اشاره: متن زیر گفتاری از وحید جلیلی (مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی) است که صبح جمعه ۱۸ آذر ماه ۹۰ با موضوع «فرصت انتخابات و بازخوانی جمهوریت اسلامی» در مسجد صنتعگران مشهد برگزار شده است. در این سخنرانی نگاه جدیدی به مقوله مردم و جمهوریت در نظام اسلامی و نسبتش با اصل ولایت فقیه عرضه شده است. این سخنرانی با توجه به هجمه جناح محافظهکار در مجلس شورای اسلامی برای ذبح «جمهوریت» نظام مورد بازخوانی قرار میگیرد. (جزوه این سخنرانی را میتوانید از سایت مطالبه دانلود کنید)
حزب اللهیها و مهجوریتِ جمهوریت نظام
با اینکه نظامی که ولایت فقیه در رأس آن است، «جمهوری اسلامی» است، شاید یک صدم دغدغه، همت و تلاشی که برای تبیین ولایت وجود دارد برای تبیین جمهوریت نظام و تعاریف، ابعاد و ظرفیتهای آن وجود ندارد. اما چرا جمهوریت نظام به معنای رجوع منظم و مداوم به آرای مردم در اداره جامعه چندان جایگاهی در مباحث نظری و گفتمانی ما پیدا نمیکند؟ به نظر میرسد چند علت نیروهای حزب اللهی را از ورود به نظریه پردازی پیرامون جمهوریت نظام باز میدارد:
یک: قرائت غلط از تئوری ولایت فقیه
یکی از دلایل؛ کج فهمی و تعصبهای بیمنطقی است که راجع به مفهوم ولایت فقیه در بین حزب اللهیها رواج داده میشود. گویی اگر جمهوریت تبیین شود، جای ولایت فقیه را تنگ میکند! این بینش غلط که با قیافههای حق به جانب ترویج میشود، یکی از علل کمکاری ما در این حوزه است. در این بینش ولایت چنان مفهوم ضیق و متصلبی است که امکان تعاملش با هیچ مفهوم دیگری وجود ندارد و امتیاز ولایت فقیه در این است که در خودش تمام میشود. گویا امکان تعامل با هیچ نظریه دیگر یا جذب هیچ ساز و کار و ابزار دیگری را در خود ندارد.
از این منظر «ولایت» و «جمهوریت» نسبتی نمیتوانند با هم داشته باشند و کنار هم نشاندن شان توسط امام در «جمهوری اسلامی» فرمالیته یا از روی اضطرار یا برای دوره گذار بوده است. وظیفه ما هم این است که این دوره گذار را تسریع کنیم و هرچه زودتر امکان و زمینه لازم برای راحت شدن نظام از شر جمهوریت را فراهم بیاوریم! یا لااقل به تبیین و تثبیتش کمکی نکنیم.
دو: بزرگ نمایی اشکالاتِ ساز و کارهای جمهوریتی
دلیل دیگری که جمهوریت را از چشم ما میاندازد، بزرگ کردن برخی پیامدهای نامطلوب احتمالی ساز و کارهای جمهوریتی است. میگویند این قدر از جمهوری حرف نزنید، اگر جمهوری را زیاد تحویل بگیرید در روزی که مردم به آن چیزی که شما خواستید رأی ندادند شما مجبور میشوید آن را تأیید کنید. مگر رأی مردم میتواند نشانه حقانیت باشد؟! اگر مردم رأی دادند که «خدا نیست» باید به رأی مردم گردن بگذاریم؟!
