نوآم چامسکی تحلیلگر و نویسنده مشهور آمریکایی در مقاله جدید خود نوشت که انتفاضه جهان عرب منظره زیبایی از شجاعت، فداکاری و تعهد به حمایت از مردم را به نمایش گذاشت.
همزمان با این انتفاضه، دهها هزار نفر در مادیسون از توابع ایالت ویکسونسن و دیگر شهرهای ایالات متحده به حمایت از کارگران قیام کردند و شعار دموکراسی سر دادند. در این راستا انقلاب قاهره و مادیسون دو مسیر متفاوت را طی کرد. در قاهره، انتفاضه خواهان دستیابی مردم به حقوق طبیعی خودشان بود که نظام دیکتاتوری مانع از تحقق آن شده بود، ولی در مادیسون انقلاب به سمت دفاع از حقوقی حرکت میکرد که بعد از مجاهدتها و تحمل سختیهای بسیار به دست آمد ولی بعد از آن تلاش شد تا از دست مردم خارج شود.
هر انتفاضه، تصویری کوچک از رویکردهای کلی در جامعه جهانی و اعتقاد به ضرورت ایجاد تحولاتی طولانی مدت به شمار میرود که دارای پیامدهایی است. حال خواه این امر در دژ صنعتی رو به زوال ثروتمندترین و قویترین دولت تاریخ بشر حادث شود یا در منطقهای که آیزنهاور آن را مهمترین نقطه استراتژیک جهان میداند. اینجا همان جایی است که بنا به گفته وزارت خارجه آمریکا در دهه نود، بهترین مکان برای سرمایه گذاری بوده و ایالات متحده و هم پیمانانش در نظام جهانی جدید میتوانند آن را تصاحب کنند.
تاریخ چپاولگری و تسلط آمریکا بر جهان
شواهد حاکی از آن است که سیاستگذاران امروز همچنان به گفته «پرلی»، مشاور روزولت اعتقاد دارند. وی بر این باور بود که تسلط بر ذخایر انرژی خاورمیانه، امپراطوری جهان را برای فاتح این منطقه به ارمغان میآورد. روزولت در اینباره هشدار داد که باید طرح چنین کاری فراهم شود. در فاصله بعد از جنگ جهانی دوم و نیز به هنگام پیدایش تغییرات بزرگ در عرصه نظام جهانی این طرح بر زبانها جاری بود.
با آغاز جنگ جهانی در سال ۱۹۳۹، واشنگتن پیش بینی نمود که آمریکا به واسطه ورود به جنگ، به ابر قدرت جهان تبدیل خواهد شد. مسئولان بلندپایه وزارت خارجه و کارشناسان حوزه سیاست خارجی این کشور، در تمام دوران جنگ تلاش نمودند برنامههایی را برای زمان بعد از جنگ ترسیم کنند. آنها یک منطقه بزرگ شامل نیمکره غربی، خاورمیانه و امپراطوری سابق بریتانیا و حوزههای انرژی آن را جزء قلمرو ایالات متحده به شمار آوردند.
بعد از شکست ارتش نازی از روسیه، اوراسیا نیز در این حوزه جغرافیایی قرار گرفت و بدین شکل آمریکا توانست به چنان قدرت نظامی و اقتصادی دست یابد که هر صدایی که در این منطقه بر علیه او بلند میشد را خفه کند و هیچ مخالفی برای طرحهای جهانیاش نیابد.
در آن زمان، این باور وجود داشت که ممکن است اروپا در اندیشه استقلال باشد. از همین رو ناتو شکل گرفت. با مرتفع شدن این بهانه در سال۱۹۸۹، بر خلاف تعهدات زبانی که با میخائیل گورباچف صورت گرفته بود، ناتو تجهیز و روانه شرق شد و از آن زمان تاکنون ایالات متحده مدیریت آن را بر عهده دارد.
بدین شکل هر وقت نیاز به حضور نظامی وجود داشت، ناتو وارد عمل میشد. به گونهای که دولت بیل کلینتون آشکارا اعلام کرد ایالات متحده برای دستیابی به بازارهای مهم جهانی و ذخایر انرژی و منابع استراتژیک و نیز حضور در اروپا و آسیا به منظور فشار بر دیگر ملتها و تأمین امنیت و معیشت خود، میتواند از قدرت نظامی استفاده کند.
