احمدینژاد را که امروز پای به پنجاه و هفتمین سال زندگی میگذارد، همه جهانیان میشناسند. کافی است نگاهی به اخبار بین المللی بیندازید. هر جا نام ایران هست، واژه احمدینژاد نیز به عنوان رییس جمهوری آن با هر زبان و خطی میدرخشد. روزنامهها، صفحات خود را با نوشتن نامش زینت میبخشند، رادیوها هر روز با گفتن از او و در باره او به دنبال مخاطب بیشتر میگردند و تلویزیونها را بیپخش تصویر او، جاذبهای نیست.
اما، این مرد کیست؟ در یک کلام، فرزندی متعهد از خانوادهای تهیدست که در سایه انقلاب، فرصت تحصیل و رشد و نمو یافت، قدر شرایط را دانست و به دفاع از دستاوردهایی پرداخت که این انقلاب بزرگ اسلامی برای او و هموطنانش به ارمغان آورده است.
احمدینژاد سرگذشت خود را اینگونه نوشته است:
«در ایامی که اشرافیت شرافت بود وشهرنشینی کمال، در خانوادهای تهیدست در روستایی دورافتاده از توابع گرمسار متولد شدم.
از شهریور ۱۳۲۰ و سلطنت مستبدانه پهلوی دوم پانزده سال میگذشت که پدرم کام مرا با تربت سیدالشهدا باز کرد. از آنجا که قرار بود شاه کورکورانه ایران را دروازه تمدن غرب کند، طرحهای زیادی اجرا شده بود تا ایران به بازار مصرف دیگری برای کالاهای تشریفاتی غرب تبدیل شود بدون آنکه در زمینه علمی پیشرفتی داشته باشد. فرهنگ ایران اسلامی ما اجازه چنین هجمهای را نمیداد و مانعی بر سر راه آمال شاه و اربابان بیگانهاش بود. از این رو میخواستند تا آرام آرام این فرهنگ اصیل و مستحکم را کم رنگ کنند تا وابستگی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایران به غرب روز به روز بیشتر شود. در پی اجرای همین سیاستها و رونق ظاهری شهرها، آن سالها سالهای هجوم روستائیان به شهرها بود. پس از پیاده سازی سیاست اصلاحات ارضی وضع روستاها به مراتب بدتر از گذشته گردید و روستائیان برای پیدا کردن لقمهای نان فریب زرق و برق و ظاهر اغوا کننده شهرها را خوردند و شهرنشین یا به بیان دقیقتر» حاشیه نشین «شدند.
بر خانواده ما نیز در روستا بسیار سخت میگذشت. با تولد من که چهارمین فرزند خانواده بودم فشارها بیشتر شد. پدرم شش کلاس سواد داشت. او آهنگری زحمتکش و سرد و گرم چشیده و با ایمان بود و دین را به خوبی میشناخت. در مسجد حضور پررنگی داشت و قرآن و احکام درس میداد. اگرچه هیچگاه زرق و برق دنیا در چشم او ارزشمند نبود اما فشارهای زندگی او را نیز یک سال پس از تولد من وادار کرد به تهران مهاجرت کند. در تهران محله پامنار را برای سکونت برگزیدیم. برای دور شدن از فضای به ظاهر مترقی و در واقع بیهویت آن روز تهران که با فشار رژیم شاه ایجاد شده بود، پدرم خانواده ما را با مسجد و منبر آشنا کرد. من نیز کمی که بزرگتر شدم و دوران کودکیم آغاز شد همراه خانواده با مسجد و روحانی آن آشنا شدم.
شناخت امام (ره)
پدرم همیشه روزنامه میخرید. کلاس اول بودم که با کمک بزرگترها خبر تصویب کاپیتالاسیون را در روزنامه خواندم. اگرچه آن روز معنی آن را نمیفهمیدم اما از اعتراضهایی که در حوزههای علمیه به رهبری حضرت امام به آن شد و از برخورد شدید و خشنی که شاه با معترضین داشت پی بردم که شاه میخواهد برگ دیگری از تحقیر مردم کشور در برابر بیگانگان را به کارنامه خود بیافزاید. همان سالها بود که در پانزدهم خرداد، شاه یاران امام (رحمه ا… علیه) را به خاک و خون کشید. آنروزها امام تازه از زندان آزاد شده بود.