جدا از مغالطهای که در این شبهه هست (و در خود غرب هم هیچ گاه اکثریت مبنای حقیقت نیست و برای گزارههای اینچنینی انتخابات و رأی گیری ندارند) وقتی دقیق نگاه میکنیم حزباللهیها را در مواجهه با جمهوریت از ترس مرگ وادار به خودکشی میکنند. یعنی اینکه هم پول میدهند، هم چوب را میخورند و هم پیاز را. یعنی جمهوری را داریم و به آن عملاً گردن گذاشتهایم ولی از آن بتمامه استفاده نمیکنیم. از طرفی موقعی که نتیجه انتخاباتی به دلخواه ما نمیشود بالاخره آن را به رسمیت میشناسیم. کدام انتخابات بوده که نتیجهاش مخالف نظر حزباللهیها بوده باشد و آنها خواستار ابطال آن انتخابات شوند؟ در تاریخ سی و چند ساله انقلاب حتی یک نمونه هم سراغ نداریم. در طول این سی انتخابات سراسری، شما همیشه به ساز و کارهای جمهوریتی نظام گردن گذاشتهاید (اگرچه به شدت با فرد یا نگاهی که رأی آورده مخالف باشید). یعنی از این مخالفت ضمنی با مبانی جمهوریتی در عمل هیچ استفادهای نکردهاید. از آن طرف هم موجب شده هنگامی که امواج و افواج عظیم مردمی به شما رأی دادهاند، نتوانید از ظرفیتها و قابلیتهای این اقبال عام به درستی استفاده کنید. آن موقع که دوم خردادیها ۲۰ میلیون رأی آوردند ما در دانشگاه در حال اثبات ولایت فقیه بودیم، موقعی هم که ما ۲۴ میلیون رأی آوردیم، باز همچنان در حال اثبات ولایت فقیه بودیم! گویا هیچ اتفاقی نیافتاده است.
پس یک دلیل دیگر هم بزرگ کردن تهدیدهای احتمالی موجود در ساز و کارهای جمهوریتی است. در حالی که اگر درست نگاه کنیم خود اینها هم میتواند فرصتی برای بالابردن انگیزههای ما و جلوگیری از رخوت و رکود و تنبلی در ما باشد.
سه: جنگ روانی دروغین «روشنفکران همیشه اقلیت» در دفاع از اکثریت!
علت سوم کمکاری ما در تبیین مبانی جمهوری، گرفتار شدن در دام غربزدهها و روشنفکرهاست. بر خلاف دو علت اول که عمدتاً توسط خودیها یا چهرههای ظاهرالصلاح اسلامی ترویج میشود، در این یکی روشنفکرها و لیبرالها نقش اصلی را ایفا میکنند. بیدقتی ما موجب شده که دور بخوریم. وقتی شما به تاریخ صد سال اخیر ایران نگاه میکنید، جریانهای غیر اسلامگرا همیشه در اقلیت مطلق بودهاند. جریانهای غربزده هیچ وقت نتوانستند به ساز و کارهای جمهوریت در این کشور تن بدهند. از خود مشروطه بگیرید تا الان. با اینکه در مشروطه، انگلیسیها خیلی دخالت کردند اما دیدند فایده ندارد و اگر ساز و کارهای جمهوریتی بخواهد تثبیت شود در نهایت انتخاب توده مردم، آنها و مهرههایشان نخواهند بود.
مشروطه در کمتر از ۱۵ سال تبدیل به دیکتاتوری رضاخانی شد، یعنی هم روشنفکری داخلی و هم قدرت مداران خارجی، با استبداد راحتتر بودند. کافی است مراجعه کنید به حرفهای آقایان روشنفکر آن موقع در مدح رضاخان. تا میرسیم به دهه بیست، در دهه ۱۳۲۰ تا یک مقدار آزادی نیمبندی پیدا شد و مردم انتخاب کردند، انتخابهای مردم سمت و سویی پیدا کرد که با منافع غربیها مخالف بود. دوباره در سال ۳۲ کودتا شد. هر جا که حضور جمهور مردم بوده، روشنفکرها به مردم خیانت کردند. جلال آل احمد کتابی نوشته به نام «در خدمت و خیانت روشنفکران» که در مقدمهاش میگوید: من بهتم زد از این سکوت و بایکوت روشنفکری در ماجرای ۱۵ خرداد ۴۲ که دستانشان را با خون مردم شستند! تا میرسیم به همین انتخابات اخیر در سال ۸۸ که دیگر اوج رسوایی جریانات روشنفکری و لائیک و لیبرال در توهین به اکثریت و تنفر از رأی مردم و کمک خواستن از قدرتهای خارجی برای مهار جمهوریت به نفع اقلیت بود.
