مقام معظم رهبری در فرمایشات خود به طور مکرر بر پیشرفت اسلامی و لزوم تبیین الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت تأکید کردند. ایشان همچنین در جمع مردم خراسان شمالی فرمودند: «اگر بخواهیم هدفهاى ملت ایران را در یک مفهوم خلاصه کنیم که بتواند تا حدود زیادى خواستههاى عمومى کشور و ملت را بیان کند و آن را در بر بگیرد، آن مفهوم کلیدى عبارت است از پیشرفت؛ منتها با تعریفى که اسلام براى پیشرفت میکند».
آنچه باعث شده است که علیرغم تأکیدات مکرر ایشان نتوانیم یک مدل اسلامی و ملی، متناسب با ساختارهای مختلف کشور ایران ترسیم کنیم، عدم احساس این خلأ بزرگ و به دنبال آن عدم نظریهپردازی اندیشمندان و صاحبنظران در این عرصه است. متن زیر حاصل گفتوگوی ما با دکتر «حسن بنیانیان» است که در ادامه میخوانید.
رهبری در صحبتهای اخیرشان فرمودند هدف ملت ایران عبارت است از مفهوم پیشرفت با تعریفی که اسلام از آن دارد. لطفاً بفرمایید پیشرفت در معنای غربی آنچه تفاوتی با پیشرفت در معنای اسلامی آن دارد؟
اگر با جهانبینی الهی به مسئله نگاه کنیم، در یک کلام، دنیا را مزرعهٔ آخرت تلقی میکنیم و سعی میکنیم زندگی دنیای خودمان را زمینهساز رشد ویژگیهایی قرار دهیم که خداوند به عنوان انسان به ما هدیه کرده و از این طریق ما را از سایر موجودات متفاوت کرده است. در واقع خداوند به ما عقل، اختیار و فطرت داده است تا با عبادت او، خدمت به همنوعان و رشد اخلاق و معنویت همراه با پیشرفتهای مادی بتوانیم مسیر کمال را طی کنیم.
اگر دین برای مخاطب محسوس و ملموس باشد، میبیند که غرب با عینک پست و دنیایی به حیات بشری نگاه میکند. در واقع ارتباط آنها با ادیان اصیل الهی قطع شده است و به همین دلیل، نگاهی که از دین دارند بسیار ناقص و انحرافی است و همان را هم در عمل نمیپذیرند و تحت تأثیر علم منهای وحی الهی هستند.
در واقع علم و تکنولوژی و پیشرفت مادی در خدمت توسعهٔ حیوانیت انسان قرار گرفته است؛ یعنی بخش اعظم محصولات تکنولوژی در خدمت شهوت و توسعهٔ نیازهای جنسی و حیوانی انسان است و لذتجویی مرکز تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعهشان است؛ به طوری که اگر در یک زمانی پدیدهای را انحرافی تلقی میکنند، وقتی این فرهنگ گسترش پیدا کرد و اکثریت مردم انحراف را پذیرفتند آن را به عنوان یک پدیدهٔ طبیعی بین خودشان میپذیرند، چون معیاری ندارند که آن را خوب یا بد تلقی کنند و معیارشان خواست مردم است. اگر مردم خواستند، آن پدیده، پدیدهٔ خوبی تلقی میشود
این تفاوت عمقی است که یک جا نگاهش به مجموعهٔ نیازهای حیوانی و جسمی انسان است و یک جا نگاهش صرفاً به نیازهای مادی انسانی است. این تفاوت ماهوی ۲ مکتب است.
اینجاست که مرز ما، به لحاظ نظری و به لحاظ نگاهمان به انسان، از آنها جدا میشود و ما فهرستی طولانی از آسیبها را میتوانیم در زندگی غربیها با اتکا به گزارههای عملی و دینی خودمان بشماریم. گرچه لایهٔ ظاهری غرب در نگاه اول بسیار زیبا و دوستداشتنی به نظر میرسد، ولی با یک نگاه عمیقتر میبینیم که در حقیقت یک زندگی حیوانی بزککرده و تزئینشده است که خود آنها هم از آن در رنج و عذاب هستند.
پیشرفت با نگاه مادی چه تبعاتی را برای غرب در پی داشته است؟
در ابتدا فرد باید تفکر الهی را بپذیرد تا مخاطب آن را شعار تلقی نکند. حقیقت این است که در غرب زن به یک برده تبدیل شده است، ولی پوستهٔ ظاهری آنجا این است که به زن خیلی احترام میگذارند. جسم زن در قالب روابط اجتماعی ملاک احترام و توجه است و اگر زنی به تدریج زیباییهایش را از دست بدهد، بخش مهمی از موقعیت اجتماعیاش به خطر میافتد، ولی در اسلام میبینیم که در ارتباطات اجتماعی، انسانیت زن مهم است و هر قدر سن او بالاتر میرود احترامش بیشتر میشود و موقعیت برتری در روابط اجتماعی سالم اسلامی پیدا میکند.
