تریبون مستضعفین- وحید اشتری
چند سال پیش در آسیبشناسیای که از نشریات موجود، انجام دادیم، به این نتیجه رسیدیم در تمام مکتوبات جبههی انقلاب تاکنون، ورود جدی به الگوهای زندگی مردم و انتقاد نسبت به عادات و رفتارهای غلط نشده است. صفحات مرتب و دائمی و هفتگی برای حرف زدن به لایف استایل و سبک زندگی اختصاص داده نشده است. از روزنامههای سیاسی و غیرسیاسی مثل کیهان و رسالت و همشهری گرفته تا هفتهنامههایی چون یالثارات و مجلههایی چون راه و پنجره و …؛ به همینمناسبت به سراغ حجتالاسلام و المسلمین علی رجبی، رییس حوزه علمیه مروی رفتیم و خواستیم حرفهایی را دربارهی آسیبشناسی سبک زندگی برایمان بگوید، همانهایی که پیشتر از ایشان سر کلاسهای دانشگاه و حوزه شنیده بودیم. سخنان اخیر رهبری در سفر به خراسان شمالی در رابطه با سبک زندگی و فراخوان ایشان از نخبگان برای آسیب شناسی فرصت خوبی را فراهم کرد برای بازخوانی این سخنان که به دلایلی پیش از این امکان انتشار نیافت.
نزدیک به انتهای ناصر خسرو، دست چپ ِ کوچهی شلوغ و تنگ و پر رفت و آمد مروی، از بین لوازم آرایش فروشها و لوازم بهداشتی فروشها رد میشوی، نزدیک به انتهای کوچه، حوزه علمیه مروی است. یکی از بزرگترین حوزههای علمیه تهران که بزرگان زیادی همچون شهید مطهری و علامه حسنزاده آملی و بسیاری دیگر روزی در آن درس خواندهاند و سالها در آنجا رفت و آمد داشتهاند. هماکنون نیز بسیاری از فضلا در اینجا رفت و آمد دارند.
رییس کنونی حوزه علمیه مروی و مدارس تابعه حجتالاسلاموالمسلمین رجبی است؛ دانشجوی سابق رشته علوم اجتماعی و جامعهشناسی دانشگاه تهران و مدیر و مدرس حوزه علمیه مروی و مدرس دانشگاههای تهران و امیرکبیر. از میان اساتیدشان در دانشگاه تهران شاخصتریناش ابوالحسن بنی صدر است و از میان اساتید حوزه و کسانی که برای منطق و فلسفه و منظومه و بدایه و نهایه و درس خارج و تفسیر نام میبرند، آیتالله موسوی تبریزی، آیتالله مرعشی، آیتالله خوشوقت، آیتالله مکارم شیرازی، مرحوم آیتالله فاضل لنکرانی، آیتالله شاهرودی، آیتالله جوادی آملی از شاخصترها هستند.
در این گفتوگوی چند ساعته، از دوران دانشجویی و اعتراض دانشجویان مسلمان به وضعیت فرهنگی و بعد هم تایید امام و تعطیلی دانشگاه و آغاز دوران انقلاب فرهنگی گذشتیم و رسیدیم به سال 59 و آغاز جنگ تحمیلی. تشکیل ستاد پشتیبانی جنگ و سپردن مسئولیت آن به معاونین اجرایی مناطق آموزش و پرورش. ناگزیر بهعنوان معاونت اجرایی امور تربیتی منطقه 16 تهران، مسئول سازماندهی و ساماندهی فرهنگیان و اعزامشان به جبهه میشود. اعزام به جبهه اولین بار با حضور در منطقه عملیاتی رمضان سال 60 و پاسگاه زید شروع میشود. ایشان پس از آن بارها به جبهه میرود؛ گاهی بهعنوان مبلغ و روحانی و گاهی در جایگاه رزمندهی معمولی و گاهی بهعنوان نیروی یگان دریایی لشکر حضرت رسول و سکاندار قایق در فاو بهار سال 65 و سکاندار قایق (هایی که آن موقع بهش قایق لگنی میگفتند) صورت میپذیرد.
آنچه در زیر میخوانید مشروح بررسی تفاوت سبک زندگی و ذائقه مردم بعد از جنگ با توجه به سیاست های اعمال شده در دولتهای مختلف است.
اگر موافق باشید بهعنوان مقدمه به ملاکهایی که در مسائل مفهومی در نظرات امام و آقا داریم، بپردازیم. یعنی تصور و نگاهی که نظام و حاکمیت به مسئله فقر داشتهاند. با توجه به اینکه انقلاب فقط به فقرا و کوخنشینان وامدار است و اینکه کولهبار مبارزه بر دوش اینهاست و گفتهایم اینها صاحبان انقلاباند میخواهیم ببینم چقدر تابهحال به این مسئله به شکل واقعی نگاه شده و چقدر به سمت تحقق این مسئله پیش رفتهایم؟
باید عرض کنم همانطور که میدانید فقر و غنا دو امر خارجی هستند و امور خارجی اصلاً تحت ارزش قرار نمیگیرند، مثل این پارچ. یعنی اصلاً معنا ندارد ما بگوییم این پارچ اسلامی یا غیر اسلامی است. فقر یعنی من کالا و امکانات خاصی را نداشته باشم و غنا -که البته در اصطلاح دینی غنا نداریم کفاف داریم- یعنی کسی که از امکانات مادی زندگی برخوردار است. بر این اساس فقر به تنهایی حسن و قبح ندارد و معنی خاصی نمیدهد. یعنی من یک چیزی را ندارم. بنده هم ندارم، حضرت امیر هم نداشت. یعنی صورت خارجی یکی است، ولی نداری حضرت امیر چگونه بود و نداری بنده چگونه است؟ اینها ریشه در یک خصلتهایی دارد که آن خصلتها بحث راجع به فقر و غنا را پیش میآورد.
اینها از جملات معروف حضرت امام در اواخر عمر شریفشان بود که در آن اواخر عمرشان بیشتر سعی حضرت امام در تاکید بر روی جنبههای کاربردی و ریز ملاکهای دینی و دادن آنها به مردم بود. امام اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی (ص) را در همین ایام معرفی کردند. جنگ فقر و غنا را هم در همان موقع بیان کردند، منشور روحانیت را هم در همان موقع صادر کردند. یعنی شاید امام در اواخر عمرشان احساس کردند وقتی دارند از بین مردم می روند فرصت بسیار مناسبی است که ملاکهای زندگی دینی را هم در سطح کلان سیاسی و جهانی و هم در بعد ابتدایی زندگی مردم موشکافی کنند و تحلیل کنند تا مبادا بعد از ایشان مردم به بیراهه بروند. البته با فرصتی هم که داشتند به خوبی از عهده قضیه بر آمدند.
اگر همین الان هم نگاه کنیم به کوچکترین بهانهای امام شروع میکردند بد و بیراه گفتن به کسانی که زندگیهای آنچنانی دارند. و تعریف کردن و دردمندی و دست بوسی و بازوبوسی از مستضعفین. اینکه یک موی شما را به همه کاخ نشینان نمیدهم و از این کلمات که فراوان فرمودند. این رویکرد که این زندگی یا به این سبک است که حزب الهی است و اسلامی است و یا غیر این است که حتی اگر در خود داعیه دینداری داشته باشد و لو شعار دینی هم بدهد و لو ظاهری از دین هم داشته باشد و لو نماز هم بخواند و لو زکات هم میدهد و لو پیشانیاش پینه بندد و لو خمس بدهد مسلمان نیست.
در یک صحبتی که [امام] با شورای نگهبان داشتند با تعبیرات بسیار زیبا مطرح فرمودند که افرادی که پیش شما میآیند و اظهار دینداری میکنند و وجوهاتی هم میدهند. اگر اینها تمام زندگیشان را هم به شما بدهند، و بعد پنجاه سال هم برای این مردم بیگاری کنند باز هم بدهکارند. یعنی مبادا اینها در جامعه مقدس جلوه کنند مبادا اینها خودشان را آب بکشند یعنی در یک کلمه اگر بخواهم بگویم مبادا اینها و این قشر در جامعه با ارزش شوند و اینها بشوند، ملاک قضاوت و در یک کلام به جای «إن اکرمکم عندالله اتقیکم» بشود إن اکرکم عندالله اتفاکم للخمس یا اتفاکم للزکاه!
پس وقتی ما جنگ فقر و غنا را میگوییم جنگ دو مکتب را میگوییم، جنگ دو فرهنگ را میگوییم. اصلا خیلی راحتتر بگویم جنگ جبهه انبیا در برابر جبهه غیر انبیا را میگوییم و تفاوت دارا و ندار فقط داشتن و نداشتن نیست. جنگ ارزشهای رحمانی است با یک سری ارزشهای شیطانی. یعنی جنگ خداست با شیطان و حالا یکی در شکل فقر و دیگری در شکل غناست.