در خود انقلاب اسلامی، اینها خیلی سر و صدا داشتند، اما امام بلافاصله گفت: باید ساز و کارهای جمهوریتی باشد، اگر این ساز و کارها نباشد اینها میتوانند کاه را کوه و کوه را کاه کنند. جالب است جریاناتی مثل منافقین که در نگاه اول فکر میشد چه نفوذی دارند، وقتی انتخابات برگزار شد رأی نیاورند. مجاهدین خلق نیمی از فضای رسانهای و تبلیغاتی کشور را در اختیار داشت و مسعود رجوی در تهران اصلاً رأی نیاورد. این یعنی ما اگر از اکثریت و از ساز و کارهای جمهوریتی در یک نگاه بلند مدت دفاع کنیم، قطعاً این مطابق نظر غربزدهها نخواهد بود. نمونههای متعدد آن در کشورهای مختلف آشکار شده است. در همین اتفاقات اخیر و در تونس، مصر و کشورهای اسلامی دیگر، یک سری جریانهای غرب زده فکر میکردند با چهار تا مانور تبلیغاتی رأی بیاورند، اما اسلامگراها رأی آوردند.
پس ترس از جمهوریت را غرب و غربزدهها در دل مسلمانها میکارند، برای اینکه به آنها اجازه ندهند در این عرصه به صورت فعال وارد شوند و از آن برای پیشبرد اهداف دینی خود به طور کامل استفاده کنند.
چرا امام گفت: «جمهوری» اسلامی؟
چرا امام «جمهوری اسلامی» را تبلیغ کرد و قانون اساسی چنین ساختاری را برای نظام اسلامی تثبیت کرد؟ مطمئناً با فضای اول انقلاب، ساختارهای متفاوتی را میتوانستیم برای نظام اسلامی پیش بینی کنیم، اما امام چرا «جمهوری» را انتخاب کرد؟ بعضیها اعتقاد دارند که امام جمهوری را شر لازم میدانست و مجبور به پذیرش جمهوری شد. اما وقتی به بیان امام مراجعه میکنیم چنین دریافتی حاصل نمیشود. امام خیلی روی جمهوریت تأکید داشت و کوچکترین کلامی از امام که دلالت بر چنین معنایی کند وجود ندارد. ولی در ردِ این معنا جملات زیادی از امام را میشود شاهدِ مثال آورد. به نظر میرسد لااقل از سه جهت میتوان دلایل ترجیح جمهوریت برای ساختار نظام دینی ایران را توضیح داد: تاریخی، سیاسی و تربیتی.
یک: تجربه تاریخی تأسیس نظام های دینی و انقلابی در جهان معاصر
اگر به تحولات اجتماعی و سیاسی کشورهای مختلف در طول ۱۰۰ الی ۱۵۰ سال گذشته نگاهی بیاندازیم، میبینیم در کشورهای اسلامی کم نبودهاند نهضتهایی دینی که مبتنی بر رهبری دینی به پیروزی رسیدند. متأسفانه نگاه تاریخی ما ضعیف است. در طی دو دهه گذشته غلبه بحثهای صرفاً فلسفی در تبیین یا دفاع از حکومت دینی باعث لاغر شدن رویکرد تاریخی در فهم و تبیین جمهوری اسلامی شده است.