همچنین در غرب به راحتی میبینید که فاصلههای طبقاتی عظیمی وجود دارد که برای خود مردم آنجا عادی شده است و اگر کسی این مسئله را نقد کند، تعجب میکنند. برای مثال، شما افرادی را میبینید که کشتیهای تفریحی بسیار گرانقیمتی برای تفریح آخر هفتهشان دارند و در همان جامعه افرادی را میبینید که در پارکها میخوابند و بر اثر سرما میمیرند و شهرداری به طور طبیعی جنازهٔ آنها را برمیدارد و کارکنان شهرداری هم هیچ اعتراضی به این پدیده نمیکنند. در واقع این مسئله برایشان توجیه شده است.
این افراد که کار، شانس یا سرمایه ندارند به homeless معروف هستند و در پارکها و زیر پلها میخوابند. من خودم موردی را دیدهام که مرد جوانی همراه با یک سگ در محلی زندگی میکرد که از آنجا مختصر حرارتی از موتورخانه خارج میشد.
این مضرات جامعهٔ غرب برای آنها بسیار طبیعی شده است. فاصلههای عمیق طبقاتی برای آنها امری عادی تلقی میشود. این جدا از آن است که آنجا وقتی شما پول نداشته باشید، به شدت احساس تنهایی میکنید. همهٔ ارتباطات عاطفی در غرب تضعیف شده است و اگر پول داشته باشید، احترامها بجاست، همهٔ افراد خدمتگزار فرد پولدار هستند. وقتی متوجه شوند شما ورشکست شدهاید، فراموشتان میکنند و یکمرتبه احساس تنهایی به فرد دست میدهد. این مسائل را افرادی میتوانند بفهمند که در این محیط شرقی زندگی کرده باشند، چون برای غربیها این مسائل کاملاً طبیعی جلوه میکند، مشکلی با این پدیدهها ندارند و برایشان تبدیل به فرهنگ عمومی شده است که فرد بیپول باید بدبخت باشد.
این مسئله یک انعکاس بیرونی هم دارد که قابل نقد است و آن ثروتی است که در کشورهای توسعهیافته انباشته شده است که اگر به لحاظ تاریخی بررسی کنید، میبینید که این مسئله حاصل چه اتفاقاتی در سطح جهان است. در بررسی لایههای تاریخی میبینیم که آنها در قرنهای گذشته بسیاری از بومیان آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی را کشتند و ثروتهایشان را با کشتی به سرزمین خودشان آوردند.
البته در دهههای اخیر دیگر با ابزارهای نوین و مدرن، استعدادهای درخشان کشورهای جهان سوم را تربیت مینمایند و آنها را تبدیل به مزدوران خود میکنند و به کشورهای آفریقایی و آسیایی و مناطقی میفرستند که امکان کسب درآمدهای نفتی یا معدنی وجود دارد. بعد به بهانهٔ اینکه ما برای توسعه و پیشرفت کشورتان به شما کمک میکنیم، افرادی که در کشور آنها تربیت شدهاند واسطه میشوند و همچنان ذخایر عظیم امکانات آنها را به کشورهای اروپایی میبرند و تکنولوژیهای خودشان را با قیمتهای بسیار بالا به این کشورها برمیگردانند.
مثلاً اسرائیل را در بین کشورهای عربی و اسلامی مستقر میکنند و دائم به او اسلحه میدهند، همزمان به کشورهای عربی که از اسرائیل میترسند هم اسلحه میفروشند و همیشه اسلحهٔ برتری اسرائیل در اختیار دارد که اینها ندارند و اینها مرتب باید اسلحه بخرند و به این ترتیب، قسمت اعظم دلارهای نفتی دوباره به سمت آمریکا و اروپا برمیگردد.
اینها سبکهای مدرنی است که نگاه حیوانی آنها به انسانها این گونه سازماندهیها را به وجود آورده است و نتیجهاش هم این میشود که وقتی کشور مستقلی مثل ایران شکل میگیرد، همه با هم متحد میشوند تا اجازه ندهند هیچ کشوری فکر کند بدون ورود به این مدار نظم جهانی میتواند ادامهٔ حیات بدهد. البته مبنای اولیه باید در ذهن شنونده یا خوانندهٔ این مطالب باشد تا اینها را بپذیرد، در غیر این صورت، اگر خودش شیفتهٔ فرهنگ غرب شده باشد، اینها را بحثهای شعاری میداند.
