعیت ها وقتی تفسیرش روشن می شود، تکلیف همه و وظایف همه روشن و معلوم می شود. شما بگویید: «امام مظلوم است، ما هم برویم در مظلومیت قرار بگیریم، خودمان را عمدا مظلوم کنیم؟!» نه اگر امام در موضع مظلومیت قرار گرفت، وظیفه ی امت است که جلوی ظلم به امام را بگیرند، خودشان هم نگذارند این مظلومیت بر جامعه تحمیل بشود. وظیفهی امت این است که وظیفهی خودشان را بشناسند، درست انجام بدهند، بنابر این اینجا خیلی وقت ها در براوردی است که نسبت به جایگاه امام و نسبت اش با موقعیت و جایگاهی است که فرد، فرد یا جمع جمع نسبت به مجموعههای موجود در تمام امت انجام می شود. این موقعیتها کاملا با هم متفاوت اند، و وظایف و نقشهای خودشان را دارند.
گاهی هم عده ای می خواهند سخنان رهبری را ابهام امیز کرده و نقل های متناقض از رهبری می کنند، همه ی این نوع تفسیرها و انتساب ها بی معناست.
انتصابها با تحقیق و بررسی است
اصلا شما فرض کنید، فردی مورد اعتمادترین فرد کرهی زمین پیش رهبری است، اما یک نقاط خاصی از ضعف ها و ناروایی های رفتاری او شخص شما میدانید، که هیچ کس حتی خود رهبر نمیداند، ما که صحبت از رهبر معصوم نمیکنیم، خوب رهبر در همین حدّی که قابل شناخت بوده، ایشان را شناخته و به او اعتماد کرده، اما شمای خاص به دلایل مختلف در طول زمان در قرابت خاصی که با او دارید از این شخص نکاتی را می دانید که هیچ کس نمی داند، خب این مسئله ی خاصی ندارد. به اطلاع رهبری می رسانید، تا ضریب اعتمادی که به او دارد تعدیل بشود. رهبری آن کاری که می کند باید با حجت خودش انجام بدهد، و البته تا آن جایی که واضح و مشخص است، عدالت رهبر اقتضا می کند و در دوران حضرت امام و مقام معظم رهبری رفتار شده که جستجو و فحص و ارزیابی و کارشناسی در همه ی جوانب انجام میشود. منظورم این است که بررسی صحت و خطای ظرفیتها اصولا امری نیست که مستقیما به رهبر برگردد. اصولا چنین امری نیست. این ها بیش از همه مربوط به این است که به امت و کارشناسان برگردد. لذا بحث خطا در این جا به این معنا نمی تواند مطرح شود، مثلا کسی بگوید اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام چرا این هایند؟ چرا یک عدهی دیگری نباید باشند؟ اولا نگاه بسیاری سیاسیون به این سیاستها یک نوع نگاه بالاصاله است، در حالی که نگاه رهبری دینی به این نوع سمت ها نگاه ابزاری، مقدماتی، تکلیف و وظیفهمندی است. وقتی گفته بشود این طور نیست که رهبر بگوید این 30 نفر آدمی که من در مجموعهی مجمع تشخیص منصوب کردم، الا و لابد این ها آدمهایی بودند که در اینها یک نفر آدم پیدا نمیشود که در مسائل مختلف شناخت مصلحتشان بیش تر از اینها باشد. نه، اصلا رهبر هیچ وقت یک هم چنین ادعایی نمیکند. مقام معظم رهبری تا آنجایی که بررسی کردند، سناختند از مجموعههای مختلف افراد شناختهشدهتر بهترینها بودند، معرفی میکنند. فرض کنیم آدمهای بهتر در جاهای دیگر هستند، این جا نیستند. چه ممانعتی وجود دارد؟ هرچه در مورد مصلحتها میشناسند بیایند به این مجموعه معرفی کنند. اینها استفاده می کنند، مقایسه میکنند، یک نفر از بیرون بگوید من مصلحت را از همه ی اعضای مجمع تشخیص بهتر میشناسم، بعد به ایشان می گویند بارک الله خوب شد، ما شما را نمیشناختیم، حالا که خودتان را معرفی کردید، رهبر هم شناختند، حالا شما مصلحتها را بدهید و معرفی کنید! بگوید نه من را تا ان جلسه راه ندهید، در آن جلسه نباشم، نمی شود. اصلا خود این آدم صلاحیت دارد؟ اصلا نگاه رهبری دینی به کاری که خودش انجام می دهد، یک نگاه تکلیف مقدماتی است. به خودش به عنوان ابزار برای تحقق موازین الهی نگاه می کند. اصلا خودش را در جایگاه محکم روی صندلی قدرت نگاه نمیکند. بنا بر این با نگاه های جستوجوگری که ببینیم، این انتصاب چه جوری بوده، این نوع ارزیابی از اساس معنا ندارد. خیلی از اوقات هم خیلی از مسائل پشت پرده هست که خیلیها نمیدانند، بعد که واضح میشود همهی این بررسیهایی که باید بشود، در زمان خودش شده است.
