باتوجه به نقدهايي كه بر وضعيت علوم انساني در كشور ما مي شود، مي توان گفت مهمترين مشكل اين علوم آن است كه مطابق با نيازها و اقتضائات جامعه ايراني- اسلامي نمي باشند و در ميان اين نيازها و اقتضائات آنچه بيش از همه جلب توجه مي كند ربط و نسبت آنها با آموزه هاي اسلام است. اسلام يك دين اجتماعي است، يعني براساس انسان شناختي خاصي كه ارائه مي كند، نه تنها براي حيات فردي انسان، بلكه براي عرصه هاي مختلف حيات اجتماعي وي نيز برنامه دارد و علوم انساني جديد نيز براساس مباني انسان شناختي خود، مدعي ارائه برنامه براي تمامي عرصه هاي حيات انسان هستند. اگر در عرصه علوم انساني، مفهوم علم ديني را به مفهوم انديشه هايي كه حاصل تعامل معرفتي بين آموزه هاي علوم جديد و آموزه هاي اسلامي باشد(1) بدانيم، آنگاه مي توان مهمترين نياز در عرصه علوم انساني را نياز و ضرورت توليد علم ديني معرفي كرد.
اولين و مهمترين اقدام در توليد علم ديني، تغيير نگاه حاكم بر علوم جديد با تسري مباني فلسفه الهي است. در نگرش ديني، علمي حقيقتاً علم شمرده مي شود كه بتواند نگرش ديني را در انديشه، خلق و خوي، و رفتار انسان متجلي سازد، و در غيراين صورت، يك امر زيادي (فضل) است نه علم: انما العلم ثلاثه: آيه محكمه، او فريضه عادله او سنه قائمه؛ و ما خلاهن فهو فضل(2)علوم كنوني چنين نيستند اما بسياري از علوم را به دخل و تصرفاتي مي توان داخل در اين سه قرارداد،(3) مثلاً علومي همچون زيست شناسي يا فيزيك را درصورتي كه به عنوان بحث از آيات و نشانه هاي خداوند مطالعه كنيم، داخل در آيه محكمه است(4)؛ يا مثلاً اگر علم اقتصاد به گونه اي شود كه دغدغه عدالت را سرلوحه خود قرار دهد و منش و معيشت خداپسندانه را در زندگي آدميان محقق كند، مصداقي از فريضه عادله خواهد بود و اگر علومي همچون روان شناسي و جامعه شناسي درپي ايجاد تحولي توحيدي در خلق و خوي فرد و جامعه برآيند مي توانند مصداق سنه قائمه شوند.
طبيعي است كه استفاده و استناد به منابع موردقبول اسلام، يكي از شروط لازم براي اسلامي بودن يك مدعاي معرفتي است. در اينجا فقط بايد تذكر دهيم كه در اسلام عقل همانند نقل يكي از منابع دين قلمداد شده است و البته همان گونه كه در استنادات نقلي، استناد ظني و يقيني داريم، در استنادات عقلي نيز ممكن است استناد ما ظني يا يقيني باشد. البته نحوه ورود و تعامل مباحث نقلي با مباحث رايج در علوم جديد نيز اقتضائات خاص خود را دارد و بسياري از ملاحظاتي كه متخصصان و فقيهان در استفاده از آيات و روايات دارند، بايد در اين زمينه مورد توجه قرار گيرد؛ و اين ملاحظات منحصر به بررسي اعتبار سندي احاديث نمي شود. مثلاً اينكه آيا آيه يا روايت مورد نظر در مقام بيان(5) است يا خير، قرائن حالي و مقالي در مفاد آيه و روايت چقدر مؤثر است، اين فهم از آيه و روايت با ساير آيات و روايات سازگار است يا خير، آيه يا روايت موردنظر، نص است يا ظاهر، و اگر ظاهر است، اين ظهور با ساير قرائن نقلي و عقلي هماهنگ است يا خير، و… همگي موارد مهمي است كه بايد مورد دقت جدي قرار گيرد تا از انطباق هاي سطحي و غيركارشناسانه آيات و روايات با نظرات دانشمندان جديد خودداري شود.
راهكارهايي براي تحقق علم ديني
اين راه كارها را در چند دسته مي توان مورد توجه قرار داد: راه كارهاي مربوط به برنامه هاي آموزشي و درسي؛ راه كارهاي مربوط به برنامه هاي تربيتي و پرورشي؛ و راه كارهاي مربوط به نظام رسمي علم در كشور و ساختارهاي فرهنگي حاكم بر دانش و پژوهش.
.1در برنامه هاي آموزشي و درسي
اگر بپذيريم كه بايد فضاي نوعي تعامل بين انديشه هاي غربي و آموزه هاي اسلامي برقرار شود، به نظر مي رسد اين تعامل را از دو زاويه مباحث اسلامي و مباحث غربي بايد موردتوجه قرار داد:
.1.1از حيث ورود مباني نظري اسلامي
به نظر مي رسد در حوزه معارف اسلامي، چند اقدام انجام شود:
.1بايد هم نگرش هاي اسلامي در باب كل جهان و جهان بيني صحيح (البته ناظر به رشته هاي تحصيلي مورد نياز دانشجويان) آموزش داده شود و هم بياني اجمالي از نظام تشريع به گونه اي كه دين معرفي كرده است، در اختيار قرار گيرد.
