به گزارش تریبون مستضعفین اصغر جمالیفرد معروف به ابوحنیف از یاران شهید محمد منتظری و از همرزمان شهید چمران در لبنان است. بنابر همین سابقه ابوحنیف را میتوان یکی از پیشگامان راهاندازی نهضتهای آزادیبخش و ارتباط گیری با هستههای مقاومت در اقصی نقاط دنیا دانست. اهل رسانه بیشتر او را با مصاحبه های جنجالیاش در رابطه با اختلافات انقلابیون در آغازین روزهای مبارزه و نظراتش در مورد امام موسی صدر و رابطهاش با قذافی و شهید چمران و نهضتهای آزادیبخش میشناسند. ابوحنیف خودش میگوید مدتهاست به عرصه مطبوعات روی آورده و «والفجر» آخرین نشریهای است که توانسته است از سال ۸۴ برایش مجوز بگیرد و هنوز تعطیل نشده است. در میان همهمههای نمایشگاه مطبوعات و در میان رفت و آمد چهرههای شاخص سیاسی و فرهنگی بهدنبال همرزم شهید چمران در لبنان به یکی از مهجورترین نقاط نمایشگاه که غرفه «والفجر» بود رفتیم. از ابوحنیف درخواست کردیم چند دقیقهای برای گفت و گو با ما تا غرفه تریبون مستضعفین بیاید. آنچه میخوانید گفتوگوی تریبون مستضعفین با موسس «جبهه آزادی بخش مستضعفین» است:
به مناسب نمایشگاه مطبوعات میخواهیم با سوابق کار مطبوعاتیتان شروع کنیم. از چه زمانی کار در فضای رسانه را شروع کردید و الآن موسس جبهه آزادیبخش مستضعفین خودش در کدام جبهه است؟
من از سال ۱۳۵۰ در اروپا به ویژه در آلمان در نشریه «مکتب اسلام» که «مکتب مبارز» بود همکاری میکردم. بعد با نشریه «قدس» همکاری میکردم. بعد از آن خودم نشریهای به نام «فانوس» را در آلمان توزیع کردم. در بیروت و سوریه «بریده جراید» را با روحانیت مبارز توزیع میکردم. بعد از اینکه انقلاب به پیروزی رسید و به ایران آمدیم، فکر کردم نشریهای تاسیس کنیم. آقای صادق قطبزاده ملعون میخواست نشریهای را تاسیس کند به نام «والعصر» که موفق نشد. آلمانیها به والعصر میگویند «ناخمیتا» یعنی «بعد از ظهر»، «عصر» یعنی «تاریکی». درست است که سوره قرآنی است اما آنها اینجور ترجمه کرده بودند. من هم به ذهنم خطور کرد، یک نشریهای را مقابل «والعصر» به وجود بیاورم که آن هم الهی باشد، مثل سوره والعصر. من «والفجر» را درآوردم. و بعد من موفق شدم، صادق قطبزاده نتوانست. بعد از فتح لانه جاسوسی به دست دانشجویان مبارز، پیروان خط امام، «جبهه آزادی بخش مستضعفین» را راه اندازی کردم که الان چشمم میخورد به «تریبون مستضعفین». هم نام هستیم.
من «جبهه آزادی بخش مستضعفین» را برای حمایت مادی و معنوی از نهضتهای آزادی بخش تاسیس کردم. البته این نهضتهای آزادی بخش که ما راه انداختیم با نهضت آزادی بخش سپاه، ۱۸۰ درجه اختلاف داشت. رهبر آن آقای سیدمهدی هاشمی ملعون بود، ولی در جبهه آزادی بخش مستضعفین مسئول من بودم و «فتحانی» و «مورو» و بچههای عراق و فلسطین و بحرین و غیره که بهشان امکانات دادیم در آن بودند. در هر صورت این جبهه آزادی بخش مستضعفین جهان، یک نشریه اطلاع رسانی داشت، به اسم «والفجر» ما از همان زمان آغاز کردیم. از ابتدایی که این نشریه را راه اندازی کردیم، آقای «میناچی» را به هیچ وجه قبول نداشتیم، سراغش هم نرفتیم. وزارت ارشاد آن زمان بود. آقای «دوزدوزانی» وقتی به عنوان وزیر ارشاد وارد وزارت ارشاد شد، من رفتم خدمتشان، ایشان گفت تو اولین نشریهای هستی که درخواستت را که دادی ما در کمیسیون مطرح میکنیم و مجوز را صادر میکنیم. من ۹ شماره موردی چاپ کردم رسید به وزیر بعدی جناب آقای «معادی خواه» که البته ایشان را ما خودمان بزرگش کردیم. بچه کاشان بود، آدم مبارز ولیکن خب یک عیب و ایرادهایی هم داشت. در هر صورت ما وقتی که بازرگان را افشا کردیم در جامعه، از نشریه ما استفاده کرد و بت بازرگان را شکست و به همین خاطر از مجلس رفت و وزیر ارشاد شد. به مجردی که وزیر ارشاد شد، بچههای اصلاح طلب را دور خودش جمع کرد و به ما دیگر اجازه ندادند و حتی جلوی ما را هم گرفتند. ولیکن من ادامه دادم. یکی دو سه سالی بود.
بعد دیگر یک وقفهٔ کوتاهی افتاد بعد یک نشریهٔ دیگر را درمیآوردم به نام «پیام جمعه» بعد از مدتی «منشور انقلاب» را منتشر کردم. بعد از مدتی «صدای محرومان» را راه اندازی کردم. در این فاصلهها هرقدر تقاضا میکردم که به من مجوز بدهند، پروندهمان را گم و گور میکردند. متاسفانه رامینها، بیژن زنگنهها در وزارت فرهنگ و ارشاد بودند، عمدا با ما مخالف بودند. چون من با «محمد منتظری» همکاری میکردم، اینها خط ما را میشناختند، عمدا مخالفت میکردند. تا رسید به دوران آقای «مسجد جامعی». مسجد جامعی با این انگیزه این نشریه را به من داد که دولت بعدی یا وزیر ارشاد بعدی تندی که میکنند تعطیلش کنند. که بگویند، ببینید این دولت ۸۴ هم در خط ما هست، با این دیدگاههای ارزشی مخالف است. الحمدلله من از ۸۴ مجوز گرفتم تا الان دارم فعالیت میکنم.
