شنبه 29 سپتامبر 12 | 16:38

شعر: پابوس

وقتی تلو تلو واگن‌ها | طبل ریز می­‌زند | و قطار سنگین و شادمان | در نقاره­‌اش می­‌دمد | وقتی هنوز کله انگور | کامم را تلخ می­‌کند | در آیینه­‌ها دقیق شوم و | دل‌های شکسته را می­‌شمارم


علی داوودی

از در نه

از همین پنجره که هوایی­‌تر است می­‌آیم

چرا نه

وقتی بلند پروازترین‌­ها

بال خود را گره می­‌زنند به قفس فال فروشی­‌ها

چرا نه

وقتی کاسه دریا پر می­‌شود از آب سقاخانه

وقتی مردم

خرد و ریز در آئینه­‌ها راه می­‌روند

و چون ماهی قطعه قطعه در سقف جابجا می­‌شوند

نگاه می­‌کنم به دشت طلایی

_ هیچ آهویی نیست!

صداها همه صیادند که به ضمانت تو

آمده‌­اند چیزی شکار کند

دلی، گریه­‌ای، شعری!

چرا نه

وقتی تلو تلو واگن‌ها

طبل ریز می­‌زند

و قطار سنگین و شادمان

در نقاره­‌اش می­‌دمد

وقتی هنوز کله انگور

کامم را تلخ می­‌کند

در آیینه­‌ها دقیق شوم و

دل‌های شکسته را می­‌شمارم

انگشت‌های اعداد تمام می­‌شود و من هنوز تکرار یک حرفم

آسمان با بچه­‌های نیم قدش

حیات­‌ها را دور می­‌زند

مُشتری سر از بازار رضا در می­‌آورد

من پشت پنجره­ای در کوچه شهید سلیمانی تهران

پر کبوتر جمع می­‌کنم

و انگشت‌هایم بوی عطر سید جواد می­‌دهد

حالا دیگر…

*

دور از چشم خادم‌ها

خورشید از پنجره مسافرخانه

به زیارت تو می­‌تابد!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.