.2هر علمي با يك سمت و سويي تدوين مي شود و حل مشكلات نظري يا عملي خاص را مدنظر دارد لذا بايد مباني ارزشي هر علمي استخراج شودو به تناسب آن جهت گيري هاي مطلوب در آن علم پيشنهاد گردد. از باب نمونه، نگاه حاكم بر علوم انساني در باب انسان، يك بار به نحوي است كه انسان را جداي از خالق و پروردگار خويش و به عنوان يك موجود خودبنياد درنظر مي گيرد و براي چنين انساني برنامه عمل مي دهد، و يك بار اين انسان را به عنوان خليفه الله مي نگرد و برنامه زندگي او را در دنيا محدود نمي بيند. طبيعي است كه اين دو نگاه، درك متفاوتي از انسان خواهند داشت و برنامه ريزي متفاوتي را بر ابعاد مختلف حيات دنيوي وي طراحي خواهند كرد. همچنين گاه غايت زندگي انسان، رفاه و ثروت و قدرت دنيوي قلمداد مي شود و گاه حيات طيبه اي كه سعادت دنيا را جداي از سعادت اخروي نمي بيند و عدالت را برتر از رفاه مي انگارد و هدف نهايي، نه سيطره بر طبيعت، بلكه گام نهادن در مسير عبوديت مطلق معرفي مي شود و سيطره و حكومت در زمين نيز از دل همين عبوديت مي رويد: العبوديه جوهره كنهها الربوبيه. امروزه در فلسفه علم واضح است كه اين نوع جهت گيري ها در چگونگي علمي كه حاصل مي شود نقش جدي دارد و علم- خصوصاً در علوم انساني- جداي از نوعي جهت گيري در باب مهمترين مسائل عالم و آدم در جايي يافت نمي شود. به اين ترتيب، مقصود از تأمين غايات اسلامي در علم، آن است كه هر علمي بايد نيازي از نيازهاي واقعي مسلمانان- اعم از نيازهاي فردي، خانوادگي و اجتماعي- را رفع كند و غاياتي از غايات مورد انتظار دين در مورد انسان را محقق سازد، خصوصاً كه در متون ديني تصريح شده است كه الهي اعوذ بك من علم لاينفع. البته درمورد غايات اسلامي بايد از ساده انديشي پرهيز كرد؛ يعني بايد توجه كرد كه اين تأمين غايات اسلامي بايد با راهكارها و روش ها و ديدگاه هايي ارائه شود كه اينها نيز اسلامي باشند. مثلاً جامعه اسلامي با مشكلي به نام مشكل بيكاري مواجه است، اما هرگونه طرح و ايده اي براي اشتغال زايي، لزوماً ايده اي در علم اسلامي نمي باشد. نمونه ساده اين مسئله آن است كه كسي بخواهد با راه اندازي و ترويج مشاغل حرام، مشكل بيكاري را حل كند. البته مسئله هميشه به اين وضوح و سادگي نيست. مثلاً، گاهي مشاغلي تاسيس مي شود كه با ظواهر شرعي سازگار است اما با غايات اسلام در باب انسان ناسازگار است. مثلاً وضعيت كار در بسياري از كارخانه ها، كه انسان را به ابزار محض تبديل مي كند و در واقع انسانيت و ارزش هاي وجودي وي را ناديده مي گيرد، هرگونه خلاقيت و ابتكار را در وجود وي سركوب مي كند و از او فقط انتظار دارد كه همچون يك ماشين مكانيكي، كار خاصي را دائماً در طول شبانه روز انجام دهد؛ يا اينكه در برخي از مشاغل جديد و علوم مرتبط با آنها- همانند رشته هتل داري- روحيه ذلت و كرنش كردن در مقابل ثروت مندان و چاپلوسي و… ترويج مي شود و داشتن چنين اخلاقياتي جزء اصول حاكم بر اين مشاغل قلمداد مي شود، همگي مي تواند از علومي باشد كه برخلاف غايات اسلامي شكل گرفته اند.
.3 در حوزه علوم عملي (يعني دانشهايي كه بيشتر درصدد ايجاد تحولي در وضعيت انسان يا توصيه قوانيني براي زندگي انسان هستند، مانند علوم سياسي، حقوق، بسياري از مباحث اقتصاد؛ در مقابل علومي كه بيشتر ناظر به تحليل و توصيف انسان مي باشند) نوعي تقدم دادن مباحث نقلي نسبت به بررسي هاي عقلي ضرورت دارد و لذا مسائل فقهي و اخلاقي مربوط به هر رشته علمي نيز در آن رشته طرح شود تا چارچوب هاي ارزشي حاكم بر روش هاي پژوهشي و فرضيه سازي معلوم گردد. توضيح مطلب اينكه، متون ديني يك چارچوبي را براي پژوهش هاي تجربي ايجاد مي كند كه تخطي از آن چارچوب روا نيست؛ بدين صورت كه اگر مسئله هدايت را ناظر به كل زندگي بدانيم، اگر متون نقلي در هر حوزه اي از حوزه هاي مطالعاتي، حريمي قائل شدند و حرمت يا وجوب عملي را در هر يك از عرصه هاي فردي، اجتماعي، خانوادگي، سياسي، اقتصادي و… مطرح نمودند، آن دستور شرعي، حريم پژوهش هاي ما خواهد بود و ديگر سزاوار نيست كه گفته شود. مي خواهيم همان مسئله را با روش تجربي (آزمون و خطا) بيازماييم. مثلاً اگر كسي شرع حريمي براي روابط جنسي زن و مرد قائل شده است، در واقع، تمامي فرضيه هايي را كه حل برخي از مشكلات آدمي را در گروي برداشتن اين حريم مي داند (مانند فرضيه فرويد) پيشاپيش باطل اعلام مي كند، چرا كه ما قائليم كه اولاً اين شريعت از جانب خداوندي است كه به همه زواياي امور عالم و بهترين مصلحت ها را در نظر گرفته است و ثانياً تحريم هاي شرعي نيز به اين معنا نيست كه هيچ فايده اي مطلقاً بر آن مسئله حرام مترتب نمي باشد؛ (6) لذا حتي يافتن شواهدي به نفع آن فرضيه ها (در واقع اثبات برخي فوايد در امور حرام) توجيهي براي پذيرش آنها نخواهد بود. اين مسئله خصوصاً در علم حقوق و بحث هايي كه پيرامون مسئله حقوق بشر جديد مطرح مي شود، مصاديق فراواني دارد، مثلاً اگر با دليل نقلي كافي اثبات شده باشد كه قصاص، حق ولي مقتول است؛ يا ديه زن، نصف ديه مرد است؛(7) هرگونه مناقشه روان شناختي و جامعه شناختي براي تغيير اين حكم، پيشاپيش محكوم و باطل است. خلاصه كلام اينكه تئوري پردازي هايي كه در علم بايد انجام شود در چارچوب ارزشي خاص (معارف عملي دين) انجام مي پذيرد؛ اين چارچوب هم در گزينش مسئله ها و صورت بندي طرح هاي پژوهشي موثر است و هم در حريم بررسي ها و تعيين محدوده مجاز براي آزمون ها، يعني هر آزموني در علم مجاز نيست چرا كه پاسخ برخي از آزمون ها به نحو قطعي از پيش معلوم است و آزمودن آن به هلاكت فرد، خانواده و يا جامعه منجر خواهد شد.