اعراب، آمریکا را دشمن اصلی خود میدانند
در مصر و تونس، مردم به پیروزیهای چشمگیری دست یافتند اما بنا به اذعان مؤسسه «کارنگی» تنها افراد تغییر کردند ولی ساختار نظام حاکم همچنان باقی ماند. این مؤسسه در گزارش خود به بیان موانع ایجاد دموکراسی میپردازد ولی به موانع بزرگ خارجی توجهی ندارد.
نتیجه آنکه ایالات متحده و هم پیمانان غربیاش بسیار تلاش میکنند تا دموکراسی واقعی در جهان عرب شکل نگیرد. این در حالی است که براساس نظر سنجیهای شکل گرفته در ایالات متحده، افکار عمومی عربی، ایالات متحده و رژیم صهیونیستی را دشمن اصلی خود میدانند.
دموکراسی ابزاری در دست نظریه پردازان است و در اکثر کشورهای دنیا، نخبگان آنچنان که باید از آن استقبال نمیکنند. شواهدی نیز وجود دارد که برای دستیابی به اهداف اجتماعی و اقتصادی باید به این عنصر توجه کرد.
عکس العمل قدرتهای بزرگ به افشاگریهای ویکیلیکس که بازتابهای زیادی هم داشته میزان نفرت این نخبگان به دموکراسی را نشان میدهد. خبرها از حمایت اعراب از مواضع آمریکا در قبال ایران حکایت دارد، حال آنکه از موضع عموم سخنی به میان نمیآید. مروان معشر، یکی از مسئولان بلندپایه سابق دولت اردن و از کارشناسان مؤسسه امور خاورمیانه (کارنگی) در توجیه این سیاستها به طور خلاصه میگوید: «مشکلی وجود ندارد، همه چیز بر وفق مراد و تحت کنترل است. چون از حمایت حاکمان دیکتاتور برخورداریم، جای هیچ نگرانی نیست.»
در سال ۱۹۵۸ بحثی در ایالات متحده مطرح شد و در پی آن آیزنهاور از نفرت شدید ملتهای عرب ـ و نه دولتهایشان ـ ابراز نگرانی کرد. شورای امنیت ملی هم اعلام کرد اعراب معتقدند ایالات متحده از رژیمهای دیکتاتور منطقه حمایت میکند و به منظور تسلط بر منابع منطقه، از دموکراسی استقبال نمیکند. بر اساس مطالعات وزارت دفاع آمریکا این واقعیت که شورای مذکور هم به آن اذعان کرد هنوز وجود دارد.
افراد پیروز معمولاً تاریخ را فراموش میکنند ولی شکست خوردگان اینطور نیستند. این اولین بار نیست که روابط مصر و آمریکا متشنج شده است. قبلاً نیز در اوایل قرن بیستم این مشکل وجود داشته است.
مورخان و اقتصاددانان معتقدند مصر و ایالات متحده برای انجام اصلاحات اقتصادی از شرایط مناسبی برخوردار بودهاند. هر دو کشور در بخش زراعت شرایط مناسبی داشتهاند اما ایالات متحده در صنعت پنبه پیشرفتهتر بوده و با جنگ و کشتار و تبعید افراد، مصر را پشت سر گذاشته است. البته این اقدامات پیامدهایی هم داشته که از جمله آنها میتوان به ساخت زاغهها و زندانهای بسیار اشاره کرد که در دوران «ریگان» برای خیل آسیب دیده گان رکود صنعت ساخته شده است.
مهمترین تفاوتی که در اینجا باید بدان اشاره کرد این است که ایالات متحده بعد از استقلال در باب نادیده گرفتن نظریههای اقتصادی «آدام اسمیت» آزادانه عمل کرده است. اسمیت مستعمرههای آزاد شده را تشویق میکرد تا مواد اولیه را صادر و کالاهایی با کیفیت انگلیس را وارد کنند. او از احتکار کالاهای ضروری و بخصوص پنبه سخن نمیگفت و معتقد بود اقدامات دیگر، به جای اینکه ارزش تولیدات سالانه را بالا ببرد، مانع از پیشرفت کشور میشود.
