محدثه انسینژاد – وقتی از آقای عاقد خواستم که خودش را برایمان معرفی کند تنها خواست که بنویسم «یک عاقد» است بدون هیچ توضیح دیگری. این همان اسمی است که در فضای مجازی با آن شناخته میشود. آقای عاقد حدود چهل سال سن دارد. دوازده سال است که ازدواج کرده است و پدر یک پسر چهار ساله است.
شاید تصور شما این باشد که «یک عاقد» روحانی است اما برخلاف تصور همیشگی از یک عاقد او روحانی نیست و البته این تنها کاری نیست که به آن مشغول است. جالب است که بدانید آقای عاقد علاوه بر این شغل نمایشنامهنویس و مدیر یک سایت هم هست. او صاحب یک دفترخانه ازدواج است و فقط کارهای مربوط به ثبت ازدواج را انجام میدهد. بنابراین در این مصاحبه خبری از طلاق و بحثهای مربوط به آن نیست.
با وجود مشکلاتی که در طول این مصاحبه پیش آمد، آقای عاقد صبورانه به سوالاتم پاسخ داد. تنها یک بار وقفهای در مصاحبه پیش آمد که آن هم برای جاری شدن خطبه عقد در آخرین روز از ماه مبارک رمضان بین یک زوج جوان بود که چه وقفهای بهتر از این.
در ادامه مصاحبهای را خواهید خواند که در آن از مهریههای نجومی تا رسم و رسومات عجیب در مراسمهای ازدواج صحبت شده است.
چطور شد که این شغل را انتخاب کردید؟ به این شغل علاقه داشتید؟
پدربزرگم روحانی بودند و این کار را به صورت رسمی آن زمان انجام میدادند. پدرم دفتر ازدواج دارند و من و برادرم در دفتر ازدواج کار میکنیم. تقریبا این کار را به شکل خانوادگی انجام میدهیم.
با توجه به اینکه فرمودید خانوادگی به انجام این کار مشغول هستید. دوست دارید فرزند خودتان هم عاقد شود؟
چرا که نه ولی سنش الان خیلی پایین است. اتفاقا دوست دارم.
این تنها شغلی است که به آن مشغول هستید؟
من در یکی از سازمانها فعالیت میکنم. مدیر یک سایت هستم. سردبیر یک نشریه هستم. کارهای طراحی و گرافیک انجام میدهم. کار تبلیغاتی انجام میدهم و در ضمن نویسندگی هم میکنم. سابقه کار رسانهای دارم. در یک مقطعی خبرنگار بودهام. خیلی زیاد نمایش نامهنویسی کردهام و همچنین نویسندگی. چند کتاب کوچک چاپ نشده هم دارم به عنوان رمان یا داستانهای کوتاهی که هنوز به این نتیجه نرسیدهام که برای چاپ بفرستمشان.
رمان و داستان را با توجه به زندگی مراجعه کنندگانتان مینویسید؟
خیر ربطی به شغل من ندارد. تمهای داستانی دیگری را انتخاب میکنم. ولی بیشک اطلاعاتی که از پیرامون دریافت میکنیم در زندگی انسان تاثیرگذار هستند. منتها این طور نیست که صرفا در مورد ازدواج و مسائل مربوط به آن بنویسم.
خودتان برای مسئله ازدواج مشکلی نداشتید؟ مثلا از نظر توافق بر سر مهریه یا برای گرفتن مراسم؟
پدر خانم من همکاری خیلی زیادی داشتند. مهریه و توافقات را به پدرم واگذار کردند و پدرم میزان چهارده سکه را پیشنهاد دادند و آنها هم پذیرفتند ولی نکته جالب این بود که عقد خودم را در دفتر ازدواج پدرم نمیشد ثبت کرد. به این دلیل که فرضا اگر مشکلی پیش بیاید برای طلاق و موارد دیگر معمولا میگویند چون ممکن است از نظر دادن اطلاعات در دفاتر ازدواج خودداری شود، عقد افراد درجه یک ثبت نمیشود. ما هم از دفتر همکارمان استفاده کردیم و خودمان دفترشان را گرفتیم، آوردیم و مراحل عقد و ثبت را انجام دادیم. من مراسم مفصل و بزرگی برگزار نکردم چون بالاخره ما یک سری محدودیتهایی داریم. از این نظر من مراسم خیلی خیلی مختصری برگزار کردم. البته هنوز همسرم نسبت به این مسئله شاکی هستند. به من میگفتند کاش مراسم بزرگی برای عروسیمان برگزار میکردیم.
