یکشنبه 09 سپتامبر 12 | 10:07

ماجرای نیمرویی که با جلال‌آل‌احمد خوردیم

هر وقت یاد دیدارم با جلال می‌افتم حسرت می‌خورم که این مسافرت ۲ تا ۳ روزه اولین و آخرین دیدار من با جلال‌آل‌احمد بود…


استاد جواد محبت از جمله شاعرانی است که از روزگارهای قبل برای نسل جدید باقی‌ ماندند؛ امروز که سالگرد جلال‌آل‌احمد است گپ و گفتی با استاد داشتیم تا ایشان از خاطراتی که از همسفری با جلال‌آل‌احمد داشته‌اند برایمان‌ تعریف کنند. متن زیر مصاحبه ما با استاد محبت است که خاطرات ایشان را با جلال‌آل‌احمد از زبان خودشان و ادبیات خودشان برایتان نقل می‌کنیم.

استاد جواد محبت:

خاطراتی که من با جلال‌آل‌احمد دارم در کیهان فرهنگی سال‌های پیش چاپ شده است اما خاطره‌ای که می‌خواهم برایتان نقل کنم اتفاق ویژه‌ای است که تقریبا یک سال قبل از فوت جلال‌آل‌احمد برایم اتفاق افتاد، من و جلال در یک سفری که به قصرشیرین داشتیم به شکل اتفاقی با هم آشنا شدیم که در ادامه صحبت‌هایم طریقه آشنایی را برایتان تعریف خواهم کرد.

آن زمان غلامحسین ساعدی، نویسنده‌ای شاخص بود که متخلص بود به گوهر مراد، ساعدی برادری در قصرشیرین داشت که ایشان پزشک بودند و در قصرشیرین مطب داشتند مطب دکتر ساعدی در کوچه قرنطینه قصرشیرین بود و ایشان برای گذراندن دوره سربازی به اینجا آمده بودند.

خاطرم هست دکتر ساعدی که‌‌ همان برادر غلامحسین ساعدی نویسنده بود پزشک و جراح عمومی حاذقی بود هر بیماری که به ایشان مراجعه می‌کرد از مطب ایشان راضی بر می‌گشت وقتی دوران خدمت سربازی دکتر ساعدی تمام شد جمعی از سرشناس‌ها و بازاری‌ها به تهران رفتند و از پدر و مادر دکتر ساعدی خواهش کردند که آن‌ها اجازه دهند دکتر ساعدی در قصرشیرین باقی بماند و به تهران نیاید.

ماجرای دیدار من هم با جلال به جایی بر می‌گردد، از آنجایی که من با دکتر ساعدی آشنا بودم به شکل اتفاقی تصمیم گرفتم به قصرشیرین بروم و به ایشان سری بزنم جلال و برادر دکتر ساعدی هم تصمیم گرفته بودند به این دکتر مردم‌دوست سری بزنند و ما به شکل اتفاقی در قصرشیرین با هم ملاقات کردیم.

تقریبا دو سه روزی در قصیرشیرین بودیم و مکان‌ها و جاهای دیدنی و بومی را به جلال‌آل‌احمد نشان دادیم خاطرم هست دکتر ساعدی آمپول‌زنی داشتند که از یکی از طوایف بزرگ قصرشیرین بود این آمپول‌زن در دهی زندگی می‌کرد که نزدیک قصرشیرین بود و تقریبا یکی دو کیلومتری با مرکز شهر فاصله داشت ما جلال‌آل‌احمد را برای گشت و گذار به این ده بردیم تا ساعاتی را با هم بگذرانیم.

خاطرم هست چند نفر دیگری هم در این گشت و گذار‌ها همراه ما بودند عکس‌هایی که از این سفر خاطره‌انگیز گرفتیم شمس‌آل‌احمد در کتاب از چشم برادرم به چاپ رسانده در اون روزگار و در آن چند روزی که با جلال همراه بودیم به غیر از من و دکتر ساعدی که در حال حاضر ایشان در خارج از ایران زندگی می‌کنند ایرج جاسمی و افراد دیگری هم حضور داشتند که اگر بتوانید عکس‌ها را بیابید حضورشان در عکس‌ها وجود دارد.

