برای هر کسی که علاقهای به تاریخ دفاع مقدس و حوادث این مقطع دارد، گفتگو با محسن رضایی فرصتی مغتنم و ارزشمند است. مردی که هنوز اسرار فراوانی از سالهای جهاد و حماسه را در سینه خود حمل میکند و صد البته مشغلههای سیاسیاش هنوز آن فراغت را برایش فراهم نکرده است که تنها بر روی ثبت و ضبط میراثی که در سینه دارد متمرکز شود. میراثی ملی که باید به آیندگان تحویل گردد و به صفحات زرین افتخارات و حماسههای این سرزمین اضافه گردد.
گفتگو با فرماندهٔ سپاه در جنگ، گرچه حاوی سوالاتی آشنا است که سالها است از سردار رضایی پرسیده میشود اما این امتیاز را دارد که نکات ناگفتهای نیز در پاسخهای ایشان منعکس شده است.
خوانندگان و علاقمندان به تاریخ انقلاب و دفاع مقدس را به مطالعه این گفتگو که در روز دوشنبه، سوم مهر ماه ۱۳۹۱ انجام شده است دعوت میکنیم:
جنگ هشت ساله، یک فرصت ۱۴ ساله برای ما ایجاد کرد
با سلام و تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. به نظر شما، امروز با گذشت بیش از دو دهه از آغاز جنگ، از چه زاویهای باید این واقعهٔ تاریخی را مورد بررسی قرار داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ابتدا باید روی این مهم تاکید دوبارهای داشته باشم که جنگ آخرین اقدام در بسته اقدامات دشمنان انقلاب اسلامی، برای مقابله با ایران انقلابی بود و آنها اگر میتوانستند از یک سری اقدامات دیگری مانند کودتا کمک بگیرند و میتوانستند به اهدافشان برسند هیچگاه وارد جنگ نمیشدند.
بنابراین آنها با ورود به جنگ، آخرین و سختترین حربه علیه انقلاب را به کار بستند و شکست خوردند و لذا آن بسته تهدیدات مختومه شد و تا ۱۴ سال بعد از جنگ، سراغ این قبیل تهدیدات نرفتند.
جنگ و تهدیدات قبل از آن امید زیادی در اینها به وجود آورده بودکه میتواند درکار انقلاب خلل ایجاد کنند و لذا جنگ پایان بخشیدن به یک حوزه نظامی نبود بلکه بحث تهدیدات دشمن را برای مدتی طولانی کنار گذاشت، لذا باید بررسیم کنیم در عنصر جنگ چه چیزی بود که توانست تا سالها بعد دشمن را از هر نوع اقدامی علیه ما بازدارد. این یک سؤال بسیار مهمی است. مگر جنگ به سر آنها چه آورد که دیگر نتوانستند اقدامی را علیه ما طراحی کنند؟ در حالی که قبل از جنگ ما میبینیم سال به سال مجموعهای از تهدیدات علیه ما انجام شده است. شورشهای ضد انقلاب را دایم، کودتا داریم، ترور و انفجار داریم و بعد جنگ اتفاق میافتد، اما بعد از جنگ تا ۱۴ سال اقدام خاصی انجام ندادند.
عدد ۱۴ را که میفرماید دقیقا منظور چه زمانی است؟
منظورم تا قبل از ۲ سال مانده بود به پایان دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی است که بوش ایران را محور شرارت در دنیا معرفی کرد. یعنی تا قبل از روی کار آمدن بوش و محور شرارات قرار دادن ایران ما حالت آتش بس داشتیم. یک حالت تنش زدایی و فرصت گرفتن بین ما و غرب ایجاد شده بود. این مجال در دوره ۸ ساله آقای هاشمی و ۶ سال ابتدایی آقای خاتمی ایجادشده بود. اما ۲ سال مانده به پایان دوره آقای خاتمی بوش آن صحبت را میکند و این مسائل جدید برای ما به وجود میآید که تا امروز ادامه دارد. مثل جریان فتنه و در اوجش تحریمهای اقتصادی و اقدامات بعدی که بعد از تحریمها انجام دادند.
بحران سوریه هم در همین بسته قرار دارد، حوادث انحرافی و فتنه در این بسته قرار دارد. تحریمهای اقتصادی هم در همین بسته است و این یک بسته جدید است و ما باید بالاخره در یک جایی سروته این بسته را هم بیاوریم.