نظر همسرتان در مورد شغل شما چیست؟ مشکلی نداشتند از این نظر؟
چون من شغلهای دیگر و منابع درآمد دیگری هم دارم، در ابتدا مخالف بودند که من عاقد بشوم. به دلیل اینکه در ذهن ایشان و همین طور افراد دیگر عاقد یک پیرمردی است که طرز خاصی صحبت میکند چون این شغل تقریبا برای مسنترها بوده است. ایشان میگفت در اوج جوانی چرا میخواهی در چنین قضیهای قرار بگیری و مخالفت میکردند من خیلی با ایشان صحبت کردم. باز هم خیلی راضی نشدند ولی من یک موافقت ضمنی از ایشان گرفتم و الان دیگر این کار را انجام میدهیم و در این کار هم تا حدی موفق بودهایم. ایشان در حال حاضر گلهای ندارند فقط تنها گلهشان این است که گاهی وقتها من زمان زیادی از روزهای تعطیل و مناسبتها در دفترخانه هستم و این باعث میشود آنها نسبت به این قضیه شاکی باشند. اما خدا را شکر در این زمینه همکاری خوبی دارند.
نگاه دیگران نسبت به شغلی که دارید چیست؟
مردم نسبت به این شغل ذهنیت بدی ندارند. به خصوص کسانی که من را از قبل نمیشناسند، وقتی متوجه میشوند من در دفتر ازدواج کار میکنم و عاقد هستم نگاه بهتری دارند. چون به سن و ظاهر من نمیآید. اما وقتی من را میبینند که با شمایل آراسته وارد سالن عقد یا تالار میشوم میپذیرند و خیلی هم خوششان میآید.
با توجه به اینکه ممکن است دیگران درباره ازدواج موقت پیگیریهایی کنند چه حاشیههایی تا به حال برایتان به وجود آمده است؟
با دوستان که برخورد میکنیم وقتی میگویم که من در دفتر ازدواج کار میکنم یا عاقد هستم بلافاصله به شکل شوخی هم شده به من میگویند باید به شما سری بزنیم یا مثلا وقتی برای اهل فامیل مراجعه میکنند میگویند آقا انشاءالله برای خودمان در حالی که متاهل هستند. این علی الظاهر شوخی به نظر میرسد و شاید هم خیلیها در ذهنشان شوخی باشد ولی من حس میکنم در ذهن افراد این تمایل وجود دارد که ازدواج موقتی انجام بدهند. حتا گاهی اوقات دیدم شوخی طوری بوده است که وقتی در دفتر از ما در این مورد سوال میکنند گفتم خانمتان اینجا هستند؟ جواب دادند بله. گفتم جلوی خانمتان بگویم ممکن است دردسری درست شود و فضای شوخی ایجاد شده است. در هر حال وقتی متوجه میشوند که من عاقد هستم معمولا این سوال را میپرسند.
همسرتان با توجه به اینکه شما خودتان میتوانید کار عقد را انجام بدهید حساسیتی برایشان ایجاد نشده است؟
من حس میکنم همسرم حساسیتی در این مورد ندارند. ممکن است در ذهنشان چیزی باشد بالاخره خانمها حساسیتهای ویژهای دارند ولی این حساسیت را یا به من بروز ندادند یا فکر میکنم در ذهنشان نباشد.
تاثیری که شغلتان روی زندگی مشترک شما داشته مثبت بوده یا منفی؟
این شغل به واسطه اینکه با ازدواج ارتباط دارد و افراد با فرهنگهای مختلف برای ازدواج مراجعه میکنند، به همین خاطر با فرهنگهای مختلفی آشنا میشوم و اطلاعاتی در اختیارم قرار میگیرد یا مثلا چیزهایی میبینم که برایم عبرت میشود. قطعا تاثیر مثبت روی زندگی من و روابط خانوادگی من داشته است. به هر حال در تجربیات من برای بهتر زندگی کردن قطعا اثر داشته است. سعی کردم این تجربیات را به دیگران منتقل کنم اگر شما به وبلاگ من مراجعه کنید میبینید در پایان هر ماجرایی که تعریف میکنم تجربه یک عاقد را هم بیان میکنم. برای اینکه دیگران این تجربهها را در زندگی خودشان به کار بگیرند.
نتیجهگیری در آخر پستهای وبلاگتان باعث نمیشود که ذهنیت خودتان را به مخاطب تحمیل کنید؟
من در وبلاگ سعی نکردم ذهنیت خودم را به مخاطب تحمیل کنم و نسبت به افراد قضاوت کنم. این نتیجه گیری میتواند طنز باشد یا سوال باشد. غالبا سوال مطرح میکنم و وا میگذارم که دیگران در موردش تصمیم بگیرند و نظر بدهند یا اینکه برداشت خودم را از زاویه نگاهی که دارم نسبت به قضیه بیان میکنم. اما این نتیجه گیری باعث نمیشود که دیگران طبق نظر من نظر بدهند.
