تریبون مستضعفین- فاطمه دلاوری پاریزی
آقای جلیلی گفته بودند که برای افتتاحیه جشنواره عمار، من و خانم دکتر سعیدی با مادران شهدا مصاحبه انجام دهیم و انتظارات ایشان را از فیلم سازان و سینماگران عماری در قالب یک کلیپ به تصویر بکشیم.
اولین مرحله، پیدا کردن مادران شهدا بود. در چت از خانم رجایی فر پیشنهاد خواستم و ایشان خانم روزنامه نگاری را معرفی کردند که با اکثر مادران شهدا مصاحبه دارد و خصوصا آن مصاحبه معروف با مادر شهیدی که شوهرش او را به خاطر شهادت فرزندش طلاق داده و در جشنواره مطبوعات برگزیده شده بود.
با ایشان تماس گرفتم و معیارهایی به ایشان دادم و خواستم که ۴ نفر را معرفی کنند. ایشان مادر شهید مهدی رجب بیگی، مادر شهید غلامعلی پیچک، مادر جاویدالاثر شهید کرم و مادر ژاپنی شهید بابایی را معرفی کردند.
با ایشان قرارها را تنظیم و از عصر جمعه با یک تیم تصویربرداری و یک کارگردان هنری که در تلویزیون مشغول به کار بودند، شروع به مصاحبه کردیم. کارگردان، فضایش با ما خیلی متفاوت بود و نگاهش همان نگاههای کلیشهای و همیشگی صدا و سیما. مادر شهید بابایی را نشانده بود و از ژاپنی بودن ایشان شگفت زده شده بود و از ایشان میخواست که چای ژاپنی بریزند و به مهمانشان که یک دختر خانم عکاس بود تعارف کنند. و دختر عکاس چای را بخورد و بگوید: به به چه چای خوشمزهای! و بعد مادر شهید را سوژه عکس برداری کند و رو به دوربین خودش را معرفی کند و بگوید که برای چه مادر شهید بابایی را به عنوان سوژه عکس برداری انتخاب کرده است. که آن دختر خانم هم میفرمود: مورد خیلی جالب و عجیبی بودند!
کارد میزدی خون من و خانم سعیدی در نمیآمد. از فرط عصبانیت من شروع به قدم زدن کرده بودم و ایشان هم مرتب به من میگفت: «خانواده شهدا دکور نیستند. ما آمدهایم ازشان حکمت یاد بگیریم.» به کارگردان تذکر دادیم که نمیخواهیم فیلم دکوری از ایشان بسازیم آمدهایم تا حرفهایشان را بشنویم. فرمودندکه: خب حرف که جذابیت ندارد!!
وقتی مادر شهید بابایی شروع به صحبت کردند ایشان از آنجا که برایشان مهم نبود نه صدابرداری جالبی انجام داده بودند و نه تصویر برداری با کیفیتی. کارگردان آمده و به ما میگوید: «این خانم چقدر حرف میزنند. واقعا این حرفها به دردتان میخورد؟» با تعجب برگشتم و میگویم: «بزرگوار! ما اصلا به خاطر شنیدن همین حرفها اینجائیم نه آن فضای هنری! که مد نظر شماست.»
سری تکان میدهد و در پایان که میخواهیم خداحافظی کنیم میگوید: «خب، شما کارگردان هنری نمیخواهید من هم فکر میکنم نیازی به حضورم نباشد.» فکر میکنم در آن سه ساعتی که در خانه مادر شهید درگیر دکور سازی بودند بهترین پیشنهادشان را مطرح کردند. با گرمی از ایشان و پیشنهاد خوبشان تشکر و استقبال میکنیم و از هم جدا میشویم و سراغ خانواده بعدی میرویم.
