شنبه 29 سپتامبر 12 | 20:55

پرستویی: تمام لحظات را با «بابانظر» بودم

پرویز پرستویی پس از خواندن کتاب بابانظر، خاطرات شهید نظرنژاد، درباره این کتاب متنی نوشته است.


نوشته پرویز پرستویی درباره کتاب بابانظر به شرح زیر است:

روزی که زنگ زدند که کتاب مقدس (بابانظر) رو برایم فرستند، ساده و صادقانه بگویم، پیش خودم گفتم،‌ آخه من که الان نمی‌توانم کتاب را بخوانم. چون دغدغه کارم را داشتم. وقتی کتاب به دستم رسید و قطر کتاب را دیدم گفتم، خدایا چه کنم با این همه تکلیف؟ ولی از آن جایی که ارادت و بندگی ویژه، نسبت به آدم‌های جنگ دارم، و بارها این افتخار را داشتم که لباس مقدس این عزیزان را به تن کنم و همچنین بارها مورد نقد و انتقاد قرار گرفتم که در نقش این انسان‌های شریف و ایثارگر، و بندگان عزیز خدا کلیشه شده‌ام. ولی چه کنم که چاره‌ای ندارم. چون با تمام وجودم آدم‌های جنگ رو دوست دارم و از آن‌ها درس زندگی گرفتم و خیلی از جاها آن‌ها را الگوی خود قرار داده‌ام.

کتاب را شروع کردم. اگر چه پیش از اینکه کتاب را تمام کنم احساس می‌کردم چه پایان تلخی خواهد داشت. ولی با دقت هر چه تمام خواندن آ‌ن را شروع کردم و تمام لحظات را با بابانظر بودم و در کنارش، به هر جایی که رفت، رفتم. و هر ترکشی خود،‌در بدنم احساس کردم، اشک ریختم،‌ خندیدم،‌سکوت کردم، ‌لال شدم. در تمام مدت بغض امانم نمی‌داد.با زخم‌های ‌بابانظر، با مقاومت‌ها بابانظر، با جدیت‌های بابانظر، با گرسنگی‌ها و بیمارستان‌ها ، بستری شدن‌‌ها چه در ایران و آلمان نهایتا باز با درگیری‌های او با مجاهدین در بیمارستان آلمان و دستبند به دست در کنار رودخانه راین همراه شدم.همین الان هم که دارم احساس خودم را بر روی کاغذ ثبت می‌کنم،‌اشک مجالم نمی‌دهد. نمی‌دانم چه بگویم … چه نظری بدهم… چه باید کرد؟

بابا نظر هم که نیست حتی بشود برایش کاری کرد. اگر چه بابانظرها زیادند و تمامی ندارند،‌این ما هستیم که یادمان می‌رود و آن‌ها را نمی‌بینیم، گویا آن‌ها باید باشند، بسوزند، آب شوند و ما همچنان بی‌توجه و ساده از کنارشان بگذریم. اگر چه بابانظرها احتیاجی به من و امثال من ندارند. چرا که آن‌ها با خدای خودشان معامله کردند.راستی چه کسی بابانظر را مجبور کرد که از ابتدا تا پایان جنگ دور از همه خوشی‌ها و لذت‌های زندگی و خانواده به خصوص دختر دردانه‌اش که در بیمارستان از دکتر سیلی خورد و تحمل کرد، تا بابانظر از روی تخت بلند شود و دوان دوان به طرف جبهه‌ها برود و با یاران همیشه همراهش از آب و خاک و ناموس و آرمانش، وطن‌اش دفاع کند؟

خیلی حرف‌ها دارم که بزنم … ولی نمی‌دانم چه بگویم، و چه کنم. چرا که با خواندن کتاب، باز، بابا نظر است که به ما درس زندگی می‌دهد و راه را برای ما روشن می‌کند. و ما را به خود می‌آورد و تلنگر می‌زند.

اجازه بدهید که چیزی نگویم. فقط تقاضا دارم به هر شکلی که ممکن است این کتاب در اختیار کل ملت ایران قرار بگیرد، تا شاید یادآوری شود که بابانظرها چه کردند و ما چه می‌کنیم. و امیدوارم شرایطی فراهم شود، حداقل این اثر جاودانه که حاصل هشت سال دفاع مقدس است به تصویر کشیده شود. و خود بنده کوچک‌ترین، حاضرم علی‌رغم نقد و انتقادها که در خصوص کلیشه شدن من در این نوع کارهاست، نقش کوچکی در این اثر جاودانه، که پر از حماسه، خودسازی و پر از اعتقاد و ایمان است داشته باشم.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.