باتوجه به بازدید بالای وبلاگ شما و کامنتهای زیادی که گذاشته میشود فرصت میکنید همه نظرات را بخوانید؟
من همه کامنتها را میخوانم منتها مشکلی که من دارم این است متاسفانه وقت نمیکنم که به نظرات جواب بدهم. و این یکی از خردههایی است که دوستان من و بازدیدکنندگان میگیرند. میگویند که این باعث میشود ارتباط یک طرفه شود. بالاخره ما ابهاماتی در ذهنمان هست، سوالاتی داریم و میخواهیم از شما راهنمایی بگیریم.
اوایل به نظرات جواب میدادم اما متاسفانه در حال حاضر وقت ندارم چون وقت زیادی از من میگیرد ضمن اینکه مداخله من در نظراتی که دوستان میدهند باعث میشود که باب نظردهی درباره نظر دیگران یعنی اشتراک گذاری نظر دیگران محدود شود. البته برای عدهای که نظرات خصوصی میگذارند و مشکلاتشان را مطرح میکنند اگر وقت داشته باشم ایمیل میفرستم و راهنماییشان میکنم اما شاید کمتر از پنجاه درصد این اتفاق بیفتد.
نظرتان درباره مراسمهای ازدواج فعلی چیست؟ چقدر از رسم و رسومات را لازم و چقدر از آنها را غیرضروری میدانید؟
این یک مسئله فرهنگی است. قاعدتا هیچ کدام از مراسمی که برای ازدواج برگزار میشود نیاز قانونی و شرعی عقد و ازدواج نیست. اما بالاخره فرهنگ مردم است. در این فرهنگ شما باید مراسم خواستگاری داشته باشید. بله برون داشته باشید. باید مراسم عقد داشته باشید. مراسم عروسی داشته باشید. اینها در فرهنگ هست و نمیشود گفت این داشتههای فرهنگی ما بیهوده است. بالاخره از قبل و در طی مراحل تاریخی فوق العاده دراز مدت اینها شکل گرفتند البته بد هم نیستند. اما گاهی اوقات زوائدی را به آن اضافه میکنیم. یعنی ما الان در تعیین مهریه طوری عمل میکنیم که ظاهرا نسبت به قبل و گذشته به آن اضافه کردهایم. به طرز خیلی سرطان گونهای. بدون اینکه توجه کنیم این یک تعهد است که باید به آن عمل کنیم یعنی اگر فردا عروس خانم از ما خواست که مهریهاش را بدهیم چون ما گفتیم عندالمطالبه است هر زمان که ایشان مطالبه کرد باید بدهیم و اگر نداشته باشیم دچار مشکل میشویم. به این نکات توجه نمیکنیم. ما چک سفید یا چک با مبلغ فوق العاده بالایی به دست عروس خانم میدهیم و به ایشان میگوییم شما هر زمان خواستید بروید این چک را نقد کنید. در صورتی که از توانایی مالی خودمان برای پرداخت این چک آگاه هستیم و میدانیم که نمیتوانیم این کار را انجام بدهیم. به عنوان مثال عقدی که من انجام دادم در حقیقت بالاترین رقمی که برای مهریه در نظر گرفته شده بود صد هزار و یک سکه بود. شما الان صد هزار سکه را ضرب کنی در سکهای که حالا اگر بالا در نظر بگیریم یک میلیون تومان، ببینید چه رقمی به دست میآید. یعنی رقم خیلی خیلی بالاست به هیچ وجه از عهده شخص بر نمیآید. منتها در رودربایستی میافتیم مثل همین دوستی که ماجرایش را تعریف کردم. گفت برای خانواده عروس مهریه مهم نبود. پس برای من هم مهم نیست. آنها گفتند یک سکه، من گفتم پس حالا که این طور است صد هزار و یک سکه! ولی بازپرداخت این مهریه کار خیلی خیلی دشواری است. نیازی نیست ما تا این حد مهریهها را بالا ببریم. تجربهای که من دارم این است که مهریهها در افرادی که از نظر فرهنگ شهروندی پایینتر هستند بالاتر است. حاشیه نشینها مهریهشان بالاتر است. مرکز نشینها و بالانشینها مهریهشان بر خلاف تصوری که مردم دارند کمتر است.
تعیین سقف مهریه را برای این مسئله راه حل مناسبی میدانید؟
به نظر من با قانون و سختگیری نمیتوانند به نتیجه برسند. این یک مسئله فرهنگی است. مردم خودشان باید نسبت به این قضیه فرهنگ سازی و آگاه بشوند. من خودم خیلی موافق تعیین سقف مهریه نیستم.
درباره رسم و رسومات خاصی که در مراسمهای عقد شاهد بودید برایمان بگویید.
