به گزارش تریبون مستضعفین، هفتمین شب از مراسم هیئت حسینهی هنر شب گذشته برگزار شد. در این مراسم بعد از قرائت زیارت عاشورا، محمد سرور رجایی شاعر و نویسندهی افغانی با موضوع خاطرات مجاهدین شهید افغانی در ایران و مجاهدین ایرانی شهید در افغانستان سخنرانی کرد و شاعر جوان و انقلابی مصطفی عمانیان به شعرخوانی پرداخت. در بخش دیگری از مراسم دکتر رجبی دوانی نیز با موضوع شاخص های کشتی نجات بودن با جستجو در یاران سید الشهدا به ایراد سخن پرداخت. بخشهایی از سخنرانی ایشان در ادامه میآید.
***
ما کشتی نجاتیم؛ اما کشتی جد ما سیدالشهدا از همه سریعتر وسیعتر است
بحث در باره ی شاخصهای اصحاب سید الشهداست. در حقیقت میخواهیم این بعد از بحث های حضرت سید الشهدا (س) را مورد بحث قرار بدهیم که حضرت سفینة النجاة است. این کشتی چه کسانی را جذب کرد؟ و میخواهیم این بحث را به این صورت مطرح کنیم که این نجات یافتنها با نشستن در کشتی نجات حضرت اباعبدالله خاصّ آن دوران نبود و در همهی زمانها و مکانها میسّر است. همهی اهلبیت کشتی نجات هستند. امام صادق (ع) میفرمایند: «نحن سفینة النجاة» ما کشتی نجاتیم. اما کشتی جد ما سیدالشهدا از همه سریعتر وسیعتر است یعنی طیفهای بیشتری میتوانند سوار بر این کشتی بشوند و از طریق کشتی نجات امام حسین(ع) سریعتر هم میتوان به ساحل نجات رسید.
ویژگیهای خاص امام حسین (ع)
امام حسین (ع) اشرف اولیای الهی نیست. اشرف آنها وجود پیامبیر (ص) و بعد از آن حضرت وجود مقدس مولای متقیان (ع) است. امام سجاد(ع) هنگام ورود به کوفه بعد از فاجعهی کربلا در ابراز انزجار از عملکرد کوفیان میفرمایند پیش از این با جدّ من که بالاتر از پدرم بود اینگونه رفتار کردید. ما اعتقادمان این بود که سرآمد خلقت است. حضرت زهرا(س) از نظر مقام بالاتر از امام حسین (ع) است، ولی خداوند عنایت ویژهای به حضرت سید الشهدا (ع) دارد که از راه ایشان سریعتر میتوان نجات یافت و طیفهای بیشتری با تمسک به ذات مقدسش میتوانند نجات یابند. حج یک فریضه است واجب است. انسان اگر استطاعتش را جسمی و مالی داشته باشد وظیفه دارد در اولین فرصت به جا بیاورد. حداقل باید یک بار حج را رفت، ولی این واجب اگر راههای حج ناامن بشود از عهدهی مکلفین میافتد. مثل همان چند سالی که وهابیون آل سعود آن فاجعه را در هتک حرمت انجام دادند و چهار سال راه بسته شد. ولی زیارت امام حسین (ع) که مستحب است، مستحبی که دست کمی از واجب ندارد. به بهانهی ناامن بودن راهها نمیتوان زیارت امام حسین (ع) را ترک کرد. نماز مسافر در چند جا مثل مسجدالحرام و مسجد النبی (ص) کامل میشود، یکی از این مکانها حرم سید الشهداست.
درجهبندی همراهان کربلا
شاید ندانید، اما بعضی شهدای کربلا شیعه نبودهاند. کشتی امام حسین درجه دارد، همهی شهدای کربلا در یک درجه نیستند. بعضی از آنها نمیتوانند به درجات بالاتر نائل شوند. یکی از اسمهای روز حشر، یوم الحسره هست. در بهشت هم امکان ارتقا از یک درجه به درجهی بالاتر وجود ندارد. آن ارتقا جایش در دنیا هست. همهی بهشتیها به شهدا غبطه میخورند، اما همهی شهدا هم به جایگاه حضرت عباس غبطه میخورند.
جوانمردی و آزادگی عامل پیوستن به کاروان حسینی
ما برخی افراد را میبینیم که نه از روی اعتقاد به امامت و ولایت حضرت، بلکه از روی آزادگی و جوانمردی توانستهاند در این کشتی نجات بنشینند. آدم آزادهای بوده است، مرد بوده است. وقتی با امام مواجه میشود با این که اعتقاد به یزید دارد، اما وقتی مظلومیت و تنهایی امام را میبیند، به سمت امام جذب میشود. نمونهی اعلایش حر است. حر حقوق از دولت میگیرد و به فرمان آنها کار انجام میدهد. دستور هم بهش رسیده است در پادگان قادسیه که برو جلوی حسین بن علی را بگیر اگر توانستی دستگیرش کن، والا مانعش شو! بر امام حسین (ع) سخت میگیرد، لرزه بر اندام بچههای امام انداخت و زنان را ترساند، گناهان بزرگی را هم مرتکب شد. البته چون بهرهای از آزادگی و جوانمردی برده است میگوید مرا باز دار.
دستور عبیدالله رسیده بود، حسین را متوقف کن نگذار به آب دست پیدا کند. امام میگوید قرار ما این نبود، چرا متوقف کردی؟ حر گفت: این قرار تا قبل از دستور بود. حتی در بین راه وقتی نامههای مردم کوفه را به او نشان داد، باور نکرد و قبول نکرد از امام. گفت نه من نویسندگان نامهها را می شناسم نه از اقداماتشان خبر دارم، از کوفه دور بود، نمیدانست. میگفت دستوری را که دارم باید اجرا کنم تا روز عاشورا هم حر هیچ تغییری نکرده است.
عمر سعد وقتی لشکر را آراست، یکی از فرماندهان برجستهی حر است. ولی حر نگاهش این بود که اینها میخواهند امام را بترسانند، تا وقتی که سخنان امام را شنید و انفعال کوفیان را دید که جواب ندارند، باور نکرده بود که امام مظلوم است. وقتی دید که امام مظوم است. وقتی شنید سخنان امام را که انتظار داشت تکذیب کنند، دید از خجالت نمیتوانند حرفی بزنند و پاسخی ندارند اینجا یقین حاصل کرد. این جا دید عجب نامردی است فرزند پیامبر(ص) را دعوت کردهاند، ولی راه نمیدهند، نتوانست تحمل کند. این چند روز هم با امام (ع) همراه بوده است. امام را دید و دید چه حقیقتی دارد و صحت سخنان امام برایش ثابت شد. آمد پیش عمر سعد گفت با این وضعیت میخواهی او را بکشی؟ گفت آری بهخدا جنگی خواهیم کرد که حداقلش جدا شدن سرها خواهد بود. آمد کنار. یکی از مهاجربن اوس میگفت دیدم دارد میلرزد. گفت بین انتخاب بهشت و جهنم گیر کردهام. الآن باید تصمیم بگیرم. ایشان مظلوم واقع شده است، آزادگیاش به دادش رسید. من نمیتوانم آدم مظلوم را رها کنم از ظالم حمایت کنم. آمد گفت مرا میشناسید من همان کسی هستم که بر شما سخت گرفتم نمیدانستم قضیه چیست. راه برگشتی هست؟ خدا توبهی من را میپذیرد؟ فرمود آری کشتی نجات درش باز است. لذا وارد بر کشتی نجات امام شد، آمد مقابل دشمن. هیج دلیلی ندارد او شیعه شده باشد. از راه جوان مردیاش سخن میگوید. نامردها به جای این که او را یاری کنید به جنگ او آمدهاید. جواب خدا را چه خواهید داد؟ اف بر شما! او هم از امام اجازه گرفت. اجازه بدهید اولین کسی که توفیقشهادت را دارد من باشم که رسید به درجاتی.
ابوالشعثاء کندی از نیرویهای حر است با هزار نفر آمده است راه را بسته است. البته سخنان امام حسین(ع) او را تکان نداده است. سخنان را شنید ولی تاثیری نپذیرفته است. اما همین که دید عمر سعد تیری انداخت مردانگیاش او را تکانش داد. این ناجوانمردی است 30 هزار نفر میخواهند 72 تا را از بین ببرند. صلابت امام هم او را تکان داد اینها کی هستند که با وجود قلت نفرات میدانند کشته میشوند؟ معلوم است حق هستند و مظلوم واقع شدهاند. تیرانداز ماهری هم هست کسی که در اعماق جهنم جا داشته است. امام او را دعا میکند که خدایا تیرهای او را به هدف برسان و تیرهایش که تمام شد رفت به سمت دشمن که رجز میخواند من عمر رسعد را رها کردم و به حسین پیوستم. در حالی که اینگونه میگفت به شهادت رسید. از این راه وارد شد و نجات پیدا کرد.
اندک ایمان راه نشستن بر کشتی نجات
یک راه دیگر نشستن بر کشتی نجات امام حسین (ع) داشتن اندک ایمان هست. که اندک ایمانی نجات می دهد. زهیر بن قین بجلّی آدمی است که ایمان دارد ولی منحرف شده است، منحرف عجیب. اگر کسی اندک ایمان داشته باشد، محال است با امام بجنگد. ممکن است بگویید اینهایی که با امام جنگیدند مسلمان بودند. نخیر من به قطع و یقین میگویم دین نداشتند. نه خدا را میشناختند نه پیغمبر نه آخرت. اگر یک ذره اعتقاد به خدا در اینها وجود داشت، جلوی امام قرار نمی گرفتند. سخنان امام در روز عاشورا تببین توحید و نبوت و معاد است. اگر یک ذره اعتقاد بود اینها به این طرف میآمدند. پوچ پوچ است مثل وهابیهای پلید امروزی. وهابی که فتوا میدهد در عراق به قدری بمب بگذارید شیعیان را بکشید تا از اکثریت بیفتند! در سوریه که بچهی سه ساله را به دار میآویزند دین دارد؟ قرآن میفرماید حتی در بارهی مشرکان میگوید فلا تسرفوا فی القتل. مشرک را چون مخلوق خداست همین که شکست خوردند، اسراف در قتل نکنید. فقاتلوا ائمه الکفر. مشرک را حق ندارید قتل عام کنید این ملعونها مسلمان را میکشند. نمازی که نتیجهاش نوکری آمریکا و صهیونیسم است پشیزی ارزرش ندارد.
روایات داریم دو نفر از خوارج که میگویند امیرالمومین کافر شده است، منتها نه تنها نسبت به بنیامیه دیدگاهشان عوض شده است بلکه در دفاع از خلیفه به جنگ امام حسین آمده است. دو تا برادرند ابوالفتوح و سعد که تا ظهر عاشورا هم با امام حسین(ع) جنگیدهاند. منتها امیرالمومنین(ع) فرمود اینها دنبال راه حق بودند ولی منحرف شدند به خاطر عدم بصیرت، لذا برخی مثل این دو تا ایمانی داشتند، ولی عصر عاشورا تکان خوردند؛ ما با چهکسی داریم میجنگیم؟ فرزند پیغمبر(ص) است. روز قیامت چطور روی جدش نگاه کنیم که ما نوادهی تو را کشتیم. شفیع ما هم باش! جالب است وقتی هم تغییر میدهند هنوز شعارشان شعار خوارج است لا حکم الا لله و لا طاعة لمن عصاه آمدند سراغ امام حسین(ع) که ما اشتباه کردیم به امید شفاعت جد شما آمده ایم راه نجات هست؟ می پذیرید. بعضی ها تا عصر عاشورا هم با امام جنگیده است چه بسا تیری هم به امام زده باشند- البته چیزی در این مورد گزارش نشده است – ولی آن انقلاب و حال به خاطر اندک ایمان ایجاد شده است.
حبّ اهل بیت؛ راه سوار شدن کشتی نجات
راه دیگر اندک حب اهل بیت(ع) اگر در دل کسی باشد حتی اگر اعتقاد به ولایت در ایشان نباشد، آنها را نجات میدهد. ایمان به ولایت نداشته باشید، به این عنوان که اینها عترت پیامبرند که گفته «حسین منی» اگر به خاطر حب پیغمبر باشد، باید این حب به اولاد او هم سرایت کند. فردی به نام عبدالله بن عمیر کلبی جوانی است تحت امر بنی امیه است از رزمندگان مقیم کوفه که به دستور حاکم منسوب یزید دستور گرفته است که به مرزها بروند برای مقابله با کفار. تصورش هم این است که عبیدالله منسوب خلیفه مشروع است، لذا آماده بود برود که شنید امام در کربلاست و عبیدالله دارد جمیعت را ملزم میکند بروید به جنگ او. این آدم اندکی حب اهل بیت درونش بود و نتوانست تحمل کند. میگفت میخواستم بروم به جنگ کفار، حالا فرزند پیغمبر در معرض خطر است. من میروم آنجا از او دفاع میکنم و یقین دارم ثوابش از جنگ با کفار و مشرکین بیشتر است. با همسرش هم مشورت کرد و با هم ملحق به کاروان حسینی شدند. باز در مورد یکی از یاران حضرت هست ظواهر امر این است که کنار امام بود، شب عاشورا پسرش پیغام داد برادرم در جنگ با کفار اسیر شده است. ناراحت شد. امام حسین (ع) متوجه شد و گفت بیعت را از تو برداشتم برو برای آزادی پسرت اقدام کن. به قول ما لنگ ما نباشی! معرفت خود را نشان داد که هرگز از شما دست برنمیدارم. با این دشمنان بروم برای آزادی فرزندم؟ هرگز چنین نخواهد شد.