وقتی تلاش کردند صحبتهای رهبری را از هیز انتفاع خارج کنند
صحبت های رهبری را باید جدی گرفت، این صحبتها را زمین گذاشتند، مدیران و مسئولان بخشهای مختلف با این سیاستهای اصلی و بنیانی نظام، که از طرف رهبری طرح میشود، سطحی برخورد کردند و باری به هر جهت از آن گذشتند. باید داد زد، فریاد زد، تکلیف را یادآوری کرد. جدی پایش ایستاد مسئله روشن است.
میشود نظر را به رهبری گفت
گاهی افرادی مثل مالک و حجر به امام علی و امام حسن (علیهما السلام) نظرشان را در مورد تصمیمگیریها می گفتند و مشکل خاصی نیست. امام معصوم نظر هر کسی را می شنیده، اما این که هر کسی آمد گفت شما اشتباه میکنید، امام معصوم نظرش را تغییر دهد یک چنین چیزی نداشتیم. حجر بن عدی آمده نظرش را گفته، تندی هم کرده، امام معصوم تا وقتی که متوجه بشود توضیح میدهد، شخص متوجه بشود، بقیه اش را هم نتوانسته اند، رها کرده اند. و در طول تاریخ به تقدیر الهی مشخص بشود که در موقع خودش مطرح بشود. به رهبر غیر معصوم نمیشود همین حرفها را زد، ولی او هم میخواهد همین سیره را طی کند. تشخیص، تکلیف اش را مشخص می کند، و می آید بیان می کند. حالا هر کس از راه رسید گفت تکلیف شما این است من تشخیص دادم، که او یک چیز دیگر است، او باید حرف او را قبول کند، یک هم چنین چیزی نداریم.
مدل تاریخی برخورد با ولایت
در زمان امام، بزرگان نگاهشان این بود که امام در جریان اجرا نباشند و باید جریان را خود مدیریت کنیم؛ بالاخص آقای هاشمی که از قبل چنین روحیاتی کاملا داشتند. خود آقا هم در مسئله نخست وزیری دور دوم جدی بود و کاملا ایستاده بود. حتی یک تعبیری را کاملا یادم است، یک سوالی در قم مطرح شد، که این مسئله را واضح کنید. یکی اجلاسی در فیضیه داشتیم و آقای خامنهای نشسته بود، و آقای هاشمی هم نشسته بود، مرتضی داستانی سلام کرد و گفت: «ما این جا این همه زحمت میکشیم برای این که شما اختلاف نداشته باشید. اگر اختلاف داشته باشید، بچه ها واقعا از بین میروند. همگام باشید، این مسائل پیش میآید، چرا نمی روید بپرسید، خب روید بپرسید تکلیف را معلوم کنید!» جمله ی صریح یادم نیست ولی اینطور که آیهی شریفه میفرماید لا تسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوءکم» از چیزهایی که اگر آشکار بشود، ناراحت می شوید سوال نکنید. ولی صبح روزی که اگر رای می گرفتند، آقای ولایتی نخست وزیر بود، آقای سید احمدآقا نامهی امام را آوردند که من صلاح نمی دانم که… یعنی امام نامه را نوشتند چرا که دیدند اگر ننویسند کار از کار می گذرد.