.2.1از حيث نحوه ورود و آموزش مباحث غربي
.1به نظر مي رسد بايد نگاه كلان به علوم مختلف در هر علمي مطرح شود تا هر علمي جايگاه خود را در قبال ساير علوم بداند و محدوده هر علمي نيز مشخص شود و علوم محدوديت هاي خود را بشناسند تا بتدريج جايگاه و اعتبار معرفتي مباحثي كه واقعاً در صلاحيت آن علم نيست ولي به نام آن علم مطرح مي شود، معلوم گردد.
.2 يكي از مشكلات ما در آموزش علوم انساني اين است كه اين علوم در كشور ما غالباً به نحوي كاملاً گسيخته از وضعيت واقعي و نيازهاي كشور ارائه مي گردد و در بهترين حالت، آموزش هاي ما كارشناس پرور است.(8) در چنين رويكردي، پذيرش مطالب ارائه شده، مهم ترين دغدغه معلم و متعلم است.اگر قرار است كه اصلاحي در اين وضعيت پديد آيد، بايد بتدريج رويكرد نظريه پرداز پرور را جايگزين رويكرد كارشناس پرور كنيم. مقصود آن است كه به جاي اينكه دغدغه اصلي ما آموزش براي پذيرش و به كار بستن باشد، دغدغه را آموزش براي درك ساختار علم قرار دهيم و بر اموري همانند تاريخي و فلسفه علم و چگونگي شكل گيري و نقد و آزمون و اصلاح فرضيه ها و چگونگي تاثير مكاتب خاص فكري بر جريانات علمي و… تاكيد كنيم. به تعبير ديگر، در اين روش بجاي اينكه فقط محصولات علم جديد، بي چون و چرا، آموزش داده شود، روند شكل گيري نظريه ها با رويكردي انتقادي و تحليلي تعليم داده شود تا دانشجو به تدريج ذهن خلاق خويش را به كار اندازد و دريابد چگونه مي تواند از اين بستر موجود استفاده كند و نظريات متناسب با جهان بيني و غايات اسلامي در رشته خويش ارائه نمايد. البته با چنين رويكردي، كارشناس هم توليد مي شود، اما حتي كارشناسان هم صددرصد تابع علم موجود نخواهند شد. چنين رويكردي هم مطلق انگاري در علم را كم رنگ مي كند و هم زمينه را براي خلاقيت ها و اظهارنظرهاي دانشجويان باز مي كند.
.3 در آن دسته از علوم انساني كه وجهه نظري آنها غلبه دارد (مثل روان شناسي و جامعه شناسي) بايد به نحوي مباني نگاه ديني در دل آموزش اين دسته از علوم به طور جدي وارد شوند. مثلاً مي توان به مطالبي اشاره كرد كه آيت الله جوادي آملي تحت عنوان جايگزيني خلقت به جاي طبيعت مطرح مي نمايند. يا امروزه نوعي نگاه تصادف گرا در اغلب علوم حاكم است؛ از علوم طبيعي همچون زيست شناسي (جهت تصادفي براي تبيين نظريه تكامل) و فيزيك (تقرير خاصي از حركات ذرات كوانتومي) و شيمي (مسئله آنتروپي) گرفته تا علوم انساني همچون روان شناسي (نظريات رفتارگرا و انكارفطرت) و جامعه شناسي (غلبه تحليل هاي صرفاً فرهنگي و انكار هرگونه غايات اصيل اجتماعي)؛ در حالي كه در تفكر ديني همه عالم تحت تدبير الهي و حكيمانه و داراي غايات اصيل و واقعي هستند و تصادف در عالم راهي ندارد.
.4در علوم انساني تاحد ممكن آموزش ها با نقد مباني غربي انسان شناسي توام گردد و يا حداقل نحوه ابتناي نظريات علوم انساني بر انسان شناسي ماترياليستي معلوم گردد و در كنار بحث از تاريخ تحولات نظريات غربي، تنزل انسانيت در تفكر اومانيستي نيز تبيين شود.
