پنج‌شنبه 03 ژانویه 13 | 17:30

خیابان‌های شهر گواه شاگردی تهرانی‌ها

حالا وقت خداحافظی است. برادر بزرگ آیت‌الله مجتبی تهرانی بالای سر استاد ایستاده است و با او خداحافظی می‌کند. مردم غرق در ماتم‌اند … ماتم از دست دادن استاد یا از دست دادن سعادت؟ تلقین را حجت‌الاسلام سبط برادر همسر حاج آقا می‌خواند. حالا دیگر خاک چهره استاد را در قاب خود گرفته است. بندهای کفن باز می‌شود. سنگ لحد را می‌چینند. استاد در جوار شیخ عبدالکریم حق‌شناس و پدربزرگشان که در دوران مشروطه شهید شده است، آرام می‌گیرند.


فرق نمی‌کند که عابد و زاهد باشی یا یک آدم معمولی. فرق نمی‌کند سال‌ها پای منبرش نشسته باشی یا تنها یک سخنرانی یا فقط یک سخن از او شنیده باشی. همین که تا حدودی او را بشناسی مثل تمام این مردمی که امروز با لباس سیاه به خیابان‌ها آمده‌اند،‌ با آنها همراه می‌شوی و شاید قطره اشکی در گوشه چشمت برای رفتنش به یادگار بگذاری. نه برای رفتن او که برای تنها شدن خودت، برای از دست دادن کسی که راه و رسم منزل‌ها را می‌دانست و می‌توانست دستت را بگیرد و …، اما نشد.

به راه می‌افتم. شهر با آنکه اربعین است و باید صبح زود خلوت‌تر از روزهای دیگر باشد،‌ اما رسم استادنوازی و احترام هنوز تعطیل و غیر تعطیل نمی‌شناسد و به جای خود باقی است. همزمان با من چند نفری هم در اتوبوس منتهی به خیابان بهارستان،‌ جایی که استاد سال‌ها درس و بحث داشت و او را نور چشم اهالی مدرسه شهید مطهری می‌دانستند، سوار می‌شوند. خیابان منتهی به بهارستان به دلیل ازدحام جمعیت و خیل مشتاقان بسته شده و همگی با پای پیاده به سمت میدان می‌روند.

دیروز اعلام کرده بودند که مراسم وداع با استاد اخلاق شهرمان، ساعت 8 برگزار می‌شود. چند دقیقه‌ای از 7 گذشته و جمعیت از خیابان مصطفی خمینی تا بهارستان صف کشیده‌اند. به زحمت خودم را به درب مدرسه رساندم، اما دیگر دیر شده بود. درهای مدرسه را به دلیل جمعیت زیاد بسته بودند و عملا‌ًکسی نمی‌توانست وارد شود. گوشه‌ای ایستاده بودم و همینطور که به گلدسته‌های مسجد مدرسه شهید مطهری نگاه می‌کردم،‌ صدای چند نفری را می‌شنیدم که انگار خود از پامنبری‌های ثابت حاج آقا بودند. می‌گفتند اگر حاج آقا مجتبی زنده بود و می‌دید که مردم اینقدر برای آمدن اینجا و ایستادن به زحمت افتاده‌اند،‌ راضی نمی‌شد. می‌گفتند اینقد در احوالات مردم و رفتار با آنها حساس بود که چیزی را از قلم نمی‌انداختند،‌ حتی کوچکترین چیزها را؛ خودش درس است برای ما که هنوز به شاگردی او هم نرسیده‌ایم. انگار منبر و درس اخلاق حاج آقا مجتبی حتی امروز هم برقرار بود.