جریان واقعی ولایت
من واقعا معتقدم جریان ولایت همین است. یعنی اشخاصی فکر می کنند این کار درست نیست، با تمام تلاش بیایند مطرح کنند این درست نیست، آخرش هم ولایت حکم کنند و مسئله تمام شود. ما زمانی که میخواهیم لبخوانی و ذهنخوانی کنیم، اینها خطرناک است. ولی حالا نظرات مطرح بشود، ممکن است آقا شخصی هم نظر داشته باشند. این ها معمولا پشت پرده وقتی مسائل مطرح باشند. زمانی که قرار بود یکی از آقایان از نهاد برود، من خیلی حرکت را خطرناک می دیدم، به خود ایشان هم گفتم، نهاد اگر به سمت حرکت تبلیغی برود، بشود اعزام مبلغ، این فاتحه ی روحانیت در دانشگاه ها خوانده شده است. این به معنی این نیست که روحانیت در دانشگاه ها مبلغ نمیخواهد ولی دانشگاه مسیر آقای مطهری را از دست میدهد. دانشگاه موازنهی فکر دینی و علوم جدید را لازم دارد، آدمهایی وفق یک همچنین کاری احتیاج دارد، من یک مجموعه ی 12 صفحه ای نوشتم، به آقایان شورای نمایندگان رهبری هم دادم، یک نسخه هم به بیت دادم گفتم بدهند خدمت آقا. مباحث خیلی مفصلی، که من تعبیرم اینجا بود که این جا آخرین ایستگاه حفظ حیثیت علمی و اقتدار روحانیت در کشور ما و بعد هم بقیهی جاهاست. اگر ما این جا لطمه بخوریم در بقیهی جاها هم لطمه می خوریم. خود آقا هم خیلی توجه کرده بودند به این مسئله و به آقایان گفته بودند در مورد انتخاب افراد جدید کارهایی انجام بشود، حالا از خیلی از افراد برنامه خواستند… آخرش رسید به آقای اعرافی. … آقای اعرافی استخاره کرد، استخاره اش بد آمد. بعد رفته بودند دیدن آقا، گفته بودند: «من استخاره کردم استخاره ام بد آمد. اگر شما تکلیف کنید من میپذیرم.» آقا به شان گفته بودند که من به هیچکس، کاری تکلیف نمیکنم، اگر میپذیرید قبول کنید. بعد ایشان گفته بودند به من مجالی بدهید! همین حرف را به من هم زد، من به او گفتم: « مومن! شما فرصت را سوزاندی. ایشان که نباید به شما خواهش کند.» بعد یکی از دوستان مطرح شد که من مناسب این کار نمیدیدم. یک نامه به بیت، این انتخاب بسیار اشتباه بوده و ایشان شخصی بسیار اخلاقی است ولی ما با دانشگاه و مسائل بسیار اساسی سر و کار داریم. ایشان فضای تالیف قلوب اش خیلی خوب است، اگر فکر می کنید این لازم است، که خیلی خوب است ولی من فکر می کنم مسئلهی ما اصلا این نیست. موضوع ما این است که کسی در پژوهشگاههایی کار کرده باشد و شش ماه نخواهد گذشت که خود آقایان گلایه خواهند کرد. مسائل گذشت و عزیزی هم به من گفت که شما چه برخورد تندی کردید. گفتم من وظیفه ام بود… باید واقعا مسائل را گفت، نمی شود نگفت. و آن عزیز هم نسبت به من کمال رفاقت را داشت. من هم بعدها به ایشان در طرح ها خیلی کمک کردم. باید مسائل را گفت. بعدا امروز هم داریم می بینیم.
حکم نهایی، حکم بدایی
ما الگوی ولایت، نه الگوی ولایت، حتی الگوی امامت را، حتی الگوی نبوت را، این طوری میبینیم. پیغمبر خدا خودش دارد میگوید: میگوید قرآن میگوید شما حرف مشورتیتان را بزنید. اگر قرار است آب نخورید تا پیغمبر اسلام بگوید. ایرادی ندارد اما باید یادمان باشد حکم نهایی حکم ولایی باشد. اما اگر قرار باشد وقتی حکم نهایی حکم ولایی است، حکم بدایی هم حکم ولایی باشد اصلا زندگی را می خواهیم چه کار؟ اصلا فکر کردن می خواهیم چه کار؟ حکم بدایی همان حکم نهایی است! نه، حکم نهایی باید حکم ولایی باشد، کسی هم که به تعبیر حضرت حجت الراد علیهم الراد علینا. کسی که او را رد کند، ما را رد کرده و این در حد شرک بالله قرار میگیرد. من در این جهت کسانی که بحث میکنند را اشکالی نمی بینم. در این مسیر حکم نهایی را آنها هم میپذیرند، انجام می دهند قبول می کنند. ولی در این مسیر چالش و مباحثه و بررسی را انجام می دهند.
