تریبون مستضعفین- محمد صادق شهبازی
از چند هفته قبل با توجه به خانه و بیمارستان نشینی اجباری از من خواستند در هیئت انتخاب جشنوارهی عمار کمک کنم، من هم با سرعت لاک پشتی با سر کار گذاشتن تنی چند از اعضای خانواده که در بستر بیماری بودند، شروع به نظارت بر فیلمهایی کردم که فرستاده بودند، تماسهای متعدد بچهها و ثبت نام 900 فیلم موجب شد که این سیر لاک پشتی روند صعودی بگیرد و حتی با همراه کردن تعدادی از بچههای فرهنگی و انقلابی و عدالتخواه برای بازبینی جهادی فیلمها روی غلطک بیفتد. قرار بود کارهایی از قبیل درگیر کردن وبلاگنویسها، طراحی محیطی و…. نیز صورت بگیرد که مشکلات و فشار کارها مانع از آن شد.
***
برای شب و استقبال از جشنواره کمی دلهره داشتم. از ظهر شروع به فرستادن پیامک جشنواره برای دوستان کردم و یکشنبه با عجله و به محض رهایی از چنگال دکتر، دوان دوان راهی سینما فلسطین شدم. طبیعتاً یک جشنوارهی مردمی نظم خیلی از جشنوارهها و برنامهها را ندارد و به تعبیر یکی از رفقا بهانهی خوبی برای در رفتن از زیر کار هم هست! اما برنامه با کم و زیادی اندک بر خلاف تصور ما پیش میرود.
***
جمعیت کثیر استقبال کنندگان، فضاسازی محیطی!، دوربینهای فعال داخلی و خارجی، چهرههای فعال جبههی فرهنگی انقلاب و مهمتر از همه مردم به صورت جدی خودنمایی میکردند. تا رسیدم پیرمردی وارد شد، بچهها گرم از او استقبال کردند من هم خیلی گرمتر، وحید جلیلی هم که این برخوردها را دید، از همه بیشتر، ما که خیال می کردیم که طرف از خانوادهی شهداست، کلی با ذوق از نفرات قبل پرسیدیم که طرف کی بود، جواب نفر به نفر تا آقا وحید برگشت: «مردم!»
وحید جلیلی خودش پشت تریبون رفت و قرآن خواند! ما هم دم در ایستادیم هر یک مشغول کاری شد، تعداد زیادی از بچههای فعال دانشجو و فرهنگی هم که میرسیدند سوال شان این بود، کاری هست ما بکینم و هر یک فعال شدند! سجاد دانشجوی پزشکی است و جزو یکی از همین افراد، بعد از کمک به تیم تدارکات، میکروفون دستش گرفته بود و با چهرهها مصاحبه میکرد! جشنوارهی مردمی باید همه چیزش مردمی و داوطلبانه باشد. این جا همه احساس صاحب خانگی میکنند.
****
آن قدر چهرههای حزب اللهی و انقلابی زیادند که دارند از دست میروند، بچههای تریبون به مثابهی تیم رسانهای هم با تمام قوا در صحنه است اما کم میآید. راه میافتیم با بچهها پیدا کردن چهرهها و وصل کردنشان به بچه ها باز کم میآید. آدمهای داوطلب هم بعضیهای شان پای کار می آیند، اما کافی نیست. با خواهش و کمی بعد با تکه و فحشهای کاف دار (نظیر بیکیفیت، ناکارآمد، کم کارکرد، کج کاربرد، کپک، و در رأس همه قالتاق!) گفتن و کمی بعدتر با تو دلی و پس گردنی زدن، بچههای دیگر را ترغیب و تهدید به مصاحبه گیری و گزارشنویسی میکنیم، اما باز هم جواب نمیدهد! پارسال مشکل از مصاحبه شونده بود، هیچ کس مصاحبه نمیکرد امسال از مصاحبه کننده! پارسال گفتند بیایم مصاحبه بگیرم هیچ کس پایه نبود، حبیب رحیمپور ازغدی را دیدم یقه اش را محکم گرفتم که یالا حرف بزن! فیلم بردار و تدوینگر نامرد بعد از ثبت این صحنه در اختتامیه پخشش کردند،خونم به جوش آمده بود، اما آبروی رفته فدای جشنوارهی مردمی! فکر کردم کار سیامک مختاری است، جایزه گرفته بود و شنگول میآمد، شوخی و جدی یک چک آبدار زیر گوشش خوابید! معلوم شد کار از دیگران بوده است، بعداً به شوخی بهش گفتم یکی بزن که حلال شه!
