تریبون مستضعفین-مهدی نورمحمدزاده
مقدمه: چند دقیقه هم که دیر می کردی جا برای نشستن پیدا نمی شد. بیشتر از صد نفر کودک و نوجوان میریختند تو زیرزمین نمناک مسجد شالچی که چی، که فیلم بروسلی را تماشا کنند! وسط فیلم چند بار دست و پایت له میشد و مجبور بودی هوای معطر از بوی جوراب و… را تحمل کنی تا لذت تماشای ضربات برق آسای بروسلی را از دست ندهی! بعد فیلم هم بچه ها همه بروسلی میشدند و صدای زوزههایشان تا چند روز فضای کوچه ها را پر میکرد. جالب اینکه آن سالها، استقبال گرم بچه ها از برنامههای مسجد فقط به مدد یک صفحه کاغذ کاهی بود که روی دیوار مسجد چسبانده میشد و با خط کج و کولهای، سطر اول آن نوشته شده بود: «پخش فیلم ویدئویی خشم اژدها!».
آنهایی که اهلش هستند خوب میدانند که این روزها انجام فعالیتهای فرهنگی و تربیتی در مساجد و مدرسهها چه مشکلات و دردسرهایی دارد. خیلی از همین دوستان مربی سر صحبتشان که باز میشود، با حسرت از بچه ها و دانش آموزان دهه 60 یاد میکنند که چقدر بچه مثبت بودند و کارهای فرهنگی رویشان جواب میداد! روزهای پر خاطره ای را به یاد میآورند که گروههای سرود مساجد و مدارس پرشورترین سرودها را اجرا میکردند، (نمونه اش همان سرود «مادر برام قصه بگو…» که آن ایام حتی راننده های عشق هایده هم، نوارش را گوش می دادند!)، جشنهای خودجوش دهه فجر با مدیریت و اجرای خود بچه ها برگزار میشد،انجمنهای اسلامی دبیرستان ها فعال بود و دور و بر دبیران پرورشی پر بود از بچههای پرشوری که پروانهوار گرد معلمشان میگشتند، ایامی که راهپیماییها و تظاهراتها مملو از حضور دانش آموزان بود و دیوارهای مدرسه ها مزین به روزنامه دیواریهایی که آینه صداقت و صفای بچهها بود! به قول بزرگی، «فضای دهه شصت را نمیتوان توضیح داد! باید در آن زندگی کرده باشی تا بفهمی چه بود!». مقایسه اقتضائات فرهنگی و اجتماعی دهه 60 با دهه 90 و سیر تحول و تغییر فضای فرهنگی حاکم بر مساجد و مدارس در طول این سالها، پروژهای مفصل و پژوهشی است که همت و جهاد نخبگان فرهنگی و تربیتی جامعه را میطلبد. اما محض خالی نبودن عریضه اشاراتی شخصی و کوتاه در باب این موضوع ضرری ندارد. هرچند که موضوع بسیار جدی تر از این حرفهاست.
ویدئو: یادم هست آن سالها بودند بچههایی که صرفا برای تماشای خود دستگاه ویدئو به مسجد میآمدند. ویدئو ممنوع بود و بچههای کنجکاو خیره میشدند به نمایشگرهای دیجیتالی ویدئو که مدت زمان پخش شده از فیلم را نشان میداد! بعضی دیگر عشق اسلحه بودند و گروهی هم عاشق اردوهای نظامی و تفریحی و یا فوتبال و پینگ پونگ! شاید رمز آن حضور گرم بچه ها همین بود که مربی و فضای مسجدشان را چند پله بالاتر از خود و فضای خانه شان میدیدند و این برایشان جذاب بود. متاسفانه این روزها کم نیستند مربیان فرهنگی و پرورشی در مدارس و مساجد که در زمینههای بسیاری از قبیل کامپیوتر و اینترنت، اطلاعات دینی و سیاسی، مطالعه و شناخت کتاب و فیلم، بحث های روز رسانهای و… از دانش آموزان خود چند پله عقبتر ماندهاند و باز گله میکنند از بچهها که چرا در فعالیتهای فرهنگی آنها شرکت نمیکنند.
روزنامه دیواری: چندی پیش گذرم افتاده بود به مدرسهای راهنمایی، که نگاهی انداختم به تابلو اعلانات و نشریه دیواری بزرگی که روی تابلو نصب شده بود. تیتر یکی از ستون هایش چیزی شبیه این بود: «موانع تحقق بصیرت در میان نخبگان جامعه»! مانده بودم که یک دانش آموز راهنمایی چه نیازی به این مطلب دارد؟ اصلا آیا میتواند آن را بخواند و بفهمد؟! چنین نشریاتی که در فلان اداره کل و بهمان مرکز فرهنگی چاپ میشوند و برای مدارس و مساجد ارسال میشوند، هر چقدر هم مفید و علمی باشند، لااقل دو ایراد عمده دارند. «سیاست زدگی» و «عدم توجه به نیاز مخاطب».
یادش به خیر مقواهای سفیدی که با دستخط بچهها نوشته میشد و همه بچههای مدرسه مشتری خواندن آن بودند. روزنامه دیواری هایی که ستونهای بیریختش، با شوخی، طنز و کاریکاتورهای مدرسهای تا خاطراتی از شهدای مدرسه و محل و حتی مظلومیت مسلمانان بوسنی پر میشد. تشخیص و فهم خود بچهها خط فکری نشریه را مشخص میکرد نه چیز دیگر! برای همین هم مجبور نبودی آخر یادداشتی درباره «تغذیه سالم»، بیبصیرت بودن سران فتنه را نتیجه گیری کنی!
اورکت: زمان نوجوانی ما رسم نانوشتهای بین بچه مسجدیها بود که حتما اورکت کرهای بپوشند، پیراهن شان را روی شلوار بیاندازند و چند تار موی جدیدالرویش! صورتشان را حداقل در حد ته ریش حفظ کنند. این رسم و رسوم آنقدر غلیظ بود که کسی مثل من هم که چنین اورکتی نداشت، با اصرار اورکت بزرگ و کهنه پدرش را میپوشید که از قافله مسجدیها عقب نماند! چه بخواهیم و چه نخواهیم این رسم و رسوم دیگر معنایی ندارند. عرف فرهنگی جامعه تغییر کرده و به تبع آن پوشش، رفتار و طرز فکر بچه ها هم عوض شده است. مربیان تربیتی و فرهنگی به جای اصرار بر حفظ و تبلیغ عرف گذشته که هیچ قداست ذاتی ندارد و متغیر با زمان است، صرفا باید «حدود شرعی و اخلاقی» را مبنای فعالیت خود قرار دهند. «اورکت کره ای» و «شلوار لی چینی» هیچ مزیتی نسبت به هم ندارند، مهم تربیت دینی و اخلاقی کسی است که آنها را میپوشد.
رفیقی که در فهم این مساله دو ریالی اش کج افتاده بود، تعریف میکرد که در دبیرستانی به دانش آموزی که به قول خودش خیلی قرتی بود، زیاد گیر میداده که لباس و شکل موهایش را اصلاح کند. دانش آموز بیچاره بالاخره کلافه شده بود و گفته بود: «خیلی از همون بچههایی که شما تعریفشون میکنین gf دارن! اما من هرگز دنبال این چیزها نرفتم!». رفیق بی خبر ما هم که هنوز نمیدانست gf یعنی همان «دوست دختر»، با عصبانیت جواب داده بود: «الان میرم کیفاشونو می گردم! اگه همین چیزی که گفتی تو کیفشون بود، دیگه با تو کاری ندارم».
قرآن: ختم کلام با خداست که در قرآنش فرموده: «لم تقولون مالا تفعلون؟» هرکس که ادعای فعالیت و کار فرهنگی و تربیتی دارد باید اول روی روح و جان خودش کارهایی کرده باشد. رفتار و گفتار مربی فرهنگی اگر باهم نخواند، تاثیری منفی روی مخاطب خود خواهد گذاشت.کم نیستند آنهایی که بخاطر رفتار اشتباه یک مربی و معلم، نه تنها از مسجد و مدرسه که از خدا و پیامبر هم فاصله گرفتند! کاش بفهمیم سر این را که چرا رسیدن از «محمد امین» به «رسول الله»، پانزده سال طول کشیده است و چه قدر از این سالهای قبل بعثت و رسالت و هدایت، در شب های تاریک غار حرا سپری شده است؟!
تهش که چی من خودم هم به خیلی از ین چیزا رسیدم اما راه حل کارکردن در این فضا را نمیدونم خیلی پیچیده شده!