.2 در برنامه هاي تربيتي و پرورشي
بايد توجه كرد كه علم و تعقل در آدمي جداي از ساير ابعاد وجودي او نيست و تاثير ارزش ها درعلم، منحصر به جهت گيري خود علم نمي شود، بلكه درمحور شخصيت عالم نيز اين مساله اهميت دارد وگرچه درمقام انتزاع مي توان سخن از علم محض گفت، اما درمقام واقع، علم با ساير ابعاد وجودي گره مي خورد و شايد به اين جهت بوده كه همواره علم آموزي درنظام هاي سنتي در يك رابطه استاد- شاگردي انجام مي شده است. درواقع، مي توان اثبات كرد كه علم در مقام تحقق خارجي (يعني آنچه به اسم علم درجهان رايج است) تحت تاثير گرايشها و اخلاقيات و شخصيت عالم قرار دارد. درمتون اسلامي، بيش از آنكه مدح علم آمده باشد، عالم مدح شده است و البته مذمت هاي شديدي نيز متوجه عالمان متهتك مي باشد. اين مذمت ها طبق تحليلي كه دراين مقام نمي گنجد، صرفاً جنبه اخلاقي ندارند، بلكه در روند توليد علم نيز موثرند و لذا يكي از اشتباهات مهم فلسفه علم جديد، غفلت از جايگاه عالم درتوليد علم است. در فلسفه علم غربي كوشش مي شود، علم جداي از عالم مورد بررسي قرارگيرد واگر به بحث عالمان پرداخته مي شود، صرفاً از يك منظر جامعه شناختي كلان است؛ درحالي كه در تفكر ديني اساساً آنچه در درجه اول اهميت قراردارد عالم است و علم او، به تبع اوست كه ارزش مي يابد، لذا اگر تهذيب در كارنباشد. علم توحيد هم به درد نمي خورد. (9)؛ و جدي گرفتن اين مساله ملاحظات خاصي را در پي دارد، درعين حال بايد اذعان كرد كه متاسفانه فضاي دنيازده حاكم بر زندگي جديد كه درمحافل علمي نيز بشدت رواج يافته، از آنجا كه زندگي اصلي انسان را درحيات دنيوي خلاصه مي كند و مسائل معنوي و زندگي اخروي را حداكثر درحد يك حاشيه جالب، و نه مربوط به متن اصلي زندگي، قلمداد مي كند، اين گونه مباحث را، بيشتر، يك سلسله توصيه هاي تصنعي اخلاقي بي ارتباط با ماهيت علم مي انگارد و غالبا مهمترين خواسته اش از علم، فناوري مادي و دنيوي است، نه تحولي حقيقي در وجود و شخصيت انسانها؛ درحالي كه ظريف انديشان مي دانند كه حتي پديد آمدن فناوري نوين از علم نيز حاصل يك تحول وجودي درعده اي از انسانها بوده است. اگر اولا ما اين تحول وجودي را، آن گونه كه توصيه قرآن كريم و بلكه محور عمده تعاليم دين است، جدي (و بسياري جدي تر از تحولات فناورانه و صنعتي) قلمداد كنيم و ثانياً نگاه دنيامدارانه را كنار بگذاريم و واقعا تحول مفيدي در باطن زندگي انسانها را مدنظر قرار دهيم- حتي اگر اين تحول اساسي و مهم، منجر به توليد فناوريهاي درمسير رفاه و رفاه زدگي هرچه بيشتر انسانها نشود(10) آنگاه نقش علم درشكل گيري هويت عالمان را به هيچ عنوان مساله اي فرعي و حاشيه اي درمباحث مربوط به علم قلمداد نخواهيم كرد.
با اين مقدمه معلوم مي شود كه توجه جدي به ابعاد فرهنگي و تربيتي معلمان و متعلمان و محيط آموزش بسيار ضروري است. علم اسلامي با اوصافي كه گفته شده نهالي است كه بذر آن درهر زميني نمي رويد و باغبان آن هر كسي نمي تواند باشد و هر محيطي جاي رشد اين علم نيست. قرآن كريم براي تفهيم اين حقيقت متعالي گاهي سخن از شجره طيبه و شجره خبيثه به ميان آورده و گاه درباب بلد صليب و بلد خبيث داد سخن داده كه: والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذي خبث لايخرج الا نكداً (11) به اين معنا دانشگاه اسلامي درگزينش دانشجويانش دقت خود را صرفاً معطوف به توانايي هايي علمي نمي كند، بلكه ابعاد اخلاقي افراد را نيزمدنظر دارد و در گزينش اساتيد علاوه بر صلاحيت هاي علمي افراد، به روحيه و جهت گيري هاي افراد هم توجه دارد. البته دانشگاه، مخصوصاً درمقاطع بالا، محل بحث و گفتگو و ارائه نظريات موافق و مخالف است. اما در مقاطع پايين تر، مخصوصاً اگر توجه كنيم كه اين آموخته ها تحولي در وجود مخاطب پديد مي آورد، آيا رواست كه هر مطلبي را به دانشجويان خالي الذهن داد؟(12) دراينكه بايد روحيه تفكر و بررسي و روحيه علم آموزي و حقيقت جويي را در آنها زنده كرد و پروراند، بحثي نيست، بحث بر سر چگونگي آن است. متاسفانه برخي از اساتيد مرعوب غرب هستند و اين روحيه را به شاگردان خود منتقل مي كنند گويي هر چه سخن درست است آن چيزي است كه درغرب بيان شده باشد و علي رغم شعارهاي پژوهش و تحقيق، تحقيق را عملاً منحصر به تتبع در آثار غربيان مي دانند و بس (13)؛ و فضا را براي هرگونه خلاقيت علمي مي بندند. به اين ترتيب صلاحيت هاي اخلاقي و روحيه اي اساتيد نيز مساله مهمي است كه نبايد مورد غفلت قرارگيرد. البته گاه از باب اضطرار، چاره اي جز دعوت از برخي اساتيد كه چنين صلاحيت هايي را ندارند باقي نمي ماند اما متوجه باشيم كه برنامه دوره اضطرار غير از برنامه ريزي كلان دراز مدت است و متاسفانه اغلب به بهانه اضطرار، برنامه ريزي هاي دراز مدت كشور نيز چنين رقم مي خورد.
