در سال ۱۳۷۳ هجری قمری که حاج شیخ محمدحسین زاهد تهرانی معروف به زاهد نفتفروش که در مسجد امینالدوله واقع در بازار درگذشت، بنا به درخواست اهل مسجد و محل، آیتالله بروجردی به عبدالکریم حقشناس دستور داد تا برای حل مشکلات دینی و رسیدگی به امور شرعی آن مسجد، به تهران عزیمت کند.
آیتالله حقشناس میفرمودند: بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود، قم برای من، محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم.
به مشورت با امام خمینی رضوان الله علیه میروند، ایشان میفرماید: وظیفه است، باید بروید، عرض میکنند: شما چرا نمیروید؟ ایشان میفرمایند: به جدّم قسم اگر گفته بودند، روحالله بیاید، من میرفتم.
بالاخره آیتالله حقشناس به تهران آمد و تا پایان عمر به تعلیم امور دینی به جوانان، طلاب و کسبه مشغول بود، سرانجام این استاد اخلاق شهر تهران در سن ۸۸ سالگی درگذشت و پیکرش در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) آرمید.
و اینک شرح حالی از زبان آیتالله محمدعلی جاودان درباره عارف بالله آیتالله عبدالکریم حقشناس در ادامه میآید:
مرحوم آیتالله حائری چگونه سؤالهای آیتالله حقشناس را پاسخ میداد؟
در هر صورت بعد از مدتی ایشان از تعلیمات آقا شیخ محمد حسین زاهد (ره) مستغنی میشوند و از او در خواست استاد بالاتر میکند، از آن به بعد به همراهی این عالم وارسته یا به تنهایی، به محضر بزرگان علمای تهران میروند تا از آن میان استادی انتخاب کنند.
سرانجام مرحوم آیتالله میر سید علی حائری (ره) معروف به مفسر را مییابند، میفرمودند: شب قبل از اینکه ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رویا سیّد بزرگواری را که بر منبری نشسته بود به من نشان دادند و او بایستی سمت تربیت مرا به عهده بگیرد، فردا وقتی به محضر آیتالله حائری رسیدیم، همان بود که دیشب دیده بودم و ایشان تا پایان عمر خویش (۱۳۱۳ شمسی) سمت تربیت حاج آقای حقشناس را به عهده داشتهاند.
میگفتند:گاه مسائلی پیش میآمد که از هیبت استاد نمیتوانستم به نزدیک رفته و از او سؤال کنم؛ امّا خود ایشان، بدون اینکه من چیزی پرسیده باشم، در ضمن صحبت جواب سؤال مرا میفرمود و مرا از حیرت بیرون میآورد.
حاج آقای حقشناس بعد از دبیرستان همانطور که کار میکردند، به دروس علوم دینی نیز مشغول شدند و این علوم را با علاقه و شدت دنبال میکردند، در آن دوره در یکی از حجرات مسجد جامع تهران – که کنار شبستان چهل ستون، چند حجره برای طلّاب داشت – سکونت داشتند، نقل میکردند: در اوایل دوران تحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتیگاه از سینهام خون میآمد، سل مرض خطرناک آن دوران بود، بیماری من احتمال سل داشت، دکتر و دارو افاقه نمیکرد.
ماجرای عنایت امام زمان (عج) به آیتالله حقشناس/ هنگامی که فامیلی آیتالله تغییر کرد
یک روز تمام ذخیرههای خود را که از کار برایم باقی مانده بود، (حقوق روزی یک ریال میشد، نیمی از آن را خرج و نیم دیگر را ذخیره میکردم) صدقه دادم، شب هنگام در عالم رؤیا حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه را زیارت کردم و به ایشان التجا بردم، دست مبارک را بر سینهام کشید، و فرمود: این مریضی چیزی نیست، مهم مرضهای اخلاقی آدم است و اشاره به قلب میفرمود، سینه بهبود یافت، بعد که به خدمت آیتالله میر سید علی حائری رسیده و جریان را بازگو کردم، خیلی تشویق فرمود و اضافه کرد؛ امّا مواظب باش که ناپرهیزی نکنی.