صحبتهای امام را در آن ایام هیچگاه فراوش نمیکنم، در صحبتهایش چیزی نهفته بود که همه را شیفته خود میکرد. ایمان به خدا در کلام او موج میزد و مردم را به اسلام حقیقی دعوت میکرد. پیامش دعوت به توحید بود و عدالت و رفع ظلم و فتنه از جهان. شجاع بود. با صلابت سخن میگفت. کلامش ساده و صادقانه بود. رهنمودهای امام بر دلهای مردم مینشست و به عمق جانها رسوخ میکرد. همین ویژگیها بودکه او را محبوب قلوب ملت از پیر و جوان و البته مغضوب رژیم شاه و اربابان آمریکاییش کرده بود. اما جالب اینجاست که حتی دشمنان او نیز برای او احترام خاصی قایل بودند.
رفته رفته تحمل امام دیگر برای شاه ممکن نشد و از آنجا که میدانستند کشتن او قیام خونین غیر قابل مهاری در پی خواهد داشت تصمیم گرفتند امام را تبعید کنند تا به زعم خود میان او و یارانش فاصله بیاندازند و انقلابی که در شرف وقوع بود را مهار کنند.
امام شبانه تبعید شد و این تبعید ۱۴ سال ادامه یافت. در دورانی که امام در تبعید بود در کلاسها و جلسات یاران و شاگردان امام با افکار او بیشتر آشنا شدم. هر چه بیشتر با افکار و اصول امام آشنا میشدم علاقهام به آن مرد الهی بیشتر میشد و تحمل دوری وی برایم دشوارتر. دشمنان مردم مسلمان ایران اگرچه امام را از مردم دور کرده بودند اما او در عوض در قلبهای مردم جا گرفته بود و از همیشه به آنها نزدیکتر.
دوران دانشگاه
دوران دبیرستان من همراه با جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی بود. آن سالها فشار فقر بر اقشار محروم مضاعف شد بود. تحمیل هزینههای سنگین جشنها و عیش و نوشهای خاندان شاه و اشراف زادگان و مهمانان خارجیشان کمر مردم را میشکست. تمام ملزومات این جشنها با هواپیماهای اختصاصی از اروپا به ایران آورده میشد و شاید به توان ادعا کرد که جشنهای ننگین ۲۵۰۰ ساله شاه خائن پرهزینهترین جشن تاریخ تمدن بشری بود.
بگذریم، در چنین شرایطی دیگر پتک و سندان پدر کفاف مخارج خانواده را نمیداد و من مجبور شدم برای کمک به خانواده و تامین خرج تحصیل در کارگاه یکی از همسایهها مشغول به کار شوم و کانال کولر پرس بزنم. با وجود آنکه بسیار بازیگوش و پر جنب و جوش بودم اما از درس و مدرسه هم غافل نبودم و دانش آموز ممتاز محسوب میشدم. از همان دوران بود که به معلمی علاقهمند شدم وگاه و بیگاه برای دوستانی که تقاضای کمک داشتند در خانه یا مسجد کلاسهای تقویتی برگزار میکردم. سال آخر دبیرستان با چند کتاب تست و تلاش شبانه روزی مانند همه کنکوریها و البته بینصیب از کلاسهای تقویتی کنکور خود را برای این آزمون آماده کردم. قرار داشتن در بحبوحه جریان انقلاب و فعالیتهای مبارزاتی پراکنده علیه رژیم شاه باعث نشده بود که دچار ضعف تحصیلی شوم و با تلاش مضاعف سعی میکردم تا در کنار فعالیتهای اجتماعی و انقلابی آمادگی علمی خود را نیز همواره در حد مطلوب نگه دارم.
صبح روز امتحان کنکور مطمئن بودم که رتبهام تک رقمی خواهد بود اما تقدیر چنان رقم خورد که در جلسه امتحان دچار خونریزی بینی شوم. با این حال رتبه ۱۳۲ ریاضی هم رضایت بخش بود و من توانستم در رشته مورد علاقهام – مهندسی عمران – در دانشگاه علم و صنعت سه سال قبل از پیروزی انقلاب پذیرفته شوم.