همه ساله هم در این نمایشگاه هستم. متاسفانه این نمایشگاه، نمایشگاه خوبی نیست. سطحش در سطح یک نظام اسلامی نیست. شما خودتان مشاهده میکنید به جای اینکه نشریات و خبرگزاریهای ارزشی را در جلو قرار بدهند که مردم که میآیند آشنا بشوند حداقل، اما نگاه میکنیم هرچه نشریه نامناسب و نشریه قهوهای هست در جلو هستند ولیکن نشریات ارزشی مثل شما مثل صراط مثل امتداد و غیره و غیره را گذاشتند در گوشه و کنار، که یکیاش هم والفجر است.
اگر میشود قدری در مورد سوابق مبارزاتی پیش از انقلابتان صحبت کنیم. از کجا و چه زمانی به شهید چمران و مبارزات بیرون از مرزها پیوستید؟
من سال ۱۳۵۰ از ایران بریده بودم. دیدم دیگر نمیتوانم بمانم. چون نظام، نظام شاهنشاهی بود. ما هم یک جوان بیست و سه چهار ساله بودیم با آن تفکرات و اندیشههایی که داشتیم، دیدیم نمیشود ماندنی نیستیم. به همین خاطر بار و بندیلمان را جمع کردیم و رفتیم آلمان. من از ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۵۴ در آلمان بودم. خب طبیعتا وقتی وارد آلمان شدم با بچههای انجمن اسلامی آشنا شدیم. فعالیتمان را روز به روز، گستردهتر کردیم. کار به جایی رسید که دیدیم با ماندن در آلمان هم کاری از پیش نمیرود. باوجود اینکه دانشجوی دکترا بودم، رها کردم رفتم ظفار، چون تنها جایی که میشد با رژیم شاه علنا مبارزه کرد ظفار بود، چون ارتش شاهنشاهی به کمک سلطان قابوس آمده بودند و بچههای ظفار را میکشتند. گفتیم بهترین مکان و محل جنگ آنجاست.
یعنی شما از ابتدا وارد مبارزه مسلحانه شده بودید؟
دیگر از اینجا مبارزه مسلحانه شروع میشود.
یعنی قبلش سابقه مبارزه مسلحانه نداشتید؟
مبارزه مسلحانه را که بخواهیم مطرح کنیم، یک موقع میبینیم شرایطی مثل دوران نواب هست بعنوان اولین گروه مبارزه مسلحانه اما خب شرایط آن موقع اینچنین نبود که ما بخواهیم مبارزه مسلحانه بکنیم. حزب ملل اسلامی بود، بعدش سازمان مجاهدین خلق آمدند تا یکسری کارهایی را بکنند، گروههای چپی آمدند و به هر صورت یکسری کارهایی کردند. ولیکن ما مبارزهمان هم به اصطلاح مسلحانه بود هم مبارزه معنوی بود، هم مبارزه فکری بود، دیدم باید تبلیغ کرد. شرایط آن زمان مهیا نبود. به هر صورت رفتیم آلمان. دیدیم آلمان هم چنگی به دل نمیزند.
همکاریتان با شهید چمران از کجا شروع شد؟
من همواره تنهایی کار میکنم. هنوز که هنوز است تنها هستم. آن زمان مسئول انجمن اسلامی کلن بودم که چمران آمد آنجا و مسائل لبنان پیش آمد. قبل از اینکه چمران به آنجا بیاید، موسیصدر آلمان آمده بود. یک صحبتهایی راجع به حرکت مردمی و قذافی و لیبی کرد. موسی صدر اولین شخصیت روحانی بود، که هم از شاه حمایت میکرد و هم طرفدار قذافی بود. من البته قذافی را میشناختم اما به این شکل نمیشناختم که موسی صدر او را به عنوان یک رهبر اسلامی، برای دانشجویان خارج از کشور مطرح کرد. در هر صورت، ما آنجا از طریق موسی صدر با دولت لیبی آشنا شدیم. بعد چمران آمد. چمران که آمد مسائل لبنان را مطرح کرد. و فهمید که من میخواهم بروم، آمد پیش ما یک شب مهمان بود و گفت چرا میخواهی بروی ظفار؟ آنجا بچههای مارکسیست هستند بیا لبنان که همه شیعه هستند با ما همکاری کن. گفتم با کمال میل. خلاصه من آماده رفتن به ظفار بودم که مسیر را برگرداندم و رفتم لبنان خدمت آقای چمران و آنجا تمام اندوخته خودم که در آلمان بود را تقدیم چمران کردم، چون دیگر نیازی هم نبود. چون رزمندگان احتیاجی به پول داشتند. در هر صورت در کنار حرکت محرومین با چمران فعالیت میکردم.
به عنوان یک رزمنده عضو امل، در خیلی از عملیاتهای لبنان علیه فالانژیستها شرکت کردیم، تا اینکه قضیه «تل زعتر» به وجود آمد که آن فجایع به وجود آمد و باتوجه به اینکه موسی صدر هم نقش اساسی در این قضیه داشت، ما کنار کشیدیم. با محمد منتظری که از قبل هم آشنا شده بودیم. همکاریمان را با روحانیون مبارز آغاز کردم و بنده به عنوان مدرس ایرانیهایی که میآمدند آنجا تعلیم نظامی میدادم. چند سال فعالیتم اینچنین بود تا اینکه اختلافاتی بین محمد منتظری و خانم دباغ و آقای غروی بوجود آمد.
بعد از این وقایع از چه زمانی به خیل همراهان امام در فرانسه پیوستید؟
محمد لبنان را ترک کرد و رفت کویت و کشورهای خلیج فارس. حاشیه خلیج فارس. من هم مجددا رفتم آلمان در همین ایام بود که حضرت امام تصمیم گرفت بیاید پاریس. هرچند عدهای مثل ابراهیم یزدی سعی میکنند که رفتن امام به پاریس را به خودشان منتصب کنند که دروغ بزرگی است.