بعد از دستیابی مستعمرهها به استقلال، آنها آزاد بودند تا یا به نظریههای اقتصادی اسمیت توجه کنند و یا به الگوی انگلیسی «توسعه مستقل» که مبتنی بود بر افزایش میزان معافیتهای گمرکی به منظور حمایت از صادرات پنبه در وهله اول و صنعت فولاد و دیگر صنایع در وهله دوم و استفاده از دیگر ابزارهای لازم برای تسریع رشد صنعت.
در همین راستا جمهوری مستقل ـآمریکاـ نیز به انحصار صنعت پنبه روی آورد تا بر تمامی ملتها و بخصوص بریتانیا تسلط یابد.
تلاشهای غرب برای مستعمره کردن مصر
در مصر، استعمار بریتانیا مانع از ایجاد توسعه شد و «لرد بالمرستون» اعلام کرد که تسلط سیاسی و اقتصادی انگلیس بر مصر نباید با هیچ مخالفتی روبرو شود. وی نفرت خود را از تلاشهای استقلال خواهانه محمد علی پاشا بیان داشت و با وحشی و نادان به شمار آوردن وی، توان مالی و نظامی خود را برای جلوگیری از ایجاد استقلال و رشد اقتصادی در این کشور به کار گرفت.
آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و تثبیت تسلط خود بر جهان، همین سیاست را در پیش گرفت و اعلام کرد تا زمانی که مصر از اصول یکپارچه حمایت از ضعفا حمایت میکند از هیچ کمکی بهرهمند نخواهد شد.
بیشک موج نفرت از ایالات متحده که آیزنهاور را نگران ساخت به خاطر حمایت این کشور از حاکمان مستبدی است که مانع از ایجاد دموکراسی و توسعه در کشورشان میشوند.
اسمیت میدانست که اگر بریتانیا به اصول اقتصادی درست یا لیبرالیسم جدید کنونی توجه کند، چه اتفاقی خواهد افتاد. از همین رو هشدار داد اگر صنعتگران، تاجران و سرمایه گذاران بریتانیایی به خارج فکر کنند ممکن است سود آوری داشته باشند ولی انگلیس ضرر خواهد کرد.
این فرایند ما را به یاد عبارت «دست پنهان» در کتاب «ثروت امتها» میاندازد. دیوید ریکاردو بنیانگذار و پیشگام اقتصاد کلاسیک معتقد است سرمایه داران باید به جای تلاش در جهت سرمایه گذاری بیشتر در دیگر کشورها به اندک سود دریافتی در کشور خود قانع باشند. ریکاردو میافزاید: با دیدن ضعیف شدن این سرمایه داران ناراحت میشوم. صرف نظر از گفتههای اسمیت و ریکاردو درخواهیم یافت که اقتصاددانان کلاسیک دارای نیت بهتری هستند.
ایران بزرگترین دشمن طرحهای سلطه جویانه آمریکا در جهان
توجه اعراب به دموکراسی تا حدودی به مانند تلاشهایی است که در سال ۱۹۸۹ در اروپای شرقی صورت گرفت. در آن سال روسها با حامیان دموکراسی از در مصالحه وارد شدند و از حمایت غرب برخوردار شدند. بنا به گفته اسقف بزرگ السالوادور، از قربانیان نیروهای نظامی تحت تعلیم و آموزش آمریکا، این اقدام روسها بر خلاف مبارزاتی که در همان زمان برای دفاع از حقوق بشر در آمریکای میانه شکل گرفت با استقبال زیادی روبرو گردید.
در آن دوران مخوف از حضور گورباچوف در غرب خبری نبود. امروز نیز چنین شخصی وجود ندارد و از همین رو قدرتهای غربی با بهانههایی که در دست دارند به مبارزه با دموکراسی در جهان عرب میپردازند.