در ادبیات دینی دو فقیر داریم. (همانگونه که در عرفان هم آمده است) در بوستان سعدی داریم که یک آدم دست و پا چلفتی گوشهای نشسته بود و میگفت «الفقر فخری» تا اینکه یک آدم حکیمی آمد و رد شد و گفت خاموش باش نادان! سید المرسلین که گفت الفقر فخری میتوانست داشته باشد و نخواست، نه مثل تو که شب و روز در آرزویش هستی و به دستت نمیرسد. یعنی در اسلام نداشتن ارزش نیست نداشتن یک امر خارجی است و اصلاً مفهوم ندارد من پول ندارم پس خوشبختم. اصلا یک امر گنگ است. آنچه که مد نظر است این است که من یک سری خصلتهایی دارم که خودم را بزرگتر از تمام داشتههای مادی عالم میبینم. پس من بزرگتر از دنیا هستم یعنی من میتوانم داشته باشم و نمیخواهم داشته باشم. در این مکتب بالاترین پرچمدارانش حضرت محمد(ص) و حضرت امیر(ع) هستند. در زمان خودمان هم اگر بخواهیم یک نفر را پیدا کنیم باید بگوییم شهید چمران! که برادرشان میفرمودند ایشان وقتی شهید شدند کلا 3 هزار تومان پول در حسابشان داشتند. نه هیچ خانه و نه منزل و نه هیچ جهیزیه و نه هیچ چیز دیگر! آنهم فقط پول 2 ماه نمایندگی مجلسشان بود که نیامده بودند تهران بگیرند و در حسابشان مانده بود.
منظور [اسلام] یک انسانی است که دنیا بر او روی میآورد، ولی او دنیا را در خدمت اهداف و مقاصد خودش قرار نمیدهد و به سمتش نمیرود و ظاهراً فقیر جلوه میکند. این با انسانی که ندار است تفاوت میکند. اگر ما لفظ مستضعف را هم داریم در اصطلاح دینیمان که در فرهنگ قرآنیاش هم به شکل مثبت بکار رفته و هم منفی همین است. مثلا در سوره سبا داریم که یک مستضعف و یک مستکبر هر دو در جهنماند و با هم مناظره میکنند. آن یکی میگوید تقصیر تو بود که به من فرمان دادی و دیگری میگوید تقصیر تو بود که فرمان من را بردی و اگر تو فرمان مرا نمیبردی من الان اینجا نبودم. تا اینکه نهیب خداوند میآید که هر دو جایگاهتان در دوزخ است و هر دو به یک اندازه مقصر هستید. پس مستضعف هم به معنای ماهو مستضعف یعنی یک شخصیت مثبت در قرآن نداریم و اگر در قرآن هم داریم که وارثان زمین مستضعفان خواهند بود. دلیل عمدهاش این است که در طول تاریخ اکثریت مردمان روی زمین اینان هستند.
شهید مطهری هم در کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی» دارند که جامعهی دینی جامعهی طبقاتی نیست، ولی به دلیل خصلتهایی که فقرا دارند، اکثریت طرفداران انبیا از فقرا بوده اند. این یعنی اینکه در نفوس فقرا مانع کمتری است برای پذیرش حق و حقیقت. همانگونه که بر عکساش هم صدق میکند. یعنی به علت خصلتهایی که اغنیا دارند، (مثل زیادهخواهی و تکبر و تمتعات بیشتر دنیایی و وابستگی بیشتر به تمتعات) آمادگی بیشتری برای مقابله و برای معارضه دارند. یعنی در اسلام هم همان قدر که از فقرا به جهنم وارد شده داریم، همان قدر هم از اغنیا داریم. البته این از نظر کمی نیست. در اسلام هم انسان غنی و سرمایهدار داریم که اسوه است و هم انسان فقیر داریم که شخصیت شقی و تبهکار دارد. در نتیجه جنگ فقر و غنا مبارزه دو دید، دوجایگاه، دو فرهنگ در مکتب فکری و دو ارزش است. امام در اواخر عمرشان شروع کردند در معرفی این دو مکتب و معرفی نمادهای و نشانهها و خصلتهای اینها که دیگر فرصت پیدا نشد و خداوند ایشان را از مردم گرفت.
در باب جنگ فقر و غنا، همانگونه که امام هم میگویند و تصریح کردید و تعمیم آن به جبههی انبیا و غیر انبیا، نقش انقلاب اسلامی را در جنگ فقر و غنا بعنوان دو مکتب، بهعنوان جبههای که از 31 سال پیش باز شده است، چگونه تعریف میکنید؟
انقلاب اسلامی نسیمی از انقلابهای انبیا در طول تاریخ برای احقاق حق بود. در ایامی که افراد غالبی که در ایران زندگی میکردند یا ثروتمند بودند که از طریق نامشروع به این ثروت دست پیدا کرده بودند و یا محروم بودند که باز بخاطر ظلم و بیعدالتی دچار محرومیت شده بودند، انقلاب اسلامی ایران شکل گرفت. بر این اساس پیام انقلاب بیشتر تطبیق میکرد با قشر دوم یعنی اینها به امام لبیک گفتند.
آقای محسن رفیق دوست در خاطرهای تعریف کرده بود وقتی سوار ماشین با امام از بهشت زهرا میآمدند، بالای پل خانی آباد نو امام یک نگاهی کرده بودند سمت چپ که آنموقع به آنجا گود عربها میگفتند (البته الآن تقریبا جمع شده) یک نگاه معناداری کرده بودند. با یک حالتی که آقای رفیقدوست متوجه شده بود. میپرسد آقا چه خبر است؟ امام فرموده بودند من با اینها خیلی کار دارم و اینها با من خیلی کار دارند. این ماهیت انقلابی بود که آمده است تا امکاناتی را که از اینها سلب شده بود امکانات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و کمارزشتر از همه امکانات مادی را به آنها برگرداند.
البته مهمترین چیزی که در دیدگاه دینی وجود دارد قدرت تصمیمگیری است که باید به دست کسانی بیفتد که خداوند قرار داده است. یعنی به گونهای باشد که تصمیم گیریها و تصمیم سازیهای جامعه و نهادهای تصمیمساز در دست اینها باشد، نه اینکه خدای ناخواسته ما اینها را حلوا حلوا کنیم و بالای سرمان بنشانیم ولی دیگران تصمیم گیرنده برای این گروه باشند. نباید اینها در حاشیه قرار بگیرند و در تصمیم گیریهای اقتصادی نقشی نداشته باشند.
متاسفانه الان اگر شما مراجعه کنید به جاهای خاصی از جامعه ما میبینید که اینها در حاشیهاند و رایشان در حاشیه است مگر رای کمیشان. مثلاً میگویند اینها به فلان آقا رای دادند احسنت بارک الله؛ ولی نهایت این اقشار چقدر در تصمیمسازی دخالت دارند؟ چه مقدار رأی اینها را به مفهوم نظر رعایت میکنیم و در جهت تحقق اینها گام بر میداریم؟
ما انقلاب کردیم برای از بین بردن این محرومیتها از قبیل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ارزشی و در نهایت هم مالی به مفهوم پایینتریناش. در اوایل انقلاب الحق و الانصاف زمان ده ساله امام ما میدیدیم که داشت قدم بر داشته میشد و سرعت و شتاب خوبی هم داشت. تعاونیها، صاحب ِ خانه شدنها نمونههایی از جهت گیری سیاستها بود. اوایل انقلاب دانشگاهها مملو از این قشر شده بود و مدارس نیز همچنین. ولی به تدریج انحرافاتی شکل گرفت که شرایط به گونه دیگری شد. البته الآن حرکت کلی و مسیر جامعهی ما به سمت همان ایدههای حضرت امام و مقام معظم رهبری و انقلاب است و دارد به همان سمت حرکت میکند، ولی بسیار سرعتش کند است و در تحقق اهداف خودش یک مقدار به نظر میرسد ناموفق است.
حضرت امیر در تعریف انقلاب میفرماید: «والذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم و لیسبقن سابقون کانوا قصروا و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا» [ترجمه: سوگند به خداوندی که پیامبر (ص) را مبعوث کرد سخت آزمایش میشوید چون دانهای که در غربال ریزند یا غذایی که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت. زیر و رو خواهید شد تا آن که پایین به بالا و بالا به پایین رود آنان که سابقهای در اسلام داشتند و تاکنون منزوی بودند بر سر کار میآیند و آنها که به ناحق پیشی گرفتند عقب زده خواهند شد.]
این یعنی باید اتفاقی در جامعه بیفتد که اقشار فرو دست و زیر دست و زیر پامانده جامعه بالا بیایند و آنهایی که بالا بودند نه در جای خود بمانند، بلکه پایین بروند. اینها حتی صلاحیت نظر دادن هم ندارند، چون نظراتشان آلوده به منافع گروهیشان و قشری بنگاههای خودشان است. اصلاً نباید نظر بدهند، چون نظرشان سالم نیست، توام با وابستگی است.
