علی خضریان – با توجه به اینکه کانون و مرکز ثقل جنگ نرم تحولات ارزشی در یک جامعه است، میبایست حوزههای مختلف را بر اساس تأثیری که بر تحولات ارزشی جامعه میگذارند، جزء حوزههای مؤثر بر جنگ نرم بررسی کرد. در بُعد کلان میتوان این حوزهها را به دو دستهی غیرمستقیم و مستقیم تقسیم کرد.
البته از نگاهی دیگر و تحت یک سامانهی دیگر، تحولات ارزشی به «معارض یا خارجی» و «خودی یا داخلی» تقسیم میشوند. به این معنا که این تحولات در حقیقت تحت تأثیر دو سیستم هستند؛ به طوری که این دو سیستم همزمان و با هم تحولات ارزشی یک جامعه را شکل میدهند.
باید تأکید کرد مهمترین عنصر تحولات ارزشی به صورت غیرمستقیم ـکه البته در این تعریف منظور از تأثیر غیرمستقیم نوع اثرگذاری است و نه میزان کم و بیش بودن اثرات آنـ مسئلهی حکومت به معنای نهادی و سیستمی آن است. همچنین به لحاظ فردی نیز رفتار مدعیان ارزشهای حاکم، بر تحولات ارزشی جامعه تأثیر میگذارد و ظرفیت جابهجایی این تحولات را دارد.
اما چرا رفتار افراد مدعی ارزشهای حاکم، میتواند تحولات ارزشی را جابهجا کند؟ باید در پاسخ گفت حکومت، به دلیل داشتن دو امکان ویژه، به صورت غیرمستقیم بر روی نظام ارزشها مؤثر است:
1. جایگاه معنوی حکومت
حکومتی که برخاسته از ارزشهاست و در هدفگذاریهایش نیز مدعی پیشبرد همین ارزشهاست، دارای یک جایگاه معنوی است که علیالقاعده مقاومت جامعه در برابر آن منتفی است؛ به این معنا که جامعه در برابر آن، موقعیت مقاومت ندارد و در موقعیت پذیرندگی است.
ذکر این نکته ضروری است که برای این جایگاه معنوی در کشور ما، عمدتاً منظور از حکومت، قوهی مجریه است که بیشترین سطح ارتباط و تماس و تأثیرگذاری و تحولات اجتماعی و سیاسی را در کشور تحت مدیریت دارد و هم به دلیل آرایی که به دست میآورد و هم به دلیل موقعیتی که در درون حاکمیت از آن تعریف میشود، دارای جایگاهی معنوی است.
2. امکانات و ظرفیتهای که در اختیار است
ساختار قدرت، ظرفیتها و فرصتها و امکاناتی را در اختیار دارد و میتواند دیدگاههای خود را تبدیل به شکلهای عملیاتی کند و در سطوح مختلف اجتماعی به پیش ببرد. بنابراین حکومت در تحولات ارزشی مهم است. اما حکومت چگونه این تحولات ارزشی را شکل میدهد؟ مکانیسم آن چیست؟ با دو ضابطه میزان پایبندی حکومت به ارزشها و احساس کارآمدی از تحقق ارزشها معلوم میشود.
یعنی حکومت بر اساس پایبندی به ارزشهای جامعه و نیز بر پایهی میزان توانایی، بر تحولات ارزشی جامعه تأثیر میگذارد و از طرف دیگر، به میزان توانایی در ایجاد احساس کارآمدی نسبت به تحقق ارزشها، در جابهجایی و تحولات ارزشی مؤثر واقع میشود.
دقیقاً بر اساس همین تعریف، در صورتی که پایبندی حکومتها به ارزشهای مورد قبول اجتماعی کاهش یابد، به طور طبیعی این مناسبتهای ارزشی در جامعه و نیز تحولات ارزشی کاهش پیدا میکند و اگر این سیستم نتواند کارآمدی لازم را ـکه در تحقق ارزشها مدعی آن استـ به اثبات برساند، جامعه را نسبت به اصل ارزشها دچار تردید میکند و بنابراین مشروعیت آن ارزشها به لحاظ کارآمدی و به شکل اجرایی اُفت پیدا میکند و زمینه برای واگرایی از ارزشهای خودی و همگرایی نسبت به ارزشهای رقیب به وجود میآید.