طرح «منطقه تحت هیمنه آمریکا» همچنان به دلیل وجود بحرانها و کشمکشهای کنونی در مراکز سیاسی غرب مطرح است. این مراکز، ایران را بزرگترین خطر برای نظام جهانی به شمار میآورند و معتقدند ایالات متحده و اروپا باید این خطر را دفع کنند.
در گزارش وزارت دفاع و اطلاعات آمریکا درباره امنیت جهان آمده است: ایران از لحاظ نظامی نمیتواند خطرناک باشد زیرا هزینه نظامی آن کمتراز بقیه کشورهای منطقه بوده، سیاست دفاعی را دنبال میکند و از نمایش قدرت چندانی در خارج از مرزهایش برخوردار نیست. در این گزارش همچنین آمده است برنامه هستهای ایران و تمایل به داشتن سلاح هستهای، عنصر اصلی استراتژی دفاعی این کشور به شمار میرود.
این گزارش با اشاره به توان بازدارندگی و تلاش ایران برای حفظ حاکمیت خود، مینویسد که این امر با آزادی عمل ایالات متحده در منطقه همخوانی ندارد، آنچه باعث شده ایران به سمت دستیابی به توان بازدارندگی حرکت نماید، وجود پایگاههای نظامی و مراکز هستهای در منطقه است.
مارتن وان کرفیلد، مورخ نظامی اسرائیل ۷ سال پیش نوشت: جهان دید که چطور ایالات متحده بیدلیل به عراق حمله کرد. حال اگر ایرانیها به فکر ساخت سلاح هستهای نباشند، دیوانگی کردهاند چرا که مدام در تهدید به سر میبرند. آنها اگر هم اکنون این کار را انجام دهند جای بحث دارد.
بر اساس گزارش وزارت دفاع و اطلاعات آمریکا تهدید ایران چیزی فراتر از تلاش برای بازدارندگی است. این گزارش مدعی است که تهران میخواهد در کشورهای همسایه نفوذ کرده و براساس گفتمان سیاست خارجی خود، ثبات منطقه را برهم زند.
کشورهای عدم تعهد از حق هستهای ایران دفاع میکنند
چامسکی میافزاید: اگر چه ایالات متحده و اروپا متفق القول هستند که ایران به دلیل «تلاش برای برهم زدن ثبات منطقه» مستحق مجازات است، اما باید گفت در این زمینه بسیار تنها هستند چرا که دولتهای جنبش عدم تعهد از حق ایران برای دستیابی به اورانیم غنی شده حمایت کردهاند و مردم عرب منطقه ترجیح میدهند ایران سلاح هستهای داشته باشد. باید گفت ترکیه یکی از قدرتهای بزرگ منطقه به همراه برزیل، از مهمترین کشورهای آمریکای جنوبی با پیشنهاد تحریم ایران مخالفت کردهاند. امری که توبیخ آن دو را در پی داشته و قبلاً نیز به وقوع پیوسته است. چرا که در سال ۲۰۰۳ به اراده ۹۵٪ مردم خود احترام گذاشت و با اندک توجهی به دموکراسی در جنگ عراق شرکت نکرد.
سال گذشته شورای امنیت به شدت ترکیه را سرزنش کرد و فیلیپ گوردون با هشدار به این کشور گفت: ترکیه باید نسبت به همپیمانی خود با غرب وفادار باشد. در همین راستا یکی از پژوهشگران شورای روابط خارجی آمریکا نیز گفت: چطور میتوان در منطقهای که از آن ماست با ترکیه کنار آمد؟
بن بست اوباما در مورد بیانیه تهران
آنچه در اینجا ذکر آن ضروری است اینکه: همکاری ایران، ترکیه و برزیل نخست با موافقت اوباما روبرو شد. شاید او فکر میکرد این همکاری به شکست خواهد انجامید و به سلاحی ایدئولوژیک بر ضد ایران مبدل خواهد شد. با نتیجه دادن این همکاری، اوباما دست به انتقاد برداشت و برای فرار از این بحران قطعنامهای را در شورای امنیت به تصویب رساند که چین هم آن را امضا کرد و هم اکنون به دلیل موافقت با پیش نویس این قطعنامه در معرض انتقاد قرار دارد.