انسان نگاه که میکند میبیند انسانهای پاک و بزرگی مثل علامه حلی هم وقتی میخواهند فتوای خاصی بدهند، تمام احتمالات وابستگی به مسئله خاصی غیر خلوص را از بین میبرند. مثلاً نقل میکنند آن موقع ایشان وقتی میخواستند فتوای چاهشان را بدهند، ایشان دستور میدهند که چاهشان را پر کنند که مبادا در دادن این فتوا تحت تاثیر تمنیات درونی قرار بگیرند. (چون چاه در عراق غیر از چاه در ایران بود ـ آن جا اینطور نیست که مثل مناطقی در 15 یا 16 متری به آب برسند مثلا می توان گفت آن جا اگر کسی چاه خوبی داشت آب میداد امروزه میتوانیم بگوییم که یک کارگاه و کارخانه پر در آمدی داشت) تا این اندازه انسان تحت تاثیر است. بعد میآییم تشخیص را در جامعه میدهیم دست اقشاری که به جز منافع گروهی خودشان، به جز پر کردن شکم خودشان به هیچ چیز دیگر فکر نمیکنند. اینها اصلاً نباید تصمیم بگیرند، نباید اصلاً بر مسند تصمیمگیری قرار بگیرند، حتی اگر ظاهر الصلاح هم باشند. یعنی ظاهراً آدمهای خوبی هم باشند. اصلاً نمیتوانند و دست خودشان نیست.
شهید مطهری میگوید دچار جهل مرکباند. طرف فکر میکند با خداست ولی نیست. همانطور که امام علی(ع) در مورد آن فردی که سجدههای خیلی طولانی داشت، ولی به لحاظ اجتماعی خیلی انسان قابل تعریفی نبود، فرمودند هو مریض. اینکه سجده میکند سجده بر اساس مرضش است، یک نفر اعتیاد به مواد مخدر دارد، یکی خروسباز است، یکی کفترباز است، این آقا هم سجدهباز است. اگر این سجده را نکند، به وحشت میافتد. چون این بر اثر خلوص و بر اثر اعتقاد نیست، معتاد است.
من البته دلم بهدرد میآید، وقتی در جشن عاطفهها یا جشن نیکوکاری، عدهای کمکهای جزیی میکنند و اینها را خیلی پررنگ میکنند! رسانههای ما اصلاً اشاره نمیکنند که مثلاً حالا این آقا از کجا آورده است؟ چه بسا فردی که هزار تومان آورده کمک کرده همانموقع 10 برابر 10هزار تومان را از همان گروهی که دارد بهشان کمک میکند به نوعی به نفع خودش اختلاس کرده باشد و مصادره کرده باشد. حالا در قالب روابط غیر دینی اقتصادی.
حضرت امیر میفرماید: «ما رایت ثروة موفوره الا و فی جانبها حق مضیع» یعنی ندیدم ثروت فراوانی را به جز آنکه در کنار آن حق مظلومی خورده شده باشد؛ که متاسفانه الکی رویش صحه میگذاریم. اینها در هیچ جای حکومت دینی جایگاهی ندارد. وقتی علی میگوید «ما رایت» یعنی نیست. این خودش درونش ظرافت خاصی خوابیده است وقتی علی بگوید «ما رایت» دارد ادب بهخرج میدهد یعنی نیست. وقتی امیرالمومنین(ع) میفرمایند دنیا مثل تخم مرغ در کف دستم است، همانطور که شما تخم مرغ را در کف دستتان بهش مسلط هستید من هم دنیا را دارم میبینم، در واقع دارد ادب به خرج میدهد.
رهبری میگفتند وقتی ما این روایت را شنیدیم برایمان یک مقدار تعجب برانگیز بود نمیتوانستیم خوب هضم کنیم بعد که وارد کار اجرایی شدیم دیدیم نه واقعاً همین است. یعنی فهمیدیم واقعاً نمیشود بدون تضییع حق ثروت فراوان جمع کرد.
نمیشود. عرض کردم گاهی اوقات ما تعریفی که از حق و تضییع داریم، دچار اشتباه است. به قول آیت الله جوادی آملی که میفرمودند ما مفاهیم دینی را متاسفانه به پائیندستترین و پیش پا افتادهترین معنایش ترجمه میکنیم. البته ایشان واژه مبتذل را به کار میبرند، یعنی پیش پا افتادهترین. مثلاً وقتی به ما میگویند امانات را به صاحبانش درست بر نگردانید دچار عقوبت میشوید نهایت تصورمان این است که اگر قابلمه گرفتی مبادا لبهاش کج شود یا مثلا ًوقتی نوار گرفتی مباد این نوار را پاره کنی یا مبادا این کتاب امانت را پاره کنی. بله این ها هم از مصادیق خیانت در امانت است ولی اصل مسئله جای دیگری است. تاکنون چقدر رفتهایم سراغ مسئولیت ها و سراغ پست و مقامها؟ چقدر برای مردم حل شده که چه مقدار این واقعا جا افتاده است که این پستی را که من گرفتم و لیاقتش را ندارم خیانت در امانت است؟
وقتی اینها را فرهنگسازی نمیکنیم و برای مردم جا نمیافتد، طبیعی است که وقتی یک فرد میداند که این کوچه میخواهد بشود خیابان 100 متری، میرود و خانههای پس کوچهها را به ثمن بخس میخرد و از شهرداری یا مجلس یا از منبع خاص خبر دارد که مثلاً این جا بعداً اتوبان خواهد شد و آن پس کوچه قیمتش 10 برابر خواهد شد، اصلاً این را سرقت نمیداند. با این توجیه که یکدفعه به من خبر دادند و رفتم پیشنهاد خرید دادم و یک مقدار هم بالاتر از قیمت خریدم و آیه قرآن هم میآورد که هر دو طرف راضی پس معامله مشکلی ندارد و این را دزدی و تضییع نمی داند. با اینکه در دل این معادله سرقت بسیار ناجوانمردانهای نهفته است، ولی باز فردی که دزدی میکند زحمت میکشد، شاه کلید درست میکند، چراغ قوهای با خودش میبرد، نردبانی حمل میکند و میرود روی دیوار انصافاً خیلی جوانمردانه و شرافتمندانهتر از این کار است. این بیشرافتمندانهترین نوع دزدی است.
در یک مرتبه که مشرف شده بودیم حج تمتع آقایی بود، تهران هم کارخانهدار بود و تهران هم یک آشنایی با هم داشتیم. مکه که رفته بودیم هر روز میرفتیم اتاق یک گروه. در حج تمتع اتاق اتاق است برخلاف عمره که هر خانواده یک اتاق دارد. توی تمتع هر 10 نفر 12 نفر در یک اتاق هستند. هر اتاق میرفتیم یک نهار میخوردیم و یکی دو ساعت مینشستیم. این بنده خدا برگشت گفت حاج آقا چرا شما اینقدر از ما بدت میآید؟ گفتم به دلیل اینکه من در میان شما خیلی دقت کردم حلالخور ندیدم. گفت استغفرالله این چه حرفی است؟ خلاصه دیگر ادامه ندادیم و گذشت تا اینکه داشت با یکی از دوستانش صحبت میکرد گفت رفته بودیم شهر خمین سر بزنیم به کارخانه. دوستش گفت چرا رفتی خمین کارخانه زدی؟ گفت چکار داریم؟ تهران که نمی شود زد؟ کارگر ببری تا تکان میخوری وزارت کار تا تکان میخوری قانون کار! آن جا که میروی کارگر شب تا صبح میآید کار می کند 70 تومان بهش میدهم دستم را میآید ماچ میکند. آن موقع سال 74 حقوق کارگر 123 تومان با 7 ساعت کار بود. تازه کف حقوق کارگر این بود یک دفعه با خودم گفتم فرصت خوبی فراهم شد. به ایشان گفتم: ببخشید آقا چقدر حقوق میدهید؟ گفت 7 تومان. گفتم چند ساعت کار؟ گفت 12 ساعت کار. گفتم قانون کار چقدر است؟ دیگر هیچی نگفت. گفتم این دزدی نیست پس چیست؟ گفت حاج آقا! از خداشان است صف میکشند. گفتم این چه حرفی است؟ پا گذاشتی روی خرخره طرف؛ دارد بهت التماس میکند میگوید تسلیم تسلیم. این است که متاسفانه این مفاهیم را آقایان نه جرات میکنند در رسانهها بگویند چون شجاعت لازم را ندارند بهعلاوه عدهای اصلاً این دیدگاه را ندارند و میترسند.
هنوز یک عدهای هستند این افراد را کمونیست و مارکیست میدانند. امام اتفاقاً گفتهاند تا یک مقدار شعار حمایت از این طبقه را میدهیم، برچسب مارکسیت و سوسیالیست و کمونیست به ما میزنند. یک عده هم ولو خودشان عالم باشند فقیه باشند مرجع باشند، ولی متاسفانه دیدگاهشان این نیست. این نگاه را به مسائل ندارند. این است که ما امروزه یک تعریف روشن و بدون حاشیه و ابهام از زندگی سالم نداریم که بتوانیم به مردم ارائه کنیم. اگر امروز یک پزشک 20 تومان حق ویزیت بگیرد و طرف هم خداحافظی کند و از مطب برود بیرون دیگر حتماً حلال است و با رضایت کامل شکل گرفته است.
