تریبون مستضعفین – مهدی بوشهریان
عبدالرحيم سعيدي راد شاعر و نویسنده حوزه دفاع مقدس است که علاوه بر انتشار کتاب های شخصیاش٬ به گردآوری زندگینامه و خاطرات رزمندگان و شهدای هشت سال شهدای دفاع مقدس نیز پرداخته است. از جمله آثار وي ميتوان به «گردان شهر آيينه» خاطرات يكي از آزادگان، «گزيده ادبيات معاصرشماره 77» مجموعه شعر، «فانوسهاي سنگي» گردآوري شعر فلسطين و «من راضيم به اين همه دوري» و ….. اشاره كرد. از وی اخیرا کتاب «خورشید درمشت» که مجموعه اشعار در خصوص بیداری اسلامی است منتشر شده است. سعیدی راد در نثر نیز دستی دارد. با وی در دفتر تریبون مستضعفین به گفتگو نشستیم.
مشروح مصاحبه تریبون مستضعفین با عبدالرحیم سعیدی راد را اینجا بخوانید
خلاصه این گفت و گو را در زیر میخوانید:
من متولد ۲۰ آبان ماه سال ۱۳۴۶ دزفول هستم، ساکن دزفول بودیم، تا سال ۶۸ از وقتی که دانشگاه شهید چمران اهواز قبول شدم از دزفول خارج شدم. پدرم کشاورز بودند. معمولا خانواده های کشاورزان، خانواده های شلوغی هستند. ۱۰ نفر خواهر و برادر، من پنجمین نفر بودم.
زمانی که بعدازظهری بودم از صبح تا ظهر را خیاطی بودم، ظهر میآمدم خانه تند تند نهار می خوردم، می رفتم سر کلاس دوباره. از مدرسه که برمیگشتم باید میرفتم تا ۱۰ شب خیاطی. یادم هست اولین حقوقی که گرفتم ۳ تومن بود برای یک هفته،آن سه تومن را بردم همه را بستنی خریدم، یادم نیست چند کیلو بستنی شد، چون ما تعدادمان زیاد بود، بردم همه را دادم به خانواده.
تا دیپلم در دزفول بودم، یک مدرسهای بود که اسمش الان شده دبستان امام خمینی. در خیاطی به خاطر این که صاحب کار ما یک آدم انقلابی بود یک سری افراد میآمدند و میرفتند و چون بچه بودم خیلی در جریان کارشان نبودم. آدم هایی بودند که اعلامیه امام یا کتاب های دکتر شریعتی را میبردند پخش میکردند.
در همان سالهای انقلاب به جلسه قرآن میرفتم. مسئول جلسه چون خیلی آدم واردی بود، در مبارزات دخیل بود. یک جاسوس ایشان را به ساواک لو میدهد. آمدند قرآنهای ما را گرفتند و ما رو از مسجد بیرون کردند، جلسه قرآن بهم خورد و ما تا یک مدت میرفتیم خانه آقای فضیل و جلسه قرآن را برگزار می کردیم.
سال ۵۷ که من پنجم را تمام کردم مرحوم پدرم گفت دیگر نمیخواهد درس بخوانی و قرار شد که من درس نخوانم. اولش خیلی خوشحال شدم ولی بعد یکسری از دوستان که متوجه شدند خیلی آمدند در گوشم خواندند که بدبخت میشی فلان میشی، تا اینکه ما هم همین حرفها را رفتیم منتقل کردیم به پدر، ایشان گفت پس شبانه ادامه بده. من اول و دوم راهنمایی را پشت سر گذاشتم، خوردیم به یک مقطعی که شروع جنگ بود من دوم راهنمایی بودم که مصادف شد با لحظات آغاز جنگ.