اين دغدغه هاي تربيتي به ابتداي ورود معلم و متعلم به عرصه آموزش منحصر نمي شود و مساله بسيار مهمتر، فضاي حاكم بر تعليم و تربيت است؛ يعني اگر گزينش معلم و متعلم هم موضوعيت دارد، صرفاً از اين جهت است كه قرار است فضاي حاكم بر تعليم و تربيت، فضاي اخلاق و معنويت باشد، نه اينكه فقط هنگام ورود به تحصيل، سخت گيري هايي اعمال شود و در ادامه مسير، وسائل لازم براي تضييع اخلاق مهيا گردد. لذا همان گونه كه درهر محوري، سوء فهم وجود دارد، بايد مساله سوء فهم ها را در اينجا نيز جدي گرفت. مثلا توجه به ابعاد پرورشي به معناي اجراي يك دسته مقررات خشك انضباطي نيست، كه اين گونه اقدامات چه بسا گاه ضد تربيتي نيز باشند. مساله اصلي گستراندن فضاي اخلاق اسلامي از سويي و فضاي پرورش معقول ازسوي ديگر است. مثلا نوع برخورد بين معلم و متعلم، آيا كاسب كارانه باشد يا مبني بر احترام متقابل، آيا علم يك حرفه و شغل است يا امري مقدس؛ آيا پرورش خلاقيت ها مهم باشد يا حفظ و تكرار مطالب؟ آيا حريم ها و حرمت هاي شرعي محترم شمرده شوند يا به بهانه هاي واهي طرد شوند؟ و…
.3 از حيث نظام رسمي علم و ساختارهاي فرهنگي حاكم بر دانش و پژوهش
از آنجا كه علوم جديد در كل جهان، علوم معيار قلمداد مي شوند؛ تمامي ساختارهاي رسمي علم را با خود هماهنگ كرده اند و خود را معيار تمامي رويكردها معرفي مي كنند به نحوي كه امروزه با وجود حوزه هاي علميه سنتي دركشور كه علوم مربوط به خود را به مراتب درسطحي عالي تر و عميق تر از دانشگاه ها تدريس مي كنند؛ با اين حال مدرك حوزوي بايد با مدارك دانشگاهي معادل سازي شود تا اعتبار استخدامي و پژوهشي پيدا كند و صاحب آن در مجامع علمي كشور جدي گرفته شود(14).
همچنين نظام اعتباربخشي به پژوهش ها به گونه اي است كه هرچه ارجاعات به متون غربي- با تأكيد بر غير فارسي بودن- بيشتر باشد، ارزش و اعتبار علمي بيشتري پيدا مي كند، جداي از اينكه آن متون غربي، واقعا آيا در زمينه مورد نظر از قوت خاصي برخوردارند يا خير؛(15) و اساساً هرچه ارجاعات يك اثر بيشتر باشد، امتياز بيشتري براي كسب رتبه علمي- پژوهشي دارد در مقايسه با يك نظريه ابتكاري كه ارجاعات كمتري دارد؛ خصوصاً اگر اين نظريه ابتكاري با چارچوب هاي فضاهاي غربي ناسازگار باشد. ساختارهاي آموزشي كشور از دوره ابتدايي تا پايان دانشگاه به لحاظ فرهنگي به نحوي چيده شده كه دائما فضا براي شناسايي و ارتقاي نخبگان علمي (به معناي مربوط به علوم تجربي مدرن)- و در مقابل، طرد و نفي بقيه استعدادها- محور اغلب فعاليت هاي آموزشي قرار مي گيرد(16). و اين نخبگان بيشتر به سمت و سوي رشته هاي فني و مهندسي و پزشكي سوق داده مي شود تا رشته هاي علوم پايه و علوم انساني، كه ويژگي زيربنايي تري در علم دارد؛ و اصلا فضا به گونه اي نيست كه كسي به سوي مطالعه در شاخه هاي علوم اسلامي راهنمايي شود؛(17) بلكه مي توان گفت فضاي كلي به گونه اي است كه اگر كسي تحصيلات حوزوي را بخواهد برگزيند، با انواع فشارهاي اجتماعي و فرهنگي و تحقير از سوي اطرافيان مواجه مي شود. در داخل نظام رسمي دانشگاهي نيز وضعيت دروس معارف اسلامي اولا كاملا به صورت ناهمگون و بدون ارتباط واضح با رشته هاي درسي مي باشد و ثانياً وضعيت آموزشي و محتواهاي آنها نيز نه تنها رغبتي در مخاطب ايجاد نمي كند، بلكه موجبات دوري بيشتر وي را فراهم مي آورد(18). البته براي به ثمر رسيدن اين تحول بايد در حوزه هاي علميه نيز تحولاتي ايجاد شود. شايد بتوان موارد زير را نمونه هايي از تحولاتي كه لازم است حوزه هاي علميه در خود ايجاد كنند دانست:
.1 انجام تغييراتي در برنامه آموزشي خود از جهت هماهنگي بيشتر با نيازهاي زمان
.2 تقويت جايگاه عقل و دستاوردهاي عقل در آموزش هاي حوزوي
.3 تقويت توجه به مسائل اجتماعي با نگاه اجتماعي و حكومتي در فقه و جدي گرفتن معضلات نظام حكومتي ديني همانند مسئله حبس، بانكداري و…
.4 اهتمام بيشتر به فلسفه اسلامي و استخراج لوازم اين نگاه جهان شمول براي حوزه هاي مختلف علوم (فلسفه هاي مضاف)
.5 ضرورت توجه بيشتر حوزويان به آيات و احاديثي است كه به تبيين نظام تكوين پرداخته اند، خصوصا آنچه به وجود انسان مربوط مي شود.