من یادم میآید وقتی که موسی صدر میخواست برود لیبی من رفتم پیش او خداحافظی کردم و خواهش کردم به انقلابیون ایرانی کمک کند، گفت به ما هیچ ارتباطی ندارد، مخالفت کرد. در هر صورت گفتم خدا خیرت بدهد، دعایش کردم. او رفت من هم از همان طرف رفتم آلمان. او در لیبی مفقود الاثر شد، بعد بنده مجددا از آلمان آمدم بیروت. یکسری مسائل بود بعد جمع و جور کردم رفتم آلمان. موقعی که میخواستم برگردم ابراهیم یزدی را هم در هواپیما دیدم با هم سلام و علیک کردیم، آمده بود بیروت و قرار بود به آلمان و فرانسه و انگلیس برود و از آنجا پرواز کند و به آمریکا برود. به او از طریق آقای دعایی که در بیت امام بود ندا میدهند که بلند شو بیا حضرت آقا میخواهد حرکت کند. ایشان از آلمان برمیگردد میآید به طرف نجف با آقا وارد پاریس میشود. محمد منتظری هم از کویت به من زنگ زد که بلند شو برو که حضرت امام آمده پاریس. آدرس خانه بنی صدر را به من دادند و ما حرکت کردیم و رفتیم خانه بنی صدر. خانه بنی صدر با محل اسکان حضرت امام یک کوچه فاصله داشت. امام خانه آقای غضنفرپور بود، آنهم خانه آقای بنیصدر بود. حسن حبیبی و قطبزاده و دیگران هم آمده بودند و آقا را میخواستند ببرند پیش خودشان. که آقا قبول نکرد. بنی صدر پیشنهاد کرد که اینجا خانه خالی است بیایید اینجا و امام هم یک چهار روزی آنجا در منطقه کشان بود. از کشان هم بعد رفت، نوفل لوشاتو و آنجا ماندگار شدند. ما هم آن مدت چهارماه را خلاصه بین آلمان و پاریس در تردد بودیم. با وجود اینکه خودم پاسپورت نداشتم و پاسپورتم پاکستانی بود، بچهها را به طرق مختلف میبردم پاریس. بعد از پیروزی انقلاب وارد ایران شدیم.
این عنوان ابوحنیف را از چه موقعی انتخاب کردید؟
وقتی من وارد لبنان شدم بچههای فلسطینی چون فلسطینیها معلمین حرکت محرومین بودند. حرکت محرومین اصلا عددی نبودند. اینقدری که اینها دارند تبلیغات میکنند همهاش تو خالی است. این انقلاب فلسطین بود که به اینها کمک میکرد اینها را تعلیم میداد. ما هم که وارد آنجا شدیم یکی از افسران فلسطینی که مال اردن بود، فرد بسیار با شخصیت، مسلمان و با اندیشههای اسلامی، قیافه من را که دید، دید یک مقدار اخمو هستم، عنیف گذاشت که از عنف میآید. گفتم عنیف تلفظاش سخت است. ما با الف میخوانیم و بعد بچهها اشتباه میکنند! آنموقع بعضیها کنیه را میگذاشتند چگوآرا و از این قبیل اسامی؛ ولی ما نمیخواستیم و چون فلسطینیها آنهایی که مسلمان بودند بخصوص شیعیان فلسطینی سعی میکردند کنیههای اسلامی را رایج کنند، به همین خاطر ما دیدیم عنیف و حنیف تقریبا هم فرماند گفتیم اسم ما را بگذارید حنیف. و بعد شدیم ابوحنیف. این از آنجا نشات میگیرد. چون به اسم جمالی فرد من نمیتوانستم فعالیت بکنم مجبور بودیم با نام مستعار به نام ابوحنیف فعالیتمان را آغاز کنیم و به همین ترتیب این اسم روی ما ماند.
برگردیم به فرانسه ظاهرا شما با امام به ایران نیامدید دلیلش چه بود؟
من وقتی که میخواستم بیایم در مسیر رفتم آلمان که بچهها را بیاورم به آقای پیمان و خانم ایشان و آقای رضایی و پدر آن شهدای قبل از انقلاب، برخورد کردم. امام فرموده بود ما میخواهیم ۴ بهمن ماه برگردیم ایران من چون پاسپورتم جعلی بود، میترسیدم که بروم، دیدم پیمان هم میخواهد برود پاریس خدمت آقا، ما هم گفتیم که خودمان را برسانیم که با گروه انقلابی وارد ایران بشویم. من بلیط برای فرانسه گرفتم، منتهی در آخن که منتظر آقای پیمان و خانمش شدیم نیامدند. تنهایی خودم ادامه دادم، رسیدیم مرز بلژیک مامور گمرک بلژیک به من شک کرد، کیفهایم را گشت سه تا پاسپورت در آورد و دستگیر شدیم. خلاصه تحویل آلمان دادند و متاسفانه در حساسترین ایام انقلاب به جای اینکه من در کنار ملت و در کنار امام باشم و بیایم با ملت هم گام و هم صدا شوم، ما را انداختند زندان.
خلاصه من تا اسفند ماه زندان آلمان بودم. بعد مامورین اطلاعات آلمان آمدند و به من پیشنهاد دادند که بیا تبعه بشو، به اصطلاح پناهندگی آلمان را بگیر و گفتم نمیگیرم. بعد فهمیدیم که انقلاب به پیروزی رسیده یعنی در زندان متوجه شدم. خودشان هم دیدند کاری نمیتوانند بکنند دیپورتمان کردند و آزاد شدیم. خلاصه آمدیم ایران.
ایران که آمدم سراغ محمد منتظری را گرفتم فهمیدم محمد منتظری هم که خدمت امام رفته بود، سپاه را تشکیل داده است. ما هم در کنار شهید محمد منتظری مشغول راه اندازی سپاه شدیم. آموزش نظامی به عهده بنده بود و در کنار محمد بودیم تا جریانات دیگری پیش آمد.
حالا خیلی جریانات دیگر هست که قضیه رفتن به لیبی، گرفتن فرودگاه و غیره پیش آمد. من باب مثال، «جلود» فرستاده ویژه قذافی وقتی وارد ایران شد، خیلی شایعه افکنی و شیطنت کردند بخصوص نهضت آزدی، تا اینکه آقای منتظری بچهاش را زندانی کرد. به اصطلاح دورش را حصار کشید و در قم نگهاش داشت. آنجا محمد به من گفت که از جلود محافظت کن، ما هم یک چند روزی بودیم و موقعی که میخواستند حرکت کنند بروند لیبی، من دیدم آقایان نهضت آزادی با آرپی جی آمدند که هواپیمای جلود را بزنند. آنجا من فرمانده بودم. بعد گارد جاویدان و بچههای سپاه که تازه آمده بودند، آنها را آوردیم و در فرودگاه به آنها ژ۳ دادم، ولی ژ۳هایی هم که به گارد جاویدان داده بودم خشابهایشان را کشیده بودم تو خالی بودند. در هرصورت جلود دستور داد که هواپیما بلند شود و در فرودگاه یک دور بزند، خیلی تعجب کردم.