یکی از ماجرهای عجیب این بود که بعد از اینکه عقد انجام شد دیدیم در این جمع شخصی هست با لباس عشایری رزم مانندی و یک اسلحه برنو. آن شخص کار خاصی انجام نداد ولی وقتی از دفتر خارج شدند خارج از حیاط در پیاده رو بود که صدای شلیک آمد. متوجه شدیم ایشان با تفنگش شلیک کرده است. ظاهرا رسم و رسومشان این طور بوده است.
از کارهای خرافی و رفتارهای غلطی که در مراسم عقد صورت گرفته چه چیزهایی را به خاطر میآورید؟
خانوادهای دیدم که خیلی اصرار داشتند که همه دستشان باز باشد. یعنی دستشان را گره نکنند یا تسبیح دستشان نباشد یا مثلا خانوادهای اصرار داشتند پسر من مهندس است حتما باید مهندس صدا بزنیدش یا حاجی است حتما باید حاجی صدا بزنید که ما هیچ کدام از اینها را رعایت نکردیم.
چند نمونه برای ازدواج دائم و چند نمونه برای ازدواج موقت به شما رجوع میکنند؟
در مورد ازدواج دائم روزانه مراجعه کننده داریم به طور میانگین بسته به ماهها در ماه محرم و صفر خیلی خیلی کم هستند هر چند از نظر شرعی ممنوعیتی ندارد. اما از نظر عرفی و فرهنگ جامعه پسندیده نیست و مراجعه نمیکنند. در ماه رمضان خیلی خیلی کمتر مراجعه کننده داریم. در ماههای دیگر در مناسبتها به ویژه بیشتر میشوند. بیشترین آمار ما مربوط به نیمه شعبان است که معمولا قبل و بعد از روز نیمه شعبان حدود پنجاه مورد ازدواج ثبت میشود.
برای ازدواج موقت مراجعه میکنند منتها ما ازدواج موقت انجام نمیدهیم. ازدواج موقت در حقیقت در مساجد شهرها انجام میشود. امامان جماعت انجام میدهند. در دفاتر ثبت ازدواج معمولا ازدواج موقت ثبت نمیشود و ما هم ازدواج موقت را هم به این دلیل هم به دلایل دیگر انجام نمیدهیم.
یعنی ازدواج موقت در دفترخانه ثبت نمیشود؟
ما انجام نمیدهیم خیلی دردسر دارد. منتها دفاتر دیگر ثبت میکنند به شرطی که در شناسنامه نوشته بشود که به همین علت معمولا سراغ دفترخانه نمیآیند. عدهای هستند ظاهرا یک مجوزی دارند و مهری دارند به عنوان عاقد شرعی، عکسهای زوج را را در برگهای میگذارند و مهر میزنند و این قابل اعتبار و استفاده است.
خاطرهای از مراسمهای ازدواج خیلی ساده و خیلی تجملی برایمان بگویید.
خیلی ساده که ما بیش از حد ساده داریم. همین چند روز پیش مراجعه کردند. افراد دو نفر بودند چون دو نفر شهود نیاز هست یک آقا پسر جوان و پدر آقا داماد بودند به اضافه عروس و خانمی که همراشان بود. اینها حتا حاضر نبودند که داخل سالن عقد بشوند و میگفتند همین جا در راهرو مراسم انجام شود. ما خواهش کردیم در یکی از اتاقها قرار بگیرند خیلی با اکراه پذیرفتند که وارد اتاقی بشوند. حاضر نشدند آنجایی که برای عروس و داماد در نظر گرفتیم بنشینند و عقد بدون هیچ گونه مراسم جانبی انجام شد. بدون هیچ شیرینی یا پذیرایی یا هر چیز دیگری. خیلی خیلی ساده بدون پوشیدن لباس خاصی، لباس عادی روزانه خودشان را پوشیده بودند.
در مورد عروسی خیلی تجملاتی هم افراد خیلی ثروتمند بودند که مراجعه کردیم. مراسمشان با تمام جزئیات و موارد و نکات برگزار شده ولی خاطره خاصی که از عروسی تجملاتی داشته باشم در ذهنم فقط فکر میکنم موردی بود که میزان جهیزیه برای عروس خانم حدود صد میلیون در نظر گرفته شده بود. اما افراد محدودی در مراسم حضور داشتند که در بین آنها بازیگر و افراد سرشناس هم بودند. تعداد میهمانان محدود بود ولی ظاهرا از نظر مالی خیلی خرج شده بود.