برای مثال، پیش از برگزاری انتخابات نهمین دورهی ریاست جمهوری در سال 84 و در واقع از سال 76 یک جریان سیاسی، فکری و اجتماعی بر فضای قدرت غلبه پیدا کرده است که مدلی هم برای پیشبرد مناسبات خود دارد. جمعبندی بخشهای مربوط به هیئت حاکمهی وقت، بعد از سال 76 (که به جریان اصلاحات معروف است) این است که فرآیند سکولاریزاسیون و دموکراتیزاسیون به معنای غربی آن از فرآیندهای محکوم اجتماعی ایران است و دیگر گریزی از آن نیست.
این در حالی است که همین دیدگاه ساختار قدرت را به مدت 8 سال در اختیار داشت و سیاستهای خود را در مدارس تا دانشگاهها و در مطبوعات تا سینما دقیقاً بر اساس همین مناسبات به پیش برد؛ اما در سال 84 کسی از بدنهی اجتماعی رأی آورد و رئیسجمهور شد که درست نقطهی مقابل این پیشبینی قرار داشت. این موضوع در حالی اتفاق افتاد که این کاندیدا از کمترین امکانات و ظرفیتها و فرصتها برای حضور انتخاباتی برخوردار بود و در عین حال، کمترین پشتیبانی سیاسیـحزبی و نیز کمترین شناختهشدگی در سطح جامعه را به همراه داشت.
چرا بر خلاف پیشبینی اکثریت جامعهشناسان و تحلیلگران، این اتفاق در جامعهی ما افتاد؟ این مسئله نتیجهی کدام پروسهی اجتماعی بود؟ برای تحلیل این رخداد اجتماعی، باید نمونهی مذکور را در مدلی قرار دهیم که پیش از این ذکر شد.
واقعیت آن است که عدم احساس کارآمدی نسبت به حاکمیت اصلاحات، علیرغم پایبندی به تفکرات اصلاحطلبانه و تلاش در جهت سکولاریزه کردن جامعه و همچنین شکلگیری حس کارآمدی نسبت به عملکرد احمدینژاد در شهرداری تهران، باعث شد تا آرای احمدینژاد حتی در دور اول در شهرهای بزرگ کشور، بالاتر از دیگر رقبا و حتی مصطفی معین، اصلیترین چهرهی نزدیک به گفتمان اصلاحطلبان، قرار گیرد.
این مسئله نشان میدهد آنجایی که احساس کارآمدی یک نوع مدیریت توانسته است به جامعه منتقل شود، ارزشهای مربوط به آن مدیریت نیز در جامعه سیر صعودی یافته و بر خلاف پیشبینیها، موقعیت اجتماعی و سیاسی پیدا کرده است.
در حوزهی مستقیم نیز حوزههای مؤثری که جنگ نرم در آنها جریان دارد و تحولات ارزشی جامعه بر مبنای آنها رغم میخورد، هنر، اندیشه و رسانه هستند که هر کدام به فراخور موقعیتی که دارند، در تحولات ارزشی جامعه ایفای نقش میکنند.
ویژگی مهم هنر جذابیت آن است. هنر با ایجاد یک جذابیت محسوس، که فضای مخاطب را با خودش همراه میکند، در مناسبتهای ارزشی او تغییر و تحول ایجاد میکند. یکی دیگر از ویژگیهای هنر این است که قدرت پوششدهندگی گستردهای دارد یا به کلامی دیگر، فراگیر است. نکتهی دیگر آنکه هم تودهها و هم نخبگان زیر بار تأثیرگذاری هنر هستند. همچنین نباید فراموش کرد که ویژگی اصلی هنر هویت مضاعف رسانهای آن است، چرا که بدون مخاطب قابل تعریف نیست و علاوه بر ماهیت اصلی آن، نوعی رسانه نیز به شمار میآید.
در حوزهی اندیشه نیز تمرکز بر ذهن و اندیشهی جامعه است و بالعکس هنر، که از موقعیتهای عینی و محسوسی با جامعه حرف میزند، در این حوزه، تحولات ارزشی از مکانیسمهای ذهنی و اندیشهای پیگیری میشود. باید اذعان داشت که اهمیت محصولات اندیشهای در جامعهی ما به دلیل مسئلهی علوم انسانی در ایران است، چرا که ما در دانشگاهها وارث علوم انسانی غربی و سکولار هستیم و باید پذیرفت که این اندیشهها ـکه در قالب متون، نظریهها و تئوریها خودنمایی میکنندـ دارای پیشفرضهایی ارزشی هستند که در درونشان بروز و ظهور دارد. با این وصف، در شرایطی که متون و حاملان متکی به علوم انسانی غالباً غربی هستند، به طور طبیعی، در نهایت نسبت به ارزشهای خودی واگرایی و نسبت به ارزشهای رقیب همگرایی ایجاد میکنند.
