حمیدرضا برقعی شاعر نام آشنای معاصر در مورد شعر آقاسی صحبتش را با دعوایی که بر سر این واژه برای این سبک شعری است آغاز کرد و افزود: وقتی این واژه یعنی شعر آیینی به گوشم میخورد ابتدا به ساکن به یاد اختلاف نظرها در مورد برگزیدن این نام برای این حوزه شعری میافتم.
وی اضافه کرد: این نام توسط استاد مجاهدی برای نخستین بار بر روی شعرهای آیینی و دینی نهاده شد. البته گستره این نام بسیار بیشتر از چیزی است که ما امروز لحاظ میکنیم ایشان در مورد شعر آیینی قائل به هر شعر قرآنی نبوی اهل بیتی و در مجموع ارزشهای انسانی و اخلاقی هستند اما دیگران آن قلتی در این نظر وارد کردند که با گذشت زمان این حوزه مسیر خود را پیدا خواهد کرد و به سطوح بالاتری خواهد رسید.
برقعی در ادامه از نوع نگاه خود به شعر آیینی اشاره کرد و افزود: من در سرودن شعر آئینی رویکردم کمی متفاوت است و آن هم در این نکته است که من به شعر آیینی با نگاه مرثیه نمینگرم و نگاه به زوایای دیگر این نوع شعر مانند عرفانی عاشقانه بودن را ترجیح میدهم و البته پس از این مرحله به مرثیه نیز توجه میکنم.
برقعی در مورد شاعران آیینی گفت هر یک از این بزرگواران ستارهای تابان در ادبیات ما هستند مثلا مرثیه و حماسه در شعر نیر تبریزی غالب است و عرفان در اشعار عمان سامانی بیشتر دیده میشود.
حمیدرضا برقعی در ادامه به مرحوم آقاسی اشاره کرد و گفت: آقاسی لطف بزرگی به شعر آیینی و حتی به عالم ادبیات ما کرد چرا که بار دیگر شاهد برقراری ارتباط یک شاعر با توده مردم بودیم و این یعنی حیاتی دوباره به ادبیات و مخصوصا شعر آیینی بخشیدن. آقاسی این کار را با اشعار بسیار زیبا و صدا و نوع سرودن خاصش انجام داد و امیدواریم مورد رحمت و مغفرت الهی قرار گیرد.
برقعی در خاتمه به دو کتاب خود یعنی «طوفان واژهها» و «قبله مایل به تو» اشاره و گفت سبک شعری من در این دو اثر به خوبی قابل مشاهده است.
وی در پایان مثنوی معروف خود در مدح حضرت علی اکبر را به خوانندگان هدیه کرد.
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از چنگ کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده به اودل بسته
بر تنش دست ید الله حمایل بسته
بی خود از خود به خدا و دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان میآمد
یا علی گفت که برپا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله ی در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه ی کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت لا حول و لا قوه الابالله
مست از کام پدر زاده ی لیلا مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش که از خویش به وحدت برسی
پسرم چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آینه در آینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند جوانتر شده ای
به خدا بیشتر از پیش پیمبرشده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه لب وا کن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسوداری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری
کربلا کوچه ندارد همه چایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر منبر گشته است؟
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده یا تو مکرر شدهای؟
من تو را در همه ی کرب و بلامی بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را میبینم
اربا اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با توضریحم پسرم
خاک بر معجر بانوی حرم میریزی
بر دلم بر جگرم آتش غم میریزی
خانه ویران شده ام خانهات آباد ببین
بر سر اهل زمین خاک عدم میریزی
بال و پرهای تو را جمع نمودم اما
حتم دارم که به یک آه به هم می ریزی
می کشم در بغل خود بدنت را ببرم
صبر کن تا در خیمه پسرم میریزی
هر کجا می نگرم رد تو باقی است هنوز
بس که از نیزه و شمشیر و سنان می ریزی
عمه ات آمده و گریه کنان میگوید
چه سرت آمده هر نیم قدم میریزی؟
Sorry. No data so far.