عجیبترین مهریهای که تا به حال گفته شده چه چیزی بوده؟
عجیبترینش همان شاهرگ برادر داماد بوده است. علاوه بر آن دست راست و پای چپ داماد هم بوده است یا بال مگس هم داشتیم. منتها اینها ثبت نمیشوند و ما متقاعدشان میکنیم که مهریه دیگری را انتخاب کنند. مثلا کسی میگوید هزار تا گل رز ایتالیایی. ما به او گفتیم فردا اگر تحریم شدیم و ایتالیا گل به ما نداد شما چه کار میخواهید بکنید؟ یا مهریههایی مثل آهوی وحشی یا قوی سفید یک منطقه خاص. ولی به نظر من عجیبترین همان مهریههای بالا هستند که مردم زیر بارش میروند در صورتی که توانایی پرداختش را ندارند.
کمترین و بیشترین مهریه؟
بیشترینش صد هزار سکه بوده که ثبت کردم و کمترین مثلا یک شاخه گل یا یک جلد حافظ یا یک جلد قرآن بوده که فکر میکنم همان یک شاخه گل کمترینش باشد. البته از نظر قیمت مادی ولی مشخص است که بار عاطفی خوبی دارد.
بین کسانی که مهریهشان بیشتر یا کمتر بود کدامشان زندگیشان بیشتر دوام داشته است؟
خانوادهای هستند که در نزدیکی ما زندگی میکنند. آنها فقط یک جلد حافظ مهریه دارند. همیشه وقتی برای عقد آشنایان مراجعه میکنند مهریهشان همین است و هیچ مشکلی هم ندارند. با کمال آرامش زندگی میکنند. این جمله انقدر تکرار شده است که مهریه بالا خوشبختی نمیآورد که حالت شعار پیدا کرده است ولی واقعیت همین است که خوشبختی ربطی به میزان مهریه ندارد.
در مراسماتی که به عنوان عاقد حضور داشتید سعی کردید که تاثیرگذار باشید؟ مثلا در به توافق رسیدن طرفین؟
خیر من خودم دخالت نمیکنم. چون اگر ما اجباری کنیم که طرفین را به توافق برسانیم بعدا ممکن است دچار مشکل شوند ولی یکی از دوستانم که در دفتر ما کار میکند و موارد قانونی را خیلی خوب میداند و خوش صحبت است او را مداخله میدهیم که بین طرفین مصالحه برقرار کند تا حرفهایشان را بزنند که به توافق برسند. ولی عمدتا خود من دخالت نمیکنم چون معتقدم آنها خودشان باید تصمیم گیری کنند و خیلی هم شده که اختلافات پیش آمده یعنی کسی مراجعه کرده است برای عقد و سر مهریه به توافق نرسیدهاند، قهر کردهاند، رفتهاند و دوباره برگشتند باز با هم دعوا کردند طوری که شیشه و آینه دفتر ما را شکستهاند. دوباره برگشتند دم در دفترخانه دعوا کردند و رفتند و بالاخره دو نفر مامور فرستادند و گفتند ما به توافق رسیدیم دفتر نمیآییم. در خانه مراسم عقد را برگزار میکنیم و ما رفتیم و عقد کریم. ولی مشخص است که نهایت خوبی نخواهد داشت. کما اینکه نداشت همین ماجرایی که برایتان تعریف کردم.
اما وبلاگنویسی، چطور شد که تصمیم گرفتید خاطراتتان را در وبلاگ منتشر کنید؟
من وقتی سر سفرههای عقد حاضر میشدم و ماجراهای غیرعادیای که اتفاق میافتد را در جمع دوستان یا خانواده تعریف میکردم معمولا میدیدم که مورد استقبال قرار میگیرد. از آنجایی که سابقه وبلاگ نویسی و کار سایبر داشتم دست به کار شدم و یک وبلاگی را ثبت کردم و بعد دامنه آی آر برایش گرفتم. البته الان دامنهاش منقضی شده و بعد شروع کردم به نوشتن. به محض اینکه نوشتم میزان بازدیدکنندهها رشد کرد. البته یکی از عواملی که به من کمک کرد یکی از وبلاگنویسها بود. اسم وبلاگ ایشان «یادداشتهای یک دختر ترشیده» است. وبلاگ ایشان بازدید کننده خیلی زیادی دارد. ایشان لینک وبلاگ من را در وبلاگشان قرار داده بودند و از طرف وبلاگ ایشان برای دیدن وبلاگ من میآمدند و این طور شد که وبلاگم خیلی زیاد در اینترنت طرفدار پیدا کرد. طوری که من ترغیب میشدم که مرتب بنویسم. در مقطعی نوشتن را ترک کردم شاید پنج شش ماه ننوشتم ولی دوباره مراجعه کردم و نوشتن را ادامه دادم. روزانه کامنتها را با تمام اشتیاق میخوانم. نظر همه را میخوانم و برایم وبلاگنویسی لذت خاصی دارد. وبلاگنویسی یکی از سرگرمیهای خوب زندگی من است.