آیا واقعاً این درست است؟ ارزش کار پزشک در چند دقیقه معادل 20 هزار تومان میباشد؟ آیا فقط به دلیل اینکه میخواهد جان کسی را نجات بدهد این تبعیضآمیز نیست؟ آیا امروز درست است که ارزشها را با قیمت یکی بدانیم، یعنی چون ارزش کار من بالاست، قیمتش هم باید بالا باشد؟ نه ما چنین چیزی در دین نداریم. ارزشها بناست به حساب خداوند گذاشته شود. قیمتها هم بناست به حساب نیاز من گذاشته شود. همانطور که میدانید این تعریف مارکسیستی است که کارکردن در حد توان، مصرف به حد نیاز و عدهای میگویند این شبیه آن است. بله باشد خب چه کار کنیم! او آمده از موضع ما از پیغمبر(ص) و حضرت امیر(ع) ما یاد گرفته است. پیغمبر و حضرت امیر که قبل از او بودند او از سیره حضرت فاطمه(س) یاد گرفته که بدون نان و مسکن و غیره زندگی معنایی ندارد و پوچ می شود. آیا پیغمبر ما زودتر نفرموده بود «لا معاد من لامعاش له»؟
چه شد که به اینجا رسیدیم؟ کجای راه را اشتباه آمدیم که یکدفعه دیدیم جای یک سری ارزشها با ضدارزش جایگزین شد؟
بزرگترین اشتباهمان این بود که یک عده حاکمانی به ما حاکم شدند که متوجه این مسائل نبودند حالا یا تقصیر رای دادن خودمان بود یا باید بپذیریم امام فرصت پیدا نکردند پرده از چهره عدهای بیفکنند. یعنی منتظری را امام فرصت کرد پرده از چهرهی سادهلوح و خائنش بیندازد، ولی عدهای را فرصت نکرد. از این جهت مثل پیامبر اکرم است. عدهای در اطرافش بودند و امام کارهای خیلی مهمتری از این داشت و اصل و کیان نظام در خطر بود. امام با اینکه خیلی خوب به این مقوله پرداخت، ولی فرصت نکرد آنرا عملیاتی کند و اینها ماندند و در آب نمک خوابیدند و متأسفانه مدتی بعد مقدرات جامعه به دست اینها افتاد.
یک نمونهاش را ذکر کنم؛ آنموقع هایی که هر روز به قم رفت و آمد داشتم طرح حرم تا حرم و طرح جنات یک و جنات دو و جنات سه و غیره داشت اجرا میشد. میگفتند میخواهیم این طرف و آنطرف اتوبان قم را درخت کاج بکاریم. خب خدا نیامرزد آن کسی را که راضی نیست تمام بیابانهای عالم درخت کاشته شود، ولی به چه حقی و چه قیمتی و چگونه؟ زمانی که در همانروز مردم اسلامشهر نسبت به آب شرب اعتراض داشتند، راهپیمائی کردند، طبق معمول یک عده فرصتطلب هم سوء استفاده کردند، با مردم قاطی شدند و رفتند دفتر امام جمعه را آتش زدند و 4 نفر در آن زمان کشته شدند. در چنین شرایطی که مردم آب شرب ندارند، صدها کامیون و تراکتور و تانکر در خدمت درختهای کاج اطراف قم بودند که الان صد در صد آنها هم الحمدلله همگی خشک شدهاند. ببینید ما با دیدگاه مشکل داریم. کی باید این اتفاق صورت بگیرد الآن وقتش است؟ من اصلاً با آنها کاری ندارم، آب ندارند نداشته باشند به جهنم. من میخواهم با ماشین با سرعت از اینجا تا قم رانندگی کنم، میخواهم خوابم نگیرد. میخواهم با آرامش بیشتری رانندگی کنم. این درست نیست، برای کسی که در امور اجرائی است باید بداند این اولویت دهم کشور من است.
اولویت اول مملکت من تامین آب شرب مردم کشورم است. همانطور که در روایت داریم آب شرب حتی برای سگ و گربهمان هم اولویت دارد. حضرت امیر یک دراز گوش را در بیابان دیدند بیصاحب مانده بود. پرسیدند صاحبش کجاست؟ گفتند رهایش کرده، فرمودند صاحبش را پیدا کنید. صاحبش را پیدا کردند. آقا فرمود: چرا رهایش کردهای؟ گفت: دیگر باری نمیتواند ببرد و پیر شده است. مولا فرمود: آن زمان که بار میتوانست ببرد کارت را ازش کشیدی حالا که دیدی دیگر نمیتواند رهایش کردی!!؟ بعد آقا فرمودند: یک جایی درست کنید اینگونه حیوانت را در آن نگه دارید. ببینید این دیدگاه، دیدگاه شیعه است. این همان است که هر کس این را میبیند، -ولو این که کافر باشد- در شهادتش عزادار و در ولادتش شادمان میشود. این تفکر ناب علوی گره خورده با فطرت مردم است. در دیدگاه علوی حیوان بیمصرف هم نباید از خوردن علف و شرایط مناسب محروم بماند.
این بود که عدهای بر ما حاکم شدند که تفکرشان در مقابل این دیدگاه بود. البته خودشان هم به این مسئله اذعان داشتند. مثلاً یک روز در نماز جمعه تهران با این اصطلاح «این بچه حزبالهیهای جلمبر پوش» این فرهنگ را مورد نوازش قرار دادند که مشتی جلمبرپوش باید اصلاح بشوند و کلمهای که بعدها ما آمدیم خانه نشستیم گریه کردیم. با خود گفتم چی گفت این مرد؟ آنهم در نماز جمعه تهران؟ بعد از آن شروع شد. مدیرانتان را دیدیم، کارگزاران را با چشمان خودمان دیدیم. منشی در منشی، مدیر در مدیر، اتاق در اتاق، دکور در دکور. دیدیم چه بلایی بر سر کشورمان آورند!
با کدام ارزشها جامعه را تحویل گرفتند و با کدام ارزشها جامعه را تحویل دادند؟! این طبقهایست که اگر به جایی برسد برنامهاش همین است. حضرت امیر به مالک اشتر میفرماید مبادا این طبقه به حکومت برسد. اول ریاست جمهوری بهدست اینها افتاد و بعد هم مجلس و بعد هم کمکم نهادهای دیگر. چنان بلایی بر سر جامعه ما آمد که طرف اگر یک فرغون هم داشت تلاش میکرد یک قالپاق روی آن بیندازد تا اشرافیتر جلوه کند، در حالی که در اوایل انقلاب بر عکس این بود. در اوایل انقلاب طرف اگر ماشین گرانقیمتتری هم سوار شده بود طوری میکرد که بی ارزشتر جلوه کند. درست است که هر دوی اینها بد است و «خیر الامور اوسطها» ولی میخواهم عرض کنم چطور شد که ارزشها وارونه شد.
یک روز یک نفر با نشستن و با برداشتن قالپاق و با این چیزها ماشین گرانقیمتش را سعی میکند غیر از چیزی که هست نشان دهد و یک روز طرف برای فرغونش هم دنبال قالپاق میگشت. یعنی 180 درجه تغییر و البته یکی از دوستان با شوخی میگفت این تغییر 360 درجهای است یعنی اگر ماشین من آردی است، آردیاش را بکنم کسی نفهمد همه فکر کنند پژوست.
دوست شهیدی داشتم [به نام] محسن شیرخانی. هیچ وقت یادم نمیرود قبل از انقلاب یک بار باهم داشتیم میرفتیم راهپیمائی. کفشش خوب نبود. گفت نمیتوانم با این بدوم یک موقع اگر درگیری پیش بیاید نمیتوانم از دست پلیس و پاسبان فرار کنم. رفت بازار دوم کفش ملی یک جفت کتانی خرید آورد دیدم دارد در باغچه خاک مالش میکند، گفتم محسن چرا اینطوری میکنی گفت کفشی که اینقدر ژیگول باشد خوشم نمیآید و این در حد توده مردم نیست! حالا کجا رفت این روحیهها؟ این را بگذارید بغل اینهایی که الان کف کفششان را هم واکس میزنند اگر یک موقع یک جایی کف کفششان بلند شد آنجا هم واکس داشته باشد. نمیخواهم بگویم لباسهایمان را خاکمال کنیم و از این حرفها؛ میخواهم بگویم در درون این فرد چه چیزهای باارزشی بود که اصلاً دیگر به برق کفش و این حرفها بها نمیدهد!
این تغییراتی است که ایجاد شده است و متأسفانه ما جز حسرت و آه و ناله کار دیگری نمیتوانیم بکنیم. البته الآن اتفافات خوبی افتاده و دوباره نسیمی شروع به وزیدن کرده و ان شاءالله این راه ادامه داشته باشد تا اینکه شاهد باشیم در کشور مسلمان ما یک بازگشتی به آن شرایط اتفاق بیفتد.
اگر بخواهیم بگوئیم که راه برگشتی هست و بخواهیم قدمی برداریم مشخصاً چه کاری باید انجام بدهیم؟
دین مسیر ما را مشخص کرده است! العلما و الامراء! فرمودهاند هر وقت در جامعه مشکلی بوجود میآید باید سراغ این دو نفر بروید.
پس اولین قدمی که باید برداریم ایناست که تعریف کنیم افرادی که گفتمان انقلاب را درک نکردهاند و زندگیهای خیلی مرفه آنچنانی دارند، در جامعه حق مسئولیت نباید داشته باشند درست است؟
درست است، ولی قبل از تعریفش باید آن شخص بالایی شرایطی را بوجود بیاورد که شما بتوانید این را تعریف کنید. وقتی صدا و سیمای شما احیاناً دست آن آدم بالایی باشد، نمیگذارد شما تعریف مورد نظرتان را بکنید. مثلا شما در تلویزیون چند درصد از فیلمهایی را که نشان میدهد میتوانید زندگیهای ساده و بیشیلهپیله را ببینند؟ چند تا فیلم دیدهاید که آشپزخانهاش دارای دکور آنچنانی و کابینت آنچنانی و زرق و برق نباشد؟ که وقتی این را به بچههای من نمایش میدهند و جلوه می دهند آنموقع دختر من به کمتر از این راضی نیست نه از من میپذیرد نه از خواستگارش.
