جمعه 27 جولای 12 | 15:59
گپی با سیدمسعود شجاعی طباطبایی

باز هم قرار است ریا بشود…!

گفتگو از امید مهدی‌نژاد

از مشاغل فرهنگی هم انواع همکاری با مجلات را تجربه کرده‌ام… بعدتر مسئول شورای نویسندگان مجله کیهان کاریکاتور و بعد سردبیر و مدیرمسئول این مجله شدم. مسئولیت بخش کاریکاتور حوزه هنری و کارهای مشاوره‌ای با نهاد کتابخانه‌های کشور و برخی نهادهای دیگر هم بوده. اما مشغولیت اصلی‌ام مسئولیت کیهان کاریکاتور و خانه کاریکاتور ایران است. البته تا سال 1370 عضو سپاه هم بودم.


امید مهدی‌نژاد- کارشناس نقاشی از دانشكده هنرهای زيبا و كارشناس‌ارشد گرافيك از دانشگاه تربيت مدرس، کاریکاتوریست و برنده جوایز متعدد از جشنواره‌های متعددتر کاریکاتور، مدیرمسئول مجله كيهان‌كاريكاتور و سردبير سایت ايران‌كارتون، مدير خانه كاريكاتور ایران و داور برخی از مهم‌ترین مسابقات بين‌المللی كاريكاتور، از ملانصرالدين و آيدين دوغان تركيه گرفته تا سان‌آنتونيو كوبا و صاحب کتاب‌های «آموزش گام به گام روشنفکری» و «فقط برای ارتش آمریکا» و… را که بگذارید کنار سال‌ها حضور در جبهه و جانبازی و خیلی چیزهای دیگر در همین رابطه‌ها که شاید راضی نباشد به گفتن‌شان؛ تازه می‌شود بخشی از «سیدمسعود شجاعی طباطبایی»، یکی از بچه‌مسلمان‌ترین و یکی از بین‌المللی‌ترین هنرمندان ایران. سیدمسعود شجاعی طباطبایی این روزها در اتاق کوچک مدیریت خانه کاریکاتور (که بعید نیست کوچک‌ترین اتاق مدیریت در جهان هم باشد) مشغول رتق و فتق امور کاریکاتوری است و از خدا می‌خواهد ولو یک‌سال وقت آزاد به او بدهد تا کاریکاتورهای نیمه‌تمامش را تمام کند!

***

ـ نام؟
ـ سید مسعود. یا به قول مادربزرگم «سید مسعودخان!»

ـ نام خانوادگی؟
ـ شجاعی طباطبایی.

ـ نام پدر؟
ـ سید عبدالرضا.

ـ شغل پدر؟
ـ کارمند دانشکده توانبخشی.

ـ شغل خودتان؟
ـ کاریکاتوریست.

ـ تحصیلات؟
ـ مدرک درجه یک هنری، که می‌شود همان دکترای خودمان.

ـ همه شغل‌هایی که تجربه کرده‌اید؟
ـ وضعیت زندگی‌مان به‌گونه‌ای بود که برای کسب روزی باید با پدر همراه می‌شدیم. برای همین از بچگی کار کرده‌ام. از کفاشی و بلال‌فروشی و کارهای تأسیساتی و نقاشی ساختمان گرفته تا عکاسی. از مشاغل فرهنگی هم انواع همکاری با مجلات را تجربه کرده‌ام. اولی‌ش هم اداره یک صفحه به نام دیدگاه در مجله اطلاعات هفتگی بود. بعدتر مسئول شورای نویسندگان مجله کیهان کاریکاتور و بعد سردبیر و مدیرمسئول این مجله شدم. مسئولیت بخش کاریکاتور حوزه هنری و کارهای مشاوره‌ای با نهاد کتابخانه‌های کشور و برخی نهادهای دیگر هم بوده. اما مشغولیت اصلی‌ام مسئولیت کیهان کاریکاتور و خانه کاریکاتور ایران است. البته تا سال 1370 عضو سپاه هم بودم.

ـ پس شما هم نظامی بوده‌اید؟!
ـ نظامی و حکومتی! من خیلی اهل مصاحبه زنده نیستم. یک‌بار در رودربایستی گیر کردم و در یک مصاحبه رادیویی حضور پیدا کردم. وسط مصاحبه گفتند کسی پشت خط است و می‌خواهد با شما صحبت کند. یکی از دوستان بود که رابطه خوبی با ما نداشت! جمله‌اش را اینطوری شروع کرد که: شما حکومتی‌ها، شما نظامی‌ها… من هم گفتم اگر منظور از نظامی بودن حضورم در سپاه در ایام جنگ بوده، این باعث افتخار من است.

