مرتضی مهدی راد– این روزها که سریال «کلاه پهلوی» در نقد روشنفکری مدرن و به ویژه چهرههای برجسته ماسونری در ایران همچون محمدعلی فروغی و تقیزاده در حال پخش از رسانه ملی است، بحث جریانشناسی فراماسونری در ایران رنگ و بوی دیگری گرفته است. همین اشارات تصویری کافی است تا بدانیم تاریخ معاصر ایران خود بهترین ملاک برای شناخت ماهیت واقعی جریان ماسونیسم است، و این اشاره به مراتب علمیتر و مستدلتر از بحثهای مرسوم این روزها درباره فراماسونری است که با صهیونیسم شناسی و نمادشناسی های افراطی در حوزه سینما و هالیوود در هم آمیخته و اذهان کنجکاو جوانان و نوجوانان را به خود جلب کرده است.
چنانکه این مجموعه تلویزیونی با شرح حال فروغیها و تقی زادهها نشان میدهد، تلاش ماسونها برای تقویت پشتوانه ساختاری و نظری حکومت رضاشاه بر مبنای لائیسته و سپس تلاش آنان برای تقویت حکومت محمدرضای تازه به تخت رسیده، چیزی نیست که برکسی پوشیده باشد. درباره نقش فروغی در معادلات سلطنت تنها ذکر یک عبارت کوتاه از خاطرات یکی از روشنفکران و سیاستمداران عصر پهلوی کفایت خواهد کرد: «فروغي نخست وزیر شد… او هم تاج بر سر رضاشاه گذاشت و هم تاج از سر او برداشت…» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر: ص64)
دکتر کریم سنجابی از اعضای کابینه مصدق و وزیر مستعفی امور خارجه در دولت موقت مهندس بازرگان که خود مدتی رهبر جبهه ملی بوده و با روشنفکران ماسون و غیرماسون مناسبات نزدیک داشته است (تا جایی که مظفر بقایی مدعی است در اطراف وی ماسونها حضور داشتهاند) در کتاب خاطراتش درباره جریان ماسونری در ایران و شخص فروغی، به ویژه عملکرد وی در قرارداد ننگین نفت با انگلیسیها در زمان رضاشاه، میگوید: «در آن عمل قرارداد هم او درست است نخستوزير بود و پيش از اينكه عامل باشد در جريان كاري افتاد كه ديگران ترتيب دادند و رضاشاه هم با زبوني تسليم خواسته انگليسها شد… و باز ايراد ديگري كه بر او وارد ميشد اين بود كه او شخصيت درجه اول فراماسونري ايران بود. اين مطلب محقق است كه فروغي در سازمان فراماسونري نه تنها در ايران شخصيت اول بود بلكه در جهان فراماسونري احترام فوقالعادهاي داشت. نظر به نقش پنهاني كه ماسونها در ايران داشتند و به خصوص در دوره محمدرضا شاه… بسيار نقش بد و كثيفي بود.» (همان: ص 66)
در این باره لازم است به اقدامات ماسونها در قضایای نفت اشاره کنیم که هر بار پای نفت ایران به میان میآمد به شبکه سازی، لابیگری و اعمال نفوذ اقدام میکردند؛ از جمله در اوان مبارزات ملی شدن صنعت نفت علیه قرارداد گسگلشائيان در صحن مجلس شورای ملی که منجر به استعفای حسنعلی منصور و نخست وزیری رزم آرا شد. دکتر سنجابی در این باره می گوید: «بالأخره در يك روز ناگهان منصور استعفا داد و بلافاصله رزمآرا به نخستوزيري رسيد و كابينهاش را تشكيل داد. نكته درخور توجه اين است كه در همين زمان هم فعاليت جديد فراماسونري در ايران صورت ميگرفت. يعني يك شخصي كه متأسفانه اسمش در نظرم نيست، از كشورهاي خاورميانه به ايران آمد و با بعضي از