وقتی آمدند یک زندگی ساده و بی آلایش را کاملا شرافتمندانه جلوه دادند و فرهنگسازی کردند انسان غیر معصوم تابع ورودیهای مغزش و احساسات و ادراکات خودش است. اگر اینطور شد و یک صحنه ایثار و یک صحنه صدقه در یک صحنه ساده قرار گرفت، درصد فراوانی به سمت آن سوق پیدا میکنند. ولی اگر در یک فضای آلوده و در یک فضای اشرافی قرار گرفت طبیعی است که آنطور شود. اصطلاحاً مردم میگویند جوگیر. طبیعت انسان غیرمعصوم ایناست. اگر توانستید فضایی را بهوجود بیاورید که احساس کرد میتواند داشته باشد و ندارد، ارزش دارد.
خداوند رحمت کند شهید بزرگوار شهید باقری را. تعریف میکرد وقتی ازدواج کردند با همسرشان و میخواستند بروند قرارگاه جنوب، تمام جهیزیهشان صندوق عقب یک پیکان جا گرفت. وقتی 4 تا از اینها را برای مردم جلوه دادیم و بعد از آنطرف هم مقامش را نشان دادیم که در سن 19 سالگی عملیاتی را طراحی میکند که مقام معظم رهبری -که آن موقع در شورای عالی دفاع بودند- خودشان فرمودند باور نکردم این کار، کار خودش باشد، خب وقتی این دو تا را در کنار هم نشان دادیم، جوان احساس میکند میشود. آنگونه صاحب مقام و منزلت بود و اینگونه زندگی کرد و جامعه را اینها باید بسازند.
چه کسانی می توانند این ارزشها را به جامعه برگردانند؟ امیر المومنین فرمود باید اینگونه باشند. باید به مردم بگوئیم به اینها رأی ندهند. اینها را تحویل نگیرند. علما و طلابی که ما مسئول تربیتشان هستیم، بهگونهای تربیت کنیم که چاپلوس و متملق در مقابل این افراد نباشند. اصلاً اینها را تحویل نگیرید! منبری که اینها را دعوت میکنند، چیزی به حساب نیاورند. همه دست به دست بدهند، فیلمسازان ِ خوب و غیره تا انشاءالله جامعه به گونهای شود که نمیخواهم بگویم به چشم مجرم اینها را نگاه کنیم حداقل به چشم ارزشمند نگاه نکنیم. اینها همهکاره نشوند؛ نگوئیم این جوان هنرمند نیست؛ نگوئیم نمیتوان نبض اقتصادی را به دست وی سپرد؛ نگوئیم نمیشود به وی مسئولیت داد؛ این جوان هنرش همین است که دنبال مال حرام نیست.
آیا این عوض شدن ذائقهای که فرمودید ناشی از خسته شدن مردم از یک سری شعارها و آرمانها و هزینه دادنها بود و اقتضای روحیه جدید چنین جامعهای و چنین صدا و سیمایی است؟ یا اینکه تحلیل دیگری وجود دارد و آن اینکه این اتفاق ابتدا بین مسئولین و نخبگان جامعه افتاد. همان مضمون روایت «الناس علی دین ملوکهم» و بعدها جامعه را به این سمت هل داد؟
نه! مردم خسته نمیشوند. به قول حضرت امام (ره) فردی که چند تا بچهاش شهید شدهاند و از این وضعیت خوشحال است، هرگز ممکن نیست مثلاً از اینکه کم بخورد یا کم بپوشد احساس خستگی کند. کسانی از این وضعیت خسته شدند که میخواستند ماشین آنچنانی، خانه آنچنانی، تمتعات آنچنانی داشته باشند و نداشتند. یا مثلاً در 4 تا کشوری که میروند میخواستند مثل فلان نخست وزیر و فلان پادشاه زندگی کنند، آمدند این نحوه زندگی را به مردم هم تعمیم دادند و وضعیتی را بهوجود آوردند که در آن وضعیت اینها بتوانند بدون متلک مردم به راحتی زندگی کنند. اگر میخواستند در آن شرایط ارزشی اینگونه زندگی کنند، مردم اینها را تحمل نمیکردند.
یکی از دوستان یک خاطرهای را نقل میکند از سخنرانی یکی از مسئولین در دانشگاه شریف. که میگفت من ماشین این آقا را میدانستم چه ماشینی است، ولی روز سخنرانی بایک پیکان ساده آمد. دلم طاقت نیاورد. رفتم جلو بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: ماشین خودتان کجاست؟ گفت: این دانشجوها یک مشت بچههای افراطی هستند. وقتی با آن ماشین آدم را میبینند، حرف گوش نمیدهند. مجبور شدم بروم پیکان فلانی را بگیرم بیایم سخنرانی. ببینید این قشنگ شخصیت یک منافق تمام عیار است که در لباس یک مسئول جای گرفته است. چون دانشجو احساساتی است و افراطی و از این توجیهات پس باید ماشین خودم را کنار بزنم و یک پیکان بگیرم و بروم سخنرانی. این بود که این اتهامات الکی بر گردن مردم افتاد. سید احمد آقا نقل میکند وقتی امام فیلم عملیات مرصاد را دیدند، فرمودند اگر میدانستم مردم هنوز اینطور پای کار انقلاب و تشنه مبارزه هستند، قطعنامه را قبول نمیکردم یعنی مردم را خسته نشان دادند یا بهتر بگویم مردم را خستوندند.
یعنی آقا آمد تخممرغ لق در دهان مردم شکاند؛ همان آقایی که در نماز جمعهاش حرف در دهان مردم گذاشت، در همان سخنرانی جلمبرپوشها گفت دیگر مردم از ریاضتکشی خسته شدند؛ ما میخواهیم زندگی دیگری داشته باشیم! اینجا یک نفر نبود بپرسد این ما که میگویید یعنی کیا؟ ما که خودمان پای همان منبر نشسته بودیم خسته نشده بودیم، مردم خسته نشده بودند مردم کیف میکردند که شبیه ابیعبدالله شده بودند مردم کیف میکردند که زندگیشان نزدیکتر شده بود به امیرالمومنین(ع)؛ تو خسته شده بودی. تو میخواستی زندگی اشرافی داشته باشی و میدانستی شرایط آنروز جامعهی ما اجازه نمیدهد و تصمیم گرفتی جامعه را به سمتی که میخواهی سوق بدهی. مثل قصه همان دزد رومی است که تعریف میکنند مینشست جلوی دروازه هرکس از آن جا رد میشد را با متر خودش اندازه میکرد. هر کس کوتاهتر بود او را آنقدر میکشید که طرف کش میآمد و هر کس که بلندتر بود پاهایش را با اره میبریدند. این مصداق شماهاست. شماها جامعه را با متر خودتان سنجیدید و دست و پای جامعه را کوتاه کردید. عدهای را مثل خودتان سرمایه دار و اشراف بار آوردید و با خودتان همراه کردید، عده ای را که کوتاه تر بودند و نداشتند را در مسابقه انداختید. مسابقه تکاثر و مسابقه اشرافیت که برسند به آن نقطه ارزشی و البته اندک زمانی نگذشت که عروسی گرفتنهای آنچنانی ارزش شد و مسائل ضدفرهنگی ارزش شد.
مجالس عروسی و مجالس ختم ما را آنچنان کردهاند که فقط میلیونها تومان پول تاج گلهایی است که به این عروسی میآورند. ختم نیست، مانور اشرافیت است. چطور شد که جوان 10 میلیون تومان پرداخت میکند تا با عروسش یک بار برود با هلی کوپتر و از بالا شهر را نیم ساعت ببیند، بعد بیاید پائین. 10 میلیون پول پیش یک خانه خوب در تهران است. چه اتفاقی افتاده که اینطور شده است. ما چه کار کردیم؟
اگر مردم بیایند و ببینند که زندگی مسئولین اینگونه نیست، [چه خواهند گفت؟] یعنی طرف بگوید آقای مجتهد را ببین چه زندگی سادهای دارد، آقای وزیر را ببین با همسرش چقدر راحت زندگی میکنند… ما در حج یکی از مسئولین را دیدیم، خیلی ساده کیفش دستش بود مردم تعجب کرده بودند و گفتند عجب مسئولی! رفتم در گوشش گفتم خدا خیرت بدهد عجب کاری کردی. گفت مگر چه شده؟ گفتم قضیه از این قرار است مردم میبینند اصلاً متحول میشوند. وقتی یک همچنین زندگیای مسئولین داشته باشند، این خود به خود الگو میشود. اصلا هم نمیخواهد با کسی زبانی حرف زد، این بالاترین تبلیغ است؛ این همان فرهنگ قرآنی «بغیر السنتکم» است.