اختلافات اساسی چین و آمریکا
ایالات متحده شاید بتواند از سرپیچی ترکیه بگذرد، ولی چین را نمیتواند ببخشد زیرا در حالی که شرکتهای دیگر کشورها و بخصوص اروپا در حال خروج از ایران هستند، سرمایه گذاران و تاجران چینی در حال پر کردن این خلأ هستند.
بنا به اعتقاد واشنگتن، ایران سعی میکند نقش فعالتری در حوزه صنعت و انرژی داشته باشد و آمریکا را مأیوس سازد. وزارت خارجه آمریکا به چین هشدار داده است اگر میخواهد در عرصه بینالمللی مقبولیت داشته باشد باید از شانه خالی کردن از مسئولیتهای بین المللی خود دست بردارد و با سیاستهای ایالات متحده همراهی کند. طبیعی است که چین با این امر موافقت نمیکند.
ایالات متحده نگران تهدید روز افزون نظامی چین است. بر اساس پژوهشی که اخیراً پنتاگون انجام داده است بودجه نظامی چین پنج برابر بودجهای است که ایالات متحده برای جنگ عراق و افغانستان اختصاص داد. البته این میزان بخش اندکی از بودجه نظامی آمریکا را تشکیل میدهد.
روزنامه نیویورک تایمز آورده است که چین تلاش دارد توان نظامی خود را افزایش دهد و کشتیهای جنگی آمریکا را در آبهای نزدیک سواحلش به عقب براند. این در حالی است که ایالات متحده باید با نیروهایی که مانع از حضور کشتیهای جنگی چین در دریای کارائیب میشود، مقابله کند. واضح است که چین اصول کیاست بین المللی را درک نمیکند. در مقابل، غرب به این نتیجه رسیده است که این اقدامات آمریکا در راستای دفاع از ثبات و امنیتش صورت میپذیرد و «نیو ریپ بلک» هم با ابراز نگرانی از اقدام چین مبنی بر ارسال ده کشتی جنگی به آبهای بین المللی نزدیک جزیره اوکیناوای ژاپن ابراز نگرانی کرده و آن را اقدامی برای تحریک آمریکا دانسته است.
استعمار آمریکا رو به زوال است
اگر چه طرح «حوزه جغرافیایی بزرگ تحت سلطه آمریکا» هنوز بر زبانها جاری است، اما باید گفت عملی کردن آن مشکل شده است. اوج قدرت ایالات متحده زمانی بود که بعد از جنگ جهانی دوم توانست به نصف ثروت جهان دست یابد. این توانایی در پی رهایی اقتصادهای صنعتی دیگر از پیامدهای جنگ فروکش کرد و استعمار به زوال گرائید. با آغاز دهه هفتاد، سهم ایالات متحده از ثروت جهان به ۲۵٪ رسید و جهان صنعتی دارای سه قطب: امریکای شمالی، اروپا وآسیای شرقی (که در آن زمان شامل ژاپن میشد) گردید.
انتخابات آمریکا نمایشی است
در دهه هفتاد تغییر شدید دیگری در اقتصاد ایالات متحده به وجود آمد و آن گرایش به سودآوری و صدور تولیدات بود. به این معنا که مجموعهای از عوامل دست به دست هم دادند تا ثروت در قبضه یک گروه کوچک اشرافی قرار گیرد. این گروه که یک درصد ساکنان این کشور را تشکیل میداد، شامل مدیران برجسته اجرایی و مدیران صندوقهای اعتباری و از این قبیل بودند.
به این ترتیب انتخابات به نمایشی تبدیل شد که صنعت روابط عمومی آن را مدیریت میکرد. در سال ۲۰۰۸ اوباما به جایزه بهترین بازاریابی جهانی دست یافت و پیش بینی شد که هزینه انتخابات ۲۰۱۲ به ۲ میلیارد دلار برسد که بیشتر آن را سرمایه شرکتها تشکیل میداد. عجیب نیست که اوباما تاجران بزرگ را در پستهای مهم به کار میگیرد. روشن است که با این اقدامات عامه مردم زیان دیده و خشمگین میشوند. به هر حال تا زمانی که اقلیت یک دهم حاکمیت دارد خشم مردم محلی از اعراب ندارد.
