چهارشنبه 08 آگوست 12 | 13:11

کجای این زندگی عادلانه است؟!

امیر کوشا

امید نوروزی، پسر طلایی ایران، بدون هیچ درآمدی به لندن رفت. برای کشورش کشتی گرفت، نه برای جیبش… و چه تاسفبار است وقتی می‌شنویم فلان بازیکن فوتبال ادعا می‌کند که از تبریز به تهران آمده تا مسافرکشی کند یا آرش برهانی با خودرویی چند صدمیلیونی بابت نگرفتن حقوق ماهیانه‌اش مدعی می‌شود که پول شام خوردنش را هم ندارد. کجای این تقسیم عادلانه است؟


امیر کوشا – قهر کرده بود. گفته بود که شرف آن طلایی که در جهانی گرفتم، به بی‌شرافتی رفتار دو انگشت نمای فوتبالیست هم نمی‌ارزد. اگر می‌ارزید، لااقل عکسم روی جلد یک روزنامه می‌نشست. لااقل مردمی که در شهر و خیابان مرا می‌دیدند، برایم دست تکان می‌دادند. می‌فهمیدند من کی هستم، چی هستم. گفته بود که می‌روم دکه روزنامه فروشی می‌زنم.

شاید خبر نداشت‌‌ همان احداث دکه هم از عهده مالی‌اش برنمی‌آمد. شاید اگر هر کسی به جز محمد بنا به سراغش می‌رفت، بازگشتی در کار نبود. امید نوروزی،‌‌ همان پسری که شب ایرانی‌ها را طلایی کرد، یک سال پیش در همین روز‌ها، در همین روزهایی که دو بازیکن فوتبال به شکلی مشمئزکننده در زمین فوتبال رشت خود را انگشت‌نمای جهانیان کردند، قهر کرد و رفت و اگر بنا برای بازگرداندنش به شیراز نمی‌رفت، یک طلا در این کارنامه المپیکی ما نمی‌نشست.

واقعا مضحک است. تقسیم عادلانه‌ای در این ورزش وجود ندارد. وقتی می‌شنویم که امید نوروزی در سال درآمدی ندارد، چون کشتی فرنگی لیگ ندارد، چون اگر لیگ هم داشت کسی دستی به جیب نمی‌برد که هزینه کند. هزینه کند که چی؟ هدایتی‌ها می‌آیند به فوتبال که ثروتشان را به شهرت پیوند بزنند. برای متمول‌ها، برای کارخانه‌ها، برای شرکت‌های صنعتی و تجاری، کشتی و وزنه‌برداری و تکواندو و قایقرانی چه اهمیتی دارد؟

امید نوروزی، پسر طلایی ایران، بدون هیچ درآمدی به لندن رفت. برای کشورش کشتی گرفت، نه برای جیبش… و چه تاسفبار است وقتی می‌شنویم فلان بازیکن فوتبال ادعا می‌کند که از تبریز به تهران آمده تا مسافرکشی کند یا آرش برهانی با خودرویی چند صدمیلیونی بابت نگرفتن حقوق ماهیانه‌اش مدعی می‌شود که پول شام خوردنش را هم ندارد. کجای این تقسیم عادلانه است؟

این نگرانی را می‌توان در حرف‌های محمد بنا هم دید. آنجا که بهترین مربی کشتی فرنگی دنیا در اعتراض به وضعیت موجود می‌گوید: «فردا همه ما را فراموش می‌کنند.» البته که محمد بنا در شرایطی احساسی این جمله را به زبان آورده. او و شاگردان طلایی‌اش برای همیشه در تاریخ ورزش ایران ماندگار می‌مانند و هیچکس زحمات آن‌ها را فراموش نمی‌کند. چیزی که امروز باید به آن توجه کرد، مطالبات به حق جامعه ورزش به خصوص مدال آوران کشتی است.

