تریبون مستضعفین-رضا نساجی
– هاجر نویدی خاطرتان هست؟ دختري 15 ساله اهل روستای شوتاور شهرستان دهدشت استان کهگیلویه و بویر احمد كه تیرماه 1381 بر اثر بيماري ساده سرماخوردگي و تنها به سبب نداشتن 9 هزار تومان براي تهيه دارو از دنيا رفت.
آنموقع دعواهای روزنامه های اصلاحطلب و راستگرا – که به تازگی به لقب «اصولگرایان» مفتخر شده بودند- همچنان ادامه داشت (به ویژه اندکی بعد در جریان انتخابات مجلس هفتم و ردصلاحیت نمایندگان مجلس ششم) و طبیعتا کسی نام هاجر را نشنید؛ تا اینکه روحالله بهرامی – خبرنگار روزنامه ابرار که سردبیرش وحید جلیلی بود و اندکی بعد از آنجا کناره گرفت- خودش را به آن روستا رساند. با پزشکی در آن منطقه مصاحبه کرد و او گفت: مرگ در روستای قلعهرئیسی ارزش خبری ندارد!
و ابرار همین جمله را تیتر کرد: «مرگ در روستای قلعهرئیسی ارزش خبری ندارد».
عده ای خودشان را به نشنیدن زدند ولی ماجرا بالا گرفت. تا جایی که وزیر بهداشت وقت، دکتر پزشکیان واکنش نشان داد که البته طبیعی هم بود.
نتیجه چه شد؟ انتخابات مجلس هفتم در اسفند 1381 و بعد سوم تیر. طبیعی هم بود: مردم به هر کسی که آنها را نادیده بگیرد، سیلی می زنند.
– حالا ماجرای «سیران یگانه» تیتر روزنامه ها شده است. البته این بار هم عده ای خودشان را به نشنیدن می زنند و عده ای هم توجیه می کنند. باب توجیه همیشه باز است؛ هم برای اصلاح طلبان و هم برای اصولگرایان. می شود این داستان را با هزاران داستان دیگر مقایسه کرد. می شود سیران را با عدد یک نشان داد و همکلاسی های آسیب دیده اش را هم با یک عدد تک رقمی یا دو رقمی، به شکل ارقام و آمار درآورد. می شود گفت اینها اعداد کوچکی هستند در مقایسه با ارقام درشت توسعه روستایی بعد از انقلاب و به ویژه آمار خدمات دولت نهم و دهم…
اما آیا ما انقلاب کردیم که آمار موفقیت هایمان را بگیریم و با آمار توسعه قبل انقلاب مقایسه کنیم؟ یا آمار اشتباهاتمان را با آمار جنایات غیرقابل شمارش غرب؟
اصلا انقلاب ما؛ انقلاب «آرمان»ها بود یا «آمار»ها؟
– دکتر پزشکیان که وزیر بهداشت کابینه خاتمی بود، آدم متشرع و انقلابی است. روح الله بهرامی و وحید جلیلی هم با او و با خاتمی پدرکشتگی نداشتند، کما اینکه وقتی پزشکیان به عنوان نماینده مردم تبریز به مجلس هشتم راه یافت، مجله راه به سردبیری آقای جلیلی با او مصاحبه مفصلی درباره نماینده شایسته مردم (شماره سوم ماهنامه راه، پرونده به سوی مجلس سایه، صص 8-75) انجام داد و درباره وی نوشت: «دکتر مسعود پزشکیان از معدود وزرای بسیجی دولت خاتمی بود» و همچنین «او همچنین در جلسات درس نهج البلاغه خود در مسجد، مدیریت از دیدگاه امام علی(ع) را تدریس می کند»….
پس مشکل از کجا بود؟ از فراموش شدن مردم و پرداختن به مسائل فرعی به جای خدمت رسانی به همان هایی که ولی نعمت انقلاب هستند. مشکل البته بیش از اینکه به اشخاص برگردد، به ساختارها بر می گردد. مخصوص این دولت و آن دولت هم نیست. بنابراین بیایید عینک های تعصب مان را برداریم و یک بار انقلابی و عقلانی نگاه کنیم: قضیه واقعا بیخ دارد.
قضیه بیخ دارد و با استیضاح این و آن هم درست نمی شود. اما این دلیل نمی شود که آقای وزیر عذرخواهی نکند و بر این امر گستاخانه پای فشارد. استیضاح دردی را دوا نمی کند، اما عذرخواهی رسمی و دلجویی مادی و معنوی از خانواده های آسیب دیده، حداقل کاری است که می شود کرد. ولی آقای حاجی بابایی آنچنان که من از نزدیک دیده ام، اساسا آدم پاسخگویی نیست. شخصیت ایشان از خبرنگاران و مخاطبان طلبکار است و از سوی دیگر رئیس هیئت دولتی که ایشان عضوش باشد، کسانی را در هیئت دولت گمارده که فقط به او پاسخگو باشند و لاغیر! ادبیات خاص رئیس دولت طبیعتا در اهالی کابینه اش هم رسوخ می کند و آنها هم مثل زن و شوهری که بعد از چد سال زندگی، سلایقشان عین هم می شود، همرنگ و همشکل او می شوند. در هشت سال گذشته، این ادبیات از رئیس دولت به هیئت دولت و معاونین و مدیران تسری یافته و هیچ بعید نیست که تا مدیران شهرها و مسئولان روستاها هم راه یافته باشد. همین ادبیات بی تفاوتی و عدم پاسخگویی که در وزیر آموزش و پرورش می بینیم، در آقای کفاشیان رئیس فدراسیون فوتبال هم دیده می شود، در مدیرعامل باشگاه های فوتبال دولتی و سه لتی(به تعبیر رضا میرخانی در «نفحات نفت») هم هست، در رئیس آموزش و پرورش فلان شهرستان هم هست، در مسئول نظارت بر ساخت و سازهای شهری هم هست.