اکثریت مستضعف آمریکا قربانی اقلیت سرمایه دار
تا زمانی که قدرت و ثروت در دست یک گروه اقلیت باشد بیشتر مردم درآمد اندکی خواهند داشت و باید با ساعات کار زیاد و بدهکاری و گرانی دست و پنجه نرم کنند. آنها با آغاز تجزیه مؤسسه قوانین و تشکیلات در دهه هشتاد که بحرانهای مالی را در پی داشت در معرض نابودی قرار گرفتهاند.
این بحرانها متوجه ثروتمندان نخواهد شد، چرا که از برنامه بیمهای دولت استفاده میکنند و بانکها و شرکتهای سرمایه گذار با حوالههای سنگین درآمدهای بسیاری به دست آورند. در چنین شرایطی اگر نظام در ورطه سقوط قرار گیرد مؤسسات مذکور میتوانند برای نجات مالیات دهندگان به دولت ربوی خود پناه ببرند.
در حال حاضر بسیاری از شهروندان آمریکا بیکار شدهاند، ولی بانک گولدمن ساکس، از مسببان اصلی بحران کنونی بیش از هر زمان دیگر ثروتمندتر شده است. این بانک ۱۷. ۵ بلیون دلار در قبال مشکلات سال گذشته درخواست کرده است. در همین راستا لوید بلانکفن رئیس اجرایی هم پایه حقوق دریافتیاش سه برابر شده و پاداشی معادل ۱۲. ۶ ملیون دلار دریافت کرده است.
معلمان هم به عنوان بخشی از تلاش متعمدانه برای ویرانی نظام آموزشی از کودکستان گرفته تا دانشگاه هدف بسیار خوبی برای ثروتمندان به شمار میروند. با استثمار این بخش شهروندان ضرر خواهند کرد ولی اقتصاد در طولانی مدت وضعیت بهتری پیدا میکند. هرچند باید گفت تا زمانی که این بازار حاکم باشد چنین بهبودی به حاشیه خواهد رفت.
قربانیان داخلی سیاستهای آمریکا
هدف بعدی، مهاجران هستند. این گروه همیشه و بخصوص بعد از پیدایش بحرانهای اقتصادی مورد توجه واقع میشوند. هم اکنون این احساس به وجود آمده که سفید پوستان به زودی به یک اقلیت تبدیل میشوند و بقیه باید استثمار شوند. میتوان فهمید که مظلومان چقدر خشمگین هستند اما خشونت سیاست چنین چیزی را برنمی تابد.
سؤال این است مهاجران مورد هدف چه کسانی هستند؟ این افراد جمعی از مایو هستند که از کشتارهای جمعی در گواتمالا جان سالم به در بردهاند و در ایالت ماساچوست شرقی ساکن هستند. به این افراد باید قربانیان توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) را هم اضافه کرد. این توافقنامه که کلینتون آن را آماده کرد، یکی از نادرترین قراردادهای دولتی است که اجازه میدهد طبقه کارگر سه کشور تحت قرارداد مورد آزار و اذیت قرار بگیرد. در سال ۱۹۹۴ قانون «نافتا» با اعتراضهای مردمی روبرو شد و از همین رو کلینتون مرزهای آمریکا با مکزیک که تا آن زمان باز بود را بست.
همین موضوع تا حد زیادی در اروپا وجود داشت و در آنجا تبعیض بیش از ایالات متحده رواج یافت. ایتالیا از سیل آوارگان لیبیایی رنج میبرد. بعد از جنگ جهانی اول این اولین کشتار جمعی اهالی شرق آزاد شده بود که توسط حکومت فاشیست ایتالیا صورت میگرفت. فرانسه که هنوز حامی اصلی دیکتاتورهای وحشی در مستعمرههای گذشته خود است بر روی جنایتهای وحشیانهای که در آفریقا صورت میگیرد، چشم فرو بسته است. در اینجا سخن گفتن از بلژیک باعث اطاله کلام میشود. کشوری که مستحق دریافت جایزهای است که آدام اسمیت از آن به ظلم اروپائیهای وحشی یاد میکند.