ولایت درجهی اول ساکنان کشتی نجات حسینی
اینهایی که برشمردیم، درجات چهار و سه و دو کشتی امام حسین علیهالسلام است. درجهی یک این کشتی نجات مال ولایتمداران است؛ آنهایی که با یقین و اعتقاد کامل در این کشتی نجات نشستهاند. بزرگان متاسفانه درست تببین نکردهاند. یک مقداری راجع به حبیب بن مظاهر میگوییم. من به جرئت مدعی هستم جدیتر از او داریم. عابس بن حبیب شاکری. یک شیعهی ولایی ذوب در ولایت اهل بیت است، از اصحاب امیرالمومنین(ع) بوده است. این مرد بزرگ از اول هم دارد نشان میدهد ولایتمدار و بصیر است، قدرت تجزیه و تحلیلش خوب است، اندک تردیدی در کار حق درش ایجاد نمیشود. موقعی که مسلم آمده بود و مستقر شده بود، سیر جمعیت رفتند در خانهی مختار استقبال مسلم و بیعت کردن با او. داریم که مسلم نامهی او را میخواند. گریه میکردند و بیعت میکردند و پیمان خون میبستند. فهمید که اکثرشان دروغ میگویند یک هیجان است پای کار نیستند. برخاست و خطاب به مسلم گفت من از دل این مردم که ابراز احساسات میکنند خبر ندارم و تو را فریب نمیدهم. من از دل خودم سخن میگویم آنطور که خودم هستم میگویم باید باشد من طوری هستم که اگر شما اهل بیت فرمان بدهید سلاح برمیکشم و با دشمنانتان میجنگم واز این کار فقط خشنودی خدا را در نظر دارم که حبیب بن مظاهر برخاست و گفت کوتاه سخن گفتی ولی از دل سخن گفتی.
سعید بن عبدالله حنفی هم بلند شد و گفت من مثل عابس هستنم. ولایتمدار واقعی که ذوب در ولایت است. آرام و قرار ندارد و در خانهاش نننشسته است. میداند امام میخواهد بیاید کوفه. نامهها رفته است. 1500 کیلومتر که فاصله کوفه تا مکه بود طی کرد. این پیرمرد رفت در مکه به امام پیوست. حدود 1500 کلیومتر هم با امام آمد که به کربلا ختم شد. کسانی اینگونه ذوب در ولایتند که اگر کسی هل میداد میافتاد زمین، ولی کسی که ذوب در ولایت باشد خدا بهش قدرت میدهد. عابس روز عاشورا آمد مردم جفاکار کوفه را مورد خطاب قرار داد. جوانها میآمدند در جنگ تن به تن و میافتادند. خدا قدرت به او میدهد. لذا نتوانستند در جنگ تن به تن حریفش باشند و لذا گفتند سنگبارانش کنید و از دور سنگبارانش کردند و منتها این مرد بزرگ الهی که وقتی به این درجه میرسد از مرگ و کشته شدن خوفی ندارد، زره را از تن درآورد و گفت بزنید! ایشان در اثر سنگباران دشمن به شهادت رسید.
بریر هم پیرمرد است. او هم فاصله ی 1500 کیلومتری را طی کرد رفت از کوفه به مکه و از آنجا با امام (ع) همراه شد. روز عاشورا آنقدر از روی معرفت است امام دعایش میکند. جوانی از لشکر دشمن بود که فکر میکرد در راه حق است. گفت راست میگویی مباهله کنیم و از خدا بخواهیم باطل به دست حق مقتول شود، قبول کرد با هم درگیر شدند بریر فورا او را کشت.
هیچکدام از یاران امام در یک نبرد رویارو مواجه نشدند. از پشت سر با سنگباران اینها را از پای درمیآوردند.
ولایتمداران در اوج آن کشتی نجات نشستهاند فقط همینقدر بگویم حضرت عباس را ولایتمداریاش به آن قله رساند که همهی شهدا بهش غبطه میخورند.
از خدا میخواهیم به ما توفیق بدهد ولایتمدار واقعی زندگی کنیم و با عشق حقیقی به نائب امام زمان زندگی کنیم و محشور گردیم .
Sorry. No data so far.