فراماسونهاي قديم ارتباط پيدا كرد و درصدد تشكيلات جديد برآمدند. اين بار فراماسونري برخلاف دروه گذشته غالباً از اشخاص فرصتطلب و ماجراجو و متكي به سياست بيگانه تشكيل شد و با فعاليت سريع و محرمانه يك سازمان نسبتاً وسيعي به وجود آوردند. علاوه بر تغييراتي كه در كادر فراماسونري در حال احتضار قديم دادند فراماسوني ايران را كه تا آن زمان وابسته به فراماسونري فرانسه بود به فراماسونري انگلستان وابسته كردند و در لژ جديدي كه به نام همايوني تشكيل دادند، ظاهراً خود محمدرضا شاه هم عضويت يافته بود.» (همان: ص112)
در این باره می توان به کتاب خاطرات دكتر محمد مصدق نیز اشاره کرد که مطالب بسيار مفيدي درباره مسائل گوناگون از جمله عملكرد فراماسونهاي برجستهاي چون محمدعلي فروغي دارد. از جمله آنکه فروغي، در مقام نخستوزير، تمام هزينههايي را كه انگليس براي آلوده كردن نيروهاي سياسي و جهتدهي به امور فرهنگي كشور مصروف ميداشت، از خزانه ملت پرداخت ميكرده است: «در جريان جنگ اول جهاني كه بعضي از دول از نظر تبليغات و مصالح خودشان وجوهي در ايران به مصرف رسانيدند، دولت انگليس هم براي حفظ منافع خود پولهایي خرج نمود و يك عده نفعپرست دور مأمورين و مبلغين آنها را گرفتند و سوءاستفاده نمودند. فرمانفرما و قوامالملك هم در شيراز از قونسول انگليس براي مخارجي كه قلمداد مينمودند يكصد لك روپيه كه آن وقت با سه ميليون تومان برابر بود، دريافت نمودند و يك ورق سفيد هم به قونسولگري ندادند و يكي از اقلام اين مخارج را هم كه ماژر ميد قونسول انگليس به من گفت، وجهي معادل ششهزار تومان بود كه براي تعزيهداري حضرت سيدالشهداء گرفته و تا دينار آخر آن را خرج كرده بودند. دولت انگليس تمام پولهايي را كه در آن جنگ براي پيشرفت سياست خود در ايران خرج كرده بود از دولت مطالبه مينمود و دولت انكار ميكرد تا اين كه موضوع تغيير سلطنت پيش آمد. محمد علي فروغي نخست وزير شد و ضمن نامهاي به سفارت انگليس مطالبات آن دولت را تصديق كرد.» (خاطرات و تألمات دکتر مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي: ص164)
برای درک خیانت ماسونها در طول تاریخ ایران معاصر شاید بد نباشد که برخی مستندات تاریخی راجعبه تاریخچه این تشكیلات مخفی را مرور كنیم: «معاهده ننگینی در هفتم رجب سال 1273 امضاء شد و ایرانیان، افغانستان را یكسره به دولت انگلیس بخشیدند! انگلیسیها برای آنكه همیشه دولت و دربار قاجار را در دست داشته باشند، بعد از قتل امیركبیر حتیالامكان سعی داشتند صدراعظمهای دست نشانده خویش را روی كار بیاورند. این صدراعظمها نخست از راه گرفتن رشوه و برقراری «مقرری» تحت نفوذ قرار میگرفتند ولی انگلیسیها برای آنكه آنان را تا پایان عهد (عمر) انگلوفیل نگاهدارند و هیچگاه به خیال استقلال فكری و وطنپرستی و ناسیونالیستی نیفتند، به لطایفالحیل همگی را وارد سازمان جهان وطنی فراماسون مینمودند. در این فرقه، برای اجرای نظریات معمار اعظم، اصولی نظیر اطاعت محض، حفظ اسرار و غیره… رعایت میشد كه آنان را وادار به اطاعت بیچون و چرا از