حجتالاسلام سجاد کریمانمجد (مستندساز و معاون نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه هنر)
بسیاری معتقدند ایرج طهماسب در نوروز امسال با طراحی شخصیت هایی طنازی مثل “فامیل دور” و “آقای هم ساده” فصل جدیدی در نمایش عروسکی باز کرد…همین ذهنیت مثبت من را برآن داشت که جمعه گذشته به همراه خانواده برای تماشای فیلم “کلاه قرمزی و بچه ننه” به سینما فلسطین برویم. هرچند روایت خسته کننده و عاری از هرگونه خلاقیت که ساده ترین نکات کارگردانی نیز درآن لحاظ نشده به همراه فیلمنامه ای که احتمالا در کمتر از ۲۴ ساعت نوشته شده بود دست به دست هم داد تا تقریبا تمام فیلم را مشغول بازی با دختر کوچکم باشم که جیغ و داد نکند و احوال دیگران را آزرده ننماید! اما نمی توان از کنار این سوال گذشت که مسئولین سینمایی آیا این فیلم را مناسب کودکان دیده اند که پروانه نمایش گرفته است؟ داستان از این قرار بود که “کلاه قرمزی” ، “پسرخاله” و “آقای مجری” به دلیل سهل انگاری “پسرعمه زا” آواره خیابان شده اند و حتی پول تهیه غذای حداقلی روزانه شان را ندارند تا جاییکه نان را به شیشه پنیر می زنند و با چایی می خورند.(بماند که آقای طهماسب در نقش “آقای مجری” حتی به نیت باورپذیر شدن داستان هم انگشتر طلایشان را از دستشان در نیاورده بودند!) اولین موقعیت نمایشی به سبک فیلم های روشنفکری به بهانه ی توالت رفتن کلاه قرمزی ایجاد می شود؛ بیننده ۱۵دقیقه ابتدایی فیلم، “کلاه قرمزی” را بر روی پرده می بیند که آفتابه به دست دنبال مکانی برای توالت رفتن می گردد (چرا انقدر روشنفکرها به توالت علاقه دارند؟) و ما با آدم هایی آشنا می شویم که تا انتهای فیلم معلوم نمی شود در فیلمنامه چه نقشی داشتند و بود و نبودشان چه تاثیری داشته است؟!…بعد از این وقت گذرانی طولانی “کلاه قرمزی” نوزادی را پیدا می کند که تا اواسط فیلم گرفتار شستشوی او و تعویض پوشکش است که در این میان شوخی هایی مثل اینکه پوشکش راباز کنیم ببینیم مثل من هست یا نه و همچنین پاشیدن ادرار بچه به سر و روی “آقای مجری” و “کلاه قرمزی” هم برای مخاطبین اصلی فیلم که کودکان هستند به نمایش گذاشته شد! در نیمه ی دوم فیلم دادگاهی ترتیب داده می شود که “حمید جبلی” در نقش قاضی، به دو پرونده ی شکایت همسایه ها از “پسرعمه زا” به دلیل منفجر کردن غیرعمد منزل “آقای مجری” و همچنین پرونده بچه دزدی “کلاه قرمزی” رسیدگی شود! نیمه ی دوم فیلم در دادگاه رسیدگی به شکایت همسایه ها از “پسرعمه زا” و مادر “بچه ننه” از “کلاه قرمزی” می گذرد و در نهایت هم هر دو از اتهاماتشان تبرئه می شوند البته بعد از به نمایش گذاشتن گفتگوهای عاشقانه همراه با تغییر لحن و ادا و اطوارهای عجیب بین “کلاه قرمزی” هفت ساله با مادر “بچه ننه” که موهایش را مثل برخی تازه به دوران رسیده ها طبق مُد، فشن کرده بود!!! کاش زیرکی ایرج طهماسب در انتخاب لوکیشن های محدود و همچنین استفاده از نابازیگران برای کمتر کردن هزینه ها در جمع کردن یک فیلم بی سر و ته خلاصه می شد و این همه مفاهیم غیراخلاقی