در قرن نوزده میلادی و در سال ۱۸۵۹ در سودان «نهضت متمهدین» به رهبری مهدی سودانی، دماری از انگلیسیها درمیآورد و چنان آنها را به فلاکت مینشاند که تعجب آور است. نیروهایی مخلص، فداکار و متدین به رهبری مهدی سودانی وارد صحنه میشوند. بعضیها گفتند او خودش را به عنوان زمینهساز نهضت حضرت مهدی(عج) معرفی کرد و بعضی گفتهاند که خودش را مهدی موعود معرفی کرد. شعارها کاملاً دینی بود، در یک روز چند هزار انگلیسی را میکشند و حکومت دینی تأسیس میکنند ولی بعد از گذشت چند سال انگلیسیها دوباره برمیگردند. در لیبی یک نهضت کاملاً دینی به رهبری سنوسیها شکل میگیرد و به تأسیس حکومت دینی به رهبری یک عالم دینی هم میانجامد اما فرجام خوشی پیدا نمیکند و از ائتلاف با غربیها سر در میآورد. در مصر، کودتایی میشود که اسم آن را انقلاب گذاشتند. نجیب و بعد ناصر زمام امور را دست میگیرند. ناصر علمدار مبارزه با اسرائیل میشود و بسیار هم محبوب است. ناصر میمیرد و نفر بعدی انور سادات است، درست ۱۸۰ درجه برعکس ناصر. او کسی است که با اسرائیلیها ائتلاف میکند، در حالی که مردم همان مردماند اما حق قانونی برای مشارکت ندارند!
امام این تجربیات تاریخی را مد نظر داشت و در تأسیس جمهوری اسلامی صرفاً نگاه فلسفی و نظری نداشت و بیاعتنایی به تجربیات تاریخی امت اسلامی و غرق شدن در مباحث انتزاعی را افتخار نمیدانست. جالب است بدانید که امام پس از زندانی شدن در ۱۵ خرداد ۴۲ حق داشتن کتاب در سلول را نداشت. بعد از مدتی که به ایشان اجازه مطالعه میدهند، ایشان دو کتاب را پیغام میدهد که برایش بفرستند. یکی «مستدرک الوسایل» است و دومی «تاریخ مشروطه» کسروی که امام بعدها نیز از این کتاب ذکری میکند. امام با آسیبشناسی نهضتهای دینی و نوع رهبری دینی قیامهای قبلی به اینجا رسید که برای حفظ و استمرار پیروزیها باید یک رابطه دو طرفه، مستمر و رسمی بین نظام دینی و حضور مردم تعریف شود. یکی از چیزهایی که مشاهده میشود این است که ما فکر میکنیم رابطه «ولایت فقیه» و «جمهوری» رابطه یک طرفه است؛ صرفاً از ثمرات ولایت فقیه حرف میزنیم. در حالی که ولایت فقیه و جمهوریت خدمات متقابلی با هم دارند. ولایت فقیه در تثبیت خود مدیون جمهوریت نظام است. در واقع خدمتی که جمهوریت و رویکرد حکیمانه امام در انتخاب دقیق یک چنین نظامی برای ساختار جمهوری اسلامی انجام داد، به تثبیت رهبری دینی در جامعه انجامیده است. امام با آن نگاه تاریخیاش به اینجا رسیده بود که اگر انقلابها بخواهند ادامه پیدا کنند، لازمهاش حضور واقعی مردم در صحنه و ارتباط تنگاتنگ و همیشگی آنها با رهبری دینی در اداره نظام است.