اوامر صادره میكرد. اگر نظر كوتاهی به تاریخ یكصدوپنجاه ساله اخیر ایران بیفكنیم، خواهیم دید كه در دوران تسلط اجانب در ایران چند صدراعظم كشور ما كه فراماسون نبودند، یا كشته و یا مقتول شدند، و یا پس از مدت كوتاهی خانهنشین و معزول گردیدند. میرزا آقاخان نوری، میرزاحسینخان سپهسالار، میرزاعلیاصغرخان امینالسلطان و میرزاحسنخان مشیرالدوله ازجمله اولین كسانی بودند كه با كمك مستقیم انگلیسیها و حمایت علنی آنان به منصب صدارت ایران رسیدند و قبل از همه به حلقه برادران ماسون درآمدند» (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، نوشته اسماعیل رائین، سال 1346، جلد اول: ص21)
عباس سلیمی نمین، مورخ و منتقد کتب تاریخی معاصر، در این باره مینویسد: «آنچه در تاریخ به ثبت رسیده نیز گواه این واقعیت است كه دولت انگلیس به كمك عوامل فراماسون بومی خود توانست در انقلاب ضد استبدادی 1285 انحراف اساسی ایجاد كند. این انحراف ممكن نشد جز از طریق یك سری اقدامات گوناگون كه از كشانیدن مردم به سفارت انگلیس برای پلوخوری به بهانه تحصن تا ترور شخصیتهای مستقل و آگاه را در بر میگرفت. بنابراین شخصیتهایی كه حاضر نبودند مردم را از چاله استبداد به چاه ویل استعمار و سلطه بیگانگان بكشانند و در واقع سعادت مردم را در استقلال و رفع هرگونه استبداد میدانستند، حذف فیزیكی شدند تا عرصه برای عناصر فراماسون وابسته به انگلیس كاملاً هموار شود. قهرمانانی! چون حسین علاء و حسن تقیزاده زمانی كه در هیئت كارگزاران اصلی استبداد رضاخانی ظاهر شدند، نتیجه فعالیتهای مخفی فراماسونها در جریان انقلاب مشروطیت بودند که بر مردم ایران كاملاً روشن شد. بنابراین كینه و نفرت ملت ایران از عوامل مخفی بیگانه به دلیل انحرافی بود كه آنها در انقلاب 1285 ایجاد كردند و متعاقب آن دولت انگلیس را بر همه سرنوشت كشور مسلط ساختند. البته این وابستگی در همه ابعاد ممكن نشد مگر از طریق مقابله با فرهنگ اسلامی كه به حق حافظ هویت مستقل ایرانی بود.» (احسان نراقی کیست؟، عباس سلیمینمین، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر، مورخ 18 ارديبهشت 1384)
اما آنچه ماسونها در ایران و در سطح جهان میگویند، خلاف این است. آنها مدعی هستند که پیشگامان نهضت روشنگری در اروپا و مروجان اندیشههای راسیونالیستی و اومانیستی بودهاند و پا در هر کشوری گذاشتهاند، در آبادانی آن کوشیدهاند. ماسونهای ایران هم به همین ترتیب همواره از عملکرد خود دفاع کردهاند. یکی از این ماسونها هم آقای دکتر احسان نراقی بود که هم در تشکیلات فراماسونری ایران و هم در دستگاه پهلوی عضویت یافت و بهنوعی از معادلات این دو مجموعه به خوبی اطلاع داشت. البته او هم در کتاب خاطراتش و هم شرح حالهای شفاهی که از وی منتشر شده است، صراحتا به این روابط اشاره کرده و در ادامه بحث خود در این زمینه تنها ایرادی كه از جریان فراماسونری میگیرد، این است كه شاه با دخالت خود در این سازمان مخفی، روند دمكراتیك آن را مخدوش كرد و اعضایش را در خدمت رژیم خودكامه قرار داد. البته این