سوال کردم چرا هواپیما پرواز کرد، گفتند برای اینکه دور بزند امتحان بشود مبادا در آن بمب گذاشته باشند، به من خیلی برخورد گفتم در کشور ما در مملکت ما در خانه ما آنها این کار را بکنند؟! به جلود گفتم من میخواهم بیایم لیبی که یک هفتهای استراحت کنم. گفت بیا. بدون پاسپورت و بدون امکانات. هیچ چیز نداشتیم. موقعی که از پلکان هواپیما میخواستم بروم بالا؛ ابوشریف این طرف جلود بود، من هم طرف دیگر جلود. رفتیم داخل هواپیما. یک کلاشینکف به ابوشریف هدیه کرد و ما هم نشستیم آنجا و وقتی ابوشریف آمد پائین و درها را بستند، بچهها گفتند ابوحنیف در هواپیما جامانده، من هم از پشت شیشه داشتم نگاه میکردم. خداحافظی کردیم و رفتیم.
من اینها را مطرح میکنم نمیخواهم خودستایی کنم. میخواهم این مسئولین دیپلمات ما یاد بگیرند چقدر اختلاف است بین انقلابیون دولتهای انقلابی با دولتهای غیرانقلابی. ما در سوریه و جاهای مختلف که میرفتیم، اینها همه امکانات را به ما میدادند آزادی عمل کامل داشتیم اما وقتی که پیروز شدیم اجازه نمیدادند، دولت بازرگان، وزارت امور خارجه، جلوگیری میکردند. من وقتی که وارد هواپیما شدم، وزیر اطلاعاتشان آمد گفت این کیست؟ شک کردند به من. جلود گفت از خودمان است. بعد پرسیدند پاسپورت؟ گفتم هیچی ندارم. همانجا عکس گرفتند و یک پاسپورت لیبیایی به من دادند. ببین به این میگویند هنر انقلابی بودن. جایتان خالی من ده روز مهمان دولت لیبی بودم بعد از آنجا برگشتیم یونان در یک کنفرانس بین المللی جنبشهای آزادی بخش شرکت کردیم. از من خواستند که بروم آنجا صحبت کنم. گفتم من حرفی ندارم اما فکر کردم امام راضی نباشد و به این بهانه صحبت نکردم. گفتم فقط من را معرفی کنید که از ایران هم یک نفر هست. چون میرفتیم آنجا یک حرفی میزدیم ممکن بود ناخوشایند باشد. منطقی هم نباشد. حقیقتش یک مقدار وسواس به خرج دادم. یعنی ترسیدم. برگشتم ایران که دستگیرم کردند. به عنوان یک اجنبی. به ابراهیم یزدی از فرودگاه تلفن زدند که ما یک اجنبی یا لیبیایی رو گرفتیم، فارسی خیلی خوب صحبت میکند. بعد بهشان گفتم کور خواندید، تا نیم ساعت دیگر آزادمان میکنند!
ماجرای تحصن در فرودگاه برای رفتن به لیبی چه بود؟
یک جریان دیگر ماجرای تحصن ۵۵۰ نفر در زمان شهید محمد منتظری برای رفتن به لیبی بود که مخالفت کردند. نمیدانم اینها را وارد هستید یا نه؟
در نهایت مخالفت کردند و نگذاشتند برویم. که اسرافیلیان بود، دکتر آیت بود، جلال الدین فارسی بود، حزب جمهوری اسلامی بود، همه آنجا سخنرانی کردند و بعد از سه روز تحصن تمام کردیم. یک روز محمد منتظری به من گفت، ابوحنیف ما زمانی که خارج بودیم، به راحتی تردد میکردیم. صبح کویت بودیم دو ساعت بعد لبنان بودیم. مثلا یک روز صبح سوریه بودیم میخواستیم برویم لبنان، من و محمد با هم رفتیم لبنان پاسپورت ما را نگاه کردند، پاسپورت من بحرینی بود، پاسپورت منتظری مال جای دیگری بود. رفتیم لبنان کار داشتیم بعد از ظهر که برگشتیم بدشانسی یا خوش شانسی همان ماموری که صبح ما را دیده بود آنجا بود، ما را برگرداند. به محمد رسید گفت حاج آقا شما صبح یک پاسپورت داشتید امروز پاسپورت دیگر؟ گفت: آن موقع صبح بود الآن بعدازظهر است! اینها نکات قشنگی است. ممکن است برای بعضی خوانندگان خسته کننده باشد، اما اینها را اگر ما یاد بگیریم، کمک به نهضتهای آزادی بخش بکنیم، به انقلابیون بکنیم، آن وقت ایران در کل جهان هم در عمل و هم در اندیشه در قلب یکایک ملتهای مسلمان جهان قرار خواهد گرفت.
به هرصورت ما رفتیم لیبی که دولت بازرگان جلوی ما را گرفت. داستانهای زیادی دارد، موفق شدیم و رفتیم لیبی، سوریه و فرانسه و مجدد برگشتیم و فعالیتهایی کردیم. سه چهاربار دیگری هم پرواز کردیم و به لیبی رفتیم تا اینکه رسید به انتخابات مجلس شورای اسلامی. من کاندیدای تهران شدم. محمد منتظری کاندیدای نجف آباد شد. او برنده شد و من رای نیاوردم. من نهضتهای آزادی بخش را ادامه دادم، محمد رفت در مجلس. اندکی بعد من فتحانی را آوردم. حالا من از شما سوال بپرسم. میدانید فتحانی کجاست؟ میدانید فتحانی چیست؟
اصلا بحث نهضتهای آزادی بخش در جمهوری اسلامی از یک دورهای به بعد کلا بایکوت شد. حتی تاریخش را هم نمیگویند. قذافی و بحث لیبی از یک دوره رنگ و روی سیاسیتر گرفت که خب دیگر گفته نمیشود، بحث نهضتها و بخشهایی که در سپاه بود هم به یک دلایل سیاسی دیگری به محاق رفته است. شما از اختلافات سر ماجرای قذافی و آقای موسی صدر بگویید؟
بحثی که وجود دارد یکی بحث قذافی بود؛ قذافی به خاطر موسی صدر مهم است، کسی حرفی از موسی صدری که همکار و هم خط شاه بود نمیزند. هیچ کس حرفی از موسی صدری که در خط حافظ اسد علیه بچههای فلسطین بود نمیزند، اما فورا چون گم شده است، آن هم نه در لیبی که در اسرائیل غاصب شهیدش کردند اینهمه از وی سوء استفاده خبری میکنند. ما اعلام کردیم که ایشان شهید شده و گفتیم شهید موسی صدر، اما اینها زیر بار نمیروند و میگویند هنوز زنده است و ایشان را امام موسی صدر خطاب میکنند.