****
هر گوشه گعدهای شکل گرفته است، خبرنگارها هم حول چهرهها هستند. گبرلو مجری هفت، پناهیان، جلیلی، بامروت دبیر اجرایی جشنواره، طالب زاده، بهزادپور، مخدومی، مودب، فیاض و… جزو چهرههای پرطرفدار هستند. چندین نفر از بچهها که مدتها قرار صحبتمان عقب افتاده بود هم همانجا مشغول صحبتیم. مدام مجبور میشویم بحث را ناقص بگذاریم، قرار می شود پناهیان را برای تجلیل داخل کنیم، حاج آقا طفره میرود و خبرنگارها ول نمیکنند، با اصرار ما و بعد جلیلی حاج آقا داخل میرود، مجری برنامه اما یادش میرود پناهیان را بیاورد. سه بار بهش تذکر میدهم اما می گوید، حاج آقا میگوید من هم دلم نیست می خواهم بروم، کارد بزنی خون آقا وحید در نمیآید.
آقای پناهیان بیرون که میآید بحث جدی که قریب نیم ساعت به طول میانجامد بین او و بعضی بچههای حزب الهی منتقد حرفهای حاج آقا شکل میگیرد، حاج اقا می گوید بیایید بعداً صحبت کنیم.
***
خبرنگارهای داخلی و خارجی آقا وحید را ول نمیکنند، آقا وحید هم که توپش امروز از دست روشنفکرها پر است، خیلی جدی بحث میکند، عکاس ستاد خبری جشنواره هرچه زور میزند یک عکس جوان پسند هنری فیگوری اینوسط در بیاورد نمیشود، همه مان می خندیم، آقا وحید هم زیر مصاحبه و دوربینها ظاهراً متوجه میشود و لبخند می زند.
****
محمد در روزهای آخر هیئت انتخاب کمک زیادی کرد! آن هم به کمک همسر و کودک خردسالش روح الله! خودش انیمیشنها را میدید و روح الله که وسیلهی تفریح بچهها را فراهم کرده بود در برابر فیلمها اینتر محکم میزد. امروز هم جفتشان سوژهی دوربینها میشوند. محمد از دست این ها زودتر راهی خانه میشود.موقعی هم که کف دانشگاه بودیم از رسانه و خودنمایی فرار میکرد.
****
مادر شهید رجب بیگی را میبینم و سمتش میروم، گرم میگیریم. یاد مستندنیمه تمامش میافتم. کارگردانش را در جوارسید سید ناصر هاشم زاده می بینم. سید ناصر کلاه سایبان دار سرش است و خبرنگارها و بچهها دورش جمعند. موهای بسیار بلند کارگردان را میگیرم رو به استاد می گویم یک خورده این گیس بلند (که بالاخره برای شکنجه هم شده باشد روزی با شماره چهار سرش رامیزنیم) را نصیحت کنید کار را تمام کند و هر دو لبخند میزنند.
***
جو جلسه سنگین است، مجری هم هی صلوات می فرستد . برای این که جو را عوض شود شروع به دست زدن میکنم هیچ کس همراهی نمیکند بعد چند ثانیه تعداد زیادی سر به عقب بر میگردد، با اعتماد به نفس ادامه میدهم، کم کم جماعتی دست می زنند. خیالم راحت میشود! مجری می گوید میخواستم آخرش بگویم ختم صلوات شد!
***
مدام حرف میزنیم، جمعیت خستگی را از تن بچه ها در میآورد. مثل پریشب که ساعت 11 من را کشیدند دفتر برای بازبینی مجدد، هفت داشت بعد سه سال بایکوت تیزر برنامه را میرفت، بچه ها از خوشحالی کف میزدند.
نمیرسم فیلم خلیج فارس را ببینم دقایقی که وارد سالن میشوم اما کیفیت فیلم، میخ کوبم میکند، فیلم که نه پویانمایی است، باورم نمیشد روزی بچههای انقلاب به این سطح از محتوا دست پیدا کنند.
**
آخر برنامه است و ما هنوز در حال بحث هستیم، میگویند که یک سری وسایل مانده و با اجبار راهی طبقهی سوم سینما میشویم. دکورها و غرفههای جانبی در طبقهی دوم و سوم خودنمایی میکنند. وسایل را بار قاطر انسانی میکنیم! و با زجر پایین میآییم. بچههای برگزار کننده از خستگی روی صندلیهای همکف افتاده اند و به ما که بار میآوریم میخندند. میگویم در کربلا هم یک عده همین جوری نگاه کردند.
**
چراغها خاموش است و دربان میپرسد کس دیگری نیست؟ یک ساعت و نیم بعد از زمان رسمی سالن خالی میشود. و روز اول به پایان میرسد، شاید در 700 نقطه ی دیگری که اکران هست شور و حالی خیلی بیشتر از این جا بوده است. روزی که خستگی اش به تن بچهها نماند.
Sorry. No data so far.