یکشنبه 25 نوامبر 12 | 22:19

شعر: قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود

بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود | دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود || لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها | دشتی ز سوز سینه ی زینب شراره بود || می خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک | قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود


علی انسانی

بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه ی زینب شراره بود

می خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بود

در زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف!
شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود

چشمی – برآنچه رفت به غارت – نداشت کس
اما دل رباب – پی گاهواره بود

یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی
نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر، چهره ی هر ماهپاره بود

از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بود

برچسب‌ها: ،

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.