.6 ارتقاي جايگاه بحثهاي قرآني در نظام حوزوي
به هر حال اصلاح اين فرهنگ نيازمند يك برنامه ريزي همه جانبه فرهنگي است كه نه تنها نيازمند تحول در دو نهاد اصلي دانش در كشور- يعني حوزه و دانشگاه- بلكه نيازمند مداخله بسياري ديگر از نهادهاي علمي و فرهنگي كشور است. به تعبير ديگر تحقق چنين اهداف عظيمي كار يك يا دو مؤسسه آموزشي و پژوهشي نيست و يك عزم ملي را در سطح كلان كشور طلب مي كند. شايد لازم باشد شوراي عالي انقلاب فرهنگي برنامه مدوني در اين زمينه تهيه كند و نظام آموزشي و پژوهشي را از ابتداي دوره تحصيلات رسمي (يعني در آموزش و پرورش) يا پايان تحصيلات عاليه مورد بازنگري جديد قراردهد. البته در نسخه اصلاح شده نقشه جامع علمي كشور تلاش شد تا بسترهاي كلي اين برنامه جامع مهيا شود ولي تا اين نقشه به يك برنامه عملياتي تبديل نشود نمي توان خوشبين بود. متأسفانه امروز در كشور وزارتخانه هاي مرتبط با اين مسئله يعني وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم تحقيقات و فن آوري، وزارت بهداشت و درمان، و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، كاملا به صورت جزاير مستقل از هم كار مي كنند و همه توقع دارند ديگري كار را انجام دهد. حتي در درون نظام آموزش و پرورش، آنچه در درس ديني آموزش داده مي شود در فضايي كاملا مغاير با علوم جديد (از فيزيك و زيست شناسي گرفته تا جامعه شناسي و اقتصاد) است و البته در چند سال اخير حركتهاي لاك پشتي براي نزديك كردن فضاي اين دو حوزه به همديگر برداشته شده، اما همواره اين اشكال مطرح مي شود كه: بايد در دانشگاهها تحول لازم صورت گيرد و علم مورد نظر توليد شود تا بتوانيم در آموزش و پرورش تدريس كنيم، چرا كه هم معلمان نظام آموزش و پرورش فارغ التحصيلان همان دانشگاهها هستند و هم مؤلفان كتابهاي درسي آموزش و پرورش. از طرف ديگر، تصميم گيران عرصه تحصيلات عالي براين باورند كه چون سنگ بناي تفكر افراد در دوره هاي پيش از دانشگاه نهاده مي شود، وقتي نگرش غربي به علم در آن دوره ثبيت شد، ديگر نمي توان انتظار تغيير جدي داشت خصوصاً كه اساتيد دانشگاه نيز عموما فارغ التحصيلان همين تفكر غربي هستند. شوراي عالي انقلاب فرهنگي در عرصه برنامه ريزي اي كه عملياتي و اجرايي شود، تنها يك اقدام منفعلانه انجام داده است: تنها چند عنوان درسي ناظر به معارف اسلامي را در عرض ساير دروس دانشگاهي طراحي كرده كه هيچ تناسبي با محتواي رشته هاي درسي ندارد و هيچ تلاش واضحي براي تغيير در محتواي اين رشته هاي درسي صورت نگرفته است. البته بحث بر سر وارد كردن چند آيه و حديث به كتابهاي درسي نيست، بلكه بر سرنوع نگاهي است كه در علم غربي و در علم اسلامي به عالم و آدم مطرح است كه در ابتداي بحث مفصلا توضيح داده شد.
از سوي ديگر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي كه اساساً عنوانش دلالت بر وظيفه اش براي ورود در اين عرصه ها را دارد، چنان خود را به فضاي روزمره فرهنگي عادت داده كه امروزه كمتر كسي تصور مي كند كه اصلا پيوند حوزه و دانشگاه در حوزه وظايف اين وزارتخانه باشد. هابرماس در سفري كه به ايران داشت بخوبي متوجه جايگاه اصلي اين وزارتخانه شد و در چند سخنراني شديداً اعتراض كرد كه شما به چه حقي مي خواهيد ارشاد اسلامي در جامعه انجام دهيد؟ اما متأسفانه در خود ايران كمتر به اين مسئله توجه مي شود كه جايگاه و رسالت اصلي اين وزارتخانه، ارتباط وثيقي با سه وزارتخانه آموزشي كشور دارد.
از ديگر نهادهايي كه در اين زمينه وظيفه خاص و مهمي دارد، صدا و سيماست. امام خميني در تعابير خود، صدا و سيما را دانشگاه معرفي كرد و امروزه در بهترين حالت، صدا و سيماي ما نمايشگاه است؛ يعني فقط تابع و نمايش دهنده وضع موجود است. البته با راه اندازي شبكه آموزش گامي در نزديكي اين سازمان به نهادهاي آموزشي برداشته شده، اما متأسفانه تنها نگاه حاكم در آن نگاه دانش به معني غربي كلمه مي باشد. متأسفانه اين فضا بقدري در كشور دامن زده شده كه اساساً كمتر دانش آموزي در حالت عادي به ذهنش خطور مي كند كه براي علم آموزش مي توان درباره گزينه حوزه علميه نيز انديشيد و تحقيقا تمامي داوطلبان حوزه هاي علميه افرادي هستند كه از طريق دوست و آشنا چنين انگيزه اي برايشان پيدا شده و نهادهاي رسمي حكومت اعم از وزارتخانه هاي مذكور و صدا و سيما، هيچ گونه اقدامي در جهت سوق دادن علم آموزان به سوي تحصيل در حوزه هاي علميه بر نداشته اند. پر واضح است كه در چنين فضايي اساساً علم آموزي در حوزه علميه، به لحاظ جامعه شناختي، معناي روشني نزد مردم و بلكه نزد دانشگاهيان ندارد و وقتي صحبت از تحصيل كرده ها مي شود ذهنها معطوف به دانشگاهيان مي شود. وظيفه ديگري كه برعهده نهادهاي كلان كشوري است، حمايت جدي و نظام مند از آن دسته از مؤسسات آموزشي و پژوهشي است كه مشخصاً تلفيق معارف اسلامي و علوم جديد را در يك نظام ويژه در دستور كار خود قرار داده اند. اگر چه حمايت مالي يكي از مصاديق مهم و لازم براي حمايت از اين مؤسسات است، اما اين حمايت فقط براي بقاي صوري آنها مي تواند مفيد باشد. جهت گيري نظام رسمي آموزش به سمت و سوي اين مؤسسات زمينه سازي براي ارتباط بين اين مؤسسات، حمايت از توليد و توزيع دستاوردهاي اين مؤسسات، به كارگيري فارغ التحصيلان اين مؤسسات در نهادهاي رسمي آموزشي كشور و تقويت امكانات مادي و معنوي براي پژوهشگران مرتبط با اين مؤسسات از جمله اين حمايتها مي باشد.
پي نوشت ها:
.1اين ديدگاه را به تفصيل در مقاله اي تحت عنوان «علم ديني: ديدگاهي در باب نحوه تعامل علم و دين» ارائه داده ام كه به زودي در نشريه علمي- پژوهشي «مطالعات بين رشته اي» منتشر خواهد شد.
.2اصول كافي، ج1، ص23، علم بر سه دسته است: آيه و نشانه محكم و حكيمانه، يا واجبي عدالت گستر، يا سنتي پابرجا؛ و آنچه غيراينهاست، فضل ]زيادي[ است.