خانواده شهید کرم، خانوادهای سرشار از گرمی و عاطفه. مادر و پدر شهید و خواهر شهید که خود همسر یک جانباز آزاده شهید است. آنقدر با این خانواده صمیمی میشویم که خواهر شهید یک شبه برای من و خانم سعیدی جداگانه عروسکهایی بافتهاند و در افتتاحیه برایمان میآورند. خانم سعیدی وسط سوال پرسیدن اشک میریزد. خواهر شهید شروع به دلداری دادن ایشان میکند. با خودم فکر میکنم: اگر آن کارگردان بود لابد الان میگفت: «چقدر غیر حرفهای!»
روز بعد ابتدا سراغ مادر شهید رجب بیگی میرویم. مادر شهید رجب بیگی تحت الشعاع پسرش قرار گرفته و الا خودش بانوی فوق العادهای است. فعال و در صحنه. خانهاش محل برگزاری کلاسهای مختلف است: از درسهای مقدماتی حوزه تا کلاس عربی. خانهای قدیمی و سنتی و دوست داشتنی و البته مثل همه خانههای خانوادههای شهدا، ساده. یک خیریه فعال دارد که به قول خودشان، هر کس بیاید دست خالی بر نمیگردد. بسیار هم حکیم هستند و حرفهایی میزنند شنیدنی. با یک سادگی جالبی میگویند: من البته دو سه بار بیشتر جبهه نرفتهام خواهرانی بودند که چندین و چندبار جبهه رفتهاند.
آخر کار میگویم مادرجان دعا کنید شهید شویم. خانم سعیدی با شوخی و خنده به من میزنند که هی ایشان مادر شهید هستندها. دعایشان مستجاب میشود حواست باشد چه میگویی! با خودم میگویم: تو را چه به این دعاها!
مادر شهید پیچک هم بسیار انسان والا و اخلاق مداری هستند. ازشان میپرسیم «به نظر ما طرفداران حق همیشه در اقلیتاند به نظر شما این طور نیست؟»: میگویند: «من از باطن انسانها بیخبرم.» یعنی: شما را چه به این قضاوت کردنها!
کار تمام میشود. مصاحبههای خیلی خوبی گرفتهایم. هم میشود از دل مصاحبهها حرفهای تکراری و کلیشهای استخراج کرد و هم حرفهای جدی و تامل برانگیز. خانم سعیدی کارش را خوب بلد است. قبلا برای پایان نامهاش با خانواده شهدا، مصاحبه انجام داده و خوب بلد است حرفهای دل افراد را بیرون بکشد.
تصمیم میگیریم خودمان بالای سر تدوین کار هم بایستیم. حدود چهار ساعت راش پر کردهایم. تا ساعت دوازده شب در دفتر جبهه فرهنگی هستیم. اپیزودهایی که احساس میشود به درد جشنواره عمار میخورند را جدا میکنیم. خانم سعیدی تا ساعت دو میمانند و به تدوین گر میگویند که کدام را اول و کدام را آخر بگذارد. فردایش هم که روز افتتاحیه جشنواره عمار است، من دو ساعتی بالای سر کار میروم. و بازبینی نهایی از اثر و تغییراتی جزئی انجام میدهم و کمی هم جابه جایی اپیزودها. کار، که طی ۲۴ ساعت انجام شده بود، و اولین تجربه ما دو نفر بود، خودمان را راضی کرده. آقای جلیلی هم میآیند و کار را میبینند. واکنششان به نظر رضایت بخش است. در بخشی که مادر شهید پیچک، بازیگر فیلم پسرش را نقد میکند، در واکنش به گفتههای مادر شهید با صدای بلند میگویند: آفرین، آفرین.
کار در افتتاحیه اکران میشود و مورد توجه قرار میگیرد. کار پربرکتی بود. با خانوادههای چند تن از شهدا آشنا شدیم و با همهشان قرار گذاشتیم که بیشتر به ایشان سر بزنیم. حرفهای حکیمانهای شنیدیم و در خلال گفتههایی که باید برای سینماگران پخش میشد برای پرسشهای خودمان هم پاسخهایی یافتیم.
Sorry. No data so far.