تریبون مستضعفین- محمد ثقفی
روشنفکری در یک اصطلاح، پدیدهای است تاریخی و مولود غربِ در آستانهی رنسانس، جریانی که میاندیشد و دین و سنتها را نقد میکند و به زیر میکشد و با عقل خودبنیاد (درکنار بورژوازی و به عنوان سخنگوی آن) طرحی نو در فرهنگ و سیاست میافکند. در این معنا، روشنفکری پدیده ای است که نه تنها فقط برای غرب همان قرون مفید است (اگر باشد) بلکه در زمان و مکان دیگر اساساً امکان تولد نخواهد داشت، چرا که هر پدیدهی تاریخی، مولود زمینهی تاریخی خود است. اما اگر روشنفکر را اندیشمندی بدانیم –چه عالم دینی، چه عالم علوم انسانی، چه روزنامهنگار و چه هنرمند- که در برابر مسائل و رنجهای تودههای مردم احساس مسئولیت میکند و برای بهروزی آنها میاندیشد و سخن میگوید و به میدان میآید، آنگاه میتوان از روشنفکری در ایران و بایستههای آن سخن گفت.
اولین تحصیلکنندگان ایرانی در غرب، شاهزادگان قاجار بودند که پس از بازگشت به وطن، به علت فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خاصشان «منورالفکر» نامیده شدند. روشنفکری در غرب در اثر نقد سنتها و زمینهی مناسب تاریخی و پیوستگی با جامعه به وجود آمده بود، ولی در ایران مولودی حرامزاده با زایمانی غیرطبیعی بود. اشرافیت و غربزدگی را شاید بتوان بیماریهای اصلی منورالفکری ایرانی دانست. پیوند با دربار و طبقهی مرفه حاکم، روح مردمگریزی و تحقیر بینشها و انگیزشهای عوام را در آنها پرورش داده بود و خودباختگی در برابر غرب بدون شناختن درست آن و بدون شناختن درست ایران، راه پیشرفت و بهروزی را در نظرشان تقلید از غرب (آن هم در ظواهر مدنیت و صنعت و نه مبانی آن) نمایانده بود و هر دوی این بیماریها در یک روش همداستان بودند: دشمنی کورکورانه با دینِ تودههای مردم. امتیاز دادنهای پیاپی دولتمردان منورالفکر قاجار به روس و انگلیس و جملات نغز و تحلیلهای سطحیشان در تحقیر دین و سنت ها (و نه نقد آنها) و لزوم سراپا غربی شدن مؤید این مدعاست.
در این میان، روشن شدن قدرت نهاد دین و زعمای آن در سیاست و اجتماع، پس از ماجرای تحریم تنباکو و درگیر و دار مشروطه، منورالفکران را بر آن داشت تا علیرغم کینهی قدیمیشان، از این منبع قدرت نیز استفاده کنند. فلذا تفسیر منورالفکرانه از دین آغاز شد، تفاسیری که نه در پی فهم دین بودند و نه مبانی تفکر انسانمدار غربی را فهمیده بودند بلکه تنها پوشاندن عبایی از عبارات دینی بر قامت ناساز شعارهای عصر روشنگری در غرب بودند.
این منورالفکری زمانی در کنار شاهان قاجار بود و زمانی علیه آنها و گاهی در آغوش انگلستان بود و گاهی در دامان روسیه. پس از دوران قاجار هم منورالفکران اشرافی و غربزده پشت سر رضاخان ایستادند تا تجدد تقلیدیِ دین ستیز ِاشرافی، ولو با سرنیزه، در ایران گسترش پیدا کند.
روشنفکری در ایران به معنای واقعی خود با جلال آل احمد متولد شد. کسی که نه وابستهی حاکمان بود و نه جیرهخوار سرمایهداران و نه عامل بیگانگان. جلال در بین مردم بود و درد آنها را میدید و مینوشت. نهاد دین و نهاد حکومت و معضلات اجتماع را نقد میکرد. با جریانات مختلفی همراه شد ولی هرگز حریت روشنفکرانهی خود را از دست نداد. جریان روشنفکری اصیل با مرحوم شریعتی و دیدگاههای انقلابی اش ادامه یافت. شریعتی سخنگوی دردهای ملت بود، سنتها را نه منفعلانه کنار افکنده بود و نه میپرستید، بلکه فعالانه آنها را می فهمید و نقد میکرد و میدانست جز از دل سنتهای یک جامعه و با پالایش همانها فردای بهتری برای آن جامعه ممکن نیست.
پروژهی روشنفکری اصیل پس از جلال و معلم شهید ناتمام ماند. عملگرایی انقلاب و جنگ و پس از آن فضای امنیتی دهه هفتاد توان آنان را که میتوانستند ادامه دهندهی این جریان باشند گرفت و در غیاب آنها میراثخواران منورالفکری قاجار که مدتها ساکت بودند به میدان آمدند و به همراه منورالفکری صوفیانه شبه دینی (حلقه ی کیان، عبدالکریم سروش، محمدمجتهد شبستری و… ) آخرین تیرها را به بدن روشنفکری مردمیِ ایرانی زدند. بار دیگر منورالفکریای بازگشت که از تودههای مردم گریزان است و دغدغههایش دغدغه های عدهی کمی از نخبگان است و نگاهش به غرب -گرچه نه به شدت گذشته- نه نگاه نقادانه (به معنای فهمنده) که نگاه ستایشگرانه است.
حال باید پرسید که اصلاً نیازی به روشنفکری در جامعه ای مثل ما هست؟ آیا وظیفهی روشنفکران را دیگر اقشار چون روحانیون نمی توانند به عهده بگیرند؟ و یا اصلاً آیا روشنفکری ذاتاً نیامده تا علمای دینی را از صحنه بیرون کند و جای آنها را بگیرد؟
در پاسخ باید گفت که روشنفکری حقیقی، در معنای عامش، زبان و قلب تودههای مردم است. روشنفکر چه در مقام یک عالم دینی و چه در مقام یک هنرمند، در بین مردم زندگی میکند و دردها و مشکلاتشان را میشناسد و به ریشههای آنها میاندیشد و در برابر این همه، در کسوت یک عالم علوم اجتماعی کنار نمینشیند بلکه قدرت (چه حکومت و چه سرمایه) و همچنین قرائتهای رایج از دین را به معنای واقعی نقد میکند و خود برای اصلاح امور به به مبارزهای اجتماعی-سیاسی دست میزند. گرچه این شأن را یک عالم دینی نیز میتواند به عهده بگیرد -چنانکه در تاریخ ما بسیار هم گرفته اند- اما باید گفت که این شأنی جدا از شأن عالم دینیست. روشنفکر به نیابت از مردم، پرسشگر از دین است و عالم پاسخگو، روشنفکر به فکر بهروزی مردم است و عالم به فکر دینیشدن زندگی آنها و در یک کلام روشنفکر با نگاهی مردمی، منتقد سنت است و عالم دینی با نگاهی الهی مبین تفسیری از بخشهایی از این سنت و گرچه این دو تناقضی ندارند ولی دو شأن متفاوت اند.
در جامعهای چون جامعه ی ما، بدون روشنفکر، تفسیری بازاری از دین رواج مییابد و جامعهای کسل و استبدادی آفریده میشود و بدون عالم دینی جامعهای نه تنها بریده از سرچشمهی هدایت بلکه بریده از سنتهای خود و بیهویت زاییده میشود.
سالمرگ چیه جوون؟
بنویس درگذشت