ساعت از 8 گذشته بود که عده‌ای از شاگردان ایشان،‌ بنا به احترامی که آموخته بودند در محضرش، با دعا و صلوات وارد جمعیت می‌شوند. صدای تازه‌واردها در میان هیاهوی جمعیت گم می‌شود و بعد جان می‌گیرد. انگار می‌دانستند که چه چیزی الآن روح حاج آقا را شاد می‌کند. با هم مرثیه‌ای را برای سیدالشهدا(ع) می‌خوانند. مردم نیز به صدای آنها دم می‌دهند. صدای روضه و مرثیه بالا می‌رود و حالا همه مردم یکدست حسین فاطمه را صدا می‌زنند … مظلوم،‌حسین … غریب،‌حسین …

همه آمده بودند، حتی مسئولان سیاسی. پیرزنی در میان جمعیت می‌گفت کمتر مراسمی را به یاد دارم که این همه چهره سیاسی در آن حضور داشته باشند. حجت‌الاسلام محمدکاظم صدیقی، حجت الاسلام ابوالحسن نواب، حسین شیخ‌الاسلام، حجت الاسلام سیداحمد خاتمی، آیت‌الله جنتی، آیت‌الله امامی کاشانی، غلامعلی حداد عادل، سردار میرمحمد باقرزاده، آیت‌الله مهدوی راد،‌ علی لاریجانی،‌ سردار نقدی از جمله کسانی بودند که در این مراسم حضور داشتند. حتی رئیس جمهور هم آمده بود. از علمای حوزه و دانشگاه که حالا خودشان استاد شده بودند مانند حجت‌الاسلام علی‌اکبر رشاد،‌ حجت‌الاسلام زائری،‌ حجت‌الاسلام مصطفی پورمحمدی و… نیز در کنار دیگران ایستاده بودند.

بعد از دقایقی صوت قرآن در فضا می‌پیچد. کریم منصوری است که سوره واقعه را می‌خواند. بعد از آن چند سوره دیگر را نیز تلاوت می‌کند. قلب‌ها با آنکه ناراحت‌اند،‌ اما آرام می‌گیرند. صدای قرآن بلند می‌شود و برخی آرام اشک می‌ریزند. کتف بعضی‌ها تکان می‌خورد. مردها آرام‌تر از زن‌ها ایستاده‌اند و بعضی‌ها به آسمان نگاه می‌کنند. چهره حاج آقا مجتبی در گوشه گوشه خیابان به چشم می‌خورد. در پایین یکی از بنرها به نقل از خود حاج آقا نوشته است: آدم به هر چه تعلق داشته باشد، انس بیشتری می‌گیرد. انگار توصیف حاضران بود این جمله.

کسی پشت بلندگوی مسجد اعلام می‌کند که میثم مطیعی که یکی از شاگردان استاد و امروز از مداحان جوان و سرشناس است،‌ مرثیه‌ای برای اربعین می‌خواند و بعد از آن مراسم نماز برپا می‌شود. صدای مطیعی چند سالی است که برای گوش خیلی‌ها آشنا شده است. مطیعی صحبت‌های خود را با قسمتی از زیارت عاشورا شروع می‌کند،‌ رسم ادب است که از استادش آموخته و بعد ادامه می‌دهد. از حضرت خواهر ارباب، بانو زینب کبری(س) می‌گوید و مصائب اهل بیت(ع) بعد از کربلا. صدای گریه مردم بلند می‌شود و حالا دیگر همه گریه می‌کنند. مطیعی خاطره‌ای را می‌‌گوید که از زبان استاد شنیده است. می‌گوید استاد با بیان این خاطره به من تأکید کردند که تا زنده هستم برای کسی بازگو نکنم.

همه حواس‌ها به صحبت‌های مطیعی است. مطیعی که خود گریه می‌کند،‌ می‌گوید: «استاد فردی شهرت گریز و گمنام بودند و هیچ زمانی درباره خود صحبت نمی‌کردند. در مجلسی خصوصی که در ایام فاطمیه بود به روضه خوان گفته بودند که فلانی دعا کن حضرت زهرا(س) از من قبول کنند. ایشان در ادامه از زبان فردی خطاب به جمع ما گفتند که بعد از مدتی مجتهدی به من گفت «حضرت زهرا(س) به من گفتند که بگو مجتبی از تو قبول کردیم». ناگهان همه دم می‌گیرند و صدای هق هق همه بلند می‌شود.

8 و 58 دقیقه بود که حضرت آقا وارد مدرسه شدند. همه منتظر همین لحظه بودند. با ورود آقا شعارهای مختلفی بر زبان‌ها افتاد. بعضی‌ها دشمنان انقلاب را خطاب قرار داده بودند، ما اهل کوفه نیستیم … علی تنها بماند. عکس استاد در گوشه‌ای از خیابان با وزش باد تکان می‌خورد و استاد با همان چشمان معصوم و مهربان،‌ پدرانه به مردم لبخند می‌زند.