و این بار باید طوری برخورد کنیم به جای ۱۴ سال، تا دهها سال بعد از پیروزی انقلاب هم دشمن فرصت پیدا نکند که به فکر ضربه زدن به جمهوری اسلامی باشد.
شش ماه پیش از آغاز جنگ منتظر حمله از سوی عراق یا ترکیه بودیم
آیاشما به عنوان فرمانده سپاه در آن مقطع، شخصا احساس میکردید که جنگی رخ خواهد داد و دشمن به ما حمله کند البته منظورم به جز تحرکات تجزیه طلبانه در ۴ طرف کشور است.
من تقریبا از فروردین سال ۱۳۵۹ احتمال جنگ را میدادم یعنی ۶ماه قبل از اینکه جنگ آغاز شود. بهتر است بگویم نه به صورت قطعی اما این احتمال را میدادم که عراق آغاز کننده جنگ باشد.
گزینه بعدی چه بود؟
احتمال بعدی که ما رویش فکر میکردیم کشور ترکیه بود چون طی اخبار و اطلاعاتی که ما داشتیم سلطنت طلبها در ترکیه جمع شده بودند و عمده کانون تمرکز سلطنت طلبها ر ترکیه بود. اما عراق را جدیتر میدیدیم. البته آن روزها ذهن ما زیاد متمرکز روی جنگ خارجی نبود. زمانی که من وارد سپاه شدم واطلاعات سپاه را شکل دادم، عمده تهدیدات یکی شامل منافقین میشد و یکی کودتاچیان.
کودتاچیان قبلا کودتا کرده بودند و از منافقین هم ذهنیت داشتم و نظرم این بود که دست به اسلحه خواهند برد. تقریبا از سال ۵۳ که انحراف در منافقین ایجاد شد همیشه بعد از آن مسئله منافقین برای من دغدغه شده بود.
بعد از پیروزی انقلاب هم در سال ۵۸ که امام قم بودند و میخواستند با مسعود رجوی ملاقات کنند. من که به دیدار امام رفته بودم گفتم اینها به امید گرفتن اعتبار خدمت شما میآیند. من آن زمان به عنوان مسئول اطلاعات سپاه رفته بودم. امام کمی تامل کردند و فرمودند اگر آمدند و خواستند اعتبار بگیرند، من هم هر وقت که لازم باشد این اعتبار را از آنها پس میگیرم. ایشان در ادامه فرمودند شما تکلیف دارید با دقت تمام، اینها را زیر نظر بگیرید.
خاطرهای از عملکرد منافقین در جنگ
از نقش منافقین در جنگ، نکته خاص دیگری هم بگویید. از آن نکتهها که کمتر تا به حال مطرح شده باشد.
بحث منافقین باید در فرصتی دیگر مطرح شود، اما چون خواستید یک نکتهای را که به نظرم میرسد عرض میکنم. موضوع مربوط به عملیات مرصاد است. در زمان عملیات مرصاد، سازمان منافقین با اعضای خود در داخل زندانهای ایران هماهنگ کرده بودند که هم زمان وارد عمل شوند. برنامهشان این بود که هر وقت از کرمانشاه عبور کردند هلیکوپترهای هوا نیروز را گرفته و با آن خود را به تهران برسانند. با منافقین داخل زندان هماهنگ کرده بودند که در داخل زندانها تشنج ایجاد کنند و آنها را آزاد کرده و در شهرها وارد عمل بشوند. عمده زندانیان منافقین در اوین بودند. قرار بود آنها را از اوین آزاد کرده و مقر امام را گرفته و به تلویزیون حمله کنند.
اینکه من به شما میگویم طبق اطلاعات رسمی است. در همین راستا در زندان سازماندهی و آماده شده بودند تا همزمان با عملیات در جبهه غرب، وارد عمل بشوند. حتی داخل زندانی شناسایی کرده بودند که از کدام در بیرون بیایند و جای اسلحهها را شناسایی کرده بودند و اینکه چطور با نگهبانها درگیر بشوند. منافقین همه چیز را طراحی کرده بودند. اما وقتی ما توانستیم قبل از کرمانشاه، در تنگه چهار زبر جلوی ستون نظامی اینها را بگیریم، ماجرا خاتمه پیدا کرد.
اگر میشد جلوی آغاز جنگ را گرفت، بنی صدر این کار را میکرد
یک شبههای مطرح است که در دوره اصلاحات مطرح شد و آن اینکه ما با دیپلماسی فعال میتوانستیم کاری کنیم که جنگ آغاز نشود و اگر جنگ آغاز شده است برای این است که نیروهای انقلابی این فضا را ایجاد کردند. شما فکر میکنید اگر ما در عرصه دیپلماتیک کمی پختهتر بودیم میتوانستیم جلوی آغاز جنگ را بگیریم.