برنامه نداشتن برای حفظ حضور منظم و قانونی مردم در صحنه و واگذاری تمام مسئولیت و اختیارات حکومت به رهبری و اتکای صرف به محبوبیت و مشروعیت دینی یا انقلابی او، فرجامهای تلخی را برای بعضی از قیامهای اسلامی معاصر رقم زده بود. باید مشارکت واقعی مردم در انجام تکلیف «امر به معروف و نهی از منکر» و دخالت در سرنوشت جامعه اسلامی نهادینه و تثبیت میشد و تضمینهای قانونی لازم را پیدا میکرد تا با بالا گرفتن رقابتهای نخبگانی خواص برای امتیازگیری از رهبری؛ ظرفیتهای دیگری برای مقابله با زیادهخواهیهای خواص و انحرافات و ترفندهایشان در اختیار رهبری باشد، و گرنه خواص اهل حق در همین انقلاب هم نشان دادند که برای منحرف کردن نظام و تغییر ماهیتش و تنها گذاشتن و زیر فشار قرار دادن رهبری استعداد و آمادگی بسیار شگرفی دارند. از همان روزهای اول نهضت، امام تجربه عمیقی نسبت به رفتارهای توده و نخبگان پیدا کرد. امام میدید بسیاری نخبگانِ عالم و فاضلی که باید علیالقاعده حرف و آرمان امام را بهتر از دیگران میفهمیدند چگونه او را تنها گذاشتند و حتی به مقابله و مانعتراشی در راه نهضت او پرداختند و به قول شهید آیت الله سعیدی آن جماعت نخبگانی همه بلا استثناء! او را تنها گذاشتند و در همان حال تودههایی که شاید گاهی با نظر استخفاف به آنها نگاه میشد مردانه تا پای جان به میدان آمدند و از کارگران فصلی آذربایجانی در پیشوای ورامین تا طیب حاج رضایی در میدان بار تهران خود را فدای امام کردند.
امام زخم خنجر نخبگان و طعم شیرین خلوص و وفاداری تودهها و جمهور مردم را در عمق جان خود داشت و جمهوریت را تثبیت کرد تا پاسخی درخور به وفاداری اثبات شده این ملت که آنها را بهتر از امت اسلامی در دوره پیامبر و امیرالمؤمنین میدانست داده باشد. بنابراین یک زاویه دید نسبتاً مهجور به مسأله جمهوریت؛ دیدن تباین و گاه تقابلش با فضاهای نخبگانی سیاسی، فکری، رسانهای و… است.
ماجرای فتنه ۸۸ چشم ما را به رذائل عمیق بسیاری از جریانهای نخبگانی باز کرد و آمادگیشان برای تحقیر تودهها و زیر پا گذاشتن بدیهیترین قواعد اخلاقی، منطقی و قانونی و کمین کردنشان برای خوردن حق و رأی جمهور مردم با کمک قدرتهای خارجی را علیرغم همه ادعاهای گزافشان آشکار کرد. و اگر قاعده نظام بر جمهوریت نبود، ولی فقیه که با یک لشکرکشی و همگرایی نخبگانی در خدمت بیگانه – که از قم تا تل آویو نیرو داشت – رو به رو شده بود، چه بسا تنها و بیتکیهگاه میماند.
دو: مزایای سیاسی جمهوریت
جدای از نگاه تاریخی به تجربه موفق جمهوری اسلامی در حفظ انقلاب اسلامی و مقایسهاش با تجربیات جهان اسلام و تاریخ معاصر ایران، یکی از مزایای ساختار جمهوریتی این است که امکان جبران اشتباهات را به شما میدهد. شما وقتی رأی میدهید محدود به یک دوره مشخصی است. اولاٌ و ثانیاً ذیل یک سری ضوابطی و ثوابتی است. یکی از اشتباهاتی که در تبیین جمهوریت میکنیم این است که فکر میکنیم جمهوریت صرفاً عرصه ایجاد تغییر است، درحالی که هر رأی که در جمهوریت داده میشود، در واقع دو رأی است. یعنی هر رأی یک پیوست دارد، از یک طرف رأیی است به ثوابت آن نظام و از طرف دیگر رأیی است برای ایجاد تغییراتی در دل آن نظام و تعیین متغیرها. در این ساختار که اگر درست پاسداری شود برکات آن آشکار میشود، پیوست هر رأی شما قانون اساسی جمهوری اسلامی است. یعنی هر رأیی که در صندوق میاندازید، مثل این است که یک بار دیگر رأی به قانون اساسی را در صندوق انداختهاید. یعنی آقای رئیس جمهور، آقای شورای شهر، آقای نماینده مجلس ما به شما برای یک دوره مشخص ذیل این نظام مشخص رأی میدهیم، یعنی رأی به ثوابت نظام در عین تعیین متغیرهای نظام.
