عبدالرحیم سعیدیراد شاعر به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس، مجموعه خاطراتی را از دوران دفاع مقدس در وبلاگ شخصیش منتشر کرده که خواندنشان خالی از لطف نیست:
۱- ظهر ۳۱ شهریور و قارچهای خاک
درست ظهر روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ داشتم با دوچرخه از مزرعه پدرم در اطراف دزفول به طرف منزل میآمدم که بمباران عراقیها شروع شد.
قارچهای بسیار بزرگ خاک به هوا رفت. نمیدانستم چه خبر شده. به سرعت مشغول رکاب زدن شدم. حدود ۳ کیلومتری ورودی شهر بودم که ۲ میگ عراقی را دیدم که با فاصلهای بسیار نزدیک از روبرویم میآمدند و از بالای سرم گذشتند، طوری که به کنار جاده افتادم. به منزل که رسیدم شنیدم که جنگ شروع شده.
روزهای اول وقتی وقتی بمباران میشد بجای رفتن به زیر زمین و پناهگاه، به پشت بام میرفتیم تا هواپیماهای دشمن و جایی را که میزدند تماشا کنیم.
۲- دزفول و شودانهایی که پناه مردم شدند
در دزفول زیرزمینهایی وجود دارد که بیشباهت به غار نیست و در زبان محلی به آن «شوادان» میگویند. این شوادانها بسیار محکم هستند و بمب و موشک به آنها اثر نمیکند. هر شوادان حدود ۲۰ متر و گاهی بیشتر عمق دارد و معمولا از پایین به شوادان همسایه راه دارند.
زمان جنگ حدود دو سال در شوادان منزلمان زندگی کردیم. گاهی در زمان موشکبارانها چند خانواده از فامیل یا همسایهها هم پیش ما میآمدند. تا اینکه یک روز گفته شد یک موشک مستقیم وارد یکی از این شوادانها شده و همه اعضای آن خانواده شهید شدند از آن پس به اطراف شهر و به مزرعه پدری پناه بردیم.
۳-امام گفت به جای اشعار یاس آور اشعار حماسی بخوان
در زمان موشک باران دزفول آقای محمدعلی مردانی شعری گفته بود که آهنگران آن را خواند:
ای عزیزان بار دیگر شد بپا غوغای محشر
آسمان پوشیده نیلی گشته عاشورا مکرر
گشته در دزفول صدها اکبر و قاسم فدایی
هست اینجا کربلا و مردمانش کربلایی..
این نوحه با فیلمی از موشک باران دزفول هماهنگ شده بود و صحنههای دلخراشی را نشان میداد. بعدها آقای آهنگران تعریف میکرد که حضرت امام پیغام دادند که به جای این اشعار یاس آور اشعار حماسی بخوان…
۴- بنی صدر! اگر اختیاری نداری برو!
شعار «موشک جواب موشک» را اولین بار مردم دزفول سر دادند. زمانی که موشکهای صدام خانههایشان را ویران کرد.
آن روزها شنیدم بنی صدر (رییس جمهور وقت) آمده سر خرابههای موشکی. همان موقع مردمی که داشتند شهدایشان را بیرون میآوردند شعار میدهند: بنیصدر بنی صدر موشک جواب موشک! بنیصدر هم با بلندگو دستی میگوید: من اختیاری ندارم.
این را که میگوید یک نفر که همه خانوادهاش را از دست داده بود با عصبانیت جلو میآید و یک سیلی به او میزند و میگوید: حالا که اختیاری نداری برو!
۵- وقتی تنها شدیم…
در سالهای میانی جنگ (حوالی سال۶۳ و ۶۴) ساختمان کوچکی با چند اتاق (که هنوز موجود است) در مزرعه پدرم ساختیم و دو سه سالی در آن زندگی کردیم. در روزهایی که جنگ شدت میگرفت کلی برایمان مهمان میرسید و تا آرام شدن اوضاع پیش ما بودند.
یک شب که تعداد زیادی مهمان داشتیم. از سرشب تا نزدیک دزفول زیر آتش گلولههای توپ بود. دم دمای صبح که از ساختمان زدیم بیرون دیدم که دو تا از ماشینها مهمانان غرق در گل شدهاند. تعجب کردم که چی شده!… کمی که دقت کردم دیدم به فاصله دومتر از یکی از ماشینها گلوله توپی اصابت کرده اما چون زمین خیلی گل بوده گلوله در زمین فرو رفته و فقط گل و لای به اطراف پراکنده کرده بود.
از آن روز تنها شدیم و بین فامیل پخش شد که مزرعه ما دیگر جای امنی نیست.
Sorry. No data so far.