.3 اين مطلبي است كه در انديشه هاي امام خميني بسيار مورد تاكيد بوده است. ايشان مي فرمايند: «فرق بين دانشگاههاي غربي و دانشگاههاي اسلامي بايد در آن طرحي باشد كه اسلام براي دانشگاه ها طرح مي كند. دانشگاه هاي غربي- به هر مرتبه اي هم كه برسند- طبيعت را ادراك مي كنند، طبيعت را مهار نمي كنند براي معنويت. اسلام به علوم طبيعي نظر استقلالي ندارد. تمام علوم طبيعي- به هر مرتبه اي كه برسند- باز آن چيزي كه اسلام مي خواهد نيست. اسلام طبيعت را مهار مي كند براي توحيد؛ و همه را رو به وحدت و توحيد مي برد. تمام علومي كه شما اسم مي بريد و از دانشگاه هاي خارجي تعريف مي كنيد- و تعريف هم دارد- اينها يك ورق از عالم است؛ آن هم يك ورق نازلتر از همه اوراق. عالم، از مبدا خير مطلق تا منتهااليه، يك موجودي است كه حظ طبيعي اش يك موجود بسيار نازل است؛ و جميع علوم طبيعي در قبال علوم الهي بسيار نازل است؛ چنان كه تمام موجودات طبيعي در مقابل موجودات الهي بسيار نازل هستند. فرق مابين مكتب هاي توحيدي، كه بزرگترينش اسلام است، و ساير مكتبها اين است كه اسلام در همين طبيعت يك معناي ديگري مي خواهد، در همين طب يك معناي ديگري مي خواهد، در همين هندسه يك معناي ديگري را مي خواهد، در همين ستاره شناسي يك معناي ديگري مي خواهد… كسي كه مطالعه كند در قرآن شريف اين معنا را، مي بيند كه جميع علوم طبيعي جنبه معنوي آن در قرآن مطرح است نه جنبه طبيعي آن. تمام تعقلاتي كه در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به اينكه محسوس را به عالم تعقل ببريد و عالم تعقل؛ عالمي است كه اصالت دارد و اين طبيعت، يك شبحي است از عالم؛ منتها ما تا در طبيعت هستيم، اين شبح را، اين حظ نازل را مي بينيم.» (صحيفه امام، ج8، ص434)
.4 امام خميني، شرح چهل حديث، ص .396
5.«در مقام بيان» بودن، اصطلاح خاصي است، به اين معني كه آيا واقعا همين مطلبي كه ما از آيه استفاده مي كنيم، مورد نظر آيه بوده يا آيه در مقام بحث ديگري است و چنين نكته اي از آيه واقعا استفاده نمي شود.
6.در قرآن كريم اين مطلب صريحا مورد توجه واقع شده است كه برخي از امور ممكن است از برخي جهات سودمند باشند، اما چون در مجموع ضرر بيشتري را متوجه آدمي مي كنند حرام شمرده مي شوند مانند شراب و قمار: يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما. (از تو درباره شراب و قمار مي پرسند؛ بگو: در اين دو گناه و زياني بزرگ است و منافعي نيز براي مردم دارد و البته گناه و زيان آن بيشتر از منافع آن است. بقره،219)
7.توجه شود كه اين مثالها فقط بر اين اساس قابل دفاع است كه با «دليل نقلي» كافي اثبات شوند. به تعبير ديگر، اگر كسي مثلا در سند يا دلالت روايات مربوط به نصف بودن ديه زن نسبت به مرد مناقشه كند و مخدوش بودن آنها را نشان دهد و آن گاه در اين حكم مناقشه كند، از مباني ديني خارج نشده و خدشه اش به لحاظ ديني پذيرفتني است. محل بحث با كساني است كه، با وجود اين گونه آيات و روايات و بدون پرداختن كارشناسانه به بررسي آنها، و صرفا بر اساس ادعاهايي همچون حقوق بشر و… در لزوم اين گونه از احكام مناقشه مي كنند.
8.كارشناس (و مدرك كارشناسي) در هر علمي به آن معناست كه متعلم آن علم در حدي آن را فرا گرفته كه بتواند آن علم را به خوبي به كار ببندد. مثلا كارشناس دادگستري كسي است كه مسائل حقوقي مربوطه را خوب مي داند و در تشخيص موقعيت ها مي تواند موقعيت را بر آن احكام حقوقي منطبق سازد.
9. امام خميني، صحيفه امام، ج31، ص .420
10.سيدحسين نصر در كتاب «علم و تمدن در اسلام» معتقد است كه در دوره تمدن اسلامي با چنين فضايي مواجه بوده ايم؛ يعني فضايي كه علم رشد بسيار زيادي داشته و تاثير بسزايي در هويت و شخصيت انسانها گذاشته، اما لزوما به فناوري به معني مدرن آن منتهي نشده است.
11. سوره اعراف، آيه 85: «زمين پاك به اذن پروردگارش گياه خود را مي روياند و آنكه ناپاك و خبيث است، جز اندك و بي فايده از آن بيرون نمي آيد».