جنگ پس از یک سری اقدامات علیه انقلاب شکل گرفت که اکثر این اقدامات با حمایت دولت عراق صورت گرفت. کودتاچیان با عراقیها هماهنگ بودند. شورشیان کردستان با عراق در ارتباط بودند. درگیریهای که قبل از شهریور سال ۶۰ داشتیم و درگیریهای شدیدی که در مرز توسط عراق شکل گرفت. یعنی از روز پیروزی انقلاب صدام در درگیری با ما بود و اینکه روابط دیپلماتیک و یا مسالمت آمیز با ایران داشته باشد نبود. در همه این منازعات هم همیشه عراق شروع کننده بود.
صدام حسین وقتی حسن البکر را کنار زد و رییس جمهور شد، به عنوان اینکه ما با ایران درگیر هستیم یک تسویه داخلی ایجاد کرد و به این بهانه در واقع هم طرفداران ایران را زد، هم طرفداران سوریه و هم طرفداران حزب کمونیست را. او طی چند ماه هرسه گروه را قلع و کم کرده بود و آشکارا گرایش به غرب از خود نشان داد. ایشان از ابتدا حکومتش، به دنبال بسط قدرت خود بود. چطور ایران میتوانست با کسی که صرفا دنبال قدرت طلبی است نزدیک شده و دیپلماسیاش موثر باشد. این را باید در نظر داشت که اتفاقا در آن روزها، شرایط خوبی هم برای تعاملات دیپلماتیک با عراق وجود داشت. دستگاه سیاست خارجی ما در اختیار بنی صدر بود و او گرایش به فرانسه داشت و صدام هم با فرانسه ارتباط نزدیکی داشت. البته نهضت آزادی که دولت موقت را در اختیار داشت نسبت به عراق خیلی بد بین بود، چون به حزب بعث بد بین بود و کار زیادی برای ارتباط گیری با عراق نمیکرد و دیپلماسیشان در این ارتباط خیلی ضعیف بود.
علت این بدبینی چه بود؟
علتش به دیدگاه نهضت آزادی به حوادث نهضت ملی شدن نفت برمی گشت. اینها به عنوان جریانات ملی گرا، با شوروی و جریان چپ و حزب توده از دهه ۳۰ مشکل داشتند و این برایشان یک گرایش سنتی بود که در برابر شوروی و چپ باید به آمریکا نزدیک شد. عراق هم به عنوان اقمار شوروی شناخته میشد و حزب حاکمش یک حزب کمونیستی بود. اما شخص بنی صدر به خاطر اینکه به اروپاییها تمایل داشت، به خصوص فرانسه و حزب بعث عراق هم رابطه بسیار نزدیکی با فرانسه داشت در حدود ۷ و ۸ ماهی که بنی صدر رئیس جمهور بود تا قبل از شروع جنگ فرصت خوبی بود برای او که تعاملی با عراق داشته باشند. ولی به نظر من اگر همین نقطه قوتها هم فعال میشد باز جنگ رخ میداد. این جنگ به عقیده من اجتناب ناپذیر بود.
شوروی و آمریکا بر سر حمله عراق به ایران معامله کردند
چرا از طریق دیپلماسی، شوروی را فعال نکردیم که جلوی عراق را بگیرد؟
دلیلش این بود که صدام راه غرب را در پیش گرفته بود و به غرب نزدیک میشد و از شوروی کم کم فاصله میگرفت. و بعد هم دیدیم که قبل از جنگ برژینسکی به عراق آمد و به آنها به توافق رسید. صدام میخواست مطمئن شود که اگر وارد جنگ با ایران شود آمریکا از ایران حمایت نمیکند. چون میدانست اگر آمریکا موشکها و تجهیزات نظامیاش را در اختیار ایران بگذارد، دیگر عراق توان شکست دادنش را ندارد. عراق میخواست به کشوری که دست و پایش بسته است به راحتی حمله کند و برای اینکه دست و پای ایران را بسته ببینید باید با آمریکا به توافق میرسید. لذا خیلی آشکار از شوروی فاصله گرفت و به آمریکاییها نزدیک شد. از طرف دیگر بین آمریکا و شوروی بر سر حمله به افغانستان توافق شده بود. شورویها هم نگران بودند که در صورت حمله به افغانستان، با واکنش شدید آمریکا مواجه شوند. لذا آمریکاییها آنجا سکوت کردند و شوروی هم اینجا سکوت کرد و یک معاملهای در سطح منطقه انجام شد که عراق بیاید در جبهه آمریکا نقش ایفا کند و افغانستان هم در جبهه شوروی بماند. بنابراین تا مدتها برخوردی که آمریکا در افغانستان کرد ضعیف و فرمایشی بود.
