مجتبی دانشطلب- سینما پدیدهای فرهنگی است، و در بسیاری از مواقع در پیوند مستقیم با سیاست قرار میگیرد. تقلیل دادن سینما به سرگرمی محض داعیهای است که عمده اهل نظر در سینما و فرهنگ از آن پرهیز دارند. در فرهنگ حتی «سیاسی نبودن» هم سیاسی است. فیلمفارسی ظاهرا سیاسی نیست، اما به لحاظ دلالتها و پیامدهایش سیاسیترین پدیده سینمایی کشور بوده است. تبدیل شدن سینما به کارخانه رویاسازی و سرگرمی سازی، چیزی شبیه به هالیوود، حتی اگر تعمد سیاسی هم در پس نداشته باشد پیامد سیاسی در پی دارد. سینمای بیعار روشنفکری هم سیاسی است، و مخصوصا آنهایی که هنر خودشان را حرف زدن با حرف نزدن میدانند سیاسی ترند.
مهمترین پدیده سیاسی خود «مردم» هستند که یکپارچه و یکدست نیستند. جامعه شبیه پدیدههای طبیعی نیست که بتوان از آن انتظار مجموعههای همگون را داشت. اهل سیاست و قدرت همیشه در ادعای پیوند با مردم بودهاند؛ شاهان خود را مردم دار و رعیت نواز میدانستند، حکومتهای دمکراتیک هم همواره ادعایشان مساوی بودن خواستشان با خواست مردم است، حکومتهای ملی نیز خود را تجلی اراده جمعی میدانند. اما این ادعاها همه منصرف به «اکثریت» مردم است. حتی برای شاهان عادل و مردم دار، مخالف چیزی جز شورشی و خرابکار نبوده و برای حکومتهای دمکراتیک، مخالف همان اقلیت است که حق دارد حرف بزند، اما حق ندارد تأثیر مستقیمی در سیاست داشته باشد.
وقتی دعوای سیاست به عرصه فرهنگ راه پیدا میکند همه این اجازه را به خودشان میدهند که حضور و هنر خودشان را مساوی خواست مردم معرفی کنند. معمولا هر اختلاف فرهنگی اختلاف سیاسی هم هست اما (باز هم معمولا) به ریشه اختلافات در جهان بینی و ایدئولوژی تصریح نمیشود، و اهل هنر نیازی نمیبینند ارجاعهای صریح سیاسی داشته باشند. در ایران تقریبا وضع متفاوتی حاکم شده است؛ تعهد و مردمی بودن یعنی اینکه هر طیفی در اختلافاتش ارجاع سیاسی خود را هم داشته باشد، و مثل اصحاب سیاست و قدرت پیوندش با مردم را تصریح و تأکید کند. اما، ارجاعهای صریح، هنرمند را از حاق هنر جدا میکند و به فلاکت «سیاست زدگی» میبرد.
عمار خود را «جشنواره مردمی عمار» میخواند. این پیشوند که خالی ازدلالت سیاسی هم نیست عدهای را خوش نیامده است. امیر قادری تعریضی بر ادعای مردمی بودن عمار نوشته و میگوید در همینجاست که کلاهش با کلاه عماریها در هم میرود، همانطور که با داعیه داران سیاسی که خودشان را «خانه» سینما میدانستند سر موافقت نداشته است. این دعوا از نگاه او دعوای دوقطبی، قدیمی، ایدئولوژیک و سنگ پرانی و نفی دیگری است. هر دو ادعای مردمی میکنند و هیچ کدام واقعا مردمی نیستند، مردم در میانه این دعوا افتادهاند، مردمِ واقعی مردم جشن و پایکوبی فتح خرمشهر یا بازی ایران ـ استرالیا هستند، در یک جبهه، و همه در خوشی و سرگرمی و رضایت.
