تریبون مستضعفین-رضا نساجی
شناخت شخصیت شهید رجب بیگی و دیگر دانشجویان شهید پیرو خط امام(ره) برای نسل ما، تنها زمانی امکان پذیر خواهد بود که او را در متن زمان و مکان حضورش درک کنیم. تلاش برای پاسخ به این سوال که «رجب بیگی که بود«، نهایتا منجر به طرح این پرسش خواهد شد که «رجب بیگی، چگونه رجب بیگی شد؟» آیا انقلاب اسلامی رجب بیگی را ساخت؟ و در این صورت؛ آیا انقلاب اسلامی، باز هم رجب بیگی ها را تولید خواهد کرد؟
در پاسخ به این سوال باید گفت که آری، شکل گیری شخصیت دانشجویان پیرو خط امامی چون رجب بیگی و علم الهدی، مولود شرایط فرهنگی و سیاسی قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است. اما این تنها یک بعد از قضیه است. در واقع انقلابی که ما از آن سخن می گوییم و رجب بیگی را مولود آن می پنداریم خود به دست کسانی چون رجب بیگی – البته تحت رهبری سیاسی و راهبری فکری حضرت امام(ره)- رخ نمود. پس رابطه دانشجویان پیرو خط امام(ره) با انقلاب اسلامی یک رابطه دوسویه است. یعنی آنها هم تاریخ ساز بوده اند و هم مولود تاریخ درخشان خویش.
اما آیا دانشجویان امروز هم می توانند همچون رجب بیگی و دیگر شهدای دانشجوی خط امام(ره) باشند؟ آیا نسل ما هم همچون آن نسل، انقلابی است و آیا می تواند در انقلاب نقش ایفا کند؟
این پرسش، مهمترین پرسش دانشجویان انقلابی ماست. من هم بحث کلاس آن روز را با همین پرسش آغاز کردم و با طرح این پرسش که «نقش دانشجویان در انقلاب ما چه بود» و اینکه «چه ضرورتی دارد به تاریخ جبش دانشجویی مسلمان بپردازیم»، و یا اینکه «الگوهایی چون رجب بیگی چه نسبتی با امروز دارند» ادامه دادم. پیش تر در مقدمه ای بیان کردم که این موضوع همچنان موضوع داغ و به روزی است؛ چنانچه مجادله قلمی بین عباس عبدی و صادق خرازی نشان داد که بسیاری هنوز هم بر سر تسخیر لانه جاسوسی مسئله دارند و هنوز هم که هنوز است برخی از غلبه جوانان انقلابی بر محافظه کاران در دهه شصت ناراحتند.
در چنین بستری می باید نقش جوانان را در سه دهه گذشته حیات پربرکت انقلاب اسلامی بررسی کرد و سپس به وضعیت امروز و فردای آنان پرداخت. دهه شصت دهه پرباری برای دانشجویان بود: تسخیر لانه جاسوسی و انقلاب فرهنگی؛ نام دانشجویان خط امام و دفتر تحکیم وحدت را بر زبانها انداخت و شرکت فعالانه آنان در انتخابات مجلس دوم و سپس انتخابات مجلس سوم – به همراه دیگر گروه های «ائتلاف بزرگ مستضعفین و محرومین» – منجر به راه یافتن سه تن از دانشجویان خط امام به مجلس سوم شد.
اما در دهه هفتاد دانشجویان مورد فشار دولت (به ویژه آقای دکتر هاشمی گلپایگانی وزیر آموزش عالی در کابینه دوم آقای هاشمی) و نهادهای همسو با رئیس دولت (قوه قضائیه به ریاست آیت الله یزدی و شورای عالی انقلاب فرهنگی به ریاست رئیس جمهور) قرار گرفته و محدود شدند. ساختمان دفتر تحکیم وحدت اشغال شد و اسناد انقلاب فرهنگی به غارت رفت، اختیار برگزاری مراسم سیزده آبان از دفتر تحکیم وحدت سلب و مراسم کاملا دولتی شد، تشکلهای دولت ساخته (همچون «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان و فارغ التحصیلان» موسوم به گروه طبرزدی) در دانشگاه ها فعال شدند و به مدت سه سال به دفتر تحکیم وحدت اجازه برگزاری نشست انتخاباتی و اردوی سراسری داده نشد و… و اگر نبود دخالت رهبری و آن جمله مشهور «خدا لعنت کند دستهایی را که نمی گذارند دانشگاه ها سیاسی باشند»؛ دانشگاه ها کاملا منفعل و راکد میشدند. با همین بیان کوتاه رهبری، دفتر تحکیم وحدت فعالیت سیاسی پرشور را مجددا از سر گرفت و نتیجه در انتخابات دوم خرداد که تجلی حاکمیت ملی و اراده مردم بود، نمود یافت.(البته اینکه دوم خرداد به چه سمتی رفت و به چه سمتی برده شد، بحث دیگری است.)
