رصد آشکار اردوگاه فتنه، بیگانه، ضدانقلاب و اپوزیسیون خارجنشین نشان میدهد سوژههای به اصطلاح قضایی و حقوقی اولویتی جهتدار برای پروپاگاندا و شانتاژ رسانهای علیه نظام است.
این خط رسانهای حاکی از آن است که بر پایهی خصومت با قاطعیت دستگاه قضایی در محکومیت فتنهگران و آشوبطلبان پمپاژ تحریفها، دروغها و خلق جعلیات در دستور کار قرار گرفته تا با فضاسازی و جنجالپراکنی مستمر عملیاتهایی رسانهای را بر ضد قوهی قضائیه، به عنوان رکن بیبدیل نظام جمهوری اسلامی، انجام دهند.
اما خطای راهبردی آنها این است که وقتی ادعاهای کذب و دروغهای شاخدار را بر صدر اخبار مینشانند، پس از فروکش کردن هیاهوهای رسانهای، تو خالی بودن حجم انبوه گزارشها، اخبار و نوشتههای سفارشی عیان و نمایان میشود.
یکی از مواردی که به وضوح نشان میدهد ضدانقلاب، فتنه و بیگانه دچار دردسر شدهاند و حتی توجیهات بعدی آنها کارساز نیست، مانور بر ادعای تکراری و نخنماشدهی «بیماری زندانیان به اصطلاح سیاسی» است؛ چرا که در ادامهی دروغها و گافهای آنها بدجوری توی ذوق میزند.
در همین راستا، تلاش شیطانی سایتها و رسانههای آمریکایی بر این است که القا نمایند فلان زندانی خاص وضعیت نامناسبی به لحاظ جسمی دارد و به شدت بیمار است تا اولاً موضوع زندان و زندانیان به اصطلاح سیاسی را در قامت یک سوژه در فضای رسانهای مخالف و مجازی گرم نگه دارند؛ ثانیاً از مجرمان و محکومان قضایی، به دروغ «قهرمان» بسازند و ثالثاً فشارها بر دستگاه قضایی را با فضاسازی افزایش دهند.
البته در میان سوژهسازیها مشاهده میشود پمپاژ خط دروغین بیماری در آن رسانهها باعث شده است تا طراحان و دروغپردازان آلزایمر مزمن بگیرند و «مرور زمان» پاشنهی آشیل آنها باشد. در این میان بهترین داور «زمان» است که ادعاهای واهی و کذب رسانههای زنجیرهای را ثابت میکند.
کافی است به عنوان نمونه، برخی اخبار و گزارشهای ادعایی دربارهی بیماری عدهای از محکومان قضایی در حبس مورد واکاوی قرار بگیرد تا مشخص شود مدعیان دچار «بیماری» هستند یا «تمارض به بیماری»؟!
پایهی ثابت یکی از این بیماران، که مدام در بوق و کرنا میشود، مصطفی تاجزاده است که به روایت و با تحرکات سایتهای بیگانه، فتنه و ضدانقلاب کلکسیونی از بیماریها را در مدت کوتاهی جمعآوری کرده است.
بنا بر گزارشهای شبکهی عنکبوتی ضدانقلاب، مدتی او دچار «نقرس» بود. سپس از «سینوزیت» او گفته شد. در ادامه «کمر درد و آرتروز گردن» نصیب او شد تا اینکه «مشکلات بینایی» بیماری اصلی تاجزاده میشود. البته برای اینکه خدایناکرده از دایرهی انصاف خارج نشویم، این نکته گفتنی است که در ماجرای سریال بیماریهای تاجزاده، همسرش در مصاحبه با ارگان رسانهای جریان فتنه میگوید او در مشکلات بینایی تنها بیماری «آب مروارید» ندارد.
با این اوصاف، چند پرسش به میان کشیده میشود. یکی اینکه چطور به موازات بالا گرفتن بیماری بینایی آقای تاجزاده، که حداقل اثر آن -اگر راست باشد-، باید استراحت باشد، نامهنگاریها و نوشتن مقالات مبسوط و پی در پی او اوج میگیرد و این در حالی است که شعاع «نوشتن» این نامهها، که از همسر و دخترش تا مسئولان کشوری و مباحثهی مکتوب با فعالان سیاسی و همچنین دربارهی تحولات منطقهای و حتی نامه به مسئولان کشورهای خارجی پیش رفته است، مستلزم خواندنهای بسیار است که گویا همهی شرایط فراهم بوده است.
شاید گفته شود که این اشکال وارد نیست و تاجزاده در شرایطی که مشکلات بینایی دارد نیز از سر ارادت به آرمانهایش مینویسد. اکنون سؤال این است که چطور وقتی حال ایشان خوب است و از مصاحبههای پی در پی اقوامش با سایتهای ضدانقلاب خبری نیست و یا وقتی که به مرخصی میآید، این ارادت و جانفشانی کمرنگ میشود؟
آیا حجم انبوه نامهنگاریها و نگارش مقالات مفصل از داخل زندان، با آن شرایط ادعایی به اصطلاح وخامتبار او، همخوانی دارد؟ چطور یک انسان نحیف و رنجور و با دردهای مزمن که در آستانهی نابینایی قرار گرفته و بیشتر اوقات نیز در اعتصاب غذاست یا به گفتهی همسرش روزهدار است، آن هم در شرایط انفرادی و ایزوله، بدون هیچ امکانات و دسترسی به کتاب یا اینترنت، وارد مباحث تخصصی فقهی یا کلامی میشود و به دیگران نیز ارجاع میدهد، رفرنس دقیق میدهد و طولانیترین مقالات زندگیاش را مینویسد و… آیا این مظلومیت دستگاه قضایی نیست؟
نمونهی دیگر فردی است به نام حسین رونقی ملکی. حجم انبوهی از گزارشها و اخبار سایتهای ضدانقلاب بیانگر این است که عنقریب باید مقدمات نماز میت و مراسم تشییع فراهم شود، چرا که وضعیت او به شدت ناگوار است و قابل توصیف نیست. از قضا او هم بیماریهای متعدد دارد و طرفه آنکه او هم در اعتصاب غذاست.
بنا بر گزارشهای شبکهی عنکبوتی ضدانقلاب، حسین رونقی ملکی یک کلیهاش کامل از کار افتاده است و آن یکی 20 درصد از کار افتاده است و دچار خونریزی شدید است و… او به مرخصی میآید و قاعدتاً با این شرایط اگر در بیمارستان بستری نشود، باید در خانه استراحت کند، غیر از این است؟ بله، پاسخ مثبت است و او که عنقریب داشت به دیار باقی میشتافت، در دیار آذربایجان، آن هم برای کمک به زلزلهزدگان، یافت میشود و این بار سایتهای زنجیرهای از رشادتهای او تحت عنوان امدادگر گزارش میدهند! گویا فراموش کردهاند که او با آن وضعیت وخامتبار نمیتوانست از جا بلند شود، حال چطور امدادگر شده است و اجساد را از زیر آوار بیرون میکشد؟!
قهرمان داستان ما اما فکر نمیکرد به همراه 35 نفر دیگری که در پوشش و با عنوان فریب امدادرسانی به زلزلهزدگان استان آذربایجان شرقی، اقدام به شایعهپراکنی برای تشویش اذهان مردم زلزلهزده میکردند دستگیر شوند.
نمونهها بسیار است و از اکبر گنجی تا مهدی هاشمی رفسنجانی، داستان بیماری در زندان را به ذهن متبادر میکند. گنجی نیز به گزارش و روایت شبکهی عنکبوتی بیبیسی، جرس، کلمه، گویا، روزآنلاین و… داشت جان به جانآفرین تسلیم میکرد و اگر آزاد هم میشد، کلکسیونی از بیماریها جان او را میگرفتند و درمان کارساز نبود و… اما اکنون داوری به نام «زمان» همه چیز را به خوبی ثابت میکند.
داستان «من بیمار هستم!» مهدی هاشمی رفسنجانی نیز خوشمزه و شیرین بود. پس از آن همه سروصدا و مرخصی و ملاقات و مصاحبهها، دکتر ایرج ناظری، فوق تخصص قلب و عروق و پزشک معتمد خانوادهی هاشمی، به مقام قضایی به طور رسمی مینویسد:
«ضمن عرض سلام، محترماً به عرض میرساند آقای مهدی هاشمی بهرمانی، پس از بررسی کامل دستگاهها و آمادگی برای آنژیوگرافی کرونر، در ساعت 8 صبح مورخه 18/8/91، ایشان در بیمارستان دی در بخش آنژیوگرافی، با حضور و آمادگی متخصص بیهوشی و جراح قلب آنژیوگرافی کرونر، بدون بیهوشی و با بیحسی موضعی، بدون عارضه، با عنایت خداوند متعال انجام شد و با توجه به بررسیهای کامل آنژیوگرافی ضایعهی عضوی عروق کرونر قلب وجود ندارد و احتمال اسپاسم عروقهای کوچک وجود دارد. ایشان پس از نقاهت انجام آنژیوگرافی کرونر قابل ترخیص میباشند.»
گفتنیها بسیار است و دیگر در این مقال نمیگنجد. باشد تا در فرصت دیگری این داستان را پی بگیریم.
Sorry. No data so far.