بنی صدر به دنبال پیروزی در جبهه بود تا با رقبای داخلیاش تسویه حساب کند
درباره عملکرد بنی صدر در جنگ دو دیدگاه وجود دارد. یکی اینکه او را به ندانم کاری متهم میکند و دیگری که به خیانت. نظر شما چیست؟
به نظر من بنی صدر تا ۱۴ اسفند ندانم کاری کرد ولی از ۱۴ اسفند تا ۲۶ خرداد که از ریاست جمهوری عزل شد خیانت کرد. چون در این مدت او با منافقین و دموکراتها رسما متحد شد و جبههای علیه انقلاب درست کرد. اینجا دیگر نمیتوانیم بگوییم او ندانم کاری کرده است. چون این گروهها درگیریشان با ایران مسلم بود و در ۱۴ اسفند، در سخنرانی بنی صدر اکثر از این گروهها بودند که از او حمایت میکردند. اگر بنی صدر بعد از ۱۴ اسفند صف خودش را از اینها جدا میکرد میتوانستیم بگوییم خیانت نکرده است. امام (ره) بعد از ۱۴ اسفند به حاج احمد آقا فرمودند کار بنی صدر تمام شد. این سخن را ایشان بعد از سخنرانی بنی صدر در آن روز بیان کرده بودند در حالی که قبل از آن از ایشان حمایت میکردند.
بنی صدر در عملیات هویزه به دنبال پیروزی بود. آنجا ناکارآمدی بنی صدر و سیستمش کار دستش داد.
این موضوع مهمی است تاریخ باید به کاملترین و صادقانهترین نحو ممکن بیان شود. ما باید هر دو مرحله زندگی بنی صدر را در نظر بگیریم. دیدن واقعیت است که به ما قابلیت درس اندوزی میدهد. بنی صدر که مجموعهای از ندانم کاری، غرور و تکبر، داشت، خیلی هم دوست داشت عملیات هویزه را با پیروزی پشت سر بگذارد و با این پیروزی، پروژه خودش را که قبضه کامل قدرت و با سرعت و سهولت بود را محقق کند. اگر واقعا او در هویزه موفق میشد دیگر کسی حریفش نبود. ایشان به عنوان یک قهرمان ملی در پشت جبهه قدرت عمل بالایی به دست میآورد و از این قدرت برای تسویه حساب با رقبا بهره میبرد.
تا مدتها هیچ کس روی سپاه به عنوان تکیهگاه جنگ حساب نمیکرد
سؤالی که برای ما مطرح است این است که بنیصدر چندین بار با آن سیستم فکری خودش در جنگ عمل کرد اما نتیجهای نگرفت. چرا حتی یک بار هم مثل سیاستمدار عاقل فکر نکرد که مسیر دیگری را امتحان کند و مثلا به بچههای سپاه میدان عمل بدهد تا در جنگ نقش جدی تری پیدا کنند؟
بنیصدر از ابتدا با بچههای انقلاب مخالف بود، پس چطور میتوانست با آنها کنار بیاید؟ اعتقادات بنیصدر در خیانتش موثر بود او یک لیبرال مغرور بود یعنی نمیتوانست با بچههای انقلاب تعامل پیدا کند. البته یک واقعیتی دیگری هم وجود داشت. آن سپاهی که بعدا به ظهور رسید، هیچ کس فکرش را نمیکرد. حتی دوستان انقلاب هم چنین فکری نمیکردند که بشود به سپاه برای جنگ با عراق تکیه کرد.
اما آن روزها خیلی بحث بود که بنی صدر به سپاه جفا میکند و اجازه کار نمیدهد و از این قبیل گلهها.