مهم این است که شما اجازه ندهید این ساختار فرو بریزد و کسی بتواند از ساختار جمهوریت بالا برود و بعد نردبان را بیاندازد. این جریان باید دائمی باشد. به قول اقتصاددانها در لانگ ران و در افق بلند مدت منافع آن بر هزینههایش میچربد. آقای بنی صدر با ۱۱ میلیون از ۱۴ میلیون رأی، رئیس جمهور میشود، بسیار محبوبیت دارد. امکان یک تجربه فراهم میشود. در عرض یک سال و نیم همان ساز و کارهای جمهوریتی از طریق مجلس فعال میشود و رأی به عدم کفایت او داده میشود. ما این تجربیات را از سر گذراندهایم، یا مثلاً مجلس ششم را گذراندهایم. اگر شما مبانی جمهوری اسلامی را محکم بچسبید و از رأی مردم دفاع کنید، در بلند مدت این به نفع شما است. ملت به یکی رأی میدهند و به او دل میبندند، فکر میکنند چه خواهد شد. این فرآیند در بلند مدت تودهها را کمکم به یک پختگی میرساند که برای سامان یافتن امور جامعه صرفِ یک انتخاب، کفایت نمیکند. ممکن است فرد منتخب حتی تا روز آخری که از مسئولیت خداحافظی میکند محبوب شما باشد، اما امور اجتماعی آن طور که شما میخواستید سامان پیدا نکرده باشد. این فرآیند این پیام را به تو منتقل میکند که برای رسیدن به یک جامعه ایدهآل و برای رفع مشکلات کشور، صرفاً یک یا دو انتخاب کفایت نمیکند، همه باید تلاش کنند که به آن جامعه ایدهآل نزدیکتر شویم. بنابراین نگاه واقعبینانهتری در مردم شکل میگیرد.
«جمهوریت» حق شریک شدن در تصمیمات است که اتفاقاً بار «ولی» را سبک میکند. چون «ولی» قرار نیست حکومت را فقط با طاقت خودش پیش ببرد. جمهوریت یعنی: مردم خودتان تصمیم بگیرید و خودتان هم پای تبعاتش بایستید. «ولی» هم اصل «انتخاب» را محافظت میکند که بتوانید اگر اشتباه کردید جبران کنید و اگر درست انتخاب کردید راه را ادامه دهید.
یک نکته بسیار مهم دیگر که کمتر به آن توجه میشود و باید به عنوان یک سئوال خیلی جدی برای ما مطرح باشد، این است که: چرا آن اعتماد و خوشبینی که در امام و آقا نسبت به مردم موج میزند، در خیلی از ماها که خودمان را حزباللهی میدانیم نیست؟! شما در کلمات و بیانات امام و رهبری جستجو کنید، هر موقع از مردم حرف میزنند خوشبینی بسیار عمیقی در آنها وجود دارد. این خوشبینی در بسیاری از مجامع اصول گرا وجود ندارد، چرا؟! این سوءظنی که به ساز و کارهای جمهوریتی داریم، موجب میشود اولاً نتوانیم از ظرفیتهای آن برای آرمانهای خودمان درست استفاده کنیم و ثانیاً زمینه را برای جریانات سیاسی کار و باند باز فراهم میکند تا با همین نوع فضاسازیها، نگاه اصیل و فرصتمحور به جمهوریت را کنار بزنند و با یک نگاه تهدید محور به جمهوری و سوءظن نسبت به انتخابات و مردم، آب را گلآلود کرده و ماهی خودشان را صید کنند.