ـ اولین کلمه‌ای که به زبان آوردید؟
ـ نمی‌دانم. اما برایم جالب شد. باید از مادرم بپرسم!

ـ کاریکاتور از کی پیش آمد؟
ـ از سال 60 به طور جدی شروع شد.

ـ بچه که بودید فکر می‌کردید کاریکاتوریست شوید؟
ـ دبستان که بودم، یکی از معلم‌های نقاشی‌مان‌ تشویقم کرد و گفت تو زمینه این را داری که به دانشکده هنرهای زیبا بروی و این انگیزه را در من تقویت کرد که در هنر تحصیل کنم. از آن وقت تصور این‌که نقاش بشوم را داشتم، اما کاریکاتوریست نه.

ـ بزرگترین اشتباه جوانی؟
ـ در شریعت ما اعتراف به گناه خودش گناه است! اما دوست داشتم بیشتر در جبهه می‌ماندم. که البته همین هم برای خودش کلی ریا شد که از گناهان کبیره است! اما واقعا حس عجیبی به دوران جنگ دارم و آرزو داشتم شرایط خاصی که در آن روزها وجود داشت را بیشتر درک می‌کردم. لحظاتِ خوشِ بودن با بچه‌های رزمنده را دست‌کم گرفتم و از این بابت خیلی متأسفم. اگر امکان داشت زمان را به عقب برگردانیم، دوست داشتم تمام وقتم را در آنجا و با آنها بگذرانم.

ـ آخرین کتابی که خواندید؟
ـ بابانظر. خاطرات جانباز هشتاد درصد و شهید بزرگ بابانظر. کتاب بسیار جالبی بود و به علاقمندان درک دوره دفاع مقدس توصیه می‌کنم این کتاب را حتماً بخوانند.

ـ اولین کاریکاتوری را که کشیدید برای‌مان توصیف کنید.
ـ اولین کاریکاتورم کار بسیار بزرگی بود. البته از نطر ابعاد! یک کار دیواری با موضوع جنگ در ابعاد سه در چهار متر.

سید مسعود شجاعی طباطباییـ و آخرین کاریکاتوری که کشیدید؟
ـ اخرین کاریکاتورم هم کار بزرگی است! اخیراً کاریکاتوریست‌ها خیلی به کامپیوتر روی آورده‌اند، برای طراحی و خصوصا رنگ‌آمیزی. من احساس کردم بد نیست رجعتی به نقاشی دستی داشته باشم و بار دیگر به بوم و قلم روی بیاورم. روی بوم بزرگ یک فیل بزرگ کشیدم که قصد خودکشی دارد!

ـ و شما جزو نخستین کسانی بودید که طراحی کاریکاتور با کامپیوتر را شروع کردید…
ـ یادم است اولین فتوشاپی را که به بازار آمد روی سیستمم نصب کرده بودم. به نظرم نسخه آزمایشی فتوشاپ بود. با این‌که سرعت خیلی خیلی پایین بود، اما جاذبه‌های بصری و امکاناتش خیلی جذاب بود. فکر می‌کنم جزو اولین نفراتی بودم که از کامپیوتر به عنوان ابزار طراحی کاریکاتور استفاده کرده است.

ـ سه شیء که همیشه همراه‌تان است؟
ـ کیفم (که البته همیشه سنگین است و پر از کتاب و لب‌تاپ و خرت و پرت‌های این‌طوری و حتی در مهمانی‌ها و سیزده به در هم همراهم است!) موبایل و یک قلم، که معمولاً روان‌نویس است.

ـ چندبار اسم خودتان را در گوگل سرچ کرده‌اید؟
ـ خیلی. همین امروز سرگرم همین کارها بودم. رفتم ویکی‌پدیا تا ببینم اسمم آنجا هست یا نه! دیدم هست ولی اطلاعات همه نادرست است و ویرایشش کردم.

ـ اهل چت کردن هم هستید؟
ـ میان‌سالی دیگر وقت این کارها نیست. حوصله می‌خواهد. البته به ضرورت چرا. مثلاً وقتی مهمان کاریکاتوریست خارجی داریم و برای استقبال‌شان برنامه‌ریزی می‌کنیم، خیلی از هماهنگی‌ها را با چت انجام می‌دهم.

ـ با پول یارانه‌تان چه می‌کنید؟
ـ پس‌انداز می‌کنم شاید روزی پول‌دار شدم! راستی اصلاً می‌دهند؟ مبلغی هست که بشود با آن کاری کرد؟!