در دهه هشتاد هم این دانشجویان و به طور خاص گروه های عدالتخواه بودند که تفکر عدالتخواهی را در دانشگاه ها حاکم و سپس در جامعه منتشر کردند. دولت نهم در چنین فضایی رشد و نمود یافت، هرچند که سرانجام آن هم آنچنانکه می باید، نشد.
و اما قصه پر غصه امروز دانشگاه ها. بحث کلاس آن روز من با دانشجویان، به اینجا که رسید دانشجویان حاضر در کلاس که هیچ کدام عضو انجمن اسلامی نبودند (انجمن اسلامی دانشگاه مذکور مدتهاست منحل شده است) و بنا به تعصبات و علایق تشکیلاتی خود، در ابتدای بحث، علیه طرح نام «انجمن های اسلامی دانشجویان» و «دفتر تحکیم وحدت» موضع منفی داشتند، سفره دلشان را باز کرده از فضای سرد و نامیدکننده کنونی در دانشگاه ها و جامعه گله کردند. سوال بسیاری از آنان این بود که «دانشجویان چه می توانند بکنند؟» و «چه باید بکنند؟»
پاسخ من به ایشان همین بود که از ابتدای بحث سعی کرده ام به طور خلاصه با طرح تاریخ جنبش دانشجویی بعد از انقلاب، مقایسه ای میان ادوار تاریخی مختلف و نقش جوانان و دانشجویان انقلابی در آن داشته باشم. اگر به درک درستی از ادوار مختلف تاریخی برسیم و مقایسه تطبیقی مناسبی انجام دهیم، خواهیم دانست که از کجا آمده ایم، کجا ایستاده ایم و کجا قرارست برویم. برای آنان شرح دادم که شرایط امروز دانشگاه و جامعه از بسیاری لحاظ شبیه دهه هفتاد و دولت آقای سازندگی است. اما اگر امروز هم رهبری رهنمود رهگشایی بدهند که «خدا لعنت کند دست هایی را…» ما توانایی آن را داریم که این رهنمود را نصب العین قرار داده، ناگفته هایمان را بگوییم و ناکرده ها را به انجام رسانیم؟ آیا توانایی ایفای نقش اجتماعی و رسالت تاریخی خود را در قبال انقلاب و مردم داریم؟
بعید به نظر می رسد. تشکلهای دانشجویی امروز؛ تنها سایهای از تشکلهای دانشجویی دهه شصت و هفتاد هستند. ما حتی درون انجمنها و جوامع و مجامع و کانون ها هم اختلاف داریم و بدنه دانشجویی چندانی را هم جذب نکردهایم. پس چگونه می خواهیم مطالبات مردم را درک و پاسخ دهیم؟ چگونه می خواهیم جامعه را متحول کنیم، در حالی که از تحول دانشگاه ها هم در تمامی ابعاد ناتوانیم و فعالیت هایمان به برنامه های نمایشی و فرمایشی بدل شده است؟
البته در کلاس توضیح دادم و اینجا هم مختصر می گویم که قصد توهین و تخطئه تشکلهای دانشجویی را ندارم، اما لازم است که خود را اصلاح کنیم؛ هم اصلاح فردی و هم اصلاح تشکیلاتی. امروز در فضای دانشگاهها شاهد تکثر در جنبش دانشجویی نیستیم بلکه تفرق و تفرد در تشکلهای دانشجویی حاکم شده است؛ چرا که تکثر به معنای چالش تئوریک و عملی چند تشکل دانشجویی با نگاههای متفاوت است، نه اینکه تشکل منتقد محدود شود و تشکلهای دیگر هم به لحاظ تشکیلاتی ضعیف و به لحاظ فکری، همسو و هم رآی باشند و در درون همانها هم عقاید شخصی و سیاست های فردی حاکم شود.