آقای دکتر، برای پیشرفت اسلامی به چه لوازم و پیششرطهایی نیاز است. در واقع نقطهٔ آغاز عملی کردن چنین الگویی کجاست؟
– نقطهٔ اول این است که طیف وسیعی از نخبگان جامعهٔ اسلامی یا هر جامعهای، از جمله جامعهٔ ایران، ابتدا این بحثها را بفهمند و درک کنند و به صورت مشترک بپذیرند که ما الگوی خاص خودمان را باید خلق کنیم تا بتوانیم آرمانهایمان را اداره کند؛ یعنی اول باید بپذیریم که با آن الگو نمیتوانیم ادامهٔ حیات دهیم و جا پای آنها بگذاریم.
– نکتهٔ دوم این است که بفهمند همهٔ ابزارهایی که غرب از آن استفاده میکند و آن چیزهایی که ما به آنها کشورداری میگوییم و عبارت است از نحوهٔ سازماندهی روابط جامعه، قوانینی که از آنها استفاده میکنیم، علمی که در ارتباطات اجتماعی آوردهاند و اسمش فناوری و تکنولوژی است و همهٔ اینها آلودگی تفکر غربی را در پی دارد و این طور نیست که بگویید فناوری را از غرب میآوریم یا در سازماندهی از تجربهٔ آنها استفاده میکنیم یا اینکه قوانین آنها حاصل تجربیات علم بشری است و به همین خاطر، آنها را در جامعهٔ خودمان اجرا میکنیم.
اگر هر کدام از اینها را بپذیریم و بخواهیم آن را با بقیهٔ لوازم کشورداری ارتباط بدهیم، باید یکییکی بقیهٔ قطعات را هم بیاوریم تا با هم هماهنگ شوند. به همین دلیل، نظامات اجتماعی ما دارند تبدیل به نظامات غربی میشوند و مسلماً نتایجش هم نتایج غربی خواهد بود.
– گام سوم این است که بپذیریم باید همهٔ این ابزارها را برای جامعهٔ خودمان بازسازی کنیم که مقام معظم رهبری تحت عنوان نظامسازی خطاب به نخبگان کشورهای اسلامی این مطلب را فرمودند که ما یکی از رسالتهای عالمان دینی را نظامسازی اسلامی میدانیم. منظور این است که ما باید نظام اقتصادی، سیاسی، قضایی، اداری و همهٔ این نظامها را در جامعهٔ اسلامی مجدداً با فرهنگ خودمان بسازیم.
مشکل کار هم این است که ضمن اینکه جامعه را داریم اداره میکنیم، باید اینها را بسازیم. این قطار را نمیتوان متوقف کرد، قطار پیشرفت باید حرکت کند، ما باید توانمندی مضاعفی داشته باشیم که بتوانیم یک الگوی پیشرفتی را طراحی کنیم و ذیل آن نظامهایمان را بسازیم و هر اصلاحی که در نظام موجود انجام میدهیم ذیل آن نظامسازی کلان باشد.
آیا میتوان نظریهپردازی در حوزهی علوم انسانی را گام اول برای رسیدن به پیشرفت اسلامی دانست؟
بله، این جزء قدمهای اولیه است، منتها بعد از اینکه این اتفاق نظر در بین نخبگان ادارهکنندهٔ جامعهٔ اسلامی فراهم شد که ما با نظامهای غربی و کمک گرفتن و الگوبرداری از آنها به اهدافمان نمیرسیم و بعد با یک نگرش سیستمی فهمیدیم که همهٔ عناصر اینها آلودگی دارد و ما باید یک نظام منسجم در جامعهٔ خودمان طراحی کنیم، آن وقت قدم بعدی میرسد که نیاز به تقسیم کار در جامعهٔ اسلامی داریم، چون علوم گسترش پیدا کرده و بسیار پیچیده شده است و ما نیاز به اندیشمندانی داریم که در زمینههای مختلف از جمله زمینههای اقتصادی، جامعهشناسی، حقوق جزایی، روانشناسی و… فعالیت کنند. این گونه تقسیم کار صورت میگیرد. این افراد باید در بستری اسلامی مطالعه کنند.
اگر به جای این کار دوباره بچههای بااستعدادمان را بفرستیم تا دروس غربی بخوانند و بعد هم درکنارش افرادی را در حوزههای علمیه بفرستیم که درس اسلامی بخوانند، در حالی که شرایط جامعه طوری باشد که یک همکاری مسالمتآمیز بین این ۲ قشر به وجود نیاید، وضع موجود در جامعه به وجود میآید؛ یعنی مدیران ما وزارتخانهها را با الگوهای غربی اداره میکنند و برای اینکه در آن پست دوام بیاورند یک روحانی هم میآورند تا در آنجا نماز جماعت برگزار شود و یا گاهی مراسم مذهبی برپا میکنند و ما تصور میکنیم که مثلاً نظامهایمان را داریم اسلامی میکنیم.