ـ به کدام قسمت خانه بیشتر علاقه دارید؟
ـ خانه‌مان آن‌قدری وسعت ندارد که قسمت خاصی داشته باشد! همین‌قدر خوشحالم که وقتی پایم را که دراز می‌کنم از پنجره نمی‌زند بیرون!

ـ بازی مورد علاقه؟
ـ بازی هم دیگر از سن ‌من گذشته. اما در ایام عید با پسرهایم بازی کامپیوتری فیفا بازی می‌کردیم. البته من زنگ تفریح‌شان بودم. من گل می‌خوردم که آنها بتوانند بروند مراحل بالاتر!

ـ بوی مورد علاقه؟
ـ ریا می‌شود، اما عطر تی‌رز! عطر گل یاس هم برایم یادآور خاطرات خوشی است. و البته بوی گل مریم.

ـ شیر چای یا قهوه؟
ـ آب! قهوه که بخورم خوابم نمی‌برد. چای پررنگ را هم به‌خاطر زخم معده نمی‌توانم بخورم. چای کم‌رنگ البته چرا.

ـ اگر بخواهید از بین تمام مشغولیت‌ها و مسئولیت‌ها یکی را انتخاب کنید؟
ـ فقط کاریکاتور. از ته دل دوست دارم اگر شده فقط یک سال وقت داشته باشم فارغ از کارهای اجرایی، که کاریکاتورهای نیمه‌کاره‌ام را تمام کنم.

ـ و اگر بخواهید از بین تمام کاریکاتورهای‌تان یکی را انتخاب کنید؟
ـ مثل این‌که دوباره قرار است ریا بشود! کاریکاتور یک ماهی داخل تنگ که تنگش داخل دریاست. کاریکاتور ساده‌ای است که با چندتا خط کشیده شد. شهید سیدمرتضی آوینی از این کار خیلی خوشش آمد و این‌طور تفسیرش کرد که آن ماهی ما هستیم و آن تنگ، دنیایی که خودمان برای خودمان ساخته‌ایم. کافی است کمی جسور باشیم تا دل به دریا بزنیم و از این حصار خودخواسته رها شویم. این کار را به خاطر همین تفسیر شهید آوینی که همیشه نگاهی فلسفی و عرفانی و عمیق داشت، دوست دارم. این کار درصفحه دورنگی نشریه سوره به چاپ رسید.

ـ ضرب‌المثل مورد علاقه؟
ـ من آنم که رستم بود پهلوان. این ضرب المثل حساب می‌شود؟!

ـ احساس‌تان در مورد تهران؟
ـ دود… هنوز دارم دنبال ضرب‌المثل می‌گردم!

ـ شیراز؟
ـ شهر هنر.

ـ بستنی قیفی؟
ـ پسربچه.

ـ قورمه‌سبزی؟
ـ کاملاً ایرانی.

ـ شمارش معکوس؟
ـ مرگ.

ـ پیکان؟
ـ نوستالوژی.

ـ همدان؟
ـ ارادتمند همدان و همدانی‌ها هستم. خانواده مادری‌ام همه همدانی هستند.

ـ اگر به ده سال زندان محکوم شوید چه می‌کنید؟
ـ استقبال می‌کنم. بهترین فرصت است برای کاریکاتور کشیدن!

ـ اگر جای حاج‌کاظم آژانس شیشه‌ای بودید چه‌کار می‌کردید؟
ـ همین کاری که حاج‌کاظم کرد. تا آخر خط می‌رفتم. ولی خب کاش این‌بار عباس زنده می‌ماند…

ـ اگر داستان‌نویس بودید داستان زندگی چه‌کسی را می‌نوشتید؟
ـ خاطراتم را از دوران جنگ می‌نوشتم. البته بعضی‌های‌شان را در وبلاگم نوشته‌ام.

ـ چندبار کاریکاتور خودتان را کشیده‌اند؟
ـ خیلی. معمولاً در جشنواره‌ها بساط کشیدن کاریکاتور چهره برپاست و کاریکاتوریست‌ها چهره همدیگر را می‌کشند.

ـ و در کدام جزء صورت‌تان بیشتر اغراق کرده‌اند؟
ـ بینی‌ام؛ ابروهایم که از بالای عینکم بیرون زده؛ پیشانی و موهایم که همین‌طور دارد عقب می‌رود!… یک ضرب‌المثل جدی هم یادم آمد: هرکسی از ظن خود شد یار من!

ـ مضحک‌ترین چهره؟
ـ صدام. جالب است، این‌قدر کاریکاتور صدام را کشیدم که خوابش را هم به شکل کاریکاتور می‌دیدم!