ما در لبنان که بودیم در چهلم شریعتی، میخواستیم بزرگداشت شریعتی بگیریم. من عکس امام(خمینی) را چاپ کردم، آقای صادق طباطبایی آمدند عکس امام را کشیدند پائین و گفتند در جایی که امام هست، امام سازی موقوف. خیلی حرف است! حالا ادعا میکنند که موسی صدر حامی امام بود. هرگز نبود. اصلا موسی صدر مخالف امام بود. هم خودش، هم برادرش مرحوم آقا رضا. آقای شریعتمداری که میدانیم خط اش چیست وصیت کرده بود که بر جسد من برادر موسی صدر نماز بخواند، که نگذاشتند حتی نماز هم بخواند. با همه این حرفها، علیِ آنها هم که یک برادر دیگر موسی صدر است، او هم مخالف نظام است. من یکی دو جلسه رفتم دیدم علنا در جمهوری اسلامی ایران به امام اهانت میکنند. اینها یک همچین تیپهایی هستند و الآن تیپ نهضت آزادی و تیپ موسی صدر ضد ولایت فقیه هستند. در هرصورت یک بحث موسی صدر بود و قذافی، که تبلیغات میکردند. قذافی کمکهایی که به ایران کرد، همه میدانند اما بعد از مدتی مواضع مقداری برگشت که کاری به آن نداریم. یکی هم بحث نهضتهای آزادی بخش است.
مواضع دقیقا از کجا برگشت؟ قذافی مواضعاش را عوض کرد یا ایران؟
من به صراحت لهجه مشهور هستم، اما اینجا اگر من بگویم ایران مواضعاش برگشت، یک مقدار بیانصافی است. دشمن کار کرد، اختلاف انداخت. نه قذافی، نه بشار اسد، اینها هیچ کدامشان مسلمان نیستند. اما بعد از سقوط قذافی سیاست جمهوری اسلامی ایران متوجه شد اگر ما این پایگاه (سوریه) را هم از دست بدهیم باختهایم. اگر سوریه شکست بخورد، ایران شکست خورده است. اگر سوریه شکست بخورد، لبنان شکست خورده است. نباید این خاکریزها را از دست بدهیم. این را آقای صالحی و آقای متکی نمیفهمند. اینها تحلیل کلان ندارند، اگر داشتند دخالت نمیکردند. من از اول انقلاب به دولت بازرگان و بعد از بازرگان و به همهشان گفتم، وزارت امور خارجه ما وظیفهاش این است که روابط دیپلماتیک داشته باشد، یعنی برود با عربستان سعودی بنشیند لاس هم بزند، اشکالی ندارد، تعریف و تمجید هم بکند، اما دیگر حق ندارد در خط مبارزه بیاید. چون اگر بیاید و بگوید ما از مبارزین عربستان دفاع میکنیم، دولت آنها با ما برخورد میکند. اما وقتی که ما در نهضتهای آزادی بخش نه نهضتهای آزادی بخش سپاه منظور جبهه آزادی بخش مستضعفین است کار میکنیم، آن وقت دولت میتواند بگوید که به ما ربطی ندارد، اینها مردم هستند. در چالش نمیافتد. اما آنها میخواستند هم با آنها باشند، هم با ما. ولی این جور در نمیآید. این پارادوکس را قذافی توانسته بود حل کند. سوریه توانسته بود حل کند. فرانسه توانسته بود حل کند. آمریکا هم حتی حل کرده است. بنابراین ما معتقد بودیم که حمایت از ما باشد، اما ما در چارچوب نظام حرکت کنیم. در سیاستهای کلی حرکت کنیم، این کارها به عهده ماست. قبول نکردند و بعد سپاه وارد شد.
آیا معتقدید در حمایت از نهضتهای آزادیبخش سپاه هم مثل وزارت خارجه اشتباه کرده است؟
بله. همان خطایی که وزارت امور خارجه میکرد، سپاه مرتکب شد. سپاه حق نداشت. چون سپاه یکی از ارکان نظام بود. وقتی که سپاه به جنبشهای مبارز در کشورهای مختلف کمک میکند، صدای آنها در میآید. این به ضرر نظام بود. ما معتقد بودیم این را باید تفکیک میکردند و به دست ملت میدادند، یعنی مردمیاش میکردند. مردم مبارزه میکردند، نه دولت. منتها دولت ما را حمایت کند ما هم در خط نظام حرکت کنیم. که نکردند و نهضتهای آزادی بخش سپاه را راه اندازی کردند و دیدیم نهایتا چه شد! وزارت امور خارجه هم آمد یک گروه راه انداخت آن هم گرفتار شد، زمان شهید رجایی و قطبزاده بود. تنها جنبشی که درست کار میکرد همین جنبشهای آزادی بخش مستضعفین جهان بود، که خود بنده بودم. «فتحانی» را آوردیم. «مورو» را آوردیم. افغانیها را آوردیم. عراقیها را آوردیم. ولیکن دولت به عناوین مختلف مخالفت میکرد. کار به جایی رسید که همه را بیرون کردند. ما هم دیدیم که نمیشود کار کرد، رفتیم در وادی مطبوعات.
اگر میشود برگردیم و دوباره قدری در مورد فعالیت مطبوعاتی و این نشریه اخیرتان توضیح بدهید. در مورد نوع نگاه و جنس دغدغههای شما!