و تصاویر نامربوط به خورد مخاطبین کم سن و سال فیلم که با اعتماد خانواده ها از عملکرد مثبت ایشان در برنامه های تلویزیونی، به سینما آمده بودند داده نمی شد…هرچند “کلاه قرمزی و بچه ننه” در آشفته بازار فیلم های ژانر کودک که بهتریتشان فیلم های مبتذلی مثل “خاله سوسکه” است، بسیار کم خطر و کم آسیب تر بود. در پایان برای این که نقد منصفانه ای بر فیلم “کلاه قرمزی و بچه ننه” نگاشته شده باشد به نکات مثبت و پیام های آموزنده ای که کارگردان سعی در القای آن داشت هم اشاره می کنم : به این دلیل بهشت زیر پای مادران است؛ چون تنها کسانی هستند که می توانند پوشک بچه را عوض کنند. اگر کسی از روی اشتباه باعث منفجر شدن خانه ای شد باید او را ببخشیم.هیچ مادری نباید به اندازه ای سر به هوا باشد که بچه اش را جا بگذارد. دوستانی که فیلم را دیده اند و معتقدند پیام های آموزنده ی دیگری هم در فیلم وجود داشت، بفرمایند تا بنده به لیست اضافه کنم. قطعا تصویر ذهنی مخاطب از برنامه آقای طهماسب در نوروز ۹۱ دلیل استقبال از این فیلم و رونق مجدد سینماها شده است که نشان دهنده ی تاثیرگذاری بالای تلویزیون در میان عموم مردم است. اما آیا صدا و سیما حق دارد نقش بوق تبلیغاتچی یک فیلم سینمایی باشد؟ انحصار عروسکها برای کیست؟ صدا و سیما یا طهماسب و جبلی؟ فیلمنامه ی “کلاه قرمزی و بچه ننه” قرار بود تکرار همان حال و هوای حاکم در فیلم سینمایی”کلاه قرمزی و پسرخاله” باشد همان تصاویر زندگی فقیرانه کلاه قرمزی که با قاب تلویزیون به تنهایی خوشحال است و روزگارش به سادگی می گذرد اما این تکرار حال و هوا تا استفاده از پلان های تکراری مثل پلان نمایش الاغ هم انجامید. تا انتهای فیلم هم مشخص نشد که آقای مجری و پسرخاله مشکل توالت رفتن را چطور حل می کردند؟! یا اسم “بچه ننه” به چه دلیل برای نوزاد عروسکی فیلم انتخاب شده بود؟! یا وارد کردن سکانس خواستگاری رفتن کلاه قرمزی (در حالی که او کلاس اول است) و یا سکانس های مربوط به سربازی چه توجیه منطقی داشته است؟! یا اینکه چه شباهتی بین پسرعمه زا و کلاه قرمزی وجود داشت که آن دو را در زندان بارها اشتباه می گرفتند و یا چه دلیلی وجود داشت که این همه بر روی شباهت میان “بچه ننه” و “کلاه قرمزی” تاکید می شد؟!(خود من تا انتهای فیلم تصور می کردم این همه تاکید برای این است که در نهایت مادر “بچه ننه” همان مادر “کلاه قرمزی” باشد و این اتفاق دراماتیک پایان خوش فیلم را رقم بزند که گفتگوهای عاشقانه ی بین “کلاه قرمزی” با “مادر بچه ننه” تصورم را به بدترین نحو ممکن به هم ریخت!) بدیهی است کم سن و سال بودن مخاطب اصلی فیلم نه تنها نباید دلیل ساده انگاشتن فیلم و توجیهی برای عدم رعایت بدیهی ترین نکات فیلمنامه و کارگردانی باشد بلکه ظرافت فیلم های ژانر کودک به اندازه ای است که می بایست جزیی ترین موارد تکنیکی را هم در آن لحاظ کرد چه رسد به کاراکتری مثل “کلاه قرمزی” که بسیاری از جوانان هم از او خاطره هایی به یاد ماندنی داشته و مخاطب برنامه هایش هستند.
Sorry. No data so far.