در یک جنگ واقعی چون ضربات متقابل است، آدم وقتی ضربهای میخورد، میداند از کجا خورده است. در این جنگ ارزشهای دینی و غیردینی که گفتید بالاخره انکارناپذیر نیست که ما خیلی ضربات سختی خوردیم و اینکه مفهومها و ارزشها در جامعهمان جا به جا شد. اصلاً فهمیدیم از کجا ضربه خوردیم؟
به نظرم امام و رهبران جامعه فرصت پیدا نکردند الگوی تمام و کمال را به مردم عرضه کنند. نمونهاش را ذکر کردم و مثال پزشک را زدم که طرف اصلاً نمیداند مالش حرام است. مصداق ملموسترش این است که یک ساختمانی، آتش گرفته طرف یک طنابی کشیده و با این طناب دارد مردم را نجات میدهد. به این میگویند ارزش طناب. ارزش طناب چقدر است؟ جان 70 نفر. شما میتوانید برای این قیمت مشخص کنید؟ مثلاً بگویید قیمت دیه 70 نفر را به من بدهید؟ نمیتوانید! این در تمام فرهنگها محکوم است. نهایت میگویند 10 برابر پول طناب را از ما بگیر! این خیلی روشن است. الان این طوری شده است که ارزش طناب را تبدیل میکنند به قیمت، بعد به مردم میگویند قیمتش را بدهید. من پزشک شدهام این ارزشمند است که جان مردم را نجات میدهم. بعد جان مردم را تبدیل میکنم به قیمت میگویم الآن برای یک ویزیت پولش را بدهید. 5 دقیقهای، بیست هزار تومان میگیرند! این چه عدالتی است؟ و لو نظام پزشکی هم تائید کرده باشد، در اینجا کار خاصی صورت نگرفته است و فقط بیعدالتی را نهادینه کردهاند! از این رو متأسفانه بیعدالتی ارزش شده است.
مثلاً در کاسبهای بازار یک جنسی را خریده است بعد یکدفعه آن جنس دو برابر شده، او هم درصدی میکشد روی جنس و میفروشد. حالا اگر یک درصد ارزانتر از آن بفروشد، فکر میکند میرود بهشت! این درست نیست شما چه کار دارید قیمت آن در بازار چقدر شده است؟ شما باید یک مقدار مشخص از قیمتی که خودت خریدی بکشی روی قیمت اولیه بعد بفروشید. باید متناسب با قیمتی که خودت خریدی بفروشی، نه اینکه قیمت آن الآن در بازار چقدر است. انصاف اینست که آیتالله خوشوقت میفرمودند هر چقدر حقایق را در مفاهیم پیچیده باشیم اتفاقاً کاربردش سختتر است. هی باید زرورق روی زورق، زرورق روی زروق باز کنیم تا حقیقت را بفهمیم. در صدر اسلام طرف یک آیه میشنید شهید میشد، الآن طرف هزار تا آیه و هزار تا کتاب در رابطه با جهاد خوانده، اصلا تکان نمیخورد.
چرا؟ چون حقایق در مفاهیم پیچیده شدهاند. یعنی الآن اگر یک کتاب درباره تقوا میدانیم، فکر میکنیم یک کتاب تقوا داریم. ولی اینچنین نیست فکر میکنیم حقیت تقوا کتاب تقوا است نه مفهوم تقوا. لهذا مردم با مفاهیمش آشنا نبودند، گرفتار نظام شاهنشاهی بودند. دین در عرصه جامعه وجود نداشت، زندگی مسئولین را ندیده بودند، فکر میکردند مسئول یعنی اشراف! الان طوری شده که میگویند اشرافیت در شأن مسئول است. مسئول که چه عرض کنم الان یک مهندس پروژه را میگویند در شأنش نیست با یک ماشین ساده، بیاید و برود. این تفکر را برای مردم نهادینه کردهاند. فکر میکنند یک ماشین ساده به مهندس یک پروژه چند میلیاردی نمیخورد. در دید افراد این مسائل ارزش شده است. این را باید روشن کنیم که در دید مردم تبدیل به تنفر بشود. امام این کار را داشت میکرد؛ شهید مطهری این کار داشت میکرد که اینقدر فشار آوردند امام فرمود کتابشان را جمع کنید. نه تنها فرصت پیدا نکردند، آنموقع هایی هم که فرصت پیدا شد، اجازه ندادند. شهید مطهری را کشتند، رجایی را کشتند، بهشتی را کشتند؛
بهشتی را کشتند؛ بهشتیای که رئیس قوه قضائیه بود، از قوه قضائیه یک لامپ نبرده بود منزل. خانمش تعریف میکرد آنموقع که لامپ کم بود، کوپنی تهیه میکردند. چند وقت گفتیم یک لامپ از تعاونی قوهقضائیه بیاورند منزل. ایشان فرمودند من، استخدام قوه قضائیه نیستم، من کارمند آموزش و پرورش هستم. برو دفترچهام را بردار، ببر تعاونی آموزش و پرورش. ببین دارند بگیر اگر ندارند من در قوه قضائیه پرونده ندارم. خب این رئیس قوه قضائیه بود، آن یکی شهید مطهری، رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. آن یکی رئیس دانشکدهی الهیات ما. آن یکی رهبر ما. آن یکی هم که مقام معظم رهبری با آن زندگی مثال زدنی. در دوران ریاستجمهوری [آیتالله خامنهای] همه چیز آماده بود، فقط فرصت پبدا نشد که این را در شکل اجتماعی به طور کامل به مردم بفهمانند، وگرنه اگر این را مردم میفهمیدند به یک همچون شخصی برای دوره بعد رای نمیدادند.
الآن در لبنان و غیره حتماً میدانید به افرادی رأی میدهند که سرمایه دار باشند که مثلاً فردای روز جامعه را از طریق صدقهسر ثروتشان اداره کنند. همین رفیقحریریها و [امثال] اینها همین هستند. جامعه ما هم مدتی همین شد. کسی که بتواند کارخانه در یک منطقه ایجاد کند، نماینده مجلس میشود؛ نه جوان پابرهنهای که درست است خودش چیزی ندارد، ولی چون خودش درد استضعاف و محرومیت چشیده با یک فکر میتواند آن منطقه را تبدیل به گلستان کند. این متعلق به نظام شاهنشاهی بود و متاسفانه امام هم خیلی فرصت پیدا نکردند این تلقی را خوب عوض کنند.
ما انقلاب سیاسی کردیم، یک انقلاب نظامی برای تغییرات جدی هم کردیم، ولی انقلاب فرهنگی به معنای واقعی خودش روی نداد. عرض کردم امام در اواخر عمرش با آن وضعیت جنگ و مشکلاتی که بود، بسیار روی این مسئله حساس شد. مثلاً نگاه کنید در یک سخنرانی موضوع حرفشان چیز دیگری است و هیچ ربطی ندارد ولی یکدفعه اسلام آمریکائی را مطرح میکند. دلیلش اینست که فکر میکند فرصت دارد از دست میرود میگوید 4 تا مفهوم را به مردم یاد بدهم بروم که الحق و الانصاف خوب هم ادا کرد. از نیمه های 66 به بعد و 67 امام ببینید دائم به کوچکترین بهانه اسلام مرفهین بیدرد، اسلام اشراف و اسلامهای آمریکائی را مطرح میکند. آنقدر بعضی اوقات در سخنرانیها بیربط مطرح میکند که فرد اگر نفهمد با خودش فکر میکند چه ربطی داشت؟ بیمزه برایش جلوه میکند. چون او میدانست اگر این کار را نکند تمام دستآوردهای خودش بر باد میرود. من شدیداً معتقدم و این را فراوان دیدهام. هرجا مسئولین، هر جا امام جمعه شهر، فرماندار و غیره دنبال زندگیهای آنچنانی بودهاند، بالطبع مردم هم همان شکلی شدند و هر جا بر عکس بود مردم هم به سمت ارزشهای انقلابی سوق داده شدند. وقتی امام جمعه آنطور شد، فرماندار هم جرات پیدا میکند. ولی اگر امامجمعه به خون یک همچنین مسئولینی تشنه بود، دیگر در هیچجا از این خبرها نیست! ولی وقتی زندگیهایشان به سمت دیگری رفت کم کم همدیگر را پیدا میکنند اینها رابطه مستقیم با هم دارند.
میخواهم یک مقدار ریزتر به این مسئله بپردازیم. اگر مقصر اصلی سبک زندگی مردم را مسئولین و حکمرانان معرفی کنیم، این سوال بهوجود میآید که مسئولین ما از ابتدا این ارزشها را درک نکرده بودند و در صفوف انقلابیون قرار گرفته بودند یا اینکه انقلابی بودند و مدتی بعد دچار استحاله و تغییر ارزشها شدند یا اینکه اصلا اینها از اول منافق بودند و فقط بنا به شرایط زمان حضرت امام نمیتوانستند به روشنی ابراز مخالفت کنند؟
نه! من حتی در اطرافیان پیغمبر اکرم(ص) هم این شق سوم را قبول ندارم. یعنی هیچ شاهد تاریخی برای آن وجود ندارد که بخواهیم بگوئیم اینها از اول منافق بودهاند؛ چرا که هیچ سند قرآنی و روایی وجود ندارد. این دیدگاه انسانشناسی قرآنی نیست. انسان، انسان ِ لحظهای است. حتی قرآن درباره معصومش هم میگوید نفس اماره کار خودش را میکند. اگر ما برهانمان را به یوسف نشان نداده بودیم، معلوم نبود چه میشد. این یعنی یک لحظه ممکن است آدمی از این رو به آن رو شود لذا من شق سوم را قبول ندارم. ولی 2تای دیگر را چرا.