سه: قابلیتهای ارزشی جمهوریت
باید توجه داشته باشیم دینی که انقلاب اسلامی عرضه میکند تفاوتهای جدی با قرائتهای «روشنفکری» و «طالبانی» دارد. از جمله مهمترین ویژگیهای اسلامِ انقلابی، مردمی بودن آن است. از نگاه امام خمینی، اسلام یک دین عمیقاً مردمی، فراگیر و همه شمول است و نه اشرافی، نخبگانی و محصور شده در زاویههای معنوی یا متکی به قدرتهای خودسر و بیانعطاف. اسلامِ امام به تبعیت از اهل بیت «رضی العامه» (خشنودی مردم) را فدای «سخط الخاصه» (خشم خواص) نمیکند و اجازه طبقاتی شدن جامعه را نمیدهد. معرفت دینی حقیقی و نمایندگان واقعی آن در این مکتب همیشه علمدار مبارزه با «کظه ظالم و سغب مظلوم» (شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان) و پاسدار توازن اجتماعیاند. این نگاه مساوی به حقوق آحاد مسلمین ریشه در متن مکتب دارد. اصلاً در حکومت اسلامی مردم هدف و اصلاند و «ولی» باید خودش را فدای هدایت و رشد و اعتلای توحیدی آحاد مردم کند، چرا که هدف دین رشد آحاد مردم است. تمام ائمه ما خودشان را فدای هدایت مردم کردند.
جدای از اینها جمهوریت قابلیتهای خوبی دارد برای اینکه بعضی از مفاهیم عمیق ما در این ظرف ارائه شود. اگر ما ولایی هستیم و میخواهیم برای ولایت کار کنیم، راهش این نیست که جمهوریت را تضعیف کنیم. راهش این نیست که صرفاً و صرفاً از مبانی مشروعیت ولایت فقیه صحبت کنیم، راهش این است که ما همزمان و توأمان «ولایت فقیه» و «جمهوریت» را در نظر و عمل خودمان تبیین کنیم. نظام ولایت فقیه یعنی چه؟ ولی فقیه کیست و چگونه در رأس جامعه قرار می گیرد؟ نظام ولایت فقیه یعنی انتخاب اصلح، یعنی کسی باید اداره جامعه را بر عهده بگیرد که صلاحیتهای حقیقی داشته باشد. جایگاههای حقوقی باید در اختیار صاحبان صلاحیتهای حقیقی قرار بگیرد، شرایط برای رهبری مشخص است. یک عده کارشناس باید دقت کنند که او را بیابند، باید ببینند اصلح کیست و او را در آن جایگاه حقوقی قرار بدهند. ساز و کار انتخاباتی که میخواهد ذیل ولایت باشد هم باید به این اصل وفادار باشد. نمیشود بگوییم رأس یک نظام باید بر اساس صلاحیتهای حقیقی انتخاب شود اما باقی مراتب آن بر اساس مصلحتها و صلاحیتهای باندی و جناحی مشخص شود! این گزاره دو گانگی در نظام ایجاد میکند. بعد میبینید یک عده تحت عنوان طرفداری از ولایت دقیقاً خلاف مبانی ولایی نظام عَلَم برمیدارند و هر کس مخالف آنها باشد با او مقابله میکنند! یعنی ۱۸۰ درجه مقابل مبانی ولایت میایستند و منتقدین خودشان را هم ضد ولایت فقیه معرفی میکنند!
ولایت یعنی رعایت اولویتها. «ولی» کسی است که اولاً خودش بر اساس اولویت شناخته میشود (چون بالاترین رتبه را در کسب صلاحیتهای حقیقی احراز میکند) و ثانیاً اولویتها را مشخص میکند و تلاش میکند جامعه اولویتهایش را پیدا کند. اگر ما میخواهیم کار ولایی انجام بدهیم باید تلاش کنیم ساز و کارهای جمهوریتی نظام به این سمت بروند و انتخاباتها بر اساس صلاحیتهای حقیقی باشد.