من وقتی که نشریهام را راه اندازی کردم، اعتقادم بر این بود آزادی قلم و آزادی بیان آری، تهمت و افترا هرگز! من الان یک گروه دیگری را راه اندازی کردم، به نام عاشقان انقلاب اسلامی و روزهای جمعه بعد از نماز جمعه در خیابان نصرت روبروی مسجد امیرالمومنین (ع)، یک مجموعهای است که بعد از نماز بچهها میآیند یک سفرهای را پهن میکنیم، بعد از صرف غذا، یکی دو ساعتی هم بحث میکنیم. گفتوگو آزاد است. هرکسی هرچیزی خواست، هر حرفی که دلشان بخواهد میگویند. اما گفتم تهمت و افترا ممنوع است. اهانت به نظام ممنوع است. اما برای بیان نقطه نظراتتان آزادی بیان دارید. از در وارد میشوید نمیگوئیم کی هستی، چی هستی این خیلی حرف هست، جاهای دیگر این کار را نمیکنند و ما این کار را آغاز کردیم. در نشریهام نیز اعتقاد به آزادی قلم و آزادی بیان دارم. بیشتر هم در زمینه افشاگری است. افشاگری میکنیم. طبیعی است هر نشریه با نگاه خودش گلچین میکند، ما هم عدهای را گلچین میکنیم و افشاگری میکنیم. در این خط تا به حال حرکت کردیم اما تهمت و افترا را نمیپذیریم. نه از خودمان نه از دیگران.
چه موضوعاتی دغدغه نشریه است؟ یعنی اگر بخواهید بطور مثال موضوع بندی کنید بگوئید این سه موضوع برای ما اهمیت دارند، آنها کداماند؟
مهمترین دغدغههای ما دفاع از ارزشها و حمایت از نظام است. من باب مثال وقتی که در سال ۸۳ «صدای محرومین» را راه اندازی کردم، اولین بار من احمدینژاد را مطرح کردم، حتی قبل از ثبت نام. چون با شعارهایی که احمدینژاد چه در شهرداری و چه بعدها مطرح کرد، به این نتیجه رسیدم فردی است که لیاقت دارد بیاید و شخص دوم مملکت شود، تا ارزشهای اسلامی را احیا کند. خوب هم آمد. اما اواخر دوره اول احساس کردیم کمی منحرف میشود. بخصوص درمورد آقای مشایی و دار و دستهاش، بعد یواش یواش رفت به جایی که آن احمدینژاد سابق نبود. دل آدم میسوزد. دغدغه ما ارزشهای اسلامی است. هم ما و هم شما. ما که میگوئیم یعنی شما و همه مسلمانان هم جزء ما هستید! ما انقلاب کردیم و برایش شهید دادیم و این انقلاب ثمره خون صدها هزار شهید است، از زمان شیخ فضل الله نوری تاکنون. این همه شهید دادیم که جمهوری اسلامی ایران را برپا کنیم. حالا که برپا شده است بایستی از این نظام حفظ و حراست کنیم. از خون شهدا میبایست پاسداری کرد. در غیر این صورت ول معطلیم. حالا من در این زمینه این کسانی که شعار میدهند و در مجلس و دولت بد عمل میکنند یا منافقانه عمل میکنند، اینها را افشا میکنم. این دغدغه ما است.
یک سوال با توجه به موضوع روز و انتخابات آینده هم میخواستیم بپرسیم. شنیدهایم شما به شکل جدی به فعالیت سیاسی انتخاباتی معتقدید و در هر دوره کاندیدا میشوید، دلیلتان چیست برای این کار؟ یعنی چه پشتوانه فکری برای این کار دارید؟
بله! ممکن است بصورت طنز باشد و بخندند، ولیکن یک واقعیت است. ببینید ما زحمت کشیدیم و انقلاب را ما انجام دادیم. ما که میگویم، هفتاد میلیون ملت مسلمان است. ما در پاریس که بودیم در آلمان که بودیم، در جاهای مختلف، خیلی کسانی را میدیدم که اصلا به ارزشهای اسلامی اعتقاد نداشتند، مثل آقای قطبزاده، مثل آقای یزدی، مثل آقای صادق طباطبایی و امثال اینها. اینها خیلی راحت آمدند و چون چرب زبان بودند و غیره، در راس قرار گرفتند و خودشان را وکیل و وزیر کردند. اولین انتخابات، خبرگان بود، من هرگز به خودم اجازه ندادم کاندید شوم، اما وقتی لیست را نگاه کردم دیدم یک آدمهای نابابی آمدند. خبرگان را شما دقت کنید، منافق آمد، تودهای آمد، خیلیها آمدند. خب حالا رای نیاوردند. من گفتم در آن حد نیستم و خودم را کاندیدا نکردم. در انتخابات دوم، یعنی انتخابات ریاست جمهوری نگاه کردیم، دیدیم یکسری عناصر ناباب کاندیدا شدند، مثل قطبزاده، خودشان را کاندیدا کردند. من صادق قطبزاده را کاملا میشناختم ایشان کاندید ریاست جمهوری شد. بنی صدر را هم میشناختم. مملکتی که رئیس جمهورش بنی صدر میشود، کاندیدایش صادق قطبزاده میشود، خب وکیل مجلسش هم ما باید بشویم! به همین خاطر تصمیم گرفتم که بروم تا جلوی خیلیها را بگیرم. من هرگز اعتقاد ندارم که من شایستگی دارم، چون از ما بهتر هستند. شما از دوره اول نگاه کنید تا الان، کسانی که کاندیدا شدند چه خیانتهایی کردند، من از یوسف اشکوری برتر هستم. من از خیلی از وکلای مجلس که همه کله پا شدند بهتر هستم. اما من نباید بگویم که من بهتر هستم. این مردم هستند که تشخیص میدهند.