همین چند روز پیش بر اثر گودبرداری غیراستاندارد در شهر تهران، یک خانه تخریب شد و پسرکی به نام آبتین جان باخت و مادر جوانش هم قطع نخاع شد. گوینده اخبار شبکه تهران با آرامش خاصی می گفت که سالانه 250 مورد ریزش آوار بر اثر گودبرداری غیراستاندارد در شهر تهران رخ می دهد و در ادامه آمار مفصلی هم از آسیب دیدگان ارائه داد. مسولین امر هم همانجا مصاحبه کردند ولی هیچ کس به آن پدر جوان پاسخگو نبود که با همسر قطع نخاعی و فرزند از دست رفته چه باید بکند…
باید از روزی ترسید که این ادبیات بی تفاوتی، مسئولیت ناپذیری و حتی دروغ گویی، در مردم هم رسوخ کند، که «الناس علی دین ملوکهم».
البته اگر رسوخ نکرده باشد. وگرنه چرا رهبر انقلاب در سفر اخیر خود به خراسان شمالی با اشاره به معضلات اخلاقی موجود در جامعه، پرسش هایی را ذیل موضوع سبک زندگی مطرح فرمودند: «آيا ما در بازار، در ادارات، در معاشرتهاى روزانه، به همديگر به طور كامل راست مي گوئيم؟ در بين ما دروغ چقدر رواج دارد؟ چرا پشت سر يكديگر حرف مي زنيم؟ بعضىها با داشتن توان كار، از كار مي گريزند؛ علت كارگريزى چيست؟ در محيط اجتماعى، برخىها پرخاشگرىهاى بىمورد مي كنند؛ علت پرخاشگرى و بىصبرى و نابردبارى در ميان بعضى از ماها چيست؟ حقوق افراد را چقدر مراعات مي كنيم؟ در رسانهها چقدر مراعات مي شود؟ در اينترنت چقدر مراعات مي شود؟ چقدر به قانون احترام مي كنيم؟ علت قانونگريزى – كه يك بيمارى خطرناكى است – در برخى از مردم چيست؟ وجدان كارى در جامعه چقدر وجود دارد؟ انضباط اجتماعى در جامعه چقدر وجود دارد؟» (بیانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالى در مصلی امام خمینی بجنورد، 23 مهرماه 1391)
– وقتی مجلس هفتم، احمد خرم وزیر راه دولت خاتمی را استضیاح کرد، یکی از موارد استیضاح وی، بروز حوادث هوايی، ريلی و جاده ای و تلفات جانی ناشی از آن بود. البته همه می دانند که کشور ما تحت تحریم های غیرانسانی قرار دارد که تحریم قطعات هواپیما جزو مهمترین موارد آن است. بنابراین طبیعی است که هواپیماهای فرسوده هر از گاهی دچار سانحه شوند و…
اما آیا بخاری هم شامل موارد تحریم است؟ آیا اروپا و امریکا ما را از نظر سیستم گرمایشی استاندارد هم تحریم کرده اند که هنوز مدارس ما بخاری نفتی دارند و هر از گاهی عده ای دانش آموز در شین آباد، درودزن، چاهرحمان، سفیلان و… آسیب های جبران ناپذیر ببینند؟
با این توضیح، مقایسه های مطروحه پیرامون استیضاح خرم و حاجی بابایی بی معنا می نماید. وزیر آموزش و پرورش باید جوابگوی کارهای نکرده و حرف های گفته خود باشد. گواه این حرف من، مطلبی است که کامران نجف زاده در وبلاگ خود منتشر کرده و می گوید آقای وزیر خیلی پیش تر گفته بود که تمام بخاری های نفتی را از مدارس جمع کرده اند!
– بی توجهی وزیر آموزش و پرورش یک طرف، توجیه های برخی چهره های سیاسی و رسانه ای که دفاع از دولت را از نمازهای پنج گانه هم واجب تر می دانند و آن را به عنوان دفاع از انقلاب و نظام تئوریزه می کنند، یک طرف دیگر. آیا مقایسه آمار آسیب دیدگان حادثه شین آباد با آمار آسیب دیدگان بمباران های امریکا در ویتنام! منطقی است؟ مغلطه و سفسطه تا این حد؟!
اگر قرار بر ارائه آمارهای ازین دست باشد می شود تمام اشتباهات را توجیه کرد. آن وقت چه فرقی است بین «سیران یگانه» و «هاجر نویدی»؟ با چنین ذهن توجیه گری، آیا اگر هاجر نویدی هم در زمان دولت احمدی نژاد فوت کرده بود، مرگ او را هم توجیه نمی کردید؟
نمی شود آسیب به این بزرگی را که هر سال در یک مدرسه و یک روستا تکرار می شود، کتمان کرد. نمی شود با نوشتن متن احساسی و مقایسه غیرمنطقی، اشتباهات را نادیده گرفت. نمی شود با محافظه کاری آسیب های نظام را پنهان کرد و تصور کرد که اگر خودمان را به ندیدن زدیم، پس یعنی آسببی وجود ندارد.
انقلابی بودن به معنای محافظه کاری و توجیه گری نیست، همچنان که به معنای رادیکالیسم نیست. انقلابی بودن به معنای دفاع عقلانی از اصول انقلاب است که رویکرد نقادانه به آسیب های موجود در جمهوری اسلامی، یکی از اصول مهم این دفاع است. پس بیایید عینک های سیاسی مان را برداریم: سیران یگانه همان هاجر نویدی است.
Sorry. No data so far.