ـ مضحک‌ترین حیوان؟
ـ فیل. این روزها کاریکاتور فیل زیاد می‌کشم و می‌خواهم یک کتاب «فیل‌نامه» هم منتشر کنم.

ـ چرا فیل؟
ـ قدرت خدا، ترکیب جالب و کاراکتر بامزه‌ای دارد.

ـ تا به‌ حال به‌خاطر کاریکاتور کتک خورده‌اید؟
ـ کتک نخورده‌ام اما از کلاس اخراج شده‌ام. در دوران دبیرستان که مصادف با ایام انقلاب بود بچه‌ها دنبال بهانه بودند تا کلاس را تعطیل کنند. کاریکاتور معلم ادبیات‌مان را کشیدم و ناخواسته دست به دست به خودش رسید و من ناخواسته اخراج شدم و بچه‌ها از خدا خواسته خودشان را اخراج کردند و کلاس تعطیل شد!

ـ تهدید چطور؟ به‌خاطر کاریکاتور تهدید شده‌اید؟
ـ بله. سر مسابقه کاریکاتور هولوکاست تهدید به مرگ هم شدم! ما هم در سایت اعلام کردیم از ساعت 9 تا 17 خانه کاریکاتور هر روز به‌جز ایام تعطیل باز است و در خدمت تروریست‌های محترم می‌باشیم!

ـ آیا کاریکاتور حتماً باید خنده‌دار باشد؟
ـ طنز حتماً باید چاشنی کاریکاتور باشد، ولی کاریکاتور لزوماً نباید خنده‌دار باشد. البته من اخیراً علاقمندم این چاشنی طنز را در کارهایم بیشتر کنم.

ـ شده به کاریکاتوری که خودتان کشیده‌اید بخندید؟
ـ گاهی از ایده‌هایی که به ذهنم می‌رسد خنده‌ام می‌گیرد. اما با دیدن کاریکاتور کمتر پیش آمده. از این‌که می‌بینم دیگران می‌خندند بیشتر لذت می‌برم. اخیراً هم محسن نوری نجفی کاریکاتوری را تعریف کردکه به آن کلی خندیدم.

ـ سوژه‌های کاریکاتور از کجا می‌آیند؟
ـ دوره‌ای که در روزنامه جام‌جم کار ژورنالیستی می‌کردم و هر روز باید یک کاریکاتور برای صفحه یک طراحی می‌کردم، دفتری داشتم که هر موضوعی به ذهنم می‌رسید، می‌نوشتم یا طراحی می‌کردم. اما به هر حال بیشتر سوژه‌ها از اتفاقات دور و بر متولد می‌شود.

ـ بزرگ‌ترین نابغه کاریکاتور؟
ـ «ژان ژاک سمپه». پدیده‌ای است. یک‌بار با یک کاریکاتوریست فرانسوی صحبت می‌کردم؛ وقتی نام سمپه را آوردم گفت سمپه کاریکاتوریست نیست، جامعه‌شناس است. کارهایش واقعاً عمیق و تفکربرانگیز است. در ژانر کاریکاتور خنده‌دار هم «کینو» و «موردیلو». و در کمیک استریپ «کالویی» که چندی پیش در گذشت. که این سه‌تای آخری آرژانتینی هستند. آمریکای لاتین و به‌خصوص آرژانتین کاریکاتوریست‌های بزرگی به دنیا هدیه کرده‌اند.

ـ باارزش‌ترین هدیه‌ای که گرفته‌اید؟
ـ یک لب‌تاپ گرفتم از یک نهاد فرهنگی. ولی از وقتی برچسب اموال دولتی را زیرش دیدم، فقط در خانه کاریکاتور ازش استفاده می‌کنم!

ـ خودتان معمولاً چی هدیه می‌دهید؟
ـ سعی می‌کنم اگر هدیه‌ای می‌گیرم متناسب با نیاز کسی باشد که می‌خواهم به او هدیه بدهم. اما در حالت کلی به نظرم گل زیباترین و بهترین چیز برای هدیه دادن است.