فقط وبلاگ نویسی میکنید یا در شبکههای اجتماعی هم فعال هستید؟
بله. من وبلاگ را در فیسبوک نگذاشتم. ولی خودم در فیس بوک فعالیت میکنم.
از همکاران شما هم وبلاگنویس هستند؟ وبلاگهای مشابه وبلاگ خودتان را معرفی کنید.
من نشانیشان را نمیدانم ولی دیدم که یکی از همکارانمان ظاهرا خاطره مینویسد. یکی از همکاران دیگرم هم در وبلاگشان به موارد قانونی و سوالات مربوط به ازدواج پاسخ میدهند. ولی کسی که در حال حاضر خاطره مینویسد شبیه من مینویسد.
یعنی شما اولین عاقدی بودید که شروع به وبلاگنویسی کردید؟
مسلما. ایشان تازه شروع کردهاند به پنج شش ماه هم نرسیده ولی من سابقهام سه چهار سال است.
همکارانتان را تشویق به وبلاگ نویسی میکنید؟ یا آدرس وبلاگتان را در اختیار آنها قرار میدهید؟
خیر اصلا. همکارانی که با من در ارتباط هستند نمیدانند که وبلاگ نویسی میکنم. چون ماجراهایی که مینویسم یک طور خاصی با مواردی که شاید در زندگی افراد کمی هم شخصی باشد مرتبط است و علاقهای ندارم که این مسئله منتشر شود و بالاخره شاید بازتاب خوبی بین همکاران نداشته باشد.
تاثیری که وبلاگتان بر خوانندهها گذاشته چقدر بوده؟ اتفاق خوب یا بدی که با خواندن خاطرات وبلاگتان افتاده چه چیزی بوده؟
خیلیها میگویند که تجربه گرفتند. شما ببینید یک بار قرار است یک کاری را انجام بدهید ولی تجربه ندارید بنابراین اگر تجربه دیگران را به تجربه خودتان اضافه کنید حتما میتوانید موفق شوید. نکات ریزی در مراسم عقد هست که من آنها را در پستهای مختلف نوشتم. اگر این نکات را دیگران فرا بگیرند از تکرار اشتباهات و تجربیاتی که میتواند تلخ باشد میشود جلوگیری کرد. کسانی که کامنت میگذارند میگویند که این خاطره به ما کمک کرد که بدانیم در مراسم عقد به چه شکل عمل کنیم. ظاهرا وبلاگم اثر مثبت گذاشته است.
تا به حال خوانندگان وبلاگتان از شما خواستهاند که برای عقد به شما مراجعه کنند؟ قبول کردید؟
خیلی زیاد. معمولا برایم کامنت خصوصی میگذارند که ما علاقه داریم شما این کار را برایمان انجام بدهید. به خصوص کسانی که خواننده سابق من هستند و همیشه وبلاگم را میخوانند. ولی راستش من این کار را نکردم به واسطه اینکه من دیوار و حائلی بین فضای مجازی کارم و فضای حقیقی کارم ایجاد کردهام. چون ممکن است کسی که بیاید دفتر من و بداند که من دارم دنبال نکتهای میگردم که به عنوان یک پست مطرح شود حس قشنگی نداشته باشد هم برای من، هم برای کسی که مراجعه میکند. بنابراین ممکن است کسانی که از من آدرس خواستند و من به آنها آدرس نداده باشم به دفتر من مراجعه کرده باشند ولی تشخیص ندهند من یک عاقد هستم.
بین پستهایی که نوشتید کدام یکی را بیشتر دوست داشتید؟
من یک پستی داشتم درباره دو روشن دل [لینک] که برای ازدواج آمده بودند. بعد از اینکه مراسم انجام شد این زوج اجازه ندادند کسی بهشان کمک کند. دو نفری دست هم را گرفتند و عصا زنان از دفترخانه بیرون رفتند. این پست برایم حس خیلی قشنگی داشت.
زوجهایی هم داشتید که به واسطه اینترنت با هم آشنا شده باشند و برای عقد به شما رجوع کنند؟
اگر بوده به ما نگفتند.
نظرتان درباره ازدواجهای اینترنتی چیست؟
فکر نمیکنم افراد این طور به نتیجه خوبی برسند. چون من خودم در فضای گفتوگو گاهی قرار گرفتهام اما آن خود واقعیم را معرفی نکردهام. کما اینکه افراد در فضای مجازی خود واقعیشان نیستند. ممکن است خود ایده آلی که در ذهنشان هست را معرفی کنند. این ارتباطها مرتب تکرار شود بنابراین ممکن است برای طرف مقابل اشتباه جا بیفتد. در صورتی که آن شخص من نیستم اما خودم را آن گونه معرفی کردهام. در حال حاضر این نوع ازدواج مناسب نیست اما ما در دوره گذار هستیم شاید در آینده یکی از بهترین راههای آشنایی همین باشد.