ایراد نیز علیالظاهر متوجه فراماسونها نیست، بلكه شاه آنان را به مسیری ناخواسته كشانیده است: «تصمیم شاه به انتصاب تحمیلی شریف امامی یعنی مرد مورد اعتماد خویش به سِمَت استاد اعظم ماسونهای ایران، ضربه سختی به اصول اساسی فراماسونری وارد ساخت زیرا این انتخاب كه از بالا صورت گرفت، مخالف جریان آزاد انتخابات براساس موازین و مقررات فراماسونها شناخته میشد. به این ترتیب، فراماسونری در ایران، طی دوره دوم سلطنت شاه (1357ـ1332) كاملاً خود را در اختیار او قرار داد و در مقابل، این امكان را به دست آورد تا بتواند كلیه مشاغل كلیدی را در دست گیرد… 3000 ماسون جدید هم كه مطابق با اصول اساسی فراماسونری همه چیز را در رمز و راز حفظ میكردند، به صورت خدمتگزاران مطمئن و فرمانبردار رژیم خودكامهای درآمدند كه به دنبال تكنوكراتهایی بدون كنجكاوی و خادم میگشت. مذهبیون مسلمان به محض آنكه در سال 1357 به قدرت رسیدند، برآن شدند تا بدون معطلی حساب خود را با این ماسونهایی كه از اوایل قرن، تحت عنوان «پیشرفت»، در غیرمذهبی ساختن دولت، با یكدیگر رقابت میكردند، تسویه نمایند… روحانیون انقلابی پس از آنكه بیش از نیم قرن، توسط نوعی روشنفكری غربگرایانه كه به وسیله فراماسونها اعمال میگردید، خود را اسیر و سرخورده احساس كرده بودند، متوجه شدند فرصت مناسب جهت گرفتار كردن آنها فرا رسیده و (اكنون) بهترین موقع جهت بركنار ساختنشان از هر نوع فعالیت دولتی است. البته در جو حاكم آن زمان، این به اصطلاح تجاوز به حقوق بشر، نتوانست اعتراضی را موجب شود زیرا سوءظنهای سیاسی به فراماسونها و فعالیتهای اسرارآمیز آنها به حدی بود كه مدافعان غیرماسونشان نمیتوانستند كاری صورت دهند.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا: صص5-354)
وی در مصاحبه تلویزیونی با یکی از کانال های خارج نشین با ابراز ناراحتی و تلخکامی از باور عمومی نسبت به ماسونیسم در ایران میگوید: «هرکس در ایران بگوید من فراماسون هستم، میگویند نوکر انگلیس است لذا فراماسون بودن علنی در ایران خوب نیست، برای همین همه ماسون بودن خود را پنهان میکنند…» آقای نراقی همچنین در کتاب خاطرات خود، اعضای تشكلهای مخفی فراماسونری را «قهرمانان فكر، پیشرفت و طرفدار حكومت پارلمانی» میخواند. ذكر فرازهایی از تحقیق آقای اسماعیل رائین در این ارتباط لازم مینماید: «فراموشخانه ملكم، مجمع آدمیت و جامع آدمیت، سه سازمان سیاسی بودند كه آرمانها و افكار جوانان و تحصیلكردههای سرگردان و ظلمكشیده را رهبری مینمودند. اما در اینكه گردانندگان سازمانهای یاد شده راهی را كه در پیش داشتند درست میرفتند یا نه جای بحث و تأمل است زیرا كه آنان گاه خادمان اجانب میبودند و گاه بندگان سیم و زر و بیشتر اوقات نیز در بیداری افكار و نشر عقاید سیاسی جدید و ترویج تمدن اروپایی میكوشیدند» (همان: ص 632)
