بعد مسافت و جغرافیا، زنان و جوانان روستایی را از نگاهها دور کرده، گویی که نیستند. شهرنشینان آنها را فراموش کردهاند و غافل از اینکه «بنی آدم اعضای یک پیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند». شعری که همه ما در دوران دبستان همراه با هم خواندیم و ملکه ذهنمان شد. اما عدهای همچنان خود را به خواب غفلت زدهاند.
نگاه میکنیم به زنان این مرز و بوم در جای جای ایران، نگاه میکنیم به جوانان وطن که انگار سرمایههای ما نیستند. با بسیج سازندگی به روستاهای محروم استان کرمانشاه به عنوان «مشت نمونهای از خروار» رفتیم تا از نزدیک با این سختکوشان هم صحبت شویم و بخشی هر چند اندک از مشکلات آنها را ببینیم و برای شهرنشینانی تعریفی هر چند مختصر و گذرا از اوضاع آنها داشته باشیم.
در همه روستاها اولین موردی که از سوی مردم خواسته میشد، دسترسی به آب آشامیدنی بود. روستائیان چند سالی است که با خشکسالی دست و پنجه نرم میکنند و در بیآبی، بسیاری از آنها پیشه خود را از دست دادند. دامداری و کشاورزی دیگر رونقی ندارد و حتی خشت و خاک هم مرهمی بر دیوارهای فرو ریخته خانههای گلیشان نیست. آبی نیست که با خشت در آمیزد و دیوار خانه حقیرشان را از نفوذ سرما و گرما حفظ کند.
آبها آلودهاند و این سختکوشان، بیمار. مرکز درمانی هم در بیشتر روستاها نیست. روستای «گرگاوند» با حدود ۳۰۰ نفر جمعیت، مرکزی برای درمان ندارد و بیماران باید سر جاده نشسته تا شاید وسیله نقلیهای از اینجاده گذر کند و بیمار را تا جایی با خود همراه کند.
مادری گفت: «چند روزی کودکم در تب سوخت اما ماشینی برای بردن کودک نداشتیم. با کلی سختی با آژانسی در شهر تماس گرفتیم تا به اینجا بیاید اما پول زیادی از ما گرفت.»
این مادر مبلغی به اندازه یک ماه یارانه را کرایه ماشین داده بود، هزینه درمان و ماندن پدر و کودک در شهرستانی دیگر جدای از این هزینه.
مردمان این دیار در سختی به مناعت طبع رسیدند و در دلمشغولی مردمان گم شدهاند. برای ما شهرنشینان قابل تصور نیست که روزی را بدون آب، بدون برق، بدون گاز، بدون جاده، بدون مرکز بهداشتی و درمانی، بدون… سپری کنیم اما در همین نزدیکیها واژه «نداشتن» رنگ و بوی دیگری دارد.
زهرا محمدی که دبهای آب به دوش داشت به ما گفت: چندسالی است که بیآبی شرایط زندگی ما را بسیار سختتر کرده است. در این ده حتی برای تامین آب آشامیدنی مشکلات زیادی داریم و باید از راه بسیار دوری که تمام جاده آن خاکی و سنگلاخ است با دبه آب بیاوریم اما این آب آلوده است و بسیاری از اهالی روستا بیمار شدهاند.
وی ادامه داد: این روستاها خانه بهداشت هم ندارند و بیماران راهی برای رفتن به شهر ندارند. گاه یک یا دو پزشک بسیج جامعه پزشکی برای معاینه مردم به اینجا میآیند و با خود داروهایی هم میآورند.
نگاهمان با زهرا و دورنمای او از زندگی و آینده باقی میماند، آیندهای که شاید روشنایی زیادی ندارد. کمی به خود و دلخوشیهای خود فکر کرده و کمی سعی میکنیم در اوج فقر به دلخوشی زهرا و زهراهای دیگر فکر کنیم. در این احوالات به سوی فیروز آباد میرویم.
فیروزآباد چون درهای است که ورود به عمقش یعنی ورود به دل فقر و بیآبی. در اغلب روستاهای این منطقه یکی دو سطل آب با چهارپا یا وسیلهای که افراد را به چشمههای اطراف برساند، اصلیترین مکان دسترسی به آب شرب است. در حین راه به روستاهای متروکی برخوردیم که به گفته برخی از همراهان، اهالیش به دلیل کمبود آب، خانه و کاشانه خود را رها کرده و به نقاط دیگر رفتهاند.
