یکشنبه 30 دسامبر 12 | 09:51

داستان کوتاه: نان و نمک

دوشنبۀ بعد از انتخابات، که چند صد هزار نفر به خیابان‌ها آمدند تا بگویند انتخابات را این اقلیت برده‌اند نه ۶۳ درصد، خیلی زودتر از همیشه به دفترکار ما آمد. جوگیر شده بود، و معتقد بود حکومت جمهوری اسلامی، در حال سقوط است. با این‌که در بازار هم‌کاریم، و هر دو کار آزاد داریم، سنگ‌دلانه و خیلی جدی رو به من کرد و گفت «این‌ها که بروند، شما را معرفی می‌کنیم، اعدام‌تان کنند».


تریبون مستضعفین- سيد احمد مصباح
nanسال‌هاست که در آخرین ساعت کار، ساعت شش و هفت بعدازظهر، به دفتر کارمان می‌آید و با هم چائی و بیسکوییت می‌خوریم و خیلی اوقات کار به بحث سیاسی می‌کشد. از لحاظ شخصیتی یک جوان بازاری است که در چند سال براحتی ثروت انبوهی را به جیب زده است که کمتر جوانی در کشورهای دیگر امکان آن را دارد، با این حال به وضعیت رفاهی خود قانع نیست. خانه‌اش نزدیک دفتر کار ماست. همیشه ورد زبانش توهین و تشر به مخالفینش است و مثل طوطی لا یعقل، برنامۀ دیشب VOA را تکرار می‌کند. توهین‌های او طبعا غیر مستقیم ملتا و دولتا، به ما نیز برخورد می‌کند اما همیشه او را تحمل کرده‌ایم تا شاید روزنه‌ای برای نرمش او پدید آید.

دوشنبۀ بعد از انتخابات، که چند صد هزار نفر به خیابان‌ها آمدند تا بگویند انتخابات را این اقلیت برده‌اند نه ۶۳ درصد، خیلی زودتر از همیشه به دفترکار ما آمد. جوگیر شده بود، و معتقد بود حکومت جمهوری اسلامی، در حال سقوط است. با این‌که در بازار هم‌کاریم، و هر دو کار آزاد داریم، سنگ‌دلانه و خیلی جدی رو به من کرد و گفت «این‌ها که بروند، شما را معرفی می‌کنیم، اعدام‌تان کنند».

حالا بعد از یک سال و نیم، او به جای هر روز، هر هفته، به دفتر کارمان می‌آید و با هم چائی میخوریم. شاید خودش خجالت می‌کشد و کمتر می‌آید. اما ما هنوز او را معرفی نکرده‌ایم که اعدامش کنند. شاید روزنه‌ای برای نرمش او پیدا شود.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.