بعد از کمی گشت و گذار جلال‌آل‌احمد را به گرمابه عمومی قصرشیرین بردیم که خاطرم هست این گرمابه تاریخ غنی و سابقه ساخت طولانی داشت جلال از اینکه قرار بود به یک مکان تاریخی برویم بسیار خوشحال بود و گفت حتما برویم که تاریخ و تاریخچه این گرمابه را ببینیم.

کم‌کم در این سفر وقتی بیشتر با جلال‌آل‌احمد احساس صمیمت کرده بودم در ساعتی شعرهای قبلی‌ام را که در روزنامه‌ها به چاپ رسیده بود به جلال نشان دادم ایشان شعرهای من را خواند و چون شعر‌هایم بیشتر در فضای سیاسی و انتقادی بود خیلی مرا تشویق کرد و به من گفت شعر‌هایت را بده تا برایت چاپ کنم حتی برایت حق‌تالیف هم می‌گیرم.

متاسفانه من آن زمان چون شعر‌هایم بیشتر در فضای سیاسی بود و فضای جامعه آن زمان به شکلی نبود که به راحتی بتوان کتابی چاپ کرد، تعلل کردم و متاسفانه تعلل من نتیجه‌ای خوبی در بر نداشت و جلال‌آل‌احمد بعد از چند وقت از دنیا رفت بعد از ماجرای فوت جلال غلامحسین ساعدی حاضر شد شعرهای من را چاپ کند.

هر وقت یاد دیدارم با جلال می‌افتم حسرت می‌خورم که این مسافرت ۲ تا ۳ روزه اولین و آخرین دیدار من با جلال‌آل‌احمد بود بگذارید برایتان یکی دو خاطره جالب از این سفرمان به قصرشیرین برایتان تعریف کنم.

یکی از اتفاقات جالبی که برای ما پیش آمد این بود که وقتی برای گشت و گذار به ده‌‌ همان آمپول‌زن دکتر ساعدی رفته بودیم اهالی ده ما را مه‌مان کردند در آن روزگار مرغ و خروس مثل الان پرورشی نبود و همه مرغ و خروس‌هایی که مردم استفاده می‌کردند محلی بود خاطرم هست تابه‌ای آوردند و روغن حیوانی درجه یک توی آن ریختند و با تخم‌مرغ‌های محلی برایمان نیمرو درست کردند جالب اینکه جلال‌آل‌احمد وقتی نیمرو درست می‌شد به کسی که داشت این کار را انجام می‌داد گفت نیمرو را برعکس کند تا هر دو طرف نیمرو درست پخته شود.

خلاصه ما همگی از این نیمروی محلی خوردیم آن نیمرو با روغن خالصی که پخته شده بود به دلیل چربی زیاد باعث شد جلال دچار درد جزئی در کبدش بشود و به همین دلیل چشم درد گرفت چیزی که از آن روز خاطرم هست این است که از حرف‌ها و رفتارهای جلال‌آل‌احمد همگی متوجه شدیم ایشان اعتقادی به طب اروپایی نداشتند و طب سنتی و ایرانی را بیشتر قبول داشت وقتی چشم درد گرفته بود و دکتر به او پیشنهاد داد قطره‌ای را در چشمش بریزد تا درد آن‌ها ساکت شود از این کار امتناع کرد و از چایی تازه دم که بدون تفاله بود استفاده کرد و چایی را قطره قطره به چشمانش ریخت و چشمانش را با چایی تازه دم شست‌و شوی طبی داد.

بعد از ۲ و ۳ روزی که از سفر برگشتیم دیگر من جلال را ندیدم تا زمانی که خبر از دنیا رفتنش به من رسید و من در حسرت این ماندم که‌ای کاش سفر قصرشیرین اولین و آخرین سفر ما و دیدار ما نبود.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.