روستای «وینه بهاران» هم تفاوتی با فیروزآباد ندارد و خالی از هرگونه امکاناتی برای یک زندگی انسانی است. این روستا از آب آشامیدنی محروم است و اهالی آن برای تهیه آب آشامیدنی به جوی کم آبی پناه میبرند که در آن انواع مواد آلوده یافت میشود. در این روستا ماشین معنا ندارد و همچون گذشتههای دور، از چهارپایان برای حمل و نقل استفاده میشود. این حیوانات نیز آب خود را از جوی باریکی مینوشند که اهالی آب مورد نیاز برای نوشیدن و استحمام را بر میدارند. فاصله این روستا هم با نزدیکترین مرکز درمانی که یک خانه بهداشت است ۱۴ کیلومتر است، که این مرکز درمانی هم در طول سال پزشک ندارد.
بیگم احمدی میگفت: تمام این منطقه سنگلاخ است. زانوهایمان درد میکند و از شدت درد توان هیچ کاری را نداریم. همه فرزندانم ازدواج کردهاند و تعدادی از آنها راهی شهر شدند اما آنها هم زندگی بهتری از ما تجربه نمیکنند چون با اینکه هر کدام چندین فرزند دارند اما کار دائمی ندارند و زندگی خود را با سختی گذران میکنند.
رضا یکی از جوانان این روستا هم میگفت: معنی حمام را نمیفهمیم. هر چند وقت یکبار که بتوانیم آب این جوی را گرم میکنیم و بر سرمان میریزیم. اکثر اهالی ساکن این روستا هم سالی یک بار به حمام در شهر میروند.
جالب اینجاست که این منطقه با این محرومیت پر از بشقابهای ماهواره است. وقتی از اهالی در مورد وجود این همه ماهواره سوال میکنیم میگویند: هیچگونه آنتن دهی در این منطقه وجود ندارد. گوشیهای موبایل آنتن نمیدهند و تلویزیون هم آنتن دهی ندارد زیرا این منطقه تحت پوشش صدا و سیما نیست.
جالب اینجاست که این منطقه با این محرومیت پر از بشقابهای ماهواره است. وقتی از اهالی در مورد وجود این همه ماهواره سوال میکنیم میگویند: هیچگونه آنتن دهی در این منطقه وجود ندارد. گوشیهای موبایل آنتن نمیدهند و تلویزیون هم آنتن دهی ندارد زیرا این منطقه تحت پوشش صدا و سیما نیست. یکی از میانسالان این روستا با اعلام اینکه فیروزآباد فراموش شده است میگوید: کار جوانان این منطقه در تماشای ماهواره و گرایش شدید به اعتیاد خلاصه شده و چون راه دیگری ندارند به یک امر طبیعی تبدیل شده است.
در شهرستان «گرگاوند» همصحبت زنان و نوجوانان روستایی شدیم. محبوبه رحمتی که دوران دبستان را در مدرسهای که با معنای مدرسهای در ذهنهای ما وجود دارد، تفاوت بسیاری دارد از آرزوی رفتن به راهنمایی سخت میگفت. دغدغهای برای آموزش و دانستن که شاید برای بسیاری اهمیت ندارد.
از این معابر خاکی نیز گذشتیم؛ تا اینکه دود زیادی نگاهمان را به خود جلب کرد. ابتدا همه تصور کردند که بخشی از اراضی ناخواسته آتش گرفته است اما این آتش زدن درختان بخشی از درآمد این روستائیان است تا ذغال را به بهایی اندک بفروشند و شاید نانی بر سفره خود بیاورند. مسئولان نام این اقدام را قاچاق مینهند بیآنکه به دلیل این رفتار فکری کنند و چارهای بیندیشند.
آفتاب رو به تاریکی رفت و هنگام بازگشت ما فرارسیده است. در مسیر بازگشت هرکدام در دنیای غریب خود غرق شدیم و دیگر از شوری که هنگام رفتن به سفر داشتیم خبری نیست.
شاید هر کدام در ذهن خود به دنبال بهانهای میگردیم تا دلهای ناآرام خود را تسلی بخشیم. از محرومیت حتی در حد یک ناظر و بیینده ۳روزه جدا و راهی پایتخت شدیم، شهری که همه گونه امکانات و تسهیلات زندگی را در خود دارد. بازگشتیم به امید آنکه بتوانیم فریاد خموش دل بسیاری از هموطنان را به گوش مردمان و مسئولان کشورمان برسانیم. آمدیم تا شاید در حد توان خود معنای درستی از واژه هموطن را در ذهنها متبادر سازیم…
Sorry. No data so far.