سه‌شنبه 09 اکتبر 12 | 14:09

۴۰ ماه در زندان‌ گوانتانامو

محمد سرور رجايي

در زندان بگرام، ما مجبور بودیم که در مقابل سربازان زن و مرد آمریکایی لخت شویم و غسل کنیم. این عمل سنگین‌ترین تحقیر و توهین و بیعزتی برای ما بود که در مقابل چشمان چند نفر برهنه شویم. اولین باری که در این موقعیت قرار گرفتم …


دکتر سید محمد علی شاه موسوی گردیزی، چهل ماه از عمر خود را در زندانهای آمریکایی‌ها در بگرام افغانستان و گوانتاناموی کوبا گذرانده است. متولد ۱۳۳۸ گردیز است. بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، در سال ۱۳۵۶ وارد دانشکده پزشکی دانشگاه کابل شد اما بعد از روی کار آمدن حکومت کمونیستی در افغانستان در سال ۱۳۵۸، دانشگاه را‌‌ رها کرده و به صف مجاهدین زادگاهش پیوست؛ شهری که جهادگران شیعه و سنی با زبانهای متفاوت فارسی و پشتو در کنار هم می‌رزمیدند. دکتر موسوی در سالهای حضورش در جهاد به عنوان فرمانده مجاهدین جبهه مرکزی گردیز، دو بار بهواسطه تیر مستقیم روس‌ها مجروح می‌شود و هنوز هم گلولهای از آن دوران در گردن دارد. او در سال ۱۳۶۹ به ایران مهاجرت کرد و با بورسیه تحصیلی وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران و در سال تحصیلی ۱۳۷۷- ۱۳۷۸ موفق به دریافت دانشنامه دکترای پزشکی خود از این دانشگاه شد. دکتر محمدعلیشاه در اردیبهشت ماه ۱۳۸۱ به کشورش باز گشت و با کاندیداتوری در لویه جرگه (مجلس بزرگان) افغانستان، از طرف مردم زادگاهش به این مجلس راه یافت. این نماینده قانونی مردم افغانستان، نیمه شب ۲۲ مرداد ۱۳۸۲ به اتهامات واهی در خانهاش دستگیر و به زندان آمریکایی‌ها در بگرام و سپس گوانتانامو انتقال یافت. وی بعد از آزادی از زندان مخوف گوانتانامو خاطرات خود را در کتابی ۳۶۸ صفحه‌ای با عنوان «حقایق ناگفته از زندان گوانتانامو» در کابل چاپ و منتشر کرد. آنچه در پی می‌آید برداشتی کوتاهی از این کتاب است که به مناسبت سالگشت حمله آمریکا به افغانستان ارايه می‌گردد.

تصور و خیال…

تصورم این بود که در سایه حکومت قانونی هیچ کار غیر قانونی آن هم از جانب عساکر (سربازان) بیگانه صورت نخواهد گرفت. وقتی دیدم در کفشکن مهمانخانه مسجد، عساکر مسلح آمریکایی با وحشیگری می‌له (لوله)‌های تفنگ را به سوی ما نشانه گرفتهاند هیچ احساس خطر نکردم اما تعجب کردم که یعنی چه؟! آیا این عساکر آمریکایی است یا من خیالاتی شدهام؟ فردی که لباس نظامی داشت و با اسلحهاش ما را نشانه گرفته بود با صدای بلند به انگلیسی داد زد که هیچ کس از جایش تکان نخورد ور نه کشته خواهد شد. ترجمان (مترجم) با صدای بلند نعرهمانند آن را ترجمه کرد. بعد از آن فقط صدای ترجمان را شنیدم که گفت داک‌تر سیدعلی شاه کیست؟ با تعجب از عملشان گفتم من هستم. گفتند با شما کار داریم.

حکومت جنگل

چشم‌ها و صورتم را با پتوی خودم محکم بستند. آن وقت یقین کردم که در افغانستان از قانون خبری نیست و حکومت جنگل است. از اقتدار ملی، حاکمیت دولت مرکزی و مردمسالاری فقط اسمش برای افغان‌ها رسیده است. سرباز خشنی با چند سرباز دیگر با نعره و وحشیگری به سویم هجوم آورده از پشت سر لگد محکمی بین دو کتفم زدند. با صورت به زمین خوردم و خون از دهان و بینیام جاری شد. دیگران هم تا توانستد با لگدشان زدند و بعد که خسته شدند، دو نفر بالای پا‌هایم و دو نفر هم بالای پشتم نشستند. من بهصورت روی زمین بودم و آن‌ها پا‌هایم را با دستانم به هم بسته بودند و هی می‌کشیدند.

اینجا خاک امریکاست…

هنگام ورود در زندان بگرام، زنجیر و زولانه (دستبند) را از پا‌هایم گشودند. سربازی با قیچی لباس‌هایم را پاره کرد. در وسط سه سرباز وحشی برهنه ایستادهام نگهداشتند. چندین سرباز زن و مرد با مترجم در کنارم بودند. شاید از تحقیر و تماشای ما لذت می‌بردند. فردی که روبهروی من بود با فریاد و با چشمان از حدقه درآمده به من نگاه می‌کرد. ترجمان هم با‌‌ همان حالت گپهای (صحبتهای) او را ترجمه می‌کرد که: فقط به چشمان من نگاه کن و خوب گوش بده. بعد داد زد خوب بشنو اینجا خانه ما و خاک آمریکا است. در خانه و خاک ما حرف ما قانون است و باید از آن اطاعت کنی!! اگر تخطی کنی جزا خواهی دید، فهمیدی؟! گفتم بلی. باز هم داد زد که: «از حالا اسمت سید محمد علی شاه نیست. اسمت سیکس. ناین. فایف است. فهمیدی؟»

شکنجه‌ای به نام حمام

در زندان بگرام، ما مجبور بودیم که در مقابل سربازان زن و مرد آمریکایی لخت شویم و غسل کنیم. این عمل سنگین‌ترین تحقیر و توهین و بیعزتی برای ما بود که در مقابل چشمان چند نفر برهنه شویم. اولین باری که در این موقعیت قرار گرفتم و زیر شاور (دوش) آب سرد رفتم و خودم را صابون زدم شاید دو دقیقه هم نشده بود که جیغ زدند که بیرون شوم و آب شاور را بستند. من ۲۲ روز خود را نشسته بودم و دلیل گفتم که هنوز کف صابون دارم. یکی از آن‌ها با وحشیگری آمد و به زور مرا بیرون انداخت. کف صابون را با جانپاک (حوله) خشک کردم. بعد از آن تا در بگرام بودم از صابون استفاده نکردم.

غمانگیز‌ترین عذاب

در زندان بگرام یکی از زندانیان زنی مسلمانی به شماره ۶۵۰ بود. نمی‌دانم اهل کجا بود ولی شوهرش افغانی بود. او اردو صحبت می‌کرد و در افغانستان دستگیر شده بود. غمانگیز‌ترین عذاب زندانیان وقتی بود که او را دو عسکر (سرباز) امریکایی کشان کشان به شاور گرفتن یا دستشویی می‌بردند و همه اشک می‌ ریختند. او زن میان سالی بود که موهای ژولیدهاش را که چندین ماه شانه نشده بود با دستمالی کوچکی می‌پوشاندند و همیشه در انفرادی بود. گاهی گریه می‌کرد، گاهی شعر می‌خواند و گاهی هم با نالههای جانکاه و دعاهای حزن انگیز خود قلب ما را آتش می‌ زد.

آذان در گوانتانامو

وقتی به زندان گوانتانامو رسیدیم، در کلینیکش لباسهای ما را با قیچی پاره کردند و لخت در برابر عساکر زن و مرد آمریکایی به زیر شاور بردند. بهخاطر تحقیر بیشتر با برس فرششویی ما را شستشو دادند. ولی وقتی برای نماز شام آذان را در آنجا شنیدم با اشک، آن را زمزمه کردم و خدا را سپاس گفتم که با حضور مسلمانان آذان هم در این اسارت‌گاه آمده است، اگرچه مسلمانان مظلوم و اسیر هستند. ما تازه وارد گوانتانامو شده بودیم و روزی صدای آذان را از بلندگو شنیدیم و بعضی از همراهان ما روزه‌شان را افطار کردند. بعد فهمیدیم که آذان شام نبوده است. چون ما نمی‌دانستیم که آذان به وقت نیست و آمریکایی ‌ها هر وقت که می‌ خواستند از بلندگو آذان پخش می‌ کردند. اذان صبح را شب و صبح را ظهر می‌دادند.

سوزن یا اسلحه

از ترس زندانیان، آمریکایی ‌ها تمام وسایلی را که ار آن‌ها احساس خطرمیکردند از دسترس ما دور نگه می‌داشتند. حتی غذای ما را همیشه در ظروف یکبار مصرف می‌آوردند و اگر غذا گوشت بود، استخوان‌هایش را می‌گرفتند. در وقت غذا برای هر زندانی یک قاشق پلاستیکی می‌دادند که بعد از غذا اولین چیزی که باید باز می‌گردانیدیم‌‌ همان قاشق‌ها بود. کمپ شماره ۴ بار‌ها بهخاطر کمبود یک قاشق مورد تفتیش و بازرسی قرار گرفته بود. آنجا داشتن نخ جرم بود و داشتن سوزن مساوی بود با داشتن اسلحه. به همین خاطر تمام میخ و اشیای آهنی و حتی سیمهای پلاستیکی بستهبندی نان را جمع می‌کردند. ولی زندانیان افغانستانی از سیم، میخ و… سوزن ساخته بودند و با آن‌ها از ملحفههای سفید مخفیانه و با مشکلات، چندین لباس افغانی برایشان دوخته بودند.

سلام… خدا حافظ

زندانیان گوانتانامو را به برزخ تشبیه می‌کردند، چون هیچ ارتباطی با خارج نداشتیم. نامههایی هم که از طریق صلیب سرخ از خانوادههای ما می‌رسید سانسور شدید می‌شد. یادم می‌آید اولین نامه که از پسرکاکایم (پسرعمویم) دریافت داشتم، در اول فقط دعا و سلام و در آخر «شما را به خداوند می‌سپارم» را گذاشته بودند. دیگر تمام نامه را خط زده بودند.

داکتران شکنجه گر

شرایط زندگی در زندان گوانتانامو بسیار سخت و طاقتفرسا بود زندانیان برای رهایی از آن وضعیت دست به اعتصاب غذا زدند و حتی چند نفر دست به خودکشی زدند. مسئولین زندان هم برای شکست اعتصاب، اقداماتی عجیب و غریبی را انجام دادند. از جمله زجرآور‌ترین عمل را گروه طبی زندان وارد کردند. آن‌ها با رفتار غیرانسانی دست و پای زندانی را اگر به هوش بود به تخت می‌بستند و به فشار لوله را از دماغ گذر می‌دادند، تا غذا و مایعات را به معده برسانند. بعد از آن زندانی‌ها در اعتراض دیگر، تصمیم به خودکشی گرفتند. در واقع زندانیان می‌خواستند با این کار صدای خفه شده همسلولیشان را با مرگ به گوش ناشنوای جهان برسانند. در روزهای پایانی که آنجا بودم خودم دیدم که سه زندانی خود را در حضور سربازان به اصطلاح مدافع حقوق بشر حلق آویز کردند.

۲۶ خود کشی در سه روز

زجرآور‌ترین توهین برای تمام زندانی‌ها بیعزتی و هتک حرمت به «قرآن کریم» در زندان‌ها بود. بار‌ها زندانیان به این عمل آن‌ها اعتراض و شورش کرده بودند. یک بار در بازرسی زندانیان افغانی سربازان آمریکایی قرآن را به زمین انداخته و بعد اشتباهی خوانده بودند. ولی زندانیان افغانی آن عمل را عمدی دانسته دست به اعتراض وسیع زدند که به چند بلاک (بند) دیگر هم سرایت کرد. اگر چه معترضین توسط سربازان ضدشورش سرکوب شدند و بعد از تراشیدن سر و ریش آن‌ها با زور به انفرادی منتقل شدند. بعد از آن به خاطر حفظ حرمت «قرآن» و دفاع از آن، جانشان را به خطر انداخته و خود را فدائیان قرآن نام نهادند. در طی سه روز ۲۶ نفر از آن‌ها خود را حلقآویز کردند ولی با اقدام سریع سربازان و کادر بیمارستان از مرگ نجات یافتند. بعد از چند روز اعتراض، آمریکایی ‌ها مجبور شدند توسط بلندگو از زندانی ‌ها عذر خواهی نموده و تکرار نشدن آن عمل را تضمین کردند.

شما هیچ حقی ندارید

در زندان گوانتانامو در یکی از تابلوهای داخل کمپ نوشته بودند «به شما (زندانیان) هیچ حقی تعلق نگرفته و هیچ قانونی شامل حال شما نمی‌گردد. هرچه در اینجا به شما داده می‌شود امتیاز است و هر وقت بخواهیم این امتیاز را از شما خواهیم گرفت.» مردم جهان از گوانتانامو و ابوغریب خیلی می‌دانند و تصاویر تکاندهنده از آنجا به بیرون راه یافته ولی از بگرام و شرایط غیرانسانی حاکم در آن سیاهچال‌ها حتی اکثر افغان‌ها هم چیزی نمی‌دانند. اگر می‌دانند خود را به بیخبری زدهاند.

سلام افغانستان

… بعد از چند ساعت به افغانستان رسیدیم. در داخل مو‌تر (ماشین) پاهای ما را باز کردند، در حین پیاده شدن از مینی بوس هم دستهای ما را باز کردند. آنجا اولین باری بود که بعد از ۴۰ ماه با دست باز از موتری به موتری دیگر بالا می‌شدیم و خود چوکی را برای نشستن انتخاب می‌کردیم. جالب بود در هنگام سوار شدن کیف دستیام را هم به من باز گرداندند و تمام وسایلش شمارهگذاری شده بودند. تمام وسایلم سر جایش بود به غیر از پولهای نقدی که در کیفم داشتم، نبود و به سرقت رفته بود.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.