روز جمعه بود. از سر مزاری داشتیم همراه پدرم با دوچرخه برمی گشتیم. در مسیر هواپیماها را دیدم که بمباران شد. آن موقع اول پایگاههای هوایی را زد. در مسیر برگشتشان ورودی شهر بودم که با دوچرخه تند تند میآمدم، یک لحظه دیدم که دو تا هواپیما که بعد فهمیدم میگ هستند دقیقا از بالا سر جاده داشت می آمد بالا سر ما، اینها هم وقتی از روبهرو میآمدند صدا نداشتند. یعنی من برای اولین بار بود که جنگنده میدیدم، همینجور که اومدند من افتادم زمین، چون بالاسر جاده میآمدند و از بالا سر من که رد شدند بادش به ما خورد و صداش آمد. تا رسیدیم خانه فهمیدیم که جنگ شده و عراق حمله کرده. گلولههای توپ اولین چیزهایی بود که به جز بمبارانها برای دزفول اتفاق میافتد، و خمپاره، خمپارههای البته ۱۲۰، جبهه خیلی نزدیک بود، ۱۲۰ دو تا صدا دارد، یک صدا که شلیک میشود، یک صدا هم که میخورد. خلاصه همین شروع جنگ بود. برای اولین بار برای عملیات محرم سال ۶۱به جبهه رفتم.
اولین زمزمه های شعریام در خود جبهه بود منتها سال ۶۴، تا قبلش هیچ زمینهای نداشتم. آنجا خیلی با کمبود شعر مواجه بودیم. در جبهه شاعر که نداشتیم همراهمان. همینجوری بچهها سرهم میکردند یک سری چیزها را میخواندند. یک سری شعارهای دوی صبحگاهی داشتیم، محلی میخواندند که وقتی این را میخواندند با ریتمش پا را به زمین میکوبیدند. یا مثلا یک حالتی بچههای جنوب می گیرند که به «یزله» معروف است. عربها معمولا این کار را میکنند در زمان خیلی شاد، منتها در آن فاصله یک نفر میرود روی دوش بقیه شروع میکند از این جور شعارها دادنها. عموما شعارهای حماسی بود، اولش با جدی شروع میشد و بچه ها به سر و سینه میزدند، بعد میشد طنز و میخندیدند و همه جورش را داشتند. برای اینجور شعارها کمبود بود. بچه ها می خواستند شعر جدید بخوانند یا مثلا برنامههای سینه زنی بود، دسته ها راه میافتادند در چادرها یا منطقه که بودیم بین سنگرها دستههای عزاداری ۱۰-۱۵ نفر راه میافتاد، همهاش هی باید نوحه تکرای میخواندند، در این فاصلهها من همش تلاش میکردم، خودم هم سر هم میکردم و دوست داشتم بخوانم، اولین زمزمه ها از آنجا شروع شد که با نوحه بود بیشترش.
روز پذیرش قطعنامه را قشنگ یادم هست. یادم نیست دقیقا چه کسی بود، ولی از نزدیکانمان بود. سرکوفتم میزد که این بود چیزی که ازش دفاع میکردی؟ این بود آن چیزی که میخواستید؟ در قبول قطعنامه که امام فرمود کاسهی زهری را نوشید در واقع آن کاسه زهر را همه نوشیدند. یعنی اولش زهر بود. و شاید اگر نبود تکههایی از آن پیام که به آدم روحیه می داد، ما سرمان را پایین انداخته بودیم و هیچ جوابی را نمیتوانستیم به کسی بدهیم. که ما اینهمه کشته و شهید دادیم و از جنگ انگار هیچی به هیچی … ولی آن پیام امام قدرتی داشت که به همه روحیه میداد. آن قسمتهایش را یادم نمیآید ولی خیلی برایمان روحیه بخش بود.