درست است. خودیها همیشه از محرومیتها و کم لطفیها در حق سپاه شکایت میکردند اما حداکثر آمال آنها این بود این بچهها مظلوم نباشند. صحبتهای شهید رجایی را در جریان دیدارش ازجبهه، شهید حسن باقری یادداشت کرده است. ایشان هم باور نمیکرد که سپاه بتواند انسجام خود را بدست آورد. حتی فرماندهان ما هم باور نمیکردند سپاه در جنگ به این همه پیشرفت دست پیدا کند. حداکثر شکایتشان این بود که چرا بنیصدر ظلم میکند، چرا مهمات لازم را به اینها نمیدهد تا حداقل آنها هم بتوانند یک گوشه کار جنگ را بگیرند. ولی به هیچ وجه باور نمیکردند سپاهی درست کنند که بالاتر از ارتشی بشودکه ۵۰، ۶۰ سال روی آن کار شده بود. من برای درک بیشتر شما از این ماجرا، به نکته بسیار مهم تری اشاره میکنم. آقای هاشمی در عملیات قادر در سال ۶۴ اعتراف کرد که بار اصلی جنگ بر دوش سپاه است.
امام یک سال قبل از پایان جنگ لفظ «فاجعه» استفاده کرد
این نکته مهم و کمتر مطرح شدهای است. یعنی حتی بعد از فتح خرمشهر، هنوز نگاه مسئولانی مثل آقای هاشمی نسبت به سپاه این بود؟
مسئولین اغلب این موضوع را نمیدانستند. آنها زمانی متوجه شدند که دو -سه سال مانده بود به آخر جنگ. من صدها صفحه سند در اختیار دارم که برای انتشارشان مردد هستم چوه فحوای همه آن شکایت از آقایان است. حتی یک روز امام، حاج احمد آقا را خواستند و یکی از این نامههای مرا خطاب به مسئولین وقت نشان ایشان دادند و گفتند ببین آقا محسن چه مینویسند. اول نامه مینویسند سروران عزیز و در ادامه آنها را نقد میکند. این جریان را احمد آقا برای من تعریف کرد. امام گفته بودند این نامهها را بدهید آقایان بخوانند، نکند خطری پیش بیاید. حضرت امام روزی خطاب به آقای هاشمی و مقام معظم رهبری نوشتند که امکاناتی را به سپاه بدهند که مبادا خطری پیش بیاید و فاجعهای رخ دهد. به کار بردن لفظ فاجعه از طرف حضرت امام نشان میدهد. ایشان یک سال قبل از حملات عراق و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ حوادث را پیش بینی میکردند.
این لفظ را در چه مقطعی به کار بردند؟
این نامه را من بعد از عملیات کربلای ۸ در فروردین ۱۳۶۶نوشتم. کلمه فاجعه یک سال قبل از پایان جنگ استفاده شد.
آتش بس بعد از فتح خرمشهر به معنای دادن موضع برتر به بعثیها بود
یک سوال تکراری! چرا بعد از فتح خرمشهر جنگ ادامه پیدا کرد؟
اول اینکه بعد از فتح خرمشهر، هیچ پیشنهاد صلحی به ایران داده نشد. فقط میگفتند آتش بس. در حالی که آتش بس نتیجهای جز این نداشت که صدام فرصتی داشته باشد برای آماده شدن جهت ادامه جنگ. در همه دنیا آتش بس و صلح مفهوم مجزا از هم دارد و هر کدام هم پیامدهایی دارند. ما نمیتوانستیم پیشنهاد آتش بس را قبول کنیم. چون همانطور که گفتم فرصتی بود برای صدام. اما هیچ صلحی پیشنهاد نشده بود که ایران رد کرده باشد. مسئله دیگر آن است که آتش بس باید در شرایط متوازن انجام شود تا قابل قبول شود نه اینکه طرف شما روی قله باشد و شما در دامنه. آتش بس در اینجا به نفع کسی است که روی قله است و آن زمان عراق در قله بود. اما اگر هر دو طرف در قله باشند، حالت توازن برقرار است و حتی اگر نیت سیاسی باشد، در عرصه نظامی قابل قبول است. اما این آتش بس از نظر نظامی هم قابل قبول نبود. این در حالی بود که عراق در چند متری خرمشهر بود و میتوانست با اسلحه انفرادی و خمپاره شصت، بچهها را در شهر بزند اما ما برای هدف قرار دادن نزدیکترین شهر یعنی بصره که حدود ۲۰ کیلومتر فاصله داشت، باید موشک با برد ۲۵ کیلومتر شلیک می کردیم و این عدم توازن به نفع عراق بود.