رژیم شاه میخواست با تزریق بیبند و باری و ترویج فساد و فحشا در دانشگاهها، انگیزههای اسلامی و انقلابی را در دانشجویان بخشکاند و از این طریق مانع پیوستن آنها به جریان انقلاب شود. اگرچه تعداد اندکی از دانشجویان در این دام افتند اما علی رغم تمام تلاشهای رژیم شاه دانشگاه به پایگاهی برای مبارزه تبدیل گردید. اما خطری که هنوز دانشجویان انقلابی را تهدید میکرد منحرف شدن به سمت اردوگاه کمونیسم بود. اما خوشبختانه جوانان و دانشجویان مذهبی دانشگاهها از امام آموخته بودند که تمامی حصرهای غیرعقلانی و تحمیلی را بشکنند و به دنبال حقایق ناب باشند. هوشیاری این گروه باعث شد در زمان کوتاهی جریانی نو و غیر التقاطی در دانشگاهها شکل گیرد که پیروی از مکتب امام و اعتلای کلمه توحید تا آخرین نفس تنها شعارشان بود. شکل گیری این گروه تازه نفس، اندک اندک مرزبندیها را شفافتر کرد و وزن واقعی هر کدام از گروهها را نمایان کرد و دستهای پشت پرده انحراف جریان مبارزات را برای همگان آشکار ساخت. حرکتهای مردمی هر روز بیش از پیش رنگ و بوی مذهبی به خود میگرفت و ارزشهای دینیای مردم همچون شهادت، ملت ایران را آماده مواجهه با شکنجههای وحشیانه و گلولههای آتشین رژیم سفاک شاه میکرد. اگر نبود ایمان و توکل مثال زدنی مردم قهرمان ایران و توسل آنها به اهل بیت و پیروی تمام و کمالشان از امام، ریشههای انقلاب بارها و بارها در اثر این شکنجههای هولناک و کشتارهای گسترده میخشکید.
با شدت گرفتن جریان انقلاب و واضحتر شدن سرانجام امید بخش آن خون تازهای در رگهای مردم جریان یافت.
پوسترسالروز تولد دکتر احمدینژاد – طراح: حامد خلیلی
پیروزی انقلاب
امام آمد. پس از ۱۵ سال دوری و تبعید. استقبالی که مردم ایران از رهبرشان کردند برای همیشه در تاریخ ثبت شد. تمام ایران برای استقبال از امام به خیابانها ریخته بودند. چشمهای ناظران جهانی خیره مانده بود و از تحلیل این همه حماسه و شور عاجز بودند.
انقلاب اسلامی مردم ایران پس از سالها استقامت و پایداری قهرمانانه و با تقدیم هزاران شهید در عین ناباوری و حیرت تحلیلگران شرق و غرب و دستگاههای اطلاعاتی ابرقدرتها به پیروزی رسید. انقلاب ما در نوع خود بینظیر بود، مردم با دستانی خالی و صرفا با تکیه بر سلاح ایمان و با رهبری پیر مردی ۸۰ ساله نماینده نظامی آمریکا – شاه مزدور – را سرنگون کردند و حامیان ابر قدرت شاه را در منطقه و جهان بیآبرو و ذلیل کردند.