در حال حاضر بزرگترین مشکلی که سر راه ازدواج جوانان وجود دارد چیست؟
هزینهها و مهریههای سنگین. شما فکر کنید کسی که در حقیقت بتوان گفت شغل و درآمد دارد وارد یک خانوادهای میشود سنگهایی که جلوی پای او میگذارند و یا به عبارتی خرید طلاهای سنگین یا اینکه حتما باید خانه و ماشین داشته باشد و باید مقدمات زندگی را آن طور که خانواده همسرش میخواهد فراهم کند. خیلی از افراد نمیتوانند وارد این قضیه بشوند به این علت که از نظر مالی دستشان خالی است و نمیتوانند به ازدواج فکر کنند و این برایشان مشکل میشود. البته عدهای هم هستند که اصلا به ازدواج فکر نمیکنند ظاهرا جامعه ما دارد به این سمت میرود که عدهای اصلا تمایل ندارند ازدواج کنند یا به شکل رسمی ازدواج کنند.
چرا زوجهای امروزی زندگیشان کمتر دوام دارد؟
این نیاز به بررسی یک متخصص جامعهشناسی یا روانشناسی دارد من نمیتوانم جواب دقیقی بدهم. ولی ما در یک جامعه در گذار هستیم. بین سنت و مدرنیته گیر افتادهایم. عمدتا بعضی از موارد زندگی ما سنتی است و بعضی از آن مدرن. ما نتوانستیم بین این موارد توافقی ایجاد کنیم و همین تعارضهایی که در زندگی در گذار وجود دارد افراد را شکننده میکند و باعث آزار آنها میشود. از موارد دیگر این است که ما مهارت زندگی نداریم چقدر خوب میشد دولت همان طور که آزمایش کم خونی و موارد مرتبط به خون را برای افراد پیش از ازدواج در نظر گرفته است کلاسهای آموزش مهارتهای زندگی هم میگذاشت. درست مثل رانندگی. قبلا افراد میرفتند در راهنمایی و رانندگی ثبت نام میکردند امتحان میدادند و گواهینامه میگرفتند اما الان دوره گذاشتهاند متقاضی باید ده جلسه در کلاس شرکت کند مهارت فرا بگیرد و این مهارت را در جلسات متعدد تمرین کند. اگر ما مهارتهای زندگی را در جامعهمان آموزش میدادیم تعارضها خود به خود با آن مهارت حل میشد. شاید بشود گفت یکی از عمدهترین مشکلها این است که ما نمیدانیم چطور برخورد کنیم. زن ونوسی و مرد مریخی با هم اختلافشان خیلی زیاد است و همدیگر را نمیشناسند و همین عدم شناختها ایجاد مشکل میکند.
به نظرتان گذاشتن شروط ضمن عقد برای آقایان لازم است؟ با توجه به اینکه بعضی معتقد هستند این شروط راه حلی است برای جبران مشکلاتی که ممکن است در آینده در زندگی مشترک اتفاق بیفتد است.
افرادی که مراجعه میکنند شرطهای مختلفی میگذارند که من به شخصه فکر میکنم نیازی به این شروط نیست. تعدادی از این شرطها توضیح واضحات است و تعدادی واقعا غیر ضروری است. عمدهترین شروطی که گذاشته میشود شرط حق مسکن برای خانم است. به این صورت که حق تعیین شهر یا محل سکونت با خانم باشد یا شرط میگذارند که زوج باید به زوجه اجازه ادامه تحصیل بدهد یا اینکه داماد با کار عروس مشکلی نداشته باشد و اجازه بدهد که خانمش سر کار برود و به کارش ادامه بدهد. بعضی مواقع هم شرطهای عجیبی میگذارند مثلا در یکی از این موارد در پیشنویسی که ما در اختیار داماد قرار داده بودیم نوشته بود که: «هرچه عروس خانوم بگوید بگویم چشم.» به نظر من این شرطها خیلی زائد هستند چون بالاخره یک وقت تفاهم یا توافقی بین اعضای خانواده به وجود میآید که این شرطها نمیتواند هیچ راه حلی برایش باشد.
دعایی که معمولا بعد از جاری شدن صیغه عقد برای زوجهای جوان میکنید چیست؟
در هنگام خواندن خطبه عقد برایشان آرزوی خوشبختی میکنم یعنی اگر یک وقتی در ذهنم این تصور کامل نیست سعی میکنم با تمام وجودم برایشان آرزوی خوشبختی کنم و آخرش «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» را به عنوای دعای پایان خطبه استفاده میکنم.