سینما فوتبال نیست که به رقابت ملی با بیگانه قابل تقلیل باشد و ماهیتش جز رقابت بین «ما و آنها» نباشد، که در خلال همان زورآزمایی صرفا ورزشی هم آبی و قرمز نظرات و طرفداریهای خودشان را دارند. پیروزی ملی اگر ذرهای رنگ و ربط سیاسی داشته باشد ـ حتی اگر به اندازه فتح خرمشهر هم مردمی باشد ـ بدون مخالف نخواهد بود. ایرانیان تجزیه طلب، آنها که چندی بعد با افتخار در جبهه صدام خدمت کردند، یا اینطرف آب و آنطرف آب دل به سرنگونی جمهوری اسلامی بسته بودند، همه از شمار مردم ایران به حساب میآمدند، اما از پیروزی و سربلندی «سربازان خمینی» دلخوش نمیشدند. جنس و اهمیت سینما هم در نوع و حدی نیست که به اتفاق مردمی منجر شود.
برخی از کسانی که قبلا از پایگاه مذهبی و با روحیاتی تند منتقد سینمای ایران بودند و نظراتشان تحقیر هم میشد خودشان به سینما آمدهاند و توفیقاتی در جذب مخاطب به دست آوردهاند. موفقیتهایی که خالی از ادعاها و نشانههای سیاسی نبوده و موجب برانگیختن حساسیتها و حتی حسادتهایی در میان سینماگران شده است. سه گانه اخراجیها حد نصابهای مهمی در فروش به دست آورده و حتی در «پارک ملت» هم ـ که سعی میکرد مخاطبانش را قشر فرهیخته تری از مخاطبان تلویزیون نشان بدهد ـ باز اخراجیها بهترین فیلم سینمای ایران انتخاب شد، توسط مردم. موفقترین و پر بینندهترین سریال تلویزیونی هم که مخاطب غیرایرانی بیسابقهای به دست آورده سریال یوسف پیامبر (ع) بوده است. اینها ساختههایی هستند از دهنمکی و سلحشور.
قادری تکیه تعریضش بر عمار را روی حضور دهنمکی برده است که به تعبیر او شرکت کنندگان را به تسخیر قلعه سینما دعوت کرده و یا حرفهای سلحشور در اختتامیه جشنواره که به کنایه میگوید اگر سینمای ایران با همین وضع پیش برود بعید نیست مردم به خانمهای چادری سنگ هم بزنند. قادری ماهیت واقعی عمار و ادعای مردمیاش را از حضور و حرفهای این دو مهمان استنباط کرده است، نه از روی ادعاهای گردانندگان عمار ـ مشخصا شخص وحید جلیلی ـ یا از روی فیلمهای عمار، و خروجی جشنواره. کار ساده تری است، نشستن پشت سیستم، رصد اخبار سیاسی، تقلیل دادن سینما به سرگرمی، و تعبیر مردم به موجودات غیرسیاسی، غیر ایدئولوژیک، و منتظر اتفاق خوش و پایکوبی.
هر کس که «خانه» بودن دیگری را نفی میکند و بر «مردمی» بودن دیگری نقد و تعریض مینویسد حتی اگر تصریح هم نکند مردمِ خودش را دارد. قادری هم ادعای مردمی خودش را دارد. مردم از نظر او کاری با هیچ دعوای سیاسی و ایدئولوژیکی ندارند و موجوداتی هستند که فقط «میخواهند در کنار هم زندگی کنند، مبارزه کنند، رقابت کنند، مهر بروزند، تجارت کنند و پیشرفت کنند». داستان به تمثیل چهار هندو میماند که همه یک اشتباه را مرتکب میشدند و در عین حال دیگری را در همان اشتباه محکوم میدیدند. اگر سیاست (که به خودی خود اشتباه نیست) راهی به فرهنگ پیدا کند دیگر یا باید سکوت کرد، یا زدن هر حرفی «سیاسی» خواهد بود، حتی اگر میانه گیری باشد. چه اینکه خود سکوت هم میتواند سیاسی باشد.
در ایران در عرض هفتاد سال سه اتفاق بزرگ سیاسی رخ داده است، انقلاب مشروطه، نهضت نفت، و انقلاب اسلامی. همه این اتفاقات هم مردم را درگیر کرده و اصلا مردم را سیاسی کرده است. سی سال پس از انقلاب نیