دوشنبه 03 دسامبر 12 | 11:58

دخترهای دانشجو باید اسلحه حمل کنند!

دختری به دفتر من آمد و گفت: حاج آقا یک سوال شرعی دارم. آیا دختران می‌توانند برای امنیت خود اسلحه به همراه داشته باشند؟ من تصمیم دارم یک کلت کمری بخرم…


امر به معروف و نهی از منکر سخت است، خیلی سخت آنقدر که زبان آدم در دهانش نمی‌چرخد تا چیزی را به کسی تذکر دهد، اما شاید همیشه اینطور نباشد و شیوه‌هایی وجود داشته باشد که بتوان سختی امر و نهی را از بین برد. تجربه‌های شخصی افرادی که در زیر می‌آید نشان می‌دهد این کار آنقدر‌ها هم سخت نیست فقط مهم است که از راهش وارد شوی.

دخترهای دانشجو باید اسلحه حمل کنند!

قبل از نقل خاطره بگویم که بعضی از کلاس‌های دانشگاه ما تا ساعت ۱۰ شب ادامه دارد و این باعث مشکل برای خیلی از دختران شده است! ساعت حدود ۵ عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی بودم که ناگهان دختر خانمی مانتویی با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام کرد! جواب سلامش را که دادم بدون مقدمه گفت: «حاج آقا ببخشید می‌توانم به شما اعتماد کنم؟ بچه‌ها می‌گویند راز کسی را فاش نمی‌کنید؟»

من هم بگونه‌ای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم: «مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی‌کنم». همین که خیالش راحت شد گفت: «حاج آقا من یک سؤال شرعی دارم آیا دختران می‌توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟»

با تامل گفتم: «منظورت را واضح‌تر بگو.» گفت: «حاج آقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و… با خودم دارم ولی می‌خواهم یک کلت کمری تهیه کنم»! گفتم: «آخه چرا»؟ گفت: «حاج آقا من بعضی وقت‌ها که تا ساعت ۹ یا ۱۰ شب کلاس دارم وقتی به منزل برگردم نزدیک ساعت ۱۱ شب می‌شود در پیاده‌رو که پسر‌ها اذیت می‌کنند و متلک می‌گویند وقتی هم منتظر تاکسی می‌شوم ماشین‌های مدل بالا بوق می‌زنند و اذیت می‌کنند! حاج آقا بخدا شاید وضع ظاهریم به نظر شما بد باشد ولی من اهل خلاف و رابطه‌های نامشروع نیستم من فقط دلم می‌خواهد خوش تیپ باشم.»

من هم بدون مکث گفتم: «خوب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه دفاعی داشته باشید اصلا همه دختران برای دفاع از خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند ولی نه هر سلاحی. یک نوع سلاح است که خیلی هم قدرت تخریب و دفاعی بالایی دارد». گفت: «چی؟ چه اسلحه‌ایی مجاز است؟ اسمش چیه؟»

من که دیدم بدجوری عجله دارد، گفتم: «اگر بگویم قول می‌دهی یک هفته استفاده کنی اگر جواب نداد دیگر استفاده نکنی»؟ بنده خدا خیلی هیجان‌زده شده بود گفت: «قول می‌دم قول می‌دم… قول مردونه»! گفتم: «اسم آن سلاح بی‌خطر و بسیار کارآمد چادر است! شما یک هفته استفاده کنید ببینید اگر کسی مزاحم شما شد دیگر هیچ وقت به طرفش نروید.»

با تعجب مثل کسی که ناگهان همه انرژی او کاهش پیدا کرده باشد گفت: «چادر! آخه چادر»؟ با حالت نیمه ناامیدی تشکر کرد و رفت. مدت حدود یکی دو ماه از جریان گذشت و من به کلی فراموش کرده بودم تا اینکه روزی یک خانم محجبه به اتاق من آمد سلام کرد گفت: «حاج آقا می‌‌شناسی»؟

من هم هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم برای همین گفتم: «بخشید شما را نمی‌شناسم.» گفت: «من‌‌ همان دختری هستم که اسلحه به من دادی تا همراه خودم حمل کنم حالا هم که می‌بینید مثل یک بچه خوب، سلاح چادر حمل می‌کنم هرچند هنوز درست و حسابی چادری نشده‌ام! ولی مادرم خیلی دعاتون کرده چون هر روز بخاطر چادر نپوشیدن من در خانه دعوا داشتیم».

من هم که حیرت زده شده بودم گفتم: «خب، برایم تعریف کنید چه شد که چادری بودن را ادامه دادی»؟ مکثی کرد شروع به گفتن جریان کرد: «راستش حاج آقا وقتی از اتاق شما رفتم خیلی درباره حرف‌های شما با تردید فکر کردم ولی تصمیم گرفتم امتحان کنم.

برای همین چند روزی وقت برگشتن از دانشگاه بطوری که همکلاسی‌ها متوجه نشوند مخفیانه چادر می‌پوشیدم ولی از وقتی که چادر بر سر می‌کنم ساعت ۱۰ و یا ۱۱ شب هم که از دانشگاه بر می‌گردم نه پسری به من متلک می‌گوید نه ماشین مزاحم بوق می‌زند. اصلا کسی تصور نمی‌کند که من چادری اهل خلاف باشم راستش را بخواهید بدانید هیچ وقت فکر نمی‌کردم دخترهای چادری این همه امنیت دارند! و این همه خیالشان از بابت مزاحم‌های خیابانی راحت است.

کم‌کم جریان چادر پوشیدن من را بچه‌های کلاس متوجه شدند الان هم مدت‌هاست که دائم با چادر رفت و آمد می‌کنم و از کسی هم خجالت نمی‌کشم البته فکر نکنید حالا دیگر بسیجی شده‌ام ولی قصد ندارم اسلحه‌ایی که تازه کشفش کرده‌ام را به این راحتی از دست بدهم.

بعضی از دخترای کلاس متلک می‌گویند ولی بیچاره‌ها خبر ندارند من چه گنجی یافته‌ام. البته جریان را برای یکی از بچه‌ها که نقل کردم تمایل پیدا کرده برای فرار از دست مزاحم‌ها چادر بپوشد ولی خودش می‌گوید خانواده‌اش اصلا اهل چادر و امثال چادرنیستند ولی فکر کنم تصمیم دارد چادر بخرد.» وقتی از اتاق رفت تنها کاری که توانستم انجام بدهم سجده شکر بود.

نسبت میان موسیقی مبتذل و شکلات

از روزهایی بود که تاکسی خیلی سخت پیدا می‌شد، من هم ماشین نیاورده بودم. سوار یکی از این سواری شخصی‌ها شدم. از خوش تیپی راننده برایتان بگویم. موهای فر و بلند، کت روی دوش و سبیل تا بناگوش، فقط کم بود تا هیکل آرنولدی او ببرد عقل و هوش!

آقای راننده هم هنوز حرکت نکرده برای خوشی دل خودش یا ناخوشی دل من یک نوار ترانه زن از نوع انگلیسی پخش کرد. در همین لحظه تصمیم به نهی از منکر این آقای راننده گرفتم. چند فرضیه نهی از منکر در ذهنم آمد.

اول روش با قدرت و عزت نفس بود به این شکل مثلا آقا نوار را خاموش کن وگرنه:

اول اینکه حسابت را می‌رسم؛ از قدرت بدنی راننده همین بس که اگر یک مشت نیمه آبدار به من می‌زد آنچنان ضربه مغزی می‌شدم که جان به جان آفرین تسلیم می‌کردم. ۲. از تاکسی پیدا می‌شوم؛ خوب پیاده شو چه بهتر!