مگر ما رهبری را بر اساس چانهزنی فلان گروه سیاسی با دیگری تعیین میکنیم؟! همان ساز و کار و مبانی باید در فضای جمهوریت نظام پیاده شود. متأسفانه نگاه تهدید محور به انتخابات و جمهوریت به مرور تبدیل به یک جریان برانداز میشود. حضرت علی(ع) جریانهای برانداز نظام دینی را در حدیثی تبیین میکند، نظام دینی این گونه براندازی میشود: «یستدل علی ادبار الدول باربع: تضییع الاصول و التمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تأخیر الافاضل». یعنی جا به جا کردن اصل و فرع و پیش انداختن آدمهای بیصلاحیت و منزوی کردن آدمهای باصلاحیتتر مقدمه برافتادن نظامهاست. آن موقع یک عده با این رویکرد میگویند: به ما رأی بدهید که براندازها رأی نیاورند! شما خودتان براندازید، شما خودتان تلاش میکنید اصلح رأی نیاورد و معیار در انتخابات مصلحت قبایل سیاسی باشد، نه مصلحت مردم. مصلحت مردم در صلاحیت و اصلحیت حقیقی داشتن منتخبان است. شما مفهوم ولایت (به معنای رعایت اولویتها) را خدشه دار میکنید. حدیث داریم: ملعون است کسی که ببیند فردی بهتر از او وجود دارد و جایگاهی را اشغال کند. این چه صالحی است که اصلحی را حذف میکند تا خودش بالا برود؟! این آدم صالح است یا فاسد؟ یا مفسد؟
نکته مهم دیگر در نزدیک کردن مفهوم «ولایت» و «جمهوری» توجه به معنای دیگر ولایت است. ولایت به معنای دوستی، به معنای ارتباط بین آحاد جامعه ایمانی و دینی است. ولایت به معنای برادری افراد جامعه است. شما وقتی وارد ساز و کار جمهوریتی میشوید میتوانید این گونه نگاه کنید که: برادر من! من در انتخابات شرکت میکنم، ممکن است کسی که من میخواهم انتخاب نشود، اما من به رأی تو احترام میگذارم و متقابلاً تو هم همین طور باش. شما در ابتدای ورود به ساز و کار های جمهوریتی در واقع احترام به رأی برادر هموطنت را اعلام میکنی و نتیجه را پیشاپیش میپذیری. هر کسی وارد انتخابات میشود باید با یک خوشبینی نسبت به نتیجه انتخابات وارد شود، اگر این رویکرد وجود داشته باشد، انتخابات را خیلی متفاوت میکند. انتخابات عرصهای برای مهربانتر شدن مردم نسبت به هم میشود. انتخابات میتواند ولایت افقی را در بین آحاد مردم گسترش دهد. آقا بارها فرمودند: ولایت به معنای عام، یک شبکه عظیم اجتماعی و معنوی بین آحاد مردم شکل میدهد و در یک هرمی به ولایت میرسد. یعنی ولایت یک فضای فرهنگی هم دارد. صرفاً یک مفهوم سیاسی خشکِ مکانیکی نیست.
برخی میگویند جمهوریت شکلی است که با خودش یک سری پیامدها را به همراه دارد، این درست است. باید آگاه بود و با بصیرت با آن مواجه شد. شما در ورود به ساز و کارهای نظام، بسته به اینکه با چه رویکردی وارد شوید، میتوانید آن را مصادره کنید و از قابلیتهای آن برای فضای مطلوب خود استفاده کنید. اما اگر از یک سال قبل از انتخابات بگویید: یک گلوله بهمن دارد به سمت امت حزبالله نزدیک میشود، ما باید حزبالله را نجات دهیم، این نگرش بیمار باعث میشود که صد مورد بیمارگونه دیگر هم کنارش بیاید. رقابتهای عجیب و غریب، ترورهای شخصیتی عجیب، تبدیل کردن انتخابات به عرصهای برای تروریسم سیاسی و حذف رقبای اصلح و مواردی از این قبیل. چارهاش در این است که خوشبینی نسبت به جمهوریت و برکات جمهوریت، رواج پیدا کند. از این منظر نظام جمهوری یک نظام تربیتی است و آدمها باید در آن حق داشته باشند تجربه و اشتباه کنند و از تجربیات خود درس بگیرند. تا آحاد افراد رشد کنند و به تبع آن جامعه هم رشد کند.
Sorry. No data so far.