قزوه را از سال ۶۸ یا ۶۹ میشناسم. در آن موقع که در روزنامه اطلاعات بود و صفحه ی بشنو از نی را داشت من این صفحه را میخواندم. ضمن اینکه «دو رکعت عشق» را برایش میفرستادم. ایشان هم مرتب چاپ می کرد. وقتی که به تهران آمدم اولین کسی که با هم شروع به رفت و آمد خانوادگی کردیم و با او ارتباط برقرار کردیم آقای قزوه بود و دومین نفر هم آقای عبدالجبار کاکایی بود که ایشان هم در خیابان پیروزی می نشستند. من از قبل هم با اینها یک رفت و آمدی داشتم و حتی خانهشان هم رفته بودم. ولی بعدش خانواده ها آشنا شدند و رفت و آمد بیشتر شد. جزء اولین کسانی بودند که رفت و آمد خانوادگی داشتیم.
اولین کتاب مستقل خودم گزیده بود.«گزیده ادبیات معاصر» شماره ۷۷ اشبا عنوان «مجنون» مال من است . که به عنوان برگزیده دوسالانه دانشجویی انتخاب شد. فکر می کنم سال ۷۹ بود. سال ۸۰ هم به عنوان برگزیده کتاب سال دفاع مقدس انتخاب شد. انصافا کار ابتکاری و خوبی بود. آن کار را هم در هند دیدم هم در سوریه و هم در لبنان.
سال ۷۶ نفر اول جشنواره مطبوعات شدم. جایزه سفر مکه هم به من دادند. بعد از آن، نفر اول جشنواره آخرین منجی در بخش نثر ادبی شدم. در دوره سوم جشنواره شعر فجر جزء برگزیدگان شدم.
لازم به ذکر است تا کنون بیش از بیست و پنج کتاب از عبدالرحیم سعیدی راد منتشر شده است. مشروح این مصاحبه را میتوانید در اینجا بخوانید.
تاکنون آثار زیر از عبدالرحیم سعیدی راد منتشر شده است
تاکنون بیش از بیست و پنج اثر از عبدالرحیم سعیدی راد در دو بخش مجموعه های شخصی که شامل «شعر و نثر» و کتابهای گردآوری شده شامل «خاطرات رزمندگان و زندگینامه شهدا» به دست چاپ سپرد شده است که در ذیل اسامی آنها به ترتیب سال انتشار میآید.
مجموعه های شخصی:
1-بعد از باران (اشعار آرش بارانپور) 1376
2-بر بلنداي عشق (خاطرات شهید بلندیان) 1377
3-زخمهاي خورشيد (خاطرات شهیدان) 1379
4-گزيده ادبيات معاصر شماره 77 (شعر) 1379
5-فانوسهاي سنگي(شعر فلسطین) 1380
6-من راضيم به اين همه دوري (شعر) 1385
7-ديگر عرضي ندارم (نثر ادبی) 1386
8-سه مزار براي يك شهيد (خاطرات روحانی آزاده شهید شریف قنوتی) 1386
9-ساعت به وقت دلتنگی (شعر) 1387
10- حق با آفتابگردانهاست (نثر) 1388
11-انعکاس آفتاب (نثر مهدوی) 1389
12- پنجره هشتم (نثر رضوی) 1390
13- خورشید در مشت (شعر) 1391
کتابهای گردآوری پیک افتخار:
1- تبسمی بر خاکریز (طنز در جبهه) 1387
2-راز ستاره ها (شهید دقایقی) 1387
3- لاله ای در فکه (شهید آوینی) 1388
4- مادر خورشید (مادران شهدا) 1388
5- پرواز در پرواز (شهید کاظمی) 1388
6- آنان که بی پروا عاشق شدند(شهید ردانی پور) 1388
7- همسرایان غزل عشق (همسران شهدا) 1388
8-نام تو با عشق پر آوازه باد(شهید بقایی) 1388
9- حضور عاشقانه (خاطرات رهبری از جنگ) 1388
10- با من از عشق بگو (خاطرات از رهبری) 1388
11-لبخندی پشت میله ها(طنز در اسارت) 1388
12- یک سنگر، هزار لبخند (طنز در جبهه) 1389
13- وصف تو عاشقانه ترین وصف عالم است (شهید فکوری)
Sorry. No data so far.