منتها من خودم را کاندیدا کردم، چون حضرت امام فرمود همیشه حضور در صحنهها داشته باشید. من با امکانات و اطلاعات و وسع خودم که شناخت داشتم، کاندیدای مجلس شدم. اولین فردی هم هستم که از دوره اول تا الان چه در تهران، چه در گرگان، چه در هشترود، چه در گرمسار و جاهای دیگر که کاندیدا شدم، همیشه شرکت میکنم و هیچ وقت هم رای نمیآورم. تنها کسی هستم که تا الان بیش از یک میلیون تومان هزینه نکردم. اما شما میدانید که کسانی آمدند کاندیدا شدند میلیاردها تومان پول خرج کردند و رفتند در مجلس نشستند. اینها صلاحیت ندارند. یک سوال میخواهم از شما کنم، بچههای انقلاب، بچههای ارزشی حق دارند در مجلس بروند یا آنهایی که پولدار و وابسته هستند. جواب شما پاسخ بنده به شماست. وقتی که آدمهای خوب بیایند، ما کنار میکشیم. شرعا و عرفا بایستی کنار برویم. اما از شما سوال میکنم از این سی کاندیدایی که در مجلس تهران رفتند، یعنی من به اندازهٔ آقای محجوب نیستم؟ هم قد محجوب نیستم؟ محجوب بایستی برود اما ما نبایستی برویم؟ ما اعتقاد داریم که خودمان را مطرح میکنیم، این مردم هستند که انتخاب میکنند. مردم هم خوب تشخیص میدهند، مردم تشخیص میدهند من صلاحیت ندارم. شکر خدا را میکنم که مسئولیتم کم است. اما اگر رای به من بدهند واویلاست. آیا این سی نفری که از تهران رفتند و در مجلس نشستند میتوانند پاسخ مردم را بدهند؟ الله اعلم!
به نظر شما اگر بخواهد اصلاحاتی صورت بگیرد تا انتحابات سازوکارش مردمی شود، و آسیبهایش گرفته شود از کجا باید شروع کرد؟ الان انتخابات ما طوری است که هرکسی بیشتر خرج کند، تبلیغات کند، مردم او را میشناسند و بالاخره مردم به آنهایی که میشناسند رای میدهند. مردم تهران توانایی این را ندارند بین هزارنفر بگردند و پیدا کنند، حالا درمورد ریاست جمهوری هم به همین شکل، هرکسی که تبلیغات کند بیشتر دیده میشود!
جمهوری اسلامی دموکراتیک است، نه دموکراتیک بازرگان. دموکراتیک در رای دادن. یعنی یک نوع دموکراتیک است. من معتقدم به ساختار انتخاباتی ما یک فیلتر دیگر بایستی اضافه شود. ما یک فیلتر اولیه داریم به نام شورای نگهبان. یک فیلتر دیگری هم بایستی باشد که بتوانند تشخیص بدهند. حالا اسمش را چه چیز بگذاریم، نمیدانم. اما یک فیلتر دیگر بایستی باشد تا افرادی که کاندیدا میشوند، آن فیلتر تشخیص بدهد آن کسی که میخواهد ولخرجی کند، آن کسی که در نمازجمعه چادر میزند به مردم کیک میدهد، ساندیس میدهد، را تشخیص دهد. این رایهای ساندیسی و رایهای کیکی به درد نمیخورد. چرا؟ چون آن کسی که پول بیشتر خرج میکند در دلها بیشتر نفوذ میکند. این فیلتر اگر شکل بگیرد ما بیشتر موفق هستیم. الان شما نگاه کنید، آقای قالیباف تبلیغات میکند، و خرج هم میکند، آقای رضایی هم خرج میکند. درحالی که هنوز ثبت نام انجام نشده است. ما الان در «جبهه آزادی بخش مستضعفین جهان» و «جمعیت بدهکاران انقلاب» که نام جدیدمان است، فرد کاندیدمان را هم تعیین کردیم، اما به چند دلیل نمیخواهیم مطرح کنیم. چون هنوز موقعش فرا نرسیده است، هنوز ثبت نام انجام نشده است. تبلیغات در عرض ۱۰-۱۵ روز کم است. این فاصله را بیشتر کنند، آنوقت بگویند تبلیغات قبل از موعد ممنوع است. اما وقتی که شما میآیید موعد تبلیغات را کوتاه میکنید، آنها مجبورند این کار را بکنند. انتخابات مجلس هفت روز تبلیغات. در هفت روز مردم چطور ما را میشناسند؟ موعد تبلیغات را بیشتر بکنند، آنوقت بگویند حق ندارید اینطوری خرج کنید. این سازوکارهایی است که بالاییها باید بیاندیشند. الان در انتخابات میبینید که وکلای مجلس آمدند یک طرح الکی دادند که ۴۵ سال، ۷۵ سال، مدرک دکتری و… اینها همهاش کشک است، چه بسا یک آدم دیپلمه سیاستمدار هم باشد. میتواند یک آدم بیسواد باشد و میتواند یک آدم باسواد باشد. خواص بایستی بروند، نه دکتر و مهندس. خواصمان هم میتواند دکتری داشته باشد، میتواند نداشته باشد.
بنابراین ساختارها را بایستی عوض کنند. بنشینند مدبرانه فکر کنند، مجلس طرح دهد، طرح را به شورای نگهبان ببرند و شورای نگهبان قانونمند کند. الآن هرکسی بیشتر پول داشته باشد، موفق میشود. من کاندیدای هشترود بودم. سه نفر از کاندیدا ۴میلیارد تومان هزینه کردند. هزینه من ۷۵ هزار تومان بود. آیا رای میآورم؟ رای خوبی هم آوردم. اما طبیعی بود آنطرفیها کار میکنند، رای هم میآورند. من آنجا اعلام کردم که ۱۵ تا دونده هستیم، این میدان یک برنده دارد، هرکسی بیشتر خرج کند، او برنده میشود. این درشان نظام ما نیست.
شما تریبون مستضعفین هستید یا تریبون مستکبرین. تندروهایی مثل ابوحنیف که با فلسطینی های سنی و قذافی ملعون لاس می زدند حق اظهار نظر راجع به شخصیت های بزرگی چون امام موسی صدر و چمران را ندارند. اگر وی برای توجهی خودش از شهید چمران یاد می کند باید توضیح دهد چرا شهید چمران در وصیت نامه ی خودش به امام موسی صدر می گویت معبود من و معشوق من؟ چرا امام موسی صدر که ندای صلح و آرامش را در لبنان بلند کرد و جلوی کشت و کشتار توسط آین آقا و فلسطینیان را گرفت را جلاد تل زعتر می خوانند؟ امثال این آدم معلوم الحال و جلال الدین فارسی که خود را بالاتر از مردم انقلابی و قانون انقلاب می دانند و با تفنگ و آرپی جی فرودگاه را تصرف می کنند تا کسی را خدمت امام بیاورند که حضرت امام گفته بود وی را نخواهد پذیرفت در کجای معادله ی انقلاب جای دارند؟ تندرو ها زودتر از همه به آخر خط می رسند. این آدم مثل برادران الحسینی است که هنوز هم شهید چمران را مامور سیا می دانند. چقدر باید مستکبر و متکبر بود که انسانهای مخلص و خدومی مثل امام موسی صدر و چمران را متهم کرد. می گویند امام موسی صدر از شاه پول می گرفت. کو؟ سندش کو؟ چرا هیگکدام از اشخاصی که همراه امام بوده اند چیزی ندیده اند؟ چرا شاه امام را متهم می کرد که کمونیست است و کمونیستها متهم می کردند که شاهنشاهی است؟ برای آنکه حقانیت امام را درک نمی کردند. برای اینکه امام فقط حق را می دید نه مصالح حزبی را.