ما نباید در مقابل حکم ولایی صم بکم باشیم. همین کارهایی که دوستان انجام دادید، جلسه است دیدار رهبری است جواب های خود آقا خیلی از مسائل را حل کرد، خیلی از نکات را واضح کرد. جالب است، شورای نگهبان هنوز این جوابهای آقا را به عنوان دستور العمل نگاه نمی کند، یعنی رهبری گفته است، مخالفت با نظر شخصی رهبری، مخالفت با ولایت به حساب نمیآید ولی شورای نگهبان اکر کسی نظر مخالف نظر شخصی ولایت فقیه داشته باشد، تایید صلاحیت اش نمیکند. من خدمت شان بودم، بعضی از شخصیت ها که امام نمی گفتند، می گفتند آقای خمینی. چند نفر از اعاظم. من میگفتم حاج آقا شما لااقل شرایط عمومی احترام را رعایت کنید. می گفت به زبان ما نمیآید امام نمیگفتند. اصلا بحث این نداریم، امام نگویند، اما حجت است، قبول کنند.
التزام و اعتقاد به ولایت فقیه
سیستم بدنهی کارشناسی این است. ولی آحاد بدنه ی مردم می توانند حرفهایشان را بزنند. ابلاغیههای رهبری قطعا حکم ولایی است. منظور این است که بعد از اطلاق هم شخص می تواند بگوید قبول ندارم ولی عمل می کند. ببینید مشکل ما با ملی مذهبیها چیست؟ مشکل ما این است که آقای دکتر یزدی بنایی را گذاشتند گفتند که ما اعتقاد به ولایت فقیه را نداریم ولی التزام داریم ولی در این التزام دروغ می گویند. این التزام قاعدتا ناشی از اعتقاد نیست، ملاک پایه ای از آن باید باشد، اما در همین التزام شان هم دروغ می گویند، نفاق می ورزند. آمدند هی تفکیک درست کنند. ما هم به اصلش قبول داریم هم به حکمش التزام داریم. اما چه بعدش چه قبلش کسی بگوید من توجیه نشدم ولی حکم را قبول دارم. ملازمه ای ندارد. بین نظر شخصی و حکم ولایی حد و مرزی ندارد.
نظر شخصی رهبری و نظر کارشناسی
بحثم این است، آن چه که مستند به نظر رهبری چه حکم حکومتی چه نظر معمولی رهبری، مستند درون سیستم لازم است باید استناد به نظر رهبری یدا کند، اما این منافاتی با آن ندارد که قبل از این که نظر رهبری بیاید و بعد از این که نظر رهبری آمد نظرات دیگری مطرح میشود. تنها تاثیر مؤثرش این است که اگر قبل از این که بیرون بیایید کاملا مستند و مستدل بیان بشود چه بسا نظر رهبری را عوض کند. بعد از آن هم. وقتی مطرح میشود چه بسا در تغییر و تحولات نظر رهبر اثر بگذارد. جالب است در زمان امام (رحمه الله علیه) صراحتا مطرح می شد خود آقا می گفتند چه آقای هاشمی رفسنجانی که امام هنوز این مسئله را قبول نکرده اند، ما ان شاء الله برای ایشان توضیح می دهیم و ایشان قبول خواهند کرد. یعنی به تعبیری مسیر توجیه و قبولاندن به امام یک مسیر مشخصی است.
ولایت تشریعی به معنای بحث من عنده نیست
ولایت تشریعی به معنای این است که سمت حکم شرعی در اختیار اوست. حکمی که در نهایت می آید بیرون حکم شرعی است، این را می گوییم ولایت تشریعی. به این معنا نیست که رهبری بنشیند من عنده، از پیش خودش، ییک چیزهایی را تنظیم کند فردا هم بگوید من حکم کردم باید عمل بشود. این با عدالت، با مبانی تنبیهی یعنی روشن کردن مقدمات حکم و عادلانه مسیر را طی کردن منافات دارد. ما به افرادی که می خواهند بحث کنند وارد بحث صغروی می شویم می گوییم نقدت را بگو. 7-8 سال پیش در دانشگاه تهران بحثی بود با آقای یزدی، البته مناظره بود ایشان مناظره را قبول نکرده بود. قرار شد ایشان بحثی داشته باشد و بعد بنده بحث کنم. ایشان همان حرف ها را زده بود، گفت یک عده امام را بت کرده اند. گفتم چرا معطل کردی؟ شما مشکلتان یک چیز است. می خواهید بگویید ما چرا با برادران آمریکاییمان چایی نمی خوریم. ما زحمت کشیدیم جهاد کردیم، حالا آن ها گیلاس خودشان را می خورند، ما گیلاس خودمان را. ولی کنار هم بخوریم، آن ها چایی شان را بخورند ما مشروب مان را بخوریم، بعد در این مسئله ی صغروی، مشکل پیدا می کنی، هی می گویی حرف های امام قابل نقد است. بحث کبروی ما نداریم، هر امام غیر معصومی قابل نقد است، خب تو نقدت را بگو.