12.حتي كسي مثل دكتر سروش نيز در زماني كه اسلام را به عنوان يك حقيقت باور داشت، چنين ديدگاهي داشت: «ما نمي خواهيم در اين سرزمين و در ظل جمهوري اسلامي آن چنان ماجراهايي كه بر سر گاليله آمد تكرار شود يعني نمي خواهيم در اين سرزمين مذهب ترمز علم باشد… ]در عين حال[ نمي خواهيم كساني كه مزاج و هاضمه ضعيف دارند، در اولين قدم با تغذيه از اين غذاهاي فكري امتلاء معده پيدا كنند و به هلاكت برسند… يعني بايد چنان كرد كه همه اينها در كنار هم تامين شوند، هم يك معرفت انساني رشد يابنده در دانشگاه و به تبع در جامعه… و هم قرباني نكردن عده اي از ضعفاءالعقول و نهادن علم در غيرموضع آن.» عبدالكريم سروش، تفرج صنع، ص 197-.196
13.متاسفانه اين مساله به تدريج در كشور ما، خصوصا در عرصه علوم انساني، در حال نهادينه شدن است؛ تا حدي كه اگر مقاله يا كتابي چند ارجاع به مقالات و كتب خارجي داشته باشد، مقاله معتبر علمي قلمداد مي شود؛ جداي از اينكه آن مقالات خارجي در زمينه مورد بحث چقدر سخن جدي و مهم و مستحكمي دارند؛ و اگر چنين ارجاعاتي نداشته باشد، پيشاپيش متهم به بيسوادي و ضعف علمي مي شود. آنچه تاسف آدمي را عميق تر مي كند اين است كه اين معضل، نه تنها در علومي كه خاستگاه اصلي و اوليه آنها مغرب زمين است مشاهده مي شود، بلكه اخيرا حتي در پژوهش هاي مربوط به علومي كه مشخصا متعلق و برخاسته از متن جامعه اسلامي است (مانند فلسفه اسلامي، فقه، تفسير و…) نيز در حال گسترش است.
14. آنچه درخصوص اين معادل سازي ها تأسف آدمي را بيشتر مي كند، بي عدالتي بارز در اين هماهنگ سازي ها به نفع نظام دانشگاهي است! مثلا كسي كه مدرك سطح 3 حوزوي را دريافت مي كند كه حدود 01 سال مطالعات سنگين و جدي در حوزه ادبيات عرب و فقه و اصول فقه داشته و شناخت وي از فقه و اصول به مراتب بيشتر و عميق تر از كسي است كه مدرك دكتري فقه و اصول خود را از دانشگاه دريافت مي كند، به نحوي كه اگر اين فارغ التحصيل دكتراي دانشگاهي بخواهد مطالعات خود را در زمينه فقه و اصول ادامه دهد، بعيد است حتي بتواند دروسي بالاتر از دروسي را كه طلاب ورودي سطح 3 اخذ مي كنند، انتخاب كند؛ با اين حال، سطح 3 حوزوي، معادل كارشناسي ارشد (و نه حتي دكتري) دانشگاهي محسوب مي شود!
15. متأسفانه حتي در حوزه هايي مانند فلسفه اسلامي كه اساسا آشنايي غربيان با اين عرصه هنوز بسيار ضعيف است، نيز اين فضا حضور ندارد. بيان خاطره اي در اين زمينه شايد تا حدودي دلالت بر عمق فاجعه كند: رساله دكتراي نگارنده در زمينه «مسئله تشكيك وجود نزد فيلسوفان صدرايي» بود. آشنايي غربيان با كليات فلسفه ملاصدرا هنوز بسيار ضعيف است، چه رسد به اينكه ورود تخصصي در مباحث اين فلسفه، كه مورد نياز يك رساله دكتري است، داشته باشند. متأسفانه هم هنگام تصويب طرح رساله (توسط اعضاي هيئت علمي گروه فلسفه) و هم در مراحل تحقيق (توسط استاد راهنما) و هم در جلسه دفاعيه (توسط داوران) يكي از توصيه هاي مورد تأكيد اين بود كه «لازم است در اين رساله، از متون غربي نيز استفاده كني و رساله اي در سطح دكتري حتما بايد ارجاعاتي به متون غربي داشته باشد!» و گزارش نگارنده در اين زمينه كه بنده به سايت ها و منابع انگليسي مراجعه كرده ام و سخن ارزشمندي كه قابل ذكر باشد در آنها نيافته ام، غالبا با اين پاسخ مواجه مي شد كه: «اشكال ندارد، نام همان منابع را ذكر كن؛ مهم اين است كه نشان دهي در رساله دكترايت به منابع غربي نيز مراجعه كرده اي!» آيا اين برخورد، نامي جز خودباختگي دارد؟
16. مقصود اين است كه همه انسان ها در يك قالب واحد ريخته مي شوند و معيار ارزش و اعتبار در جامعه، ورود به دانشگاه مي باشد و بس. لذا اگر كسي توانايي هايي در زمينه مشاغل اجتماعي غير مرتبط با علوم مدرن- مثل نجاري، آهنگري و… داشته باشد، نه تنها استعدادش مورد تشويق واقع نمي شود، بلكه همگان او را ترغيب مي كنند كه «درس خواندن براي ورود به دانشگاه» را- حتي اگر در اين زمينه استعداد به مراتب كمتري دارد- مهمتر قلمداد كند. شايد اين امر يكي از علل مهم «تب كنكور» در جامعه ما باشد.
17. شايد يكي از عللي كه خصوصا در علوم پزشكي و برخي از فناوري ها پيشرفت هاي مهمي كرده ايم اما در حوزه علوم انساني مورد نياز كشور- مثل علم اقتصاد- هيچ تحول جدي مشاهده نمي شود، همين است كه عمده استعدادها به آن سمت هدايت مي شوند.
18. از همه اين ها مهم تر آن كه اساسا فرهنگ علم آموزي و توليد علم در دانشگاه ها مرده است. اساتيد براي امرارمعاش در كلاس ها حاضر مي شوند و دانشجويان براي گرفتن مدرك؛ همايش هاي علمي هم- از آنجا كه بيشتر توسط نهادهاي دولتي اجرا مي گردد- بيش از آن كه دغدغه هاي علمي و پژوهشي بر آنها حاكم باشد، فضاي پيراموني آن- تبليغات، پذيرايي و… غلبه دارد و اينكه دانشجويي واقعا با دغدغه علم آموزي و پژوهشي مشغول تحصيل باشد يا استادي براي گسترش علم و پيشرفت آن در كلاس و پژوهش حضور يابد و به تعامل با دانشجويان بپردازد اموري است كه اگر هم رخ دهد با تحقير و تمسخر و حتي اعتراض سايرين مواجه مي شود. طبيعي است كه در چنين فضايي نه تنها توليد علم ديني، كه گسترش و تعميق علم موجود نيز خيالي خام است
Sorry. No data so far.