محمد باقری معتمد را که می‌شناسید. یکی از شانس‌های جدی قهرمانی ایران در المپیک. می‌دانید قراردادش چقدر است؟ خنده‌ات می‌گیرد که بشنوی… ۲۴ میلیون در سال! می‌گویند وقتی رقم ۲۴ میلیون در سال را جلویش قراردادند، بال درآورده بود. ۲۴ میلیون یعنی ماهی دو میلیون! ماهی ۲ میلیون تومان بگیر و زندگی کن، مشت بخور، لگد بخور، هر روز از صبح تا شب، از شب تا صبح دور از خانه، دور از زندگی، دور از همه دلبستگی‌هایت باش، برو طلای جهانی بگیر، برو المپیک مدال بگیر، بعد ماهی دو میلیون می‌ریزند به حسابت. نه برای همیشه، نه با حق بیمه، نه با این اعتماد و اطمینان که این درآمد را همیشه داری. تنها تا وقتی قهرمان هستی ماهی دو میلیون می‌گیری.

بهتر است با پولش یک تاکسی بخری، بزنی به شهر. لااقل آینده‌ات تامین‌تر است. ماهی ۲۴ میلیون بگیر و بنشین از بازی غلامرضا رضایی لذت ببر. می‌دانی قراردادش چقدر است؟ ۶۰۰ میلیون ناقابل. ۶۰۰ میلیون تنها برای یک سال. ۶۰۰ میلیون می‌شود روزی یک میلیون و هفتصد هزار تومان! یعنی یک روز درآمد غلامرضا رضایی می‌رسد به درآمد یک ماه قهرمان تکواندوی جهان… کجای این منصفانه است؟

یکی داریم مثل محمد بنا که تا دو ماه قبل قراردادی داشت در حد ترکمنچای. ماه به ماه یک میلیون تومان می‌ریختند به حسابش. از ۱۰ ماه قبل، حقوقش را افزایش دادند… ماهی پنج و نیم میلیون! بنا از تیمی که همیشه آرزوی یک برنز آسیا را داشت، دو قهرمان المپیک تحویل ایران داد. همین مرد، همین مربی، همین اسطوره و همین قهرمان، در کشوری مربیگری می‌کند که پایه قرارداد مربیان لیگ یکی‌اش به سالی ۲۰۰ میلیون رسیده. دیگر مقایسه‌اش نمی‌کنیم با قلعه‌نویی و دایی و یاوری! شما عدالتی می‌بینید؟!

می‌خواهی باز هم بخندی؟ تنها یک نمونه دیگر مانده. بهداد سلیمی، همین چند ماه پیش بعد از شکستن رکورد رضازاده درخواست قرارداد ۶۰ میلیون تومانی برای یک سال کرد. باشگاهش نپذیرفت. از تیم باشگاهی‌اش معذول شد و همین امروز هم نه باشگاهی دارد و نه درآمدی. چه تلخندی نشسته بر لبت!

شاید پیرو این تفکر و باور باشید که همین پول و همین قراردادهای میلیونی و میلیاردی بود که از در وارد شد و تعصب و غیرت و عرق به پیراهن و پرچم را از پنجره فراری داد. شاید می‌خواهید بگویید همین پول اگر وارد خون تکواندو و کشتی و وزنه‌برداری هم می‌شد، همین بی‌تفاوتی‌ها، همین بی‌تعصبی‌ها و همین شکم سیری‌ها سراغ قهرمانان می‌آمد. شاید دیگر محمد بنا، با عشق زندگی نمی‌کرد. شاید دیگر سلیمی برای شادی مردمش وزنه نمی‌زد.

شاید دل هیچ کس اینقدر با طلای نوروزی شاد نمی‌شد چون نوروزی هم می‌خواست چیزی بشود مثل همین بازیکنان و قهرمانان فوتبال که در روز بازی با قطر در آزادی قدم می‌زدند اما باید باور کرد که ما فوتبال را از یک سوی بام انداخته‌ایم و تمامی ورزش‌ها را از سویی دیگر. باید پذیرفت که نه تنها هرچه داشتیم را به جیب فوتبال ریخته‌ایم که هر چه در جیب و حلقوم قهرمانان رشته‌های دیگر بوده را درآوردیم و به فوتبال بخشیدیم. برای رسیدن به چه؟ به این بازی اسفبار مشتی میلیاردر مقابل قطر؟ به این بازی مضحک پرسپولیس؟ به این نمایش خسته کننده استقلال؟

یادی باید می‌کردیم از آن قهر نوروزی! اما دلمان سوخت… وقتی دوربین صدا و سیما به خانه قهرمانان ایران رفت و خانه‌های درویشیشان را نشان داد. دلمان به حال انصاف و عدل خودمان سوخت.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.