ـ سیاسی‌ترین بخش زندگی‌تان؟
ـ برگزاری مسابقه هولوکاست. گاهی احساس می‌کردم از پشت مانیتور دارم با صهیونیست‌ها می‌جنگم! واقعاً هم جنگی بود برای خودش. از تطمیع و تهدید کاری نبود که فروگذار کنند. سایت‌مان را هک کردند، اما بلافاصله سه سایت دیگر اضافه کردیم و اعلام کردیم هرکدام از سایت‌های‌مان را هک کنید سه سایت دیگر هم راه می‌اندازیم. فعالیت‌های تبلیغاتی زیادی هم کردند. کوفی عنان همان‌روزها سفری به ایران داشت و وقتی وارد ایران شد، در همان فرودگاه گفت متأسفم به کشوری آمده‌ام که در آن نمایشگاه کاریکاتوری با موضوع هولوکاست برپاست! ما هم ایشان را دعوت به بازدید از نمایشگاه کردیم که لااقل کارها ببیند و بعد اظهار نظر کند؛ که البته نیامد. اما ما سی‌دی کارهای نمایشگاه را برایش فرستادیم. در نهایت هم کاری کرد که به 22 کشور دنیا ممنوع‌الورود شدم!

ـ سه کتاب برای تنهایی؟
ـ باز سؤال سخت پرسیدید، یک ضرب‌المثل دیگر یادم آمد: خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی! بدبختی این است که حرف که می‌زنیم تظاهر و دورویی‌مان نمایان می‌شود! اما کتاب «مناجات‌های شهید چمران» را خیلی دوست دارم. احساس عجیبی نسبت به این مرد دارم. خضوعی که در کلماتش موج می‌زند و مرگ‌آگاهی‌اش برایم خیلی عجیب است. نوشته‌های شهید چمران حس عجیبی در من ایجاد می‌کند که نمی‌توانم با کلمات توصیفش کنم. «کشتی پهلوگرفته» سیدمهدی شجاعی را هم خیلی دوست دارم. و سومین کتاب هم «سرگذشت یک انسان واقعی» ترجمه رضا رهگذر؛ که سرگذشت یک خلبان روسی است که پایش را در عملیاتی از دست می‌دهد اما دوباره و با پای مصنوعی به میدان جنگ برمی‌گردد.

ـ نظرتان درباره احمد عربانی؟
ـ کاریکاتوریست بالفطره.

ـ محمدحسین نیرومند؟
ـ با حاجی نیرومند دوقلوهای به هم نچسبیده‌ایم!

ـ مازیار بیژنی؟
ـ آتش زیر خاکستر!

ـ حمید بهرامی؟
ـ استاد مسلم طراحی.

ـ اردشیر محصص؟
ـ روشنفکرِ کاریکاتوریست‌ها.

ـ آیدین آغداشلو؟
ـ نقاش چیره‌دست و نویسنده توانمند. گرچه با افکارش موافق نیستم.

ـ بهرام عظیمی؟
ـ استعداد مافوق بشری. هنرمند تمام‌عیار. فکر می‌کنم بهرام عظیمی در هر عرصه هنری‌ای وارد بشود کولاک می‌کند.

ـ سیدمهدی شجاعی؟
ـ نازنین. نازنین. از ته دل دوستش دارم.

ـ دفاع مقدس؟
ـ عشق.

ـ مداد کنته؟
ـ کثیف است. ازش خوشم نمی‌آید. شاید هم چون خودم نتوانستم استفاده خوبی از مداد کنته بکنم دوستش ندارم. پس بهتر است بگویم تجربه ناخوشایند!

ـ هاشور؟
ـ خط‌خطی‌های دوست‌داشتنی!

ـ رنگ و روغن؟
ـ اکریلیک را ترجیح می‌دهم.

ـ فتوشاپ؟
ـ هنر انسان معاصر.

ـ خط معلا؟
ـ افتخار خطاطی معاصر و خالقش یعنی استاد حمید عجمی، که افتخار هنرمندان معاصر است.

ـ نستعلیق؟
ـ دور از دسترس.

ـ گریه چه رنگی است؟
ـ شفاف است و زلال. به نظرم رنگ خداست.

ـ خنده چه رنگی است؟
ـ بستگی به خنده‌اش دارد. تلخند داریم، زهرخند داریم، پوزخند داریم، حتی پوزمرگ داریم!

ـ خنده از ته دل؟
ـ جیغ بنفش.

ـ مرگ چه رنگی است؟
ـ مرگ نور است. اگر رنگ داشته باشد، سفید باید باشد.

ـ فکر می‌کنید چه سؤالی باید می‌پرسیدم که نپرسیدم؟
ـ فکر کنم همه‌چیز پرسیدید. الان هم هی دارد ضرب‌المثل یادم می‌آید: آش نخورده و دهن سوخته. بشنو و باور نکن. حتی: هرگز نمیر مادر!

ـ اما دیگر به پایان مصاحبه رسیده‌ایم! و حرف آخر؟
ـ مصاحبه دوست‌داشتنی‌ای بود!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.