اتفاق افتاده که زوجها پس از چند سال دوباره به شما مراجعه کنند برای مرور خاطرات یا عقد فرزاندشان؟
برای عقد بچههایشان که نه چون این خیلی زمان میبرد ولی ما به اصلاح بازاریابی امروز مشتری وفادار داریم یعنی تعداد خیلی زیادی برای عقدهای خانوادگی به اینجا مراجعه میکنند. پیشنهاد میدهند و اینجا میآیند. حالا این شاید به خاطر ارتباط خوبی است که با آنها برقرار میکنیم یا به خاطر لطفی است که به ما دارند. ما از این دست مشتری وفادار خیلی زیاد داریم که به ما مجدد مراجعه میکنند. این هم چند بار اتفاق افتاده که دو برادر با دو خواهر در یک روز ازدواج کردهاند. هر دو با لباس عروس و داماد وارد سالن شدهاند یک بار اولی را عقد کردهام و رفتم تا فرصتی برای استراحت کردن یا عکس گرفتن داشته باشند بعد برگشتهام و عقد دومی را انجام دادم.
پس با توجه به این موضوع وقتی حرف از زوج موفق میشود شما کدام یک از زوجهایی را که به شما مراجعه کرده بودند در نظرتان میآید؟
معمولا اتفاق نمیافتد که از یک زوج به عنوان یک زوج خوشبخت یاد کنم. افرادی را میبینم که بعد از عقد فامیلشان مراجعه میکنند یا آنها را در جای دیگری میبینم و آنها میگویند شما برای ما خطبه عقد خوانده بودید. وقتی من میبینم بچهای همراهشان هست از آنها میپرسم الان خوشبخت هستید؟ معمولا میگویند بله. فکر میکنم اگر بخواهم نام ببرم آنها را بهترین زوجها بدانم.
و در پایان توصیهتان به دختران و پسران جوان در شرف ازدواج چیست؟
هم دیگر را بشناسند. شناخت در زندگی داشته باشند. گاهی وقتها عدم شناخت باعث میشود انسان پای در راه غلطی بگذارد. به عنوان مثال «عروس بیست ساعته» که یکی از پستهای وبلاگ من است [لینک] تقریبا بعد از بیست ساعت از مراسم عقد دوباره مراجعه کردند. بعضی مواقع انسان در چرخهای میافتد و به خواستگاری کسی میرود و بعد منصرف میشود. میبینند از نظر فرهنگی با هم اختلاف دارند. در حال حاضر عدهای میگویند اگر طرفین از نظر مالی با هم اختلاف کمتری داشته باشند بهتر است ولی من فکر میکنم در صورتی که طرفین از نظر فرهنگی به هم نزدیکتر باشند راحتتر میتوانند با هم زندگی کنند. البته از نظر مسائل مادی من به حرف قدیمیها اعتقاد دارم که میگفتند شما برای ازدواج و خانه ساختن قرض کنید برایتان جور میشود. خیلیها را دیدم که به واسطه ازدواج زندگیشان از این رو به آن شده یعنی توانستند زندگیشان را سرپا نگه دارند و بالاخره یک منبع درآمدی کسب کنند. خیلی هم نباید ترسید از اینکه حالا من چطور میتوانم زندگیام را تامین کنم خدا بزرگ است و حتما یک راهی برای امرار معاش پیدا میشود.
حق با مردم است. فکر می کنم پیامبری که زمانی می گقفت “الم نجعل الارض کفاتا” باید بیاید از ما مردم دنیا پاسخ بشنود که نه. زمین با همه بزرگی و منابعش برای انسانها کم آمده است. حالا شاید به دلیل حرص بی پایان انسانها است یا دلایل دیگر. اما واقعیت همین است.
الان من آرزو می کردم ایشان پدر و مادرم هرگز ازدواج نکرده بودند و هرگز من را به وجود نمی آوردند. همین ما نسلهای تحدید نشده دهه شصت عامل همه بدبختیهای کشور هستیم. ما بدنیا آمدیم که در جنگ بی پایان کشته شویم اما متاسفانه کشته نشدیم.
بنابراین من نمی خواهم اشتباهی که پدرو مادرم کردند را تکرار کنم. تحتر شرایطی نمی توانم تصور کنم حق دارم انسانی را با آوردن به این عالم به نکبت و بدبختی بزرگی به نام حیات دچار کنم.
از شما می پرسم: آیا اگر دست خودتان بود مایل بودید متولد شوید؟ آیا واقعا راضی هستید به رضای خدا؟
اگر اینطور است خوش بحالتان.
من که آرزویی جز مرگ ندارم و می بینم که حتی تنفس من و تبدیل اکسیژن به دی اکسید کربن در واقع ضربه زدن به زندگی همه جانداران عالم است. پس پدر و مادرم جنایت کردند که آمیزش کردند.