البته بنده منظورم این نیست که نماز جماعت را ترک کنیم، منظورم این است که آن وزیر باید با فکر و تدبیر خودش دهها طلبهٔ فاضل را دعوت کند و ضمن اینکه نماز جماعت و مراسم مذهبی برگزار میکند، از آنها بخواهد که بر نیازهای فکری آن اداره یا وزارتخانه مبتنی بر نظریههای اسلامی مسلط شوند تا به اصطلاح سازوکارهای ادارهٔ این وزارتخانه را مهندسی مجدد فرهنگی کنند. در واقع مشکل بزرگمان جدایی این ۲ نهاد حوزه و دانشگاه است که استعداد آنها را تقریباً داریم نابود میکنیم.
مهمترین مسائلی که ما را از مسیر پیشرفت اسلامی دور میکند چیست؟
در این مسیر و در این شرایط موجود ابتدا باید یک آسیبشناسی جدی کنیم و آن هم این است که ابتدا اولویتهای نظاممان را تشخیص بدهیم و آن نظامهای کلیدی که ما را به پیشرفت اسلامی میرسانند بشناسیم. اولویت ما نظام آموزشی جامعه است؛ اعم از آموزش و پرورش و آموزش عالی. در واقع باید تعداد محدودی از نخبگان که این مفاهیم را میفهمند، از طریق نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی، در سطح جامعه تکثیر شوند و به یک تفاهم ملی در بین نیروهای فعال جامعه برسیم که ما میخواهیم جامعهای با الگوهای بومی خودمان بسازیم و آنها نه تنها مقاومت نکنند، بلکه متقاضی و شیفتهٔ الگوی اسلامی باشند.
متأسفانه حرکت ما همچنان بر مدار توسعهٔ قبل از انقلاب است و علامتش هم این است که ۱۰۰ نفر اول کنکور میخواهند بروند دانشگاه صنعتی شریف مهندس شوند؛ یعنی همچنان استعدادهای درخشان این کشور در خدمت توسعهٔ بخش مشترک ما با حیوان هستند و رشتههای علوم انسانی متقاضی کمتری دارد، در حالی که اگر۱۰۰ نفر اول کنکور بروند در فلسفهٔ کشورداری درس بخوانند و کار عملی در این زمینه انجام دهند، آنجا آغاز بیداری ماست.
اما در حال حاضر اکثر استعدادهای درخشان ما در پی این هستند که رابطهٔ آرماتور و بتن را بفهمند، رابطهٔ پیچ و مهره را با یکدیگر در رشتهٔ مکانیک بخوانند و روابط بین اشیا را کشف کنند، اما سراغ کشف و مدیریت روابط به شدت پیچیدهٔ بین انسان و جامعه و بین انسان و خلقت نمیروند، در حالی که عقل حکم میکند استعدادهای درخشان جامعه باید ابتدا در روابط و سیستمهای پیچیدهتر جامعه مستقر شوند که ما وقتی آقای بهشتی یا آقای مطهری را از دست میدهیم، این قدر خلأشان احساس نشود.
چرا این خلأ در جامعه احساس نمیشود؟
دلایل زیادی در جامعه هست که سبب میشود این کمبود احساس نشود؛
– یکی از آن دلایل این است که نسل آرمانخواه قبل از انقلاب که میدانستند دنبال چه هستند تعدادشان محدود بود و دشمن بسیاری از آنها را شهید کرد. متأسفانه تعداد اندکی از آنها در دانشگاهها و حوزههای علمیه پرورش یافتند. امروز همچنان در بدنهٔ حوزههای علمیه با سبک سنتی روحانیت ادامهٔ حیات میدهد؛ یعنی روحانی عزیز ما حداکثر حضور فرهنگی خودش را داشتن یک مسجد، برپایی نماز جماعت، برپایی دعا، در اختیار گرفتن تعداد ۱۰۰ نفر جوان برای کسب ثواب و هدایت ایمان و… میبیند.
این در حالی است که زمانی آقای بهشتی را داشتیم که مینشست نظامهای کلان اجتماعی را طراحی میکرد، متوجه میشد که بدون داشتن حکومت و بدون داشتن آموزش و پرورش نمیتوان جامعه را اداره کرد و با آن افق به مسائل جامعه نگاه میکرد.
