“مدارای رزمنده “متمايز از “مدارای ليبرال”
پنجاه و اندي سال پيش در روستاي دره گرگ بروجرد، کودکي متولد شد که نام او را محمد گذاردند. محمد سالهاي کودکي و نوجواني خود را با فقر خانواده و سايه شوم ستمي گذراند که ارباب با غصب مايملکِ اصلي خانواده بر آنها تحميل کرده بود.
محمد ، نوجواني و جواني را با سخت ترين کارهاي يدي و تلاش براي کاستن از تنگي معيشت خانواده آغاز کرد. علاوه بر اينکه با وصلت با دختر دايي خود در هفده سالگي، بار مسئوليت او نيز مضاعف گشت.
محمد، دانشگاه نديد! در محافل پر مدعاي روشنفکري و انقلابي “خود”ي نشان نداد. آن روزها نيز چونان امروز، مدعيان بسيار بودند. مدعياني که از ضرورت پيوند با طبقه پيشتاز سخن مي گفتند. از ضرورت آراسته شدن به خلقيات کارگري! اما محمد را با اين اُشتلم ها ميانه اي نبود که او از جنس ديگری بود و اصلاً تار و پود او با کار و رنج تنيده شده بود و به نمايش و جلوه فروشي محتاج نبود. او در عين انس با عالمِ “کار”، اندک اندک، جوانه هاي خودآگاهي سياسي و اجتماعي در جان مستعدش روئيدن گرفت.
البته محمد ، بي ادعا، کتاب هم خواند، پاي سخن اين و آن هم نشست. اما خودآگاهي او بيش از هر چيز از طراوت روستايي و بي رياي وي و رسوخ و جديتش در امر دينداري ريشه مي گرفت.
در ميانه دهه 50، در هم شکسته شدن يا اضمحلال بسياري از گروههاي مبارز و به خصوص انحراف بخش عظيمي از کادرهاي مجاهدين خلق و در پي آن حاکميت فضاي يأس و نا اميدي بر مخالفين رژيم پهلوي، محمد را دست به کار کرد تا خود دست به کار شود و راهي نو بگشايد و لذا با مساعدت جمعي از دوستانش گروه جديدي را پايه گذارد که “توحيدی صف” نام گرفت. گروهي که بر خلاف برخي ديگر از گروههاي چريکي دهه هاي 40و50 با اعتقاد به رهبري امام همراه بود. البته “توحيدی صف” موفق به کار ايدئولوژيك قابل توجهي نشد، اما آنچه اين گروه را سر پا نگه مي داشت، بيشتر ،ايمان ژرف محمد و جديت او در دينداري،بود. يکي از دوستان او پس از شهادتش نوشت:” محمد چنان مي گفت من به همه قرآن که وحي به محمد(ص) است ايمان دارم، که موي بر تن آدمي راست مي کرد”.
بر خلاف بسياري از مبارزين مسلمان در آن دوران، محمد به کوچکترين موازين شرعي و اخلاقي پايبند بود. محمد بروجردي در جريان پيروزي انقلاب در شرايطي که گروههاي با سابقه تري همچون مجاهدين خلق مضمحل شده بودند و رهبران انقلاب به بقاياي غير مؤثر ايشان نيز چندان اعتمادی نداشتند، در جريان محافظت از امام، درگيريهاي ضد حکومتيِ ماه هاي آخرِ منتهي به پيروزي و بعدها تشکيل يکي از شاخه هاي تأثير گذار سپاه، نقش برجسته اي ايفا کرد. چند ماهي پس از پيروزي، محمد سياست بازي در مرکز را فروگذارد و به کردستان که از نخستين روزهاي پس از پيروزي جولانگاه گروههاي مسلح معارضه جو بود، رفت. با شروع جنگ نيز بر حجم فعاليتهاي وي افزوده شد تا اينکه در اول خرداد 1362 با شهادتش، آغازي ديگر را لبيک گفت.
در مورد ويژگيهاي اخلاقي و مبارزاتي شهيد بروجردي بسيار گفته اند. از وقار و آرامشش. از جديت در اجراي حکم خدا و… اما آنچه امروز از زندگي او براي جوانان ما، درس آموز و شايسته درس گيري است. نرم خويي و صلح جويي محمد بروجردی، در عين ستيزندگي و رزمندگي اوست. نوع برخورد هدايتی او با زندانيان و عوامل گروههاي مسلح در کردستان او را به “مسيح” ملقب ساخت.
زندگي محمد اکنون نمونه اي از مدار و شرح صدر در ميدان رزم گشته است. مدارايي که از بنيان با تساهل و تسامح رايج، که بر بنياد متجددانه و با مضموني ليبرال، صورت بندي مي شود، متفاوت است. مداراي بروجردي ” مداراي رزمنده” بود. مدارايي با مضمون تربيتي، مدارايي جهت دار و براي نيل به غايت انسان! او از آن رو مدارا نمي کرد که به حق و باطلي باور نداشت يا حق را منتشَر مي انگاشت يا ملتزمين به هر سبک زندگي را از منظر نسبي انگارانه محق مي ديد (آنچنانکه ليبرال مشربان در ساحت سخن ــ وتنها در ساحت سخن ــ بدان قائلند). مداراي بروجردي در عين قاطعيت در دينداري، در چارچوب تحقق بخشيدن به اراده خدا و رشد و تعالي وتربيت مستضعفين فکري و فرهنگي صورت مي پذيرفت.
Sorry. No data so far.