اما اسماعیل رائین در این باره مینویسد: «فراماسونری كه انگلیسیها از 350 سال قبل آن را با كلمات دلپذیر آزادی، برادری، برابری و نوعدوستی رواج دادند، از قرن هجدهم به بعد به بزرگترین وسیله استعمار ملتها تبدیل شد… با كوشش مداوم عمّال سیاست استعماری كه اكثراً فراماسون بودند قسمتهایی از ایران نیز از دست رفت. فراماسونهایی كه در نقش عاملین استعمار ظاهر شدند، اساس ملیت ما را برهم زدند؛ افتخارات ملی را مسخره كردند و به كرات بیگانهپرستی را جایگزین وطنپرستی ساختند.» (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، جلد اول: ص11)
البته شکی نیست که ماسونری در ایران هم نحله های مختلفی داشته و ماسون های فرانسوی مسلما با ماسونهای انگلیسی و آمریکایی متفاوت بوده اند. اما درباره کلیت عملکرد آنان در ایران شاید بهتر باشد به روایتی از مظفر بقایی اشاره کنیم كه به تعبیر عباس سلیمی نمین، او هم مانند آقای نراقی با نزدیك شدن به آیتالله كاشانی توانست نقش مهمی در ایجاد اختلاف و تضعیف نهضت ملی شدن صنعت نفت ایفا كند. بقایی که خود و پدرش زمانی با جریان ماسونی حشر و نشر داشتهاند و خود او مدتها تحت تأثیر تقیزاده بوده است، در پاسخ به این سؤال که «با تمام صحبتهایی كه راجع به عضویت در تشكیلات فراماسونری در ایران شده قضاوت شما در مورد این سازمان و عضویت در این سازمان چه بوده»، میگوید: «این، یك رو دارد یك پشت دارد؛ روی این یك مرام خیلی عالی مترقی انسان دوستانه و نوع پرستانه است و كمك متقابل به اعضاء فراماسونری یعنی به برادرها. پشت این از چندین سال پیش، عرض كنم كه، یك شعبهای از شعبات سیاست انگلیس است و اجرای كوركورانه دستور انگلیسها. به نظر من عده زیادی از اینهایی كه فراماسون شدند هیچ اطلاعی از این جریانات نداشتند. یك عده هم خوب وارد بودند و اطلاع داشتند.» (خاطرات دكتر مظفر بقایی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر علم: ص488)
در این باره شاید بهتر باشد به مستنداتی اشاره کنیم که سلیمینمین در نقد کتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» نراقی و دیگر شرح حالهای منتشر شده از وی منتشر ساخته است. او مینویسد: «در مورد تلاش آقای نراقی برای جعل واقعیتهای تاریخی مربوط به عملكرد تشكیلات فراماسونری در ایران باید گفت ایشان با ادای دِین به این تشكیلات مخفی تا حدودی ابهامات زندگی شخصی خود را روشن ساختهاند و دوره یكسالهای كه در انگلیس گذراندهاند در این زمینه معنا پیدا میكند… تحقیق در این زمینه برای محققان چندان كار دشواری نخواهد بود؛ زیرا در گزارش ساواك حتی ماهیانهای كه به نراقی پرداخت میشود، ذكر شده است: «در سال 1956 پس از اخذ دكترا از پاریس برای مدت یك سال تحت رهبری پروفسور David Glass (دانشكده اقتصاد لندن) مشغول مطالعه شد و بورس كمك خرج به مبلغ 2500 دلار هم از طرف مؤسسه POPULATION COUNCIL INC OF NEWYORK به او اعطا گردید. سفارت ایران در پاریس از نامبرده در اخذ روادید حمایت كرد. در 9 ژوئیه 1950 [احتمالاً سال 1960] وارد انگلیس شد و به آدرس ST. MARY,S CHAMBERS CAMBRIDGE اقامت كرد. )» (سند شماره 39 از پرونده شماره 18195 كد 5/186 مركز اسناد به تاریخ 28/5/39)