نوع پرسش از رهبری
معتقدم اگر رهبر را بخواهند زیر مهمیز و سلابهی سوال بکشند، این خودش یک نوع حرام و تخریب بنیانهای اصلی قوام حاکمیت دینی است. اما به عنوان این که استفسار کند، یعنی تفسیر و تبیین بخواهند، اما به این عنوان که مثلا در مجلس خبرگان یک عده بیایند بگویند، نامه بنویسیم استیضاح رهبری بعد که بخواهند رهبری را این جور استیضاح کنند، که در احکام الهی این گزاره ها بوده شما در ده، پنج نه اصلا یک مورد صریحا خلاف احکام الهی عمل کرده ای اگر این باشد این استیضاح درست است، و این اصلا یعنی رهبری شرایط رهبری اش را از دست داده، اما اگر استیضاح کنند، این طور بگویند فلان آقا را شما به چه دلیل در فلان جا منصوب کردید؟ بعد هم می ایند ان کسانی که آمدند نظر کارشناسی دادند، خود رهبر هم یا نمایندهی او می اید توضیح میدهد، این کارها را کردیم تا معلوم شد این شخص بهتر از بقیه ی افراد است و انتخاب کردیم. حالا این استیضاح کنندگان بگویند نه خیر ما رای می گیریم، اگر رای ما گفت آن شخص بهتر است، شما نمی توانید بگویید این شخص شخص بی کفایتی است. شما حق ندارید بگویید با کفایت است، این که رهبری نیست. این می شود یک مدل رایگیری جمعی، قبل از این که کسی بخواهد رهبری کند، بهتر است خودشان یک رای گیری کنند. هم تصمیمی که گرفته شد بشود تصمیم جمعی.
اتهامات غلط به مجموعههای دانشجویی
این اتهام که به خصوص به مجموعههای جوان و دانشجو و اصول گرا مطرح می ود، که چرا سوال میکنید، این به جایگاه رهبری خدشه وارد می کند، این اتهام غلط و باطلی است. درخواست تفسیر و تبیین از رهبری بهترین درخواست هاست. ولی حالا ما وقتی تفسیر و تبیین می خواهیم دقیقا معلوم نکنیم دنبال چه مسیری هستیم؟ چه سوال ها و تبیین هایی مد نظر است و نتیجه ی این تبیین ها چه دستاوردهایی را خواهد داشت، این البته یک مسئله ای است، که ما همیشه با ان مشکل و چالش داریم، وقتی سوال به تعبیری مسئله انگیز ایجاد می شود، آن جا که عدالت و تقوی و حقانیت رهبری مربوط می شود، شما اگر هم آمدی در قالب سوال اموری را تبیین کردی، رهبری به آن توجه کرده و می کند. مثلا آمدی و در قالب سوال در مورد یکی از مجموعه های مدیریتی رهبری سوالاتی را مطرح کردید، به این سوالات توجه می کند، چه بسا سوال کننده تببین هایش را بیاورد، رهبری ببیند این نکاتی است که باید به آن توجه شود، و این ها نکاتی است که با وجود همه ی بررسیهای از پیش انجام شده به آن توجه قرار نگرفته است، منظور این است که یک رابطه ی دوسویه برقرار می شود. رابطه ی یک سویه استبداد و دیکتاتوری می شود، استبداد ضد تقوی و عدالت است. نمی گوید معیار و موازین عمل می شود، می گوید آنی که من میل دارم، می خواهم عمل شود. استیلا بر رهبری دینی حرام است، او را از رهبری دینی ساقط می کند، بنابر این رابطه ی دوسویه برقرار می شود. هیچ مسئله ی خاصی نیست.