اگرچه از همان آغاز نهضت امام خمینی حکومت مطلوبی که امام مدنظر داشت برای همگان روشن بود اما حضرت امام با اصرار فراوان فرمان به برپایی همه پرسی برای تعیین نوع حکومت جدید در ایران را داد تا از همان ابتدا نشان دهد که با خواست مردم و بر مبنای شرع است که حکومت اسلامی شکل میگیرد. اگرچه نیازی به چنین همه پرسیای اساسا وجود نداشت اما امام با درایت خویش حجت را بر همگان تمام کرد و راه بهانه جوییهای احتمالی را بست. این اقدام و جواب قاطع ملت ایران به آن باعث سرخوردگی برخی گروههای وابسته به ابرقدرتها شد و آنان نیز با اشاره قدرتهای استکباری و در راس آنها آمریکا دست به کشتار مردم بیگناه و ترور رهبران انقلابی زدند تا به زعم اربابان خام خود نهال حکومت جدید را از همان ابتدا بخشکانند. اما مردم حاضر نبودند دستاورد انقلاب عظیم خود را به این راحتی از دست دهند و باز ایستادند و با تحمل سختیها از انقلاب خود پاسداری کردند و در نهایت گروهکهای تروریستی را از کشور خود راندند. هرچند این گروهکهای تروریستی هنوز هم در پناه شیطان بزرگ آمریکا ذلیلانه ارتزاق میکنند اما سیلیای که از ملت ایران دریافت کردند را هرگز فراموش نخواهند کرد.
حضور در جبهههای دفاع مقدس
استکبار جهانی تصمیم گرفته بود به هر قیمتی که شده انقلاب اسلامی ایران را دچار شکست کند زیرا از این میترسید که انقلاب الگویی برای سایر ملتها در سطح منطقه و جهان شود. از طرف دیگر میخواست آبروی از دست رفته خود را باز یابد. از همین رو در میان کشتارهای روزانه گروهکهای تروریستی در داخل ایران آتش جنگ علیه ایران توسط رژیم صدام برافروخته شد. تحلیل سیاستمداران فاسد جهان آنروز بر این بود که ایران در اول راه است و حکومت آن هنوز اسقرار کامل نیافته است نیروی نظامی آن هم از هم گسیخته است و از طرف دیگر سلاح و مهمات ندارد اما در طرف مقابل صدام هرچه بخواهد به او میدهیم و او پیروز جنگ خواهد بود. صدام سرمست از کمکهایی مالی، نظامی و اطلاعاتی که از آمریکا و دیگر کشورهای غربی دریافت کرده بود اعلام کرد طی مدت ۳ روز تهران را فتح خواهد کرد. جنگی که به ایران تحمیل شد نه ۳ روز بلکه بیش از ۸ سال به طول انجامید و در آخر هم حتی یک وجب از خاک ایران نصیب صدام و حامیانش نشد.
در این هشت سال صدام هم با ما میجنگید و هم با مردم خود. هم شهرهای ما را هدف بمباران شیمیایی قرار میداد و هم روستاهای عراق را. در تمام مدت جنگ در شرایطی که صدام شهرهای ما را بمباران میکرد جمهوری اسلامی برای رعایت مسایل اسلامی و انسانی از مقابله به مثل پرهیز کرد و درگیری با عراق را به جبهههای نبرد محدود کرد، اگرچه چنین رفتاری هم باز برای ناظران جهانی قابل درک نبود.
در ابتدای جنگ ۲۵ سال داشتم. مادر و همسرم و تمامی مادران و همسرانی که جوانان و همسرانشان در جبههها از کیان کشور خویش دفاع میکردند صبورانه به تربیت نسلی مقاوم، شجاع و مومن اهتمام داشتند. جوانان توانمند امروز ثمره همان تلاشها و به جان خریدن سختیها هستند.
دفاع مقدس دانشگاه منحصر به فردی برای آموختن انسانیت بود. تجربه همزمان مرگ و زندگی انسانهای جنگ را در بهشتی میان دنیا و آخرت نگه داشته بود که هرچه میگفتند و میشنیدند و انجام میدادند الهی بود.
برادری و صمیمیت، جدیت و سخت کوشی، معنویت و عبادت، شوق و شادمانی، ایثار و رشادت، همه و همه به ما ثابت میکرد که دنیا و آخرت در بستر دین نه تنها با هم در تضاد نیستند بلکه مکمل یکدیگرند. شهادت تنها آرزوی رزمندگان ما بود و هست.
سال ۶۷ یعنی یکسال قبل از وفات امام (رحمه ا… علیه) قطعنامهای صادر شد و امام با اکراه آنرا پذیرفت و اعلام کرد که با این کار جام زهر نوشیده است. جنگ به پایان رسید و این در حالی بود که در تمام این مدت سازمانهای بین المللی سعی میکردند با تحریف حقایق آشکار متجاوز بودن رژیم صدام را کتمان کنند و در عمل از هیچ کمکی به او دریغ نکردند. برای کسانی که از پیوند این سازمانها با کشورهای سلطه گر بیخبر بودند این چشم پوشی و کتمان حقیقت عجیب مینمود».