متأسفانه در حال حاضر افرادی که با یک افق گسترده برای خواندن دروس دینی وارد حوزههای علمیه میشوند تا از این طریق دین را به معنای واقعی وارد مجاری حکومت و کشور کنند بسیار کم هستند. وقتی در دانشگاه این مطلب را دنبال میکنید، میبینید حتی استعدادهای درخشان و حتی بچههای مذهبی که در دانشگاههای خوب درس میخوانند حداکثر تلاششان این است که یک انجمن اسلامی داشته باشند تا تعدادی از بچههای مذهبی دانشگاه را دور هم جمع کنند و تدیّن خودشان را ادامه بدهند تا دورهٔ دانشجویی تمام شود.
آن دانشجوی بااستعداد متدیّن دانشگاه صنعتی هدفش از درس خواندن کمک به استقرار حکومت اسلامی نیست چون اصلاً درسش به این مسئله ربطی ندارد، درسش برای رفع نیازهای مراحل بعدی جامعه است. مثلاً مشغول تحصیل در رشتهٔ الکترونیک، کامپیوتر یا صنعت و برق است و اصل درسش مربوط به روابط جزئی بین اشیاست و این فرد در حاشیه نگران دین است. قطعاً اینکه شما بتوانید جمعی از همکلاسیهایتان را متدین نگه دارید، یعنی وظیفهتان را به خوبی انجام دادهاید، اما وقتی شما میخواهید نظامسازی کنید، باید هزاران مغز بااستعداد درگیر این بخشها باشند، در حالی که ما به اندازهٔ کافی نیروی دغدغهمند نداریم، آنهایی هم که هستند بیشتر از حد آسیبشناسی جلو نیامدهاند. حقیقتاً یک کاستی جدی در این مسیر داریم.
– عامل مهم دیگری هم که به این امر کمک میکند آسیبهای حاصل از وجود درآمدهای نفتی است. نفت یک نعمت الهی است و برای ما هم آثار مثبت زیادی داشته است، ولی نمیگذارد جامعهٔ ما بفهمد که بخش مهمی از کُندی پیشرفتمان به تضاد افکار و اندیشهٔ ما مربوط است و نفت اجازه نمیدهد بفهمیم که این پولهایی که از منابع جامعه خرج میکنیم و این ساختمانها را به عنوان محل سکونت میسازیم نابودکنندهٔ اخلاق و معنویت جامعه است و یک جای دیگر باید پولهای دیگری را خرج کنیم تا این مسئله را جبران کنیم.
در حقیقت پول نفت اجازه نمیدهد که این درک را پیدا کنیم و به همین دلیل، میبینیم که مدیران جدا و بدون هماهنگی با یکدیگر کار میکنند. یک مدیر ضمن انجام فعالیتهای اقتصادی، فرهنگ را نابود میکند؛ فرد دیگری ضمن انجام کارهای فرهنگی، اخلال در فعالیتهای اقتصادی ایجاد میکند و فرد سوم با فعالیتهای سیاسی خود هم اقتصاد را تخریب میکند و هم فرهنگ را. چرا حالا این تخریبها را ما نمیفهمیم؟ چون دلارهای نفتی را داریم.
آیا سند چشمانداز ۲۰ سالهٔ کشور با الگوی پیشرفت اسلامی منطبق است؟
تلاشی در مقطعی از زمان انجام شده و این سند تدوین شده و در آن اهداف و آرمانها نوشته شده است. ضمن اینکه این سند بسیار ارزشمند است، اما به واسطهٔ اینکه فقط یک سند است و همراه با راهکار نیست، فقط میتواند به عنوان معیاری برای ارزیابی حرکت ما مورد توجه قرار گیرد. مثل اینکه ساختمان بلندی یک جا وجود دارد و ما به آن نگاه میکنیم، برای اینکه ببینیم ساختمان خودمان در جهت درست قرار دارد یا خیر. این سند در این حد برای ما کارایی دارد، منتها چون ما نظامهای ارزیابی مناسبی برای جامعه نداریم، امروز نمیتوانیم به طور دقیق بگوییم که پیشرفتها و عقبماندگیهایمان در چه زمینههایی است.
امروز ما با قضاوتهای دشمن داریم خودمان را ارزیابی میکنیم و این خطر بسیار بزرگی است که انقلاب ما را تهدید میکند؛ یعنی منتظریم تا آنها به ما بگویند در چه چیز پیشرفت کردهایم و در چه چیزی عقب هستیم. ما باید مبتنی بر همان نظام پیشرفت اسلامی خودمان شاخصهای ارزیابی داشته باشیم و خودمان پیشرفت را برای خودمان تعریف کنیم که آیا به سمت اهداف چشمانداز حرکت کردهایم یا خیر. اگر نکردهایم، در چه مسئلهای دچار نقصان بودهایم و چرایی آن را کشف کنیم.