خیلی متاسف شدم که چنین مصاحبه ی پر دروغ و فربیکاری را از یک تندروی بی فکر باقیمانده از دوران انقلاب منتشر کردید. شهید منتظری هم اگر شهید نمی شد بواسطه ی تندروی هایش عاقبتی مثل جلال الدین فارسی پیدا می کرد.
در آخر اشاره کنم تاریخ نشان داده که کدام یک از این طرفین بر حق بودند. امام موسی صدری که با آرامش ملکوتی و با نگاه حق طلب به اوضاع می نگریست و تلاش می کرد تا شیعیان در گرداب فتنه ها از خطر حفظ شوند یا افرادی مثل ابوحنیف که با بر خوردن در طرفهای درگیر و همراهی با فلسطینیان اوضاع را وخیم تر می کردند. خدا وضعیت امام موسی صدر را روشن کند و کذب دروغگویان را روز به روز بیشتر افشا کند.
http://moodkerbes.mihanblog.com/post/105
داستان تل زعتر و قتل عام فلسطینیان بدست اسراییل که به خاطر تبعیت نکردن امثال ابوحنیف و تندروی های بی نتیجه اتفاق افتاد.
بسمه تعالی
این سید بزرگ امام صدر چه در زمان حضورش و چه زمان غیبتش هردو مظلوم بود..
گاهی اوقات یه نفر انقدر بزرگه که با کودکانه ترین رفتار سعی داریم کوچکش کنیم چون خودمون کوچکیم..
ننگ بر تو باد که با کوچک کردن بزرگان می خواهی بزرگ شوی ….
چرا هیچ اشاره ای نکردی که امام خمینی فرمودند تا وقتی قضیه امام موسی صدر مشخص نشود با هیچیکسی از طرف قذافی دیدار نمی کنم حتما ایشون هم مثل امام موسی صدر ,ضد انقلاب بودند!
اقا احمد لطفا تواوهین نکنید
من مدتهاست که با اقای ابو حنیف رفت امد دارم
و او را از نزدیک دیده ام
انصافن او ادم خوب و مونی است
با تشکر از شما.
مصاحبهی بسیار خوب و دارای فکت های تاریخی و سیاسی مهمی بود.
کاش این مدل گفتگوها تبدیل به یه روند و جریان در “تریبون مستضعفین” بشه.
بحث تاریخ نگاری انقلاب و نقش اقشار و طیف های مختلف مردم بازخوانی بشه.
با روند تاریخ نگاری جریان سکولار اشراف منش و متاسفانه فضای آکادمیک غیرهمسو با جریان انقلاب نقش مردم و مبارزین برخاسته از توده های مردمی در پیدایش و استمرار انقلاب کم رنگ و کم رنگ تر میشه.
مثلا در همین فضای گفتگو با ابوحنیف میشه با جالال الدین فارسی، حمید روحانی و… گفتگو کرد.
اگه بتنونید بحث تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس رو هم کم و بیش داشته باشید نیاز مهمی رو جواب دادید.
یاعلی
باسلام
این اقابایدمحاکمه شودومن یکی ازشاکیان هستم
این چه حرف هایی است که دراین مقطع گفته می شودمگرامام موسی صدر برای نشان دادن خودبه لبنان رفت وازطرف امام راحل نرفت؟
شما بفرمایید بر پایه چه سندی میگی از طرف امام رفته بود میشه بگی امام صدر بعد از آیت الله حکیم از مرجعیت چه کسی حمایت کرد؟
برادر محمد مقداري مطالعه خودرا بيشتر كن و بدان كه مرحوم آيت الله بروجردي حجت الاسلام موسي صدر را براي ايتاليا انتخاب كرد ولي ايشان بدانجا نرفت وبخاطر فوت امام شرف الدين به لبنان رفت و در آنجا اقامت كرد و هرگز به دستور امام خميني (ره ) به لبنان نرفت!
دوستان ميدانيد كه شهيد دكتر چمران توسط ابراهيم يزدي ، مهندس مهدي بازرگان ،صادق قطب زاده اصفهاني و صادق سلطاني طباطبائي به امام موسي صدر معرفي گرديد .شهيد دكتر چمران عضو نهضت آزادي قبل از انقلاب و بعد از انقلاب عضو گروه سماع عضو گروه محك عضو هيات امناي روزنامه توقيف شده ميزان ، بعد از مفقود شدن امام موسي صدر و پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران به كشور بازگشت و به پيشنهاد مهندس مهدي بازرگان در ايران ماندگار شد ابتدا به عنوان معاون بازرگان در انقلاب و سپس به وزارت دفاع ملي و در آخر از طرف گروه همنام نهضت آزادي به مجلس راه يافت ولي تحصن مجلس شركت نكرد و در الجزاير همراه بازرگان و رفيق ديرينه اش ابراهيم يزدي به الجزاير رفتند و با برژنسكسي مشاور امنيت كارتر وروباه آمريكا مذاكره كردند پس از بازگشت و تسخير لانه جاسوسي بازرگان و يارانش اسعتفا دادندو اكثر آنها به زباله دان تاريخ انداخته شدند اما شهيد چمران بعد از هفده سال متوجه شد كه راه نهضت آزادي به آمريكا ختم مي شود بهمين خاطر از نهضت آزادي و بازرگان و يزدي وقطب زاده بريد وبه ولايت فقيه و امام خميني روي آورد و در اين مسير روز به روز متعالي تر و در نهايت توسط گراي ابراهيم يزدي و نهضت آزادي به صداميان در دهلاويه به فيض شهادت نائل گرديدروحش شاد و راهش مستدام باد
اقای ابوحنیف شما به فکر خودتان هستید و دوست دارید به جای دیگران فکر کنید و تصمیم بگیرید و نظر ت خود را تحمی ل کنید