عدهای بودند که دیدگاهشان اصلاً با انقلاب یکی در نمیآمد. آقای رفیقدوست تعریف میکردند آن زمان در زندان برای آقای هاشمی میوههایی میآوردند که من اصلاً باور نمیکردم این میوهها در بیرون موجود باشد. حالا رفیقدوست که خودش آدم متمولی بوده، تعجب میکند از تمول آقای هاشمی. اینها یک عدهای بودند آنموقع هم میگفتند الآن هم میگویند. مصاحبهای آقای هاشمی آنوقت کرده بود من خواندم. گفته بود من اینطوری است زندگیام و اینطور زندگی را دوست دارم.
آقای ناطق هم آمده بود مسجد سیدالشهداء برای سخنرانی. بچهها دورو برش را گرفتند و با پرسش و پاسخ شلوغش کردند. ایشان برگشت گفت اصلاً چه میگویید؟ من اینطور زندگی را دوست دارم. من اصلاً بد نمیدانم. البته ایشان آنموقع یک تیکهای هم انداخت. آنموقع میگفتند چپ. گفت بروید رهبران خودتان را هم ببینید که در ظاهر میگویند اینطور زندگی بد است، ولی در واقع از ما هم بهتر زندگی میکنند. ولی من صادقانه به شما میگویم من این نوع زندگی را دوست دارم و میخواهم مردم هم اینگونه بشوند. پس عدهای اینگونه بودند و یک عده هم استحاله شدند.
حجاریانها را من میشناسم. آنها با ما همسایه بودند. اینها را من از زمان جوانی میشناسم. اینها اینطوری نبودند. اینها استحاله شدند. ایشان را من هیچوقت یادم نمیرود. یکبار سوار موتور گازی شده بود. خانمش را هم نشانده بود پشتش سوار موتور گازی. موتور نمیکشید هی با پا زور میزد تا موتور راه بیفتد. چی شد که یکدفعه به این شکل رسیدند؟ در همان مثال معروف طلحه و زبیر چه شد که این شکلی شدند؟ شریح قاضی چه شد که کارش بدانجا رسید؟ در مروج الذهب داریم اینها را وقتی از دنیا رفتند طلاهایشان را با تبر شکستند و تقسیم کردند. نه اینکه سکه باشد که بگویند یکی تو یکی من! یک طرف ِ شمش تو، یک طرف شمش من! چه شد که اینطوری شد؟ نه منافق بودند و نه حرامزاده! من قول میدهم به شما که خیلی هم حلالزاده بودند. در شرایطی قرار گرفتند که نتوانستند با نفسشان کنار بیایند و قیمتی داشتند که به همان قیمتشان خودشان را عرضه کردند و فروختند.
برای برونرفت از شرایط کنونی علاوه بر آنچه بهعنوان وظیفه مردم ارائه شد، به نظر باید یک سهم جدی هم برای حاکمیت قائل باشیم، یعنی نمیشود سهم جریان حاکمیت را کنار بگذاریم و همه چیز را به گردن مردم بیندازیم.
ببینید در قبال یک سری از مسائل نمیشود طرف مقابل را متهم به سوء نیت کرد. مثلاً در مورد قانون کار ببینید دو نگاه وجود دارد. آنموقعها هم یادم هست یک طرف قضیه آقای توکلی و آذری قمیها بودند و یک طرف دیگر دوباره خوشبختانه یا متاسفانه آقای هاشمی بود. اینها ترس داشتند از اینکه بگویند کارگر، میگفتند این بار سیاسی و بار تهاجمی دارد. اصرار داشتند نام آن را بگذارند کارپذیر. این یک مثال خیلی خوب است. یک طرف میگفتند این مدافع حقوق کارگر است، کارفرما حق ندارد اخراج کند، حق ندارد فشار بیاورد و بسیاری از این حق نداردها و طرف مقابل مخالف این بود و شاید بتوان گفت که دارد دردمندانه میگوید و دلسوز است که بیان میدارد خود این قانون در درونش ضد کارگر است. یعنی وقتی آمدی اینها را برای کارگر جلوه دادی و وی را تهاجمی در مقابل کارفرما بار آوردی، بعد کارفرما کمترین کارگر را استخدام میکند. چه کسی ضرر میکند آن وسط؟ توجیهشان هم این است که سرکه انگبین صفرا فزود. به خیال خودشان هم دارند از حقوق کارگر دفاع میکنند. درست مثل تفکری که خیلی آقایان هم مطرح کردهاند که وقتی میگوئید «سرمایهدار زالوصفت» این بار منفی دارد، بعد طرف نمیآید سرمایهگذاری کند. این همان حرفی بود که آیتالله هاشمی شاهرودی هم متأسفانه خیلی تکرار میکردند. میگفتند ببینید این حرفها را میزنید بعد اینها هم میروند سرمایه هایشان را جای دیگر سرمایهگذاری میکنند. مثلاً به جای ایران میبرند دوبی. حالا کی ضرر میکند این وسط؟
اینها جزئینگر بودند؛ به کلان قضینه نگاه نمیکردند. بحث ما اصلاً یک سرمایهدار و دو سرمایهدار نیست، بحث ما اصلاً سرمایهدار نیست، بحث ما نظام سرمایهداری است. یعنی نماد یک قضیه را با خود قضیه اشتباه میگیرند. آنچیزی که الآن مشکل ما است، نظام سرمایهداری و این تفکر است نه خود سرمایهدار. از این رو اینها میگویند به اینها نگوئید زالوصفت؛ برای اینها جایگاهی قائل بشوید؛ شأن و شئون خاصی برایشان در نظر بگیرید. درآمد و احترام خاصی به آنها تعلق بدهید؛ در انتخاب وزرا و غیره سهم برایشان کنار بگذارید. اینا هیچکدام به این معنا نیست که اینها حتماً نگاه خیانتباری دارند؛ نه! هرگز! ولی متأسفانه ما دیدیم که 16 سال بعلاوه 8 سال قبلش هم اینطوری بوده است، ولی وضع ما بهتر نشد. نه تولیدمان بهتر شد، نه توزیعمان بهتر شد، نه آن آقایان اهل ترحم شدند. نه! تا جایی که توانستند آمدند، سرمایههایشان را در داخل سرمایهگذاری کنند. آب به این طرف برنگشت. این است که الآن مسئولین دو وظیفه دارند:
یک- توزیع عادلانه امکانات و ثروت ملی و دانشگاهها و سهمیهها و واگذاریها و معادن و موافقت اصولیها و اصلاً در همه چیز به شکلی که این «سرکهانگبین صفرا فزود» نشود.
دو- خودشان آدمهای عملیاتی قوی باشند. مثلاً این هدفمند کردن یارانهها که در بخش خیلی عظیمی پررنگ شده به نظرم یک گام اساسی است. چرا یک نفر باید گاز بدهد از جیب فلان روستایی، که در عمرش یک مرتبه هم ماشین سوار نمیشود. این ناشی از یک نوع نگاه است. همانهایی که حمایت از قشر مستضعف و محروم را گداپروری میدانند و این دیدگاهشان است، آنهایی که میگویند حق کارگر را تمام و کمال نباید بدهی که هر کارگر نیازمندی آمد سر کار مشغول شود و در توهمشان این باعث یک رونق اقتصادی میشود، ما اینها را قبول نداریم. در ذات سرمایهدار و پولدار نوعی بیرحمی و نوعی استثمار خوابیده است. دست خودش هم نیست، بخواهد هم نمیتواند خلاف آن را عمل کند.
همین آقایان گفته بودند که بدون طبقات و ایجاد طبقات نمیتوان به رونق اقتصادی و رشد اقتصادی رسید. این دیدگاهشان است. پذیرفتن این امر که حتماً باید فقیر وجود داشته باشد تا نظام اقتصادی ِ سالم شکل بگیرد. اگر فقیر نباشد، کسی دنبال کار نمیرود و رونق اقتصادی شکل نمیگیرد و باید کارخانهها را تخته کنیم. ما میگوئیم، اگر راست میگوئید، بیائید ارزشهای دینی و ارزشهای معنوی را زنده کنید تا ببینیم کدام بهتر نتیجه میگیرد. آن بچههایی که در جهاد سازندگی شبانهروزی کار میکردند بخاطر حقوق و فقر و چه و چه بود؟ اگر راست میگوئید بیائید آن ارزشها را حاکم کنید. اگر آنها حاکم شود، مشکلات حل است.