دوم روش‌ بدون عزت نفس: آقا خواهش می‌کنم نوار را خاموش کن؛ اگه خاموش نکنم چیکار می‌کنی؟ خیلی خوش بینانه باید تا دو ساعت به فلسفه موسیقی، موسیقی لهو و لهب، موسیقی‌های خوب و هزار قال و قیل دیگر برای او می‌پرداختیم تازه آخرش به من می‌گفت لیلی زن است یا مرد؟

اما روش من: یک شکلات کوچولو را وسط دویست تومانی گذاشتم و کرایه را به او دادم و هیچ حرفی نزدم. تا شکلات را دید، اول تعجب کرد چون مناسبتی نداشت! بعد از چند ثانیه مکث در میان صدای بلند ترانه خوان زن گفت: «ای ول حاج آقا! دستت درد نکنه.»

خواهش می‌کنم من تمام نشده بود که شکلات در دهان آقای راننده مزمزه شد. هنوز۱۰ ثانیه نشده بود که دیدم صدای ضبط قطع شد. نوار را بیرون آورد و در بین نوار‌هایش حسابی گشت و یک نوار دیگر گذاشت.

من هم خوشحال که تیر به هدف خورد منتظر شنیدن صدای افتخاری یا… بودم که صدای روضه و مناجات شب اول قبر از ضبط ماشین بلند شد. من هم پیش خودم گفتم: حالا باید یک نقشه بکشم نوار روضه بی‌وقتش را خاموش کنه.

تذکر به مرشد زورخانه

با چند تا از دوستان رفته بودیم بدنسازی دانشگاه، همه چیز مثل همیشه بود ولی متوجه شدم گود زورخانه که همیشه خالی بود شروع به کار کرده است. مرشد رفت جلو و شروع کرد به مدح خواندن برای حضرت علی (ع) و باستانی کار‌ها هم ورزش می‌کردن و ما هم لذت می‌بردیم، ولی نکته‌ای که منو آزار داد این بود که وقتی به اذان مغرب نزدیک شدیم تازه وسط کار اونا بود و داشتند ورزش می‌کردند.

من که لباسم عوض کرده بودم تصمیم گرفتم که بروم به بهترین کار امر کنم ولی دائم دل مشغولی داشتم که چه جوری به یک مرشد زورخانه یک مسئله دینی را تذکر بدهم. شاید اصلا ناراحت شود یا جواب سر بالا بدهد.

ولی یه بسم الله گفتم و رفتم جلو گفتم: «من خیلی از این ورزش خوشم آمد و از مدح شما هم لذت بردم ولی شما به این زیبایی مدح حضرت می‌خوانید حتما می‌دانید که بیشترین تاکید حضرت روی نماز اول وقت بوده کاش می‌شد جوری برنامه‌ریزی کنید که همه بچه‌ها با هم به نماز جماعت برسند.» ایشون هم با کمال احترام از تذکرم تشکر کرد و گفت ان شا الله برنامه را اصلاح می‌کنیم.

فرق زن داخل خیابان با زن داخل ماهواره؟!

وقتی نزدیک خانم شدم، ناله و نفرینش را شروع کرد. سن مرد و همسرش حدود ۲۵ سال می‌خورد. پرسیدم قضیه چیه؟ اختلافتان سر چیست؟ گفت: «خانم دکتر! در بی‌بندوباری این مرد همین بس که توی خیابان، خودش زن‌های مردم را به من نشان می‌دهد و مثلا می‌گوید موی فلانی را ببین، سر و وضع فلانی را نگاه کن. درسته که من همسر او باشم ولی چشم‌های او به زن‌های دیگه باشد»؟

مسلما انتظار داشت من هم از او حمایت کنم و به آقا بگویم: «‌ای مرد! این چه کاریست می‌کنی»؟ اما واکنشم باعث بهت آن‌ها شد. خیلی راحت و با اطمینان گفتم: «خانم اینکه شما می‌گویید ایرادی نیست؛ خیلی هم خوب است.»