البته جدا از ارتباطات ماسونی نراقی و نیز مراودات و همکاری های وی با شبکه بهائیت به رهبری امیرعباس هویدا، مستندات دیگری درباره مواضع مثبت وی درباره صهیونیسم هم خواهیم یافت که با توجه به ارتباطات تو درتوی ماسونیسم، بهائیت، صهیونیسم و رژیم پهلوی در ایران، جای تعجبی هم نخواهد داشت؛ به خصوص شخص هویدا که مظهر همه این ارتباطات بود؛ آنچنان که عباس میلانی مینویسد: «بحث امكان ایجاد یك دولت یهودی در بخشی از سرزمین فلسطین هم در آن زمان سخت رایج بود. هویدا از جمله اقلیت كوچكی بود كه از ایجاد چنین دولتی طرفداری میكرد. میگفت این تنها پادزهر سامی ستیزی تاریخی است» (معمای هویدا، دكتر عباس میلانی، نشر آتیه، چاپ چهارم: خ، ص 45) و در جای دیگری اشاره میکند: «حلقه دوستان نزدیك هویدا در مدرسه هم برای خود نامی گزیده بودند كه طنین رمانتیسم تاریخی در آن موج میزد. آنها خود را نخبگان روشنفكری مدرسه میدانستند و نام «تمپلرها» را برگزیده بودند. انتخابشان سخت غریب بود چون تامپلرهای سده دوازدهم، سلحشورانی پرآوازه بودند كه در جنگهای صلیبی، علیه مسلمین میجنگیدند. بهگمان برخی از محققان، همین تامپلرها را باید هسته اولیه فراماسونری دانست.» (همان، ص68)
و اما درباره عقیده شخصی آقای نراقی در قبال صهیونیستها به فرازی از کتاب «از كاخ شاه تا زندان اوین» اشاره میکنیم که به نفوذ مؤثر صهیونیستها در احزاب چپ اروپایی اذعان دارد، اما دفاع آشكار آنان را از پایگاه امپریالیسم را به حساب «آزادی غربی» میگذارد: «این جانبداری محافل چپی از اسرائیل در اروپا شاید نشانه عذاب وجدانی باشد كه روشنفكران غربی از خاطره جنایات هیتلر در درون خود احساس میكنند. اینان شاید میخواهند با دفاع از اسرائیل، بیطرفی نژادی خود را نشان دهند. اما آیا انصاف است كه در این میان فلسطین كفاره گناهان اروپائیان را بپردازد؟ این جانبداری چپگرایان اروپایی از اسرائیل خود نشاندهنده جنبه دیگری از آزادی غربی است.» (آزادی حق و عدالت، مناظره اسماعیل خویی با احسان نراقی، ص 153)
و اما در مقام نتیجه گیری، این نکته آقای سلیمی نمین کفایت خواهد کرد که در مجموع تلاش آقای نراقی برای تطهیر كارنامه فراماسونری در ایران با هر انگیزهای صورت گرفته باشد، در واقع تطهیر كشورهای مسلط بر ایران در دوران پهلوی اول و دوم، یعنی انگلیس و آمریكا است؛ چراكه تشكیلات فراماسونری به عنوان تشكیلاتی مخفی، منویات این دولتها را از طریق مكانیزمهای معمول تحقق میبخشید بدون اینكه ردپای بیگانگان آشكار شود.
البته لازم به گفتن نیست که نقد ما به سوابق مرحوم نراقی در تشکیلات ماسونی و نیز دستگاه پهلوی و دفاعیات بعدی وی از این سوابق که با انتقاداتی از رژیم شاه هم همراه است، به معنای تخطئه شخصیت علمی ایشان نیست و شاید ایشان در ادوار بعدی حیات سیاسی و علمی خود مشی دیگری در پیش گرفته باشد؛ هرچند که در آخرین مصاحبهها هم همچنان از اصل ماسونیسم دفاع میکرد. ذکر این مختصر نقد تلاشی بود برای تبیین معادلات سیاسی و فکری برخی از کارگزاران عصر پهلوی و میراث روشنفکران مدرن در اندیشه و سیاست ایران معاصر
Sorry. No data so far.