علی انسانی
بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود
لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه ی زینب شراره بود
می خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود
یک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بود
در زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود
آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف!
شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود
چشمی – برآنچه رفت به غارت – نداشت کس
اما دل رباب – پی گاهواره بود
یک طفل با فرات، کمی حرف زد ولی
نشنید کس، که حرف زدن با اشاره بود
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر، چهره ی هر ماهپاره بود
از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بود
Sorry. No data so far.