خانم و آقا مکثی کردند و بعد از چند لحظه خانم دوباره به حرف آمد و گفت: «یعنی اینکه این مرد چشمش مدام دنبال دختر‌ها و زن‌های مردم است و این قدر هم پرروست که برای من تعریف می‌کند بد نیست»؟ گفتم: «خب، چه اشکالی دارد که این قدر با شما راحت است که برایت این چیز‌ها را هم تعریف می‌کند»؟

زن دیگر نمی‌دانست چه بگوید. مرد هم که خودش در این مدت کلی بد و بیراه از زنش شنیده بود، شاید ته دلش داشت می‌گفت: «بابا این دیگه عجب دکتر با حالیه!» اینجا بود که احساس کردم زن و شوهر به جایی که می‌خواستم رسیدند و حالا وقت گفتن حرف آخر است.

گفتم: «شما در منزل ماهواره دارید»؟ گفتند: «بله، فیلم و موزیک و برخی برنامه‌ها را با هم می‌بینیم». رو کردم به خانم و گفتم: «خب، زن‌هایی که تو اون فیلم‌ها و برنامه‌های ماهواره هستند از نظر شما سر و وضع و لباسشان ناجور‌تر است یا زن‌های توی خیابان؟ خب، چرا آنجا به شوهرتان ایراد نمی‌گیرید که با دقت به آن زن‌ها نگاه می‌کند»؟

هر دو سکوت کردند. بعد از چند لحظه خانم زیر لب گفت: «خانم دکتر، خب، آن‌ها فیلم و عکس هستند». حرفش را قطع کردم و گفتم: «اصل ماجرا فرقی نمی‌کند. اگر همسرتان فیلم و عکس‌‌ همان خانم‌هایی که در خیابان هستند را نگاه کند، شما مشکلی ندارید»؟ جوابی نداشت، شوهرش هم سکوت کرده بود.

به هرحال، وقتی زن و شوهری قبول کردند در خانه‌شان ماهواره باشد و همه برنامه‌ها را بدون کنترل و مدیریت لازم نگاه کنند، تبعاتش را هم باید قبول داشته باشند؛ بی‌مهری‌ها، سردی‌ها، بی‌میلی‌ها، دعوا‌ها. به هرحال وقتی پایه خانواده سست شد، زمینه قهر و نزاع و طلاق فراهم می‌شود.

دختر و پسری دست در گردن هم در خیابان

حوالی میدان ولی عصر بود. دیدم دختر و پسری دست در گردن هم گذاشته‌اند و راه می‌روند، چون می‌دانستم که این کار صحیحی نیست و کارشان تحریک آمیز است، در ضمن من نمی‌توانم قضاوت کنم که آن‌ها محرم هستند یا نه، با خودم کلنجار می‌رفتم که چه بگویم یا اینکه اصلا کاری به کارشان نداشته باشم.

به هر حال، عزمم را جزم کردم و دست روی شانه پسر گذاشتم و گفتم: معذرت می‌خواهم چند لحظه با شما کار دارم، پسر پذیرفت و من به ایشان گفتم: «آدم اگر حتی خانمش هم باشد درست نیست که جلوی مردم دست در گردن او بیندازد». او هم پذیرفت و گفت: «ممنون». من از آن‌ها جدا شدم و از عقب که آن‌ها را می‌دیدم دیدم دارند معمولی راه می‌روند.

امر به معروف و نهی از منکر اینترنتی

در یکی از این شبکه‌های اجتماعی (فیس نما) چرخ می‌زدم که چشمم افتاد به جوکی که یک قومیت را مسخره می‌کرد و با آن جوک ساخته بود. اسم آن کاربر «جواد» بود. رفتم در قسمت نظرات نوشتم: «سلام آقا جواد لطفا از این به بعد در جک‌ها اسم قومیت خاصی را نبرین… همون بگید یارو یا طرف یا… موفق باشین.»

بعد یکی دو روز در‌‌ همان بخش نظرات جواب داده بود: «ok: D». بعد بنده دوباره زدم که: «خدا خیرتون بده! پس برای شروع همینم درست کنین دیگه». به همین سادگی!

منابع:

۱. سایت الف به نقل از سایت حجه الاسلام دکتر مسلم داوودی‌نژاد، مشاور فرهنگی در دانشگاه‌های استان اصفهان http: //hdavodi. com.
۲. سایت جنبش دانشجویی حیا hayauni. ir

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.