احمدینژاد، زندگینامه خود نوشته خود را مردادماه دو سال پیش در وبلاگ شخصیاش تا همین جا گفته و ادامه آن را به بعد موکول کرده است، اما به نظر میرسد گرفتاریهای او در مقام رییس جمهوری، تاکنون فرصتی را به او نداده است تا این زندگی نامه را کامل کند.
با این حال، میتوان زندگینامه او را در جای دیگری هم یافت: «پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری اسلامی ایران» که به صورت مختصر و رسمی، او را اینگونه معرفی کرده است:
زندگینامه رسمی
دکتر محمود احمدینژاد در سال ۱۳۳۵ هجری شمسی در روستای ارادان از شهرستان گرمسار، چشم به جهان گشود و از یک سالگی به همراه خانواده در تهران اقامت گزید. وی دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و متوسطه خود را در این شهر گذراند و در سال ۱۳۵۴ با کسب رتبه ۱۳۲ کنکور سراسری گزینش دانشجو، تحصیلات عالی خود را در رشته مهندسی عمران دانشگاه علم و صنعت آغاز کرد و در سال ۱۳۶۵ در مقطع کارشناسی ارشد همان دانشگاه پذیرفته شد و در سال ۱۳۶۸ به عضویت هیات علمی دانشکده عمران دانشگاه علم و صنعت در آمد و در سال ۱۳۷۶موفق به دریافت مدرک تحصیلی دکترای مهندسی و برنامه ریزی حمل و نقل از دانشگاه علم و صنعت گردید. ایشان به زبان انگلیسی آشنایی دارند و طی سالهای تدریس در این دانشگاه و تدوین مقالات و پژوهشهای متعدد علمی، راهنمایی دهها پایان نامه کارشناسی ارشد و دکترای تخصصی در زمینههای مختلف مهندسی عمران، راه و حمل و نقل و مدیریت ساخت را بر عهده داشته است.
دکتر احمدینژاد پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در کسوت دانشجو و با شرکت در مجالس مذهبی و سیاسی وارد فضای سیاسی جامعه شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به حضور در دانشگاه از پایه گذاران انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت ایران بود و در دوران جنگ تحمیلی به عنوان داوطلب بسیجی در قسمتهای متعدد جبهه به ویژه مهندسی رزمی به خدمت پرداخت و این مهم را تا پایان دوران دفاع مقدس ادامه داد. دکتر احمدینژاد متاهل و دارای سه فرزند- دو پسر و یک دختر – است.
کارنامه اجرایی
• فرماندار ماکو
• فرماندار خوی
• مشاور استاندار کردستان
• مشاور فرهنگی وزیر فرهنگ و آموزش عالی در سال ۱۳۷۲
• استاندار استان اردبیل در سالهای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶
• عضو هیات علمی دانشکده عمران دانشگاه علم و صنعت از سال ۱۳۶۸ تا کنون
• شهردار تهران از سال ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۴
• ایشان در نهمین و دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸ از سوی ملت ایران به عنوان رییس جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.
فعالیتهای فرهنگی و آموزشی
دکتر احمدینژاد علاوه بر تدریس، راهنمایی دانشجویان و پرداختن به امور اجرایی، در زمینههای ذیل نیز فعالیت داشته است:
• روزنامه نگاری و نگارش مقالات متعدد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی
• مدیر مسوول روزنامه همشهری و راه اندازی همشهری محله در ۲۲ منطقه تهران، همشهری مسافر، همشهری دیپلماتیک، همشهری جوان، همشهری ماه و ضمیمه اندیشه، ضمیمه دانشجو و…
• موسس و عضو انجمن تونل ایران
• عضو انجمن مهندسین عمران ایران
• عضو اولین شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت ایران
• عضو اولین شورای مرکزی اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاهها و موسسات آموزش و عالی کشور
Sorry. No data so far.