بعضی جریانهای دانشجویی از حقوق صنفی دانشجویان دفاع نمی کنند، چراکه می ترسند این تجمعات و اعتراضات بهانه دست رسانههای بیگانه شود. اما این محافظه کاریها، زنگ خطر تعطیلی وظیفه نقد و مطالبه دانشجویی است. بعضی از سران تشکلهای دانشجویی که بایستی آنان را «پدرخواندههای تشکیلاتی» نامید، از ترس اینکه انحرافی در تشکلشان به وجود بیاید با اعمال سلیقههای شخصی و سختگیریهای نابجا، دانشجویان مستعد و معتقد را به تشکلها راه نمی دهند، در نتیجه شاهد این هستیم که بدنه دانشجویی را از دست دادهاند. در نتیجه چنین فضایی است که امروز همچنانکه ارگان مورد استفاده رهبری نشان می دهد؛ شاهد «جریان دانشجویی» هستیم و نه «جنبش دانشجویی». جریانهای دانشجویی امروز فاقد پتانسیل لازم برای نقش آفرینی در شرایط فعلی هستند و نمی توانند در کوتاه مدت، حرف جدیدی را که نسبت جدی با مکتب امام و مردم داشته باشد ارائه کنند. باید نوسازی معنوی، تشکیلاتی و سیاسی را در دستور کار قرار دهیم چراکه هم خود را گم کرده ایم و هم مردم را.
در هر دوره ای که جامعه به انسداد سیاسی می رسد، نقطه عطف تاریخی رخ میدهد که در آن زمان لازم است جریانات دانشجویی وارد عرصه انتخاباتی شده و با معرفی لایههای جدید اجتماعی از نخبگان دانشگاهی و سیاسی، دست به دست مردم دهند تا جامعه وارد گذار سیاسی شود. در مقطع تاریخی فعلی، اگر جنبش دانشجویی خود را از درون متشکل کرده و نسبت خود با انقلاب، خط امام(ره) و مردم مشخص سازند، می توانند با شناخت مطالبات اصیل و واقعی مردم، حرفهای جدیدی را ارائه و مردم را به خود جلب کنند. همچنانکه در انتخابات مجلس سوم شورای اسلامی، انتخابات دوم خرداد 76 و سوم تیر 84 دانشجویان فضای جدید جامعه را درک کرده و مطالبات اصلی مردم را بر اساس فضای انقلاب منعکس کردند که در نتیجه یک جریان جدید در جامعه شکل گرفت.
و اما باز می گردم به نقطه آغازین. وقتی از کسانی چون «رجب بیگی» حرف می زنیم، از «دانشجویان خط امام» سخن می گوییم و از «جنبش دانشجویی مسلمان». راه آینده جنبش دانشجویی مسلمان جز از طریق بررسی تحلیلی تاریخی و اجتماعی سه دهه گذشته انقلاب ممکن نخواهد بود. باید فراز و فرودهای جنبش دانشجویی را بشناسیم و الگوی های درست و آسیب های درشت را بررسی کنیم. الگوهای جنبش دانشجویی مسلمان پیش روی ما هستند: کسانی چون شهید مصطفی چمران(عضو انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در امریکا)، شهید سیامک معمار زاده، شهید عباس لواسانی و شهید علي اكبر صمدزاده(شهدای اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا)، شهید مهدی رجب بیگی، شهید حسین علم الهدی، شهید وزوایی و دیگر دانشجویان شهید پیرو خط امام (شهدای اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان- دفتر تحکیم وحدت)….
اگر این الگوها را که نماد «مجاهد سالک» و «وحدت اندیشه و عمل مکتبی» بودند، بشناسیم، رسالت خود را شناخته ایم. با وجود چنین چراغ های پرنوری، راه پیداست؛ تنها می باید محکم قدم برداشت.
Sorry. No data so far.