انتصابهای رهبری با دو شرط
اتفاقا شما میبینید، که مقام معظم رهبری در 7-8 سال اخیر افرادی را که منصوب میکنند، با دو تا ویژگی منصوب میکنند، یعنی در حکمها دو خصوصیت قید می شود، یکی این که مشروط نصب می کنند، شرط هایی را ذکر می کنند، دوم این که مقید به زمان معین منصوب می کنند. در حالی که در الگوی انتخاب عمومی هیچ یک از این دو تا وجود ندارد، یعنی هیچ یک از افرادی که در انتخابات های عادی انتخاب می شوند، مشروط انتخاب نمی شوند. هم چنین که از پل رد شدند، یک نفس راحت می کشند و می گویند، دوران هواخوریمان است. همین که نماینده ی مجلس شد، می گوید، خیالمان راحت شد، به چیزی مشروط نیست. از ان طرف هم مقید به زمان در دوران کار نیست. بلکه مقید به ظرف زمان دوران انتخابات است. بنابراین مسئله ی خاصی نیست. یک ساز و کاری است در دورهی رهبری برنامه ریزی می شود. الان هم بیش تر می بینیم افراد گاه دو سال، گاه سه ساله منصوب می شوند. بعد مورد ارزیابی مجدد قرار میگیرند، و بعد شرطهایی برای شان گذاشته می شود. بدیهی است که این رویه دنبال بشود. معنای مسئله این است که پذیرش این مسئله مسئولیت ها یک تکلیف و وظیفه و ادای وظیفه است. تقسیم سفره ی قدرت نیست. با این نام کسی آمده وسط میدان، تازه خودش در معرض آزمون قرار گرفته است. هیچ جنبه ی مطلقی هم نسبت به او وجود ندارد. حالا بگوید من منصوب رهبری هستم، وقتی بخواهم سلام و احول پرسی کنم، نوع سلام و احول پرسی من هم به افراد منزلت بدهد، بالا ببرد، پایین بیاورد. اصلا خود رهبری به این نحو در ارتباطات انجام بدهد، نه موجب بالا رفتن کسی می شود، نه موجب پایین رفتن آن ها.
شرایط تغییر کرده است
اگر ما در دوران اویل انقلاب، یک نوع بزرگی ها و متوسط و کوچک بودن را در مجموعه ی کسانی که در نظام حاکمیت وجود داشتند دیدیم، این ها در مقایسه با مجاهدات و مبارزات شان و این چیز ها بود. الان فرض کنید یک نفر به جای آقای هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت بشود، که هیچ سابقهی مبارزاتی نداشته باشد، در دفاع مقدس هم هیچ نقش خاصی ایفا نکرده باشد، یک نیروی فنسالار دیوان سالار تکنوکرات محض باشد، این خودش هست و ان جمع و عملاش، همین! رفتن آن مسئولیت نباید هیچ چیزی به او اضافه کند، الا این که مورد سوال باشد، که ارزیابی شود، دارد چه می کند، همین. این منطق را باید جا بیندازیم و به خوبی توضیح بدهیم. آن تعبیری که امام دائما تکرار میکردند، که این مسئولیت ها تکلیف شاق است، امانت است، وظایف سنگین است، آنها یک جور فرصت و بهره برداری خاصی نیست، کسی که در معرض این مسئولیتها قرار میگیرد، و بررسیها و نتایج و به تعبیری مقدرات نهایی چنان می شود که مسئولیت را به او نمی دهند، می دهند به کس دیگر، باید خوشحال باشد، نفس راحت بکشد، بگوید آقا من تکلیف ام این قدر سنگین نشد که همهی زندگی ام را این جا بگذارم. می توانم در زندگی یک قدری آرامشی داشته باشم، نفسی بکشم، گشت و گذاری داشته باشم، خستگی در کنم. آن کسی که میآید در مسند یک مسئولیتی مینشیند، و آن جا می خواهد تفریح و استراحت کند، دارد خیانت میکند این وظیفه را انجام نمیدهد. اینها رابطه ی امام و امت نیست. اصلا در این نگاههای قدرتطلبی و رقابت، چنگ و دندان و میزها را تصرف کردن، همه اش اباطیلی است، که یک عده و بخشی از امت، به عنوان فرصتطلب دارند دنبالش جستجو می کنند. اگر در ظاهر هم ظاهرسازی کنند و مردم نتوانند، باطن را بفهمند، خدا که میداند، در نامهی عمل او می نویسند، با این نگاه به مسئله قدری نگاه کنیم.
Sorry. No data so far.