دلیل دیگر این بود که حداقل هزار کیلومتر مربع از سرزمینهای ما در دست عراق بود که نقاط استراتژیک و حساسی هم بود. نفت شهر با آن میزان چاههای نفت در اشغال بود. ارتفاعات قصر شیرین در دست دشمن بود. ارتفاعات مهمی در تصرف دشمن بود که تا کیلومترها دشتهای مقابلش را در دید و تیررس قرار میداد. اتفاقا صدام از همان روزهای آغاز جنگ میگفت آتش بس میخواهیم. چون آتش بس در آن مرحله یعنی زمینهایی که آنها تصرف کرده بودند همچنان دستشان باقی میماند و یک موضع برتر در مذاکرات سیاسی دست آنها بود.
حاج احمد متوسلیان باور نمیکرد میشود یک «تیپ» از پاسداران تشکیل داد
خاطرهای برایمان بیان کنید که مظلومیت بچههای سپاه را در ابتدای جنگ برای ما روشنتر کند
من بعد از عملیات طریق القدس رفتم به غرب کشور. رفتیم پاوه که همت آنجا بود. جایی بود به نام نودشه که بچههای تهران آنجا بودند. صبح زود از آنجا راه افتادیم و رسیدیم مریوان. جاده در تیررس دشمن بود. مسیر طولانی بود و یک ساعت در راه بودیم. هر آن ممکن بود با قناسه و یا دوشکا ما را بزنند. لذا برای همین تا آفتاب درآمد رفتیم مریوان. آنجا به حاج احمدمتوسلیان گفتم شما بیایید در جنوب یک تیپ درست کنید. ایشان با تعجب زیادی گفت ما یک تیپ درست کنیم!؟ یعنی اصلا برایش باور کردنی نبود که ما میخواهیم با کمک او و افراد ایشان یک تیپ درست کنیم. دوستان ما تصورشان از تیپ، خیلی بزرگ بود تیپهای ارتش با آن حجم تجهیزات و امکانات و تشکیلات ستادی و رزمی را میدیدند از بس در مظلومیت و محرومیت بودند وقتی گفتیم تیپ درست کنید، حیرت کردند و علی رغم اعتماد به نفس زیادی که در این نیروها مثل متوسلیان و کاظمی و همت وجود داشت، برایشان یک آرزو بود که بتوانند به چنین سطحی از لحاظ نظامی برسند.
تا قبل از این تاریخ، یگانهای سپاه در چه قالبهایی بودند؟
تا قبل از این ما تیپ و گردان نداشتیم. محور داشتیم. مثلا محور دارخوین یا محور سوسنگرد یا محور مثلا احمد کاظمی. این محورها هر کدام یک فرمانده داشتند. مثلا محور دارخوین فرماندهاش حسین خرازی بود. محور ایستگاه ۷ را احمد کاظمی داشت. ما بعد از عملیات ثامن الائمه گردانهایمان را تشکیل دادیم. یعنی نیروهای فعال در همین محورها، تبدیل شدند به گردان. از عملیات طریق القدس هم تیپها را تشکیل دادیم. در فتح المبین و بیتالمقدس هم تیپهایمان را توسعه دادیم. مثلا در فتح المبین حدود ۸ تیپ و بعد در بیتالمقدس ۱۲ تیپ داشتیم که تیپها متشکل از ۲۰ گردان بود، یعنی عملا لشکر شده بودند اما ما هنوز لفظ لشکر را درباره آنها به کار نمیبردیم.
اما از همان ابتدای تشکیل سپاه؛ در پادگان ولی عصر (عج) ۹ گردان وجود دارد.
گردانهای نه گانه در پادگان ولی عصر (عج) برای مقابله با ضدانقلاب اعزام میشدند و نیروهایش در شهرهای مختلف کردستان یا جاهای دیگر مسئولیت داشتند. بعضی از بچههای این گردانها هم در محورهای غرب در بازی دراز میجنگیدند. عرض من درباره یگانهای رزمی در جبهه جنوب بود.
سختترین روزهای من در طول جنگ
سختترین مرحله جنگ برای شما چه بود؟ جایی که حتی آرزوی مرگ کرده باشید.
پذیرش قطعنامه. وقتی امام قطعنامه را پذیرفت هیچ چیزی روشن نبود. از آن طرف هم عراق آمده بود و همه دستاوردهای ما را گرفته بود. هر روز یک جایی را پس میگرفت و میآمد جلو و ما مانده بودیم آیا با این تصمیمی که گرفتیم عراق بعد از رسیدن به مرز، سر مرز میماند. فشار عجیبی روی من بود. آن زمان سختترین روزها برای من بود.
Sorry. No data so far.