نماز آغاز می‌شود،‌ همه قامت بسته‌اند. برای لحظه‌ای تنها صدای حضرت آقا است که در خیابان مصطفی خمینی می‌پیچد. مانند همیشه با طمأنینه و آرام و با همان لحن عربیشان،‌ فرازهای نماز را می‌خوانند و مردم آهسته زیرلب تکرار می‌کنند. مطمئنم که حاج آقا مجتبی الآن هم خوشحال است.

نماز تمام می‌شود و مردمی که برای بدرقه استاد آمده‌اند، همراه می‌شوند. می‌روند تا سمت درب اصلی مدرسه. ازدحام جمعیت به این سو و آن سو می‌رود. به سختی می‌توان پیکر مبارک استاد را دید که بر دستان مردم حرکت می‌کند و به اتوبوسی که برای انتقال ایشان در نظر گرفته شده بود، می‌رود. حالا همه آمده‌اند تا به ری بروند،‌ به جایی که استادشان در آنجا قرار می‌گیرد.

در تمام این مسیر فکر می‌کنم که چرا بعد از این همه سال، کمتر پای منبرشان نشسته‌ام و گوش به حرف پیر اخلاقمان نداده‌ام؟ همیشه همینطور است، وقتی نعمتی از دست می‌رود، قدرش را می‌دانیم. به شهر ری نزدیک می‌شویم. اینجا هم به اندازه تهران مردم ایستاده‌اند به انتظار استادشان،‌ به انتظار مرادشان که حالا دیگر رفته‌ است به جایی که خوش‌تر می‌داشت. ازدحام جمعیت هر بیننده‌ای را به شگفتی وامی دارد. استاد! چه کرده‌ای با دل‌های این مردم!

پیکر مطهرشان را به حرم امامزاده طاهر ابن زین‌العابدین می‌برند. سیداحمد خاتمی برای مردم از فضائلشان می‌گوید و ادامه می‌دهد: این استاد اخلاق همانطور که آرزو داشتند در آستانه اربعین به مولای خود بپیوندند به ایشان پیوستند.

آیت‌الله صدیقی، علی لاریجانی، حجت الاسلام علی‌اکبر رشاد، محسن اسماعیلی و جمع دیگری از شخصیت‌هایی که صبح در مراسم تشییع حضور داشتند بر سر مزار حضور یافته‌اند. اطراف مزار را با نرده‌هایی پوشانده‌اند تا ازدحام جمعیت مانع انجام امور تدفین نشود. مردم عزادار سید و سالار شهیدان حضرت حسین(ع) در اربعین مولای خود برای او سینه می‌زنند و در غم فراق ذاکر او اشک می‌ریزند.

حالا وقت خداحافظی است. برادر بزرگ آیت‌الله مجتبی تهرانی بالای سر استاد ایستاده است و با او خداحافظی می‌کند. مردم غرق در ماتم‌اند … ماتم از دست دادن استاد یا از دست دادن سعادت؟ تلقین را حجت‌الاسلام سبط برادر همسر حاج آقا می‌خواند. حالا دیگر خاک چهره استاد را در قاب خود گرفته است. بندهای کفن باز می‌شود. سنگ لحد را می‌چینند. استاد در جوار شیخ عبدالکریم حق‌شناس و پدربزرگشان که در دوران مشروطه شهید شده است، آرام می‌گیرند.

صدای اذان ظهر از گلدسته حرم حضرت عبدالعظیم(ع) بلند می‌شود و فضا پر می‌شود از عطر الله اکبر. مشتاقان برای خواندن حمد و سوره به طرف مزار ایشان می‌روند. آرام و بی‌صدا قرآن می‌خوانند. روزی که دوست داشتی کربلا باشی کربلایی شدی استاد؛ «من زار عبدالعظیم حسنی بری کمن زار الحسین(ع) بکربلا»

از جمعیت فاصله می‌گیرم، به این فکر می‌کنم که امروز با رفتنت آقای ما تنهاتر شد…

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.