مقام معظم رهبری در فرمایشات خود به طور مکرر بر ضرورت تدوین پیشرفت اسلامی، نظامسازی و مهندسی فرهنگی تأکید کردهاند. چرا با وجود تأکیدات معظمله تا به حال موفقیت چشمگیری در این راه حاصل نشده است؟ چه راههایی را برای تحقق این مهم پیشنهاد میکنید؟
مفهوم عصارهٔ بحث پیشرفت اسلامی یعنی رشد متوازن علم، عدالت، اخلاق، معنویت، فناوری، رشد اقتصادی، سیاسی و مقولاتی از این دست. من تأکیدم روی کلمهٔ متوازن است.
– این معنا در بین نخبگان به تفاهم نرسیده است. علتش هم این است که هر کدام از ما را در فرآیند تقسیم کار به یک علمی سرگرم کرده است و پیشرفت این علوم نامتعادل است. بنابراین حرف یکدیگر را نمیفهمیم. وقتی که یکی در فرهنگ مطالعه کند، یکی در روانشناسی غربی مطالعه کند، یکی دیگر روانشناسی اسلامی مطالعه کند، یکی برود اقتصاد غربی مطالعه کند، یکی اقتصاد اسلامی را مطالعه کند، از جمله آثار این نوع تقسیم کار این است که درک مشترکی در این بین به وجود نمیآید و افراد به جای مباحثه و همفکری و جبران کاستیها یکدیگر را تمسخر میکنند.
– یک مشکل این است که در نظام سیاسی ما تقریباً با هر انتخاباتی که در آن رئیسجمهورها و دولتها و مسئولان عوض میشوند بخش اعظم دانش و تجربهٔ مدیریتیمان را از صحنهٔ مدیریت خارج میکنیم و دوباره میآییم اول کار. دوباره مدیرانمان فکر میکنند که پیشرفت یعنی کشیدن اتوبان و جاده و ساختن مسکن و… و آن معضلات عظیم نرمافزاری در پایان دورههای مدیریتی افراد آرامآرام توجهها را جلب میکند که موقع رفتن این مدیران سر میرسد و افراد بیتجربه جایگزین این افراد میشوند.
– نکتهٔ بعدی اینکه در این ساختار مدیریتی که ما داریم، احساس نیاز به علم وجود ندارد؛ یعنی مدیران ارشد اجرایی ما در حد وزیر هیچ احساس نیازی به کمبود علم ندارند تا اندیشمندان را دعوت به همفکری کنند. چرا؟ چون این وزیر میخواهد خواستههای نمایندگان محترم مردم را تبیین کند، نمایندگان هم خواستههایشان خواستههای تودهٔ مردم است که عبارت است از: اشتغال، مسکن، حل مشکل تورم و… در حقیقت ما در یک دور پاسخگویی به نیازهای مادی زندانی شدهایم و معدود نخبگانی که با این مفاهیم درگیر هستند، جز آسیبشناسی کار بیشتری نمیکنند، زیرا زمانی نقششان مثبت میشود که یک مدیر اجرایی از آنها بخواهد تا با همین میزان دانشی که کسب کرده است برای اصلاح جامعه به او کمک کند. اما فاصلهی عظیمی بین نخبگان حوزه و دانشگاه با مدیران اجرایی وجود دارد و این فاصله محسوس نمیشود، چون دلارهای نفتی این وسط نمیگذارد این تقاضا ایجاد شود.
وقتی این مسائل را آسیبشناسی کردیم، برمیگردیم به راهنماییهای مقام معظم رهبری و میبینیم ایشان با تیزبینی و درایت و اشرافی که بر مسائل کشور دارند، با شناخت همین دردها، راهحلهای مناسب آن را پیشبینی کردهاند؛ یعنی اگر الگوی اسلامیـایرانی پیشرفت را بخواهیم، باید یک دور مطالبات ایشان را مرور کنیم.
– ایشان صریحاً میگویند باید نظامها را بسازیم، نه بازسازی کنیم.
– مسئلهٔ بعدی این است که ایشان شورای عالی انقلاب فرهنگی را خطاب قرار میدهند و به آنها میفرمایند که بنشینید مهندسی فرهنگی مجدد کنید. بعد خودشان میفرمایند منظور از مهندسی فرهنگی مجدد این است که کارکردهای فرهنگی نظامهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، قضایی شما در جهت اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی محسوس باشد.
– در ادامهٔ بحث، ایشان خطاب به مدیران اجرایی میگویند هر تصمیم مهمی را که میگیرید پیوست فرهنگی داشته باشد. در توضیح این معنا میگویند در هر تصمیم بزرگی که مثلاً برای اصلاح یارانه، اصل ۴۴، قانون زندانزدایی یا امثال اینها میگیرید، به آثار فرهنگی آن شناخت پیدا کنید و آن را اصلاح نمایید.
اگر این راهنماییهای مقام معظم رهبری عملاً آغاز شود، ما روند حرکتمان به سمت پیشرفت اسلامی هموار میشود و شکل همافزایی پیدا میکند و یکی از مهمترین آثارش پر کردن این شکاف بین نخبگان نظریهپرداز با مدیران تصمیمگیر خواهد بود، چون هر مدیری اگر بخواهد تصمیم مهم خودش را از نظر آثار فرهنگی مورد ارزیابی قرار بدهد، حتماً باید تعدادی از اندیشمندان حوزه و دانشگاه را گرد خودش جمع کند و مثلاً بگوید این اصلاح یارانهها پیامدهای مثبت و منفی فرهنگیاش چیست و چگونه میتوان آن را اصلاح کرد.
این حرکت بزرگ این خاصیت را دارد که ما تعداد زیادی نظریهپرداز را پیدا خواهیم کرد که ضمن داشتن دیدگاههای عمیق اسلامی، با نیازهای واقعی این مقطع از حیات ما آشنا میشوند، چون ما یک معضل دیگرمان هم این است که نظریهپردازهایمان فاصلهٔ زیادی از واقعیتهای امروز جامعه دارند. به عبارتی، یک تعداد آدم داریم که در آسمانها سیر میکنند و تعدادی مدیر هم در روی زمین دارند کار میکنند. این ۲ گروه دستشان به یکدیگر نمیرسد. یک ایدههایی مثل پیوست فرهنگی، که مقام معظم رهبری میفرمایند، میتواند این خلأ را پر کند.
علاوه بر اینها، مشکلاتی هم در فرهنگمان هست که اجازه نمیدهد ما به این سمت برویم. حدود ۲۵۰۰ سال تداوم استبداد در فرهنگ ما یک سلسله آسیبهایی را به ودیعه گذاشته که مهمترین آن عبارت است از دروغ. دروغ که میگویم منظورم روابط بین تودهٔ مردم است؛ اعم از بین مردم و مسئولین و بین خود مردم. تملق، قبیلهگرایی و… نیز از جملهٔ همین مشکلات هستند. متأسفانه تعداد این مسائل در روابط اجتماعی ما زیاد است.
اینها موجب میشود که یک مدیر وقتی مسئول شد، متملقین دورش جمع شوند و با تعریف و تمجیدهایی که برای منافع شخصی خود از او میکنند و به دلیل وجود آمادگی برای دروغگویی در فرهنگ ما و همچنین آن حالت قبیلهگرایی، آن مدیر همشهریها یا همدانشکدهایها و همکارهای سابقش را دور خودش جمع کند. این مسائل به یکدیگر پیوند میخورد و مدیر متوجه نمیشود برای این مسئولیتی که در نظام اسلامی وجود دارد، این فرد از نظر دانش توانایی کمی دارد، بلکه تملق به آن الغا میکند که تو استحقاق بیشتری داری و حقت پایمال شده و هر چه داری برایت کم است.
وقتی غرور در مدیر ایجاد شد، طبیعتاً نیاز به مشاور نمیبیند و بعد هم به سمت بازیهای سیاسی میرود. بازیهای سیاسی یعنی چه؟ یعنی تعدادی جوان بیاوری دور خودت و اسمشان را بگذاری مشاور و کلمات را نابود کنی. مشاور یعنی یک کسی که از من سوادش خیلی بیشتر است، ولی به لحاظ جسمی توان کار زیاد را ندارد و من از فکرش استفاده میکنم، اما در کشور سیاستزدهٔ ما جوان نپختهٔ دانشگاهی را میگذارند کنارشان و میخواهند از انرژیاش استفاده کنند و اسم او را میگذارند مشاور، چون خودشان را برای آن مسئولیتها کافی میدانند.
اینها نسبت فرهنگ است با مدیریت. بعد در کشور نظام آموزش مدیران جمع میشود، در حالی که شما اگر بخواهید جامعه را اسلامی کنید، مدیران به شدت نیازمند آموزشهای فشردهٔ کوتاهمدت هستند، به ویژه مدیران ارشد باید بیشترین آموزش را ببینند، اما میبینیم که نظام آموزش مدیران در کشور جمع میشود.
اینها انعکاس معضلات فرهنگی جامعه است که مدیر را ظرف دو سه ماه اول مدیریت به سمت موضع غرور و خودبزرگبینی میکشد و او اگر هم بخواهد کار آموزشی کند، کارمندی را که در سطوح پایین کاری قرار دارد سر کلاسهای آموزشی میفرستد، در حالی که خودش باید پنجشنبه و جمعهٔ آخر هفته دوره ببیند که بفهمد وقتی میخواهیم این وزارتخانه را اسلامی کنیم، چه اتفاقاتی باید درونش بیفتد. اینها جلوههایی از معضلات فرهنگی است که خود را به ساختار مدیریتی جامعه منتقل میکند.