دو دیدگاه وجود دارد: یک دیدگاه است که میگوید اگر مردم را معنوی کنیم، اگر مردم را عاشق کنیم، همه گرفتاریهایمان قابل حل است. همانطور که شهید مطهری در کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی»شان میفرمایند: باید در این مکتب یک سوسیالیسم معنوی بهوجود بیاید، یعنی بیائیم ثروتها را بر اساس اخلاق و معنویت تقسیم کنیم. یعنی روح برادری و برابری را بهوجود بیاوریم. روح برادری که حاکم بشود مشکلات حل است؛ روح برادری را چه کسانی میتوانند حاکم کنند؟ آنها که احساس برادری کنند. گرگ که با میش احساس برادری ندارد، سرمایهدار که با فرودست احساس برادری ندارد، این است که من مشکلات را ناشی از تفاوت دیدگاه می بینیم.
برای نهادینه کردن این گفتمان و بازگشت به شرایط ایدهآل نظام اسلامی بر مدار نظام فکری رهبری چه میشود کرد؟
رویکرد مقام معظم رهبری بعنوان فصلالخطاب امور اجرائی کشور باید حتماً مورد استفاده قرار بگیرد. ولی برای نهادینه کردن این گفتمان به نظرم قدری عمیقتر به نگاه حضرت امیر (علیهالسلام) در نهجالبلاغه و کتبی که در این زمینهها گردآوری شده است، پرداخته شود. مثلاً مجموعه گرانسنگ الحیات تالیف علامه محمدرضا حکیمی.
یعنی موشکافانه ببینم مولا چقدر دغدغهی عدالت و دغدغهی اشرافیت و دغدغهی محرومیت و استضعاف و در مقابل چقدر نگران حجاب و اینگونه مسائل است. اینها را پررنگ کنیم و برای مردم روشن کنیم و بگوئیم چقدر حضرت امیر (علیهالسلام) در بازار میگشت و میفرمود: «فقه ثم المتجر» و چقدر مثلاً دنبال اختلاط زن و مرد بود. درد امیرالمؤمنین کدام یک از اینها بود؟ اینها را جنبش دانشجویی برود کار کند و نموداری به نمایش در بیاورد. مثلاً میآییم میبینیم تقوا خیلی پررنگ است. بعد از تقوا برسیم به زندگی حاکمان و نامههایی که به عثمان بن حنیف و ابن عباس و مالک اشتر و فرماندار آذربایجان داده است. اینها را روشن کنیم، اینها را پررنگ کنیم و به مردم بگوئیم امیرالمؤمنین چقدر به کسبه نصیحت میکند، چقدر به حاکمانش در رابطه با غذا خوردن در رابطه با نشست و برخاست با طبقات پائین جامعه نصیحت میکند و صدا و سیما باید برای این فرهنگسازی تلاش شبانهروزی بکند. کارگردانها این کارها را بکنند، لوکیشنهایی که میخواهند بگذارند اینها را پر رنگ کنند. اگر امیرالمؤمنین را خوب به مردم و مسئولین معرفی کنیم، باور کنید بحث دیگری نیاز نداریم. باور کنید امیرالمؤمنین کافی است. به قول ناصر خسرو «چون زر گدازنده که بر قیر چکانیش» این حرفها بر دل مردم مینشیند یعنی طلای مذاب را وقتی میاندازی در قیر فرو میرود.
در مجامعمان این جملات را نقاشی بکنیم، پوستر کنیم. یک آقایی بودند میگفتند من در یک کارخانهای جملاتی از حضرت امیر را برای نمازگزاران گلچین میکردم مخصوصاً هم نمیگفتم این جملات از کیست؛ تا اینکه یک روز حراست آمد و گفت: حاج آقا به ما خبر دادهاند شما در نماز جملاتی میگوئید که انحرافی و بسیار خطرناک است. چرا میگوئید؟ گفتم: طرف خودش داده به من و گفته اینها را بگو. گفتند مگر او کیست؟ گفتم: نمیشود با او طرف شد. گفتند: نه نترسید ما قدرتش را هم داریم اهرمهای قوی هم داریم گفتم: بدجوری افتاده به جانم واقعاً نمیدانم چه کنم. گفتند: آخر این چه کسی است که اینجوری افتاده به جان کارخانه ما که میگوید رئیس باید اینجوری غذا بخورد و مرئوس این حق را دارد و تفاوت این است و آن است. بالاخره آنقدر گفتند آدم خطرناکی است و انحرافی است و غیره تا خیلی اصرار کردند که بگوئید این شخص کیست و بالاخره پاسخ دادم حضرت امیر است. کلی خجالت کشیدند.
بیائیم اینها را مطرح کنیم. حضرت امیر به مسئولش میگوید نگفتم در مهمانی اشراف شرکت نکن!؟ بعد در تعبیرش میگوید این جمع دزدان یعنی سارق هم نیست سراق است. یعنی بالاتر از سارق است. این را مثلاً آموزش و پرورش شروع کند. نظارت کند که بچهها چه غذاهایی میآورند که یکوقت بچه گدا حسرت نکشد. چه میوهای میآورند در کیفشان باز میکنند و میخورند؟ از اینجا شروع کنیم تا بالا. مطمئن باشید نتیجه میگیریم. مردم اینها را دوست دارند. مردم البته دلبسته به حرفهای مولا هستند. همین برنامهی «ضمیر منیر» که خیلی هم مفید است. درست است که شهید مطهری هم از امیرالمومنین میگوید ولی مستقیم اگر از امیرالمومنین بیاوریم دیگر نور علی نور است. تنها راه همین است که دوباره ما برگردیم به اسلام قبل از انقلاب. در منابر همین چیزها را میگفتند. الان خیلی کمرنگ شده است. فضای گل و بلبل اصلاً کسی را تکان نمیدهد. آقا میگوید طرف دارد به من رشوه میدهد بعد میگوید شیرینی است گفتند برگشتم گفتم مادرت به عزایت بنشیند این شیرینی است؟ این از زهر مار فلان هم تلختر است. امروزه راحت میگویند شیرینی و اشانتیون و غیره. من با دیگران کاری ندارم اینها خیلی راحت بین متدینین جا افتاده و مطرح میشود. غصه من هم همین متدین بودن این افراد است. من در مکه مسئولیت داشتم. فرد میآمد به راحتی جنس میخرید مثلاً 1000 ریال بعد چانه میزد میشد 800 ریال؛ طرف مقابل هم همان را طبق وظیفهاش 1000 ریال فاکتور میکرد. اصلاً هیچ حرفی هم با هم نمیزدند. این رسم شده بود آن که وهابی است اصلا ازش انتظاری نیست، ولی چرا؟ باید اینطرف آب رفته را به جوی برگردانیم. نباید بگذاریم اینها ارزش بشود. نگذاریم اینها گم شود اصلاً نمیدانیم اینها تبعیض و بی عدالتی و دزدی است. بیائیم در همه جا دوباره این بحثها را پررنگ کنیم با افراد اهلش.
به قول مقام معظم رهبری نمیتوان با دستمال کثیف شیشه را پاک کنیم. بیائیم در بحثهای عقیدتی–سیاسی در ارتش این بحثها را پررنگ کنیم؛ برای سرباز و تیمسار. بیائیم در سپاه پررنگ کنیم. در همین سپاه ببینید چه خبر است. در این سالنهای غذاخوری [که با سوبسید برای کارمندان در نظر گرفته میشود] ماهی چندبار با آن قیمت کم [استفاده میشود؟] این چه تبعیضی است؟ اصلاً طرف فکر نمیکند کار خلاف و یا حرام انجام میدهد.
باید شروع کنیم. نباید بترسیم. یعنی نباید ناامید بشویم که راه طولانی است. اگر فیلم میسازیم به این سمت برویم؛ اگر کار هنری میکنیم [اثر تولید کنیم]، اگر انیمیشن توانستیم بسازیم، بسازیم. از مدارس و کتابها و درسها شروع کنیم. به مردم الگو بدهیم که آقای روحانی باید بدین شکل باشد و اگر مردم خلافش را دیدند حداقل بگویند فقط این آقا این طور است، نه مانند آن مثالی که زدم بگویند شأنیت این آقا این است. شانیت یعنی چه؟ شأنیت یعنی نوکری! یکوقت یکطوری نشود که بگویند فلانی چون لمعه را خوانده یا مثلاً چون مجتهد است، حق دارد فلان کار را بکند که در قدیم این طوری بود. هر کسی در محدوده کاری خودش اینها را تقویت کند. یعنی ما اگر برای شهادت علی (علیهالسلام) گریه میکنیم، درد خود علی شمشیر نبود، ایشان شمشیر را که خورد گفت آخیش! یک چیزهای دیگری را در جامعه میدید، گریه میکرد. ما هم به همان دردی بنالیم که علی نالید. یعنی همان موقعی که در بازار میچرخید و آستین را بالا میزد و خرمای میثم را که دو قسمت کرده بود، به دو قیمت زیر و رو میکرد و میگفت: میثمجان بندگان خدا را دو قسمت نکن. ما با همین داستانراستانها انقلاب کردیم. دوباره روز از نو روزی از نو برگردیم به عقب قدمهای بلند و لقمههای خیلی بزرگ هم برنداریم. ما باید باور کنیم که تنها راه، بازگشت به اسلام اصیل و گفتمان ناب انقلاب است.
سلام
من از دانشجویان سال 85 دکتر رجبی در امیرکبیر بودم، شماره تلفن شان رو از دست دادم و الان هیچ راه ارتباطی با ایشون ندارم، لطفا راهنمائی ام کنید چون خیلی دلم برای دکتر تنگ شده است، ممنون…