به هر حال، اهمیت علوم انسانی در ایران در این است که در واقع جامعه دورانی را پشت سر گذاشت که علوم انسانی ضرب شصت خود را به آن نشان داده است. به این معنا که انتهای جریانی که با عنوان تجدیدنظرطلب، در دورهای در ساختار قدرت حضور داشت و عناصر آن به ژورنالیسم در رسانه و سیاستگذار در حکومت تبدیل میشدند، عمدتاً فارغالتحصیلان و دانشآموختگانی بودند که دو عقبهی فکری داشتند:
یکی عبدالکریم سروش بود که جنبههای معرفتی را برای این جریان سامان میداد و از آنجا که انتهای اندیشهی دکتر سروش براندازی حکومت دینی است، عدم اعتقاد به حکومت دینی و پیش بردن پروژهی سکولاریسم در دستور کار آنها قرار گرفت. دیگری دکتر حسین بشیریه بود که عقبهی فکری این جریان، به لحاظ اندیشهی سیاسی و جامعهشناسی سیاسی، به شمار میآمد و سند تأملات راهبردی حزب مشارکت و ارجاعات متعدد آن به اندیشهها و آثار بشیریه، خود گواه روشنی برای این موضوع است.
در مجموع، موارد یادشده بیانگر آن است که پیش از این و خصوصاً در سالهای ابتدایی انقلاب و همچنین در دوران سازندگی، با علوم انسانی به عنوان یک مقولهی غیرجدی و غیرمهم در کشور برخورد میشد، اما دوم خرداد 76 اهمیت علوم انسانی را در جامعهی ما جدی کرد و وقایع سال 88 بر اهمیت این مسئله افزود.
باید توجه داشت که علوم انسانی محدود به محیط نخبگان است و فراگیری عمومی ندارد، اما تأثیرات آن زمانی دیده میشود که شبکهای از این محیط نخبگان تشکیل شود و البته این پروسه زمانبر است. دقیقاً بر همین اساس مشاهده میشود که پس از 3 دهه از انقلاب اسلامی، فارغالتحصیلان علوم انسانی ـکه در حدی رشد و ارتقا پیدا کردهاندـ تبدیل به یک شبکهی اجتماعی شدهاند و بدون نیاز به ارتباط مستقیم، نرمافزاری که بر اثر علوم انسانی به آنها منتقل شده است، بین آنها وحدت و انسجامی ارگانیک ایجاد میکند.
بر همین اساس، این علوم انسانی است که به آنها القا کرده است به چه ارزشهایی علاقهمند باشند و نسبت به چه ارزشهایی واگرایی داشته باشند. به این ترتیب، میتوان گفت وقایع پس از انتخابات سال 88 نمونهای بارز از نتایج تأثیرات علوم انسانی غربگرا در محیط نخبگانی و خصوصاً دانشگاهی در کشور است؛ به طوری که اگر بخواهیم یک جمعبندی در ارزیابی وضعیت علوم انسانی داشته باشیم، باید بگوییم که در واقع مهمترین نقطهی چالش انقلاب اسلامی، برای حفظ موجودیت معنوی خود و تداوم جهتگیریهایش، مسئلهی علوم انسانی است.
به کلامی صریحتر، قتلگاه بزرگ انقلاب اسلامی و جایی که تکلیف آن به طور اساسی تعیین میشود مسئلهی علوم انسانی است؛ چرا که رویهی موجود در این حوزه نیازهای انقلاب را در ایجاد همگرایی با ارزشهای خودی برآورده نمیکند و اگر اتفاق مهمی در این حوزه نیفتد و تحول بزرگی در آن رخ ندهد، هزینههای سنگینی برای جمهوری اسلامی به وجود خواهد آورد.
سومین عرصه، عرصهی رسانه است؛ اما اینکه نقطهی عزیمت مهم رسانه چیست و چرا رسانه در تحولات ارزشی میتواند تأثیرگذار باشد، سؤالاتی هستند که پاسخ به آنها قطعاً در جهت شناخت دقیق سومین عنصر مؤثر ـکه به صورت مستقیم زمینهساز تحولات ارزشی در جامعهی هدف میشودـ مفید خواهد بود؛ لکن به دلیل گستردگی مطالب مرتبط با این موضوع، این مسئله به صورت مجزا مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.
مطلب در حوزه جنگ نرم به اين خوبي و دقيقي كمتر ديده بودم.
ممنون