روی کار آمدن فاشیستها در اروپا
بالا آمدن احزاب جدید فاشیست در بسیاری از بخشهای اروپا پدیده خطرناکی است. در مجارستان حزب جدید فاشیست با نام «جوبیک» ۱۷٪ درصد مجموع آراء را به خود اختصاص داد. در شرایطی که سه چهارم مردم در وضعیتی بدتر از دوران حکومت کمونیستها به سر میبرند، این مسئله نمیتواند غیره منتظره باشد.
در انگلیس حزب ملی بریتانیا و شاخه مدافعان انگلیس از راست گرایان افراطی قدرت اصلی را تشکیل میدهند. در آلمان مهاجران کشور را ویران کردهاند وآنگلا مرکل صدر اعظم این کشور با وجود محکوم نمودن نویسندگان اعلام کرد چند دستگی فرهنگی کاملاً شکست خورده است.
نکتهای که باید بدان توجه کرد اینکه مسئله بررسی اصولی نظام مالی به واسطه مالیات دهندگان بیش از نجات محیط زیست مطرح است و کسی در این باره صحبت نمیکند. تاجرانی که با تبلیغات خود سعی میکنند ساکنان را قانع سازند که پدیده گازهای گلخانهای تنها یک خدعه لیبرالیستی است، خود به خطرناک بودن آن آگاه هستند و تنها به دستیابی سود در کوتاهترین زمان و اختصاص بخش بیشتری از بازار به خود فکر میکنند. آنها معتقدند اگر آنها این کار را نکنند، دیگران این اقدام را انجام میدهند.
کسانی که در کنگره آمریکا با حمایت مالی از فعالیتهای تجاری و تبلیغاتی در پی دستیابی به قدرت هستند، هرگز به فکر محیط زیست نیستند و باید گفت خطر واقعی خود این افراد هستند.
اگر چنین وضعیتی در یک کشور کوچک و دور افتاده اتفاق میافتاد خنده آور بود اما چه باید گفت وقتی قویترین و ثروتمندترین کشور جهان بدان مبتلاست. قبل از آنکه بخندیم این حقیقت به ذهن متبادر میشود که بحران اقتصادی کنونی از توجه به اعتقادات دوگماتیستی مثل نظریه برابری بازار و به طور کلی آنچه جوزف استیگلیتز از آن به «قرض» یاد میکند و برای بازارها خیلی شناخته شده است ناشی میشود. این شخص همان کسی است که پانزده سال پیش به جایزه نوبل دست یافت. قرض، باعث شد تا بانک مرکزی وحوزه اقتصاد به بدهکاری فلج کننده ۸ تریلیون دلاری مردم بیتوجه باشد. امری که در ردیف عوامل اصلی اقتصاد هیچ جایگاهی ندارد و ویرانی اقتصاد را در پی دارد.
بر اساس تمام آنچه گفته شد در صورتی که اصل یک دهم حاکم باشد و اغلب مردم درمانده، بیتوجه و با چوب مصرف زدگی و نفرت رانده شوند، قدرتمندان هر کار که بخواهند انجام میدهند و آنها که قدرت بقا بیابند حرف آخر را خواهند زد.
چامسکی استاد زبانشناسی در مرکز تکنولوژی ماسوچوست و صاحب نظریه نحو زایشی است. این نظریه بیشترین تأثیر را در مباحث نظریههای زبانشناختی قرن بیستم داشته است. چامسکی از فعالان سیاسی معروف و از منتقدان سیاست خارجی آمریکا و کشورهای دیگر به شمار میرود. وی خود را یک سوسیالیست آزادیخواه و مخالف سلطه معرفی میکند. این شخص که از اعضای انجمن کارگران جهان صنعتی به شمار میرود بیشتر یک نظریهپرداز مهم چپ گرا در سیاست آمریکا محسوب میشود.
Sorry. No data so far.