جریان سربازی پیش میآید و به همین جهت شناسنامه را تغییر میدهند و کریم به «عبدالکریم» و صفاکیش به «حقشناس» تبدیل میشود، سن هم ده دوازده سال یا حتی بیشتر اضافه شد، لذا تولد ایشان در شناسنامه ۱۲۸۵ شمسی است و به این ترتیب مسئله سربازی به عنایت حل شد.
آیتالله حقشناس با نهایت علاقه و عشق به درس ادامه میدادند و چنان که گفتیم در کنار درس کار نیز میکردند، معالم را نزد آیتالله شاه آبادی تعلیم میگیرند، یک هم درس باهوش به نام شیخ حسن قهرمانی داشتند که آنقدر با استعداد بود که مرحوم شاه آبادی میفرمود: خود من با شما مباحثه میکنم.
از همان دورانی که شرح لمعه میخواندند، یک هم بحث و درس دیگر با استعداد و خوب پیدا میکنند به نام میرزا ابوالقاسم گرجی که بعدها به دلایلی به دانشگاه رفتند و با نام دکتر ابوالقاسم گرجی استاد ممتاز دانشگاه بودند، ما ذکر خیر این دو هم درس مکرر از زبان آقای حقشناس شنیده شده بودیم.
نامی از استاد لمعه و قوانین ایشان نمیدانیم و تنها از ایشان شنیده بودیم، بخشی از لمعه را نزد آیتالله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی (ره) خواندهاند؛ امّا در سطوح عالیه رسائل و مکاسب و کفایه ایشان یک استاد بزرگ داشتهاند که نام او را نمیدانیم و یک استاد دیگر، مرحوم آیتالله حاج شیخ محمد رضا تنکابنی (ره) که دانشمند وارسته و بزرگی بود و شاگردی آخوند ملا کاظم خراسانی (ره) را افتخار داشت.
در همین دوران به محضر آیتالله شاه آبادی (ره) مشرف میشوند که تا پایان عمر از ایشان به تجلیل فراوان نام میبردند، منظومه حکمت که همراه با عرفان تدریس میفرمود و بخشی از کفایه را از درس آن عالم بزرگ میآموزند، وقتی تدریس منظومه به محضر آیتالله شاه آبادی پیشنهاد شده بود ایشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه درس برقرار شود.
ماجرای نتیجه صبر آیتالله امامزاده زیدی
من دیده بودم که ایشان مقایسه میفرمود، درس کفایه آیتالله تنکابنی و آیتالله شاه آبادی را و درس آیتالله شاه آبادی را ترجیح میداد، در همین دوران به درس یک استاد بزرگ دیگر نایل میشوند، آیتالله شیخ ابراهیم امامزاده زیدی (ره) که مردی عارف و اخلاقی بود و محضر درس آخوند ملا حسینقلی همدانی (ره) استاد درجه اول اخلاقی نجف را درک کرده و به کمال رسیده بود.
میفرمودند: من برای آینده تحصیل به حضرت ولی عصر عجل الله فرجه الشریف متوسل شدم، در خواب ایشان را زیارت کردم، آن حضرت در همان عالم رویا کمر مرا گرفتند و در نجف به زمین گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض کردم سوختم، سوختم! باز کمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفا قم به زمین نهادند، آنجا را موافق یافتم، بعدها وقتی به قم رفته بودند، در مدرسه دارالشفا که متصل به مدرسه فیضیه است، حجره پیدا کرده بودند، متصدی حجرات مرحوم شهید صدوقی بود کلید همان حجرهای را به من داد که در عالم خواب به من داده شده بود.
میفرمودند: یکسال همراه کسی در حجره بودم که او از بیداری قبل از اذان صبح امتناع داشت و به من اجازه نداد ساعت را قبل از اذان کوک کنم، چارهای نداشتم، آزار هم حجره جائز نبود، تمام آن یکسال، نماز شبم را در طول روز قضا خواندم، در نتیجه این صبر، سال آینده خداوند توفیق عنایت فرمود، با امام رضوان الله علیه هم حجره شدم که این یک فوز بود.
Sorry. No data so far.