در ساختار سیاسی کشور ما هم مشکلاتی وجود دارد. استیضاح در فضای موجود ما ابزاری است برای حل معضلات منطقهای بعضی از نمایندگان که با یکدیگر تفاهم میکنند که باید به وزیران تذکر داده شود، اما وقتی که دلیل آن را ریشهیابی میکنید، در پارهای از موارد میبینید دلیلش توقع نابجای یکی از نمایندگان و مقاومت آن وزیر در مقابل او بوده است.
ویژگی این نوع استیضاح این است که وزیر را در موضع موقتی بودن قرار میدهد. مدیر وقتی احساس موقتی بودن کند، اصلاحاتش کارهای کوتاهمدت میشود و وقتی اصلاحات محدود به کارهای کوتاهمدت شد، دیگر بحث نظامسازی و پیوست فرهنگی و توجه به پیامدهای فرهنگی آن و تربیت نیروی بلندمدت به حاشیه رانده میشود؛ یعنی یک وزیر آموزش و پرورش وقتی همواره تیغ استیضاح بالای سرش هست، تا صبح قیامت به فکر اصلاح بنیادین نظام آموزش و پرورش نخواهد بود، حتی اگر شعارش را بدهد، برای اینکه تغییر ظاهر آموزش و پرورش که اصلاح نظام بنیادین نیست، بلکه با تغییر فکر معلم، توسعهٔ دانش معلم، کار روی انگیزههای معلم و افزایش مهارتهای او و مدیر مدرسه نظام تغییر میکند. این کار وزیری میخواهد که احساس کند من دهها سال در این وزارتخانه هستم و نمایندگان مجلس از من دربارهٔ کارهای بلندمدت توضیح میخواهند.
این یک آسیب بزرگ است، چرا که در این نظام سیاسی افرادی که به عنوان نمایندگان مجلس بالای سر مدیران ارشد ما هستند از نیروهای اجرایی کار بنیادین اصلاح نظامهای ادارهٔ کشور را نمیخواهند؟ وقتی نمیخواهند، راهنماییهای مقام معظم رهبری استقرار لازم در وزارتخانهها را پیدا نمیکند و ما به ذهنمان میرسد که اگر سند درست کنیم، مسئله حل میشود. سند لازم و ضروری است و تهیهٔ آن هم کار بسیار سختی است و از همهٔ عزیزانی که در هر عرصهای سند تهیه میکنند، از جمله سند پیشرفت علمی کشور یا سند مهندسی کشور، باید تشکر کنیم، اما سند بخشی از مسئله است.
بخش دیگر مسئله این است که نظامهایی را که پیرامون مجریان این سند وجود دارند اصلاح کنیم؛ یعنی سند تحول بنیادین آموزش و پرورش را درست کردیم، حال آیا مطالبات این مجلس از وزیر آموزش و پرورش پیگیری تحول درون سند است یا تحمیل رئیس انتخابات نمایندهٔ مجلس به عنوان رئیس آموزش و پرورش فلان منطقه؟ این را باید بررسی علمی کنید و ببینید اگر که مجلس ما تحول سند آموزش و پرورش را میخواهد، یعنی الحمدالله نظام سیاسی درست شده است، اما اگر میبینیم سند را تهیه میکنیم، ولی فشاری که بر وزیر آموزش و پرورش میآید و تقاضایی که از او وجود دارد مربوط به استخدام یک سری آدم نامناسب برای آموزش و پرورش است، یعنی این سند هیچ وقت اجرا نخواهد شد. اینها مثالهای ملموسی است که متأسفانه جامعهٔ ما با آنها درگیر است و کسی هم جرئت نمیکند به زبان بیاورد، چون به سرعت محبوبیتش را از دست میدهد و دچار مسئله میشود.
ما بحمدالله وجود مبارک ولی فقیه را در ساختار سیاسیمان پیشبینی کردهایم و خود معظمله مرتباً تکرار میکنند که ما الگوی پیشرفت میخواهیم، نظامسازی میخواهیم، مهندسی فرهنگی میخواهیم. اینها همهاش قطعاتی از هدایت ایشان است که اگر این حرفها فهم شود و به آنها عمل شود، ما این مسیر را طی خواهیم کرد. اما متأسفانه سازوکارهای پیشبینیشده در نظامهای سیاسی، که خلأهای امروز جامعهٔ ماست و کمتر پیرامونش بحث میشود، اجازهٔ انباشت تجربه را نمیدهد. تا این مسائل حل نشود، نمیتوان به هدف اصلی، که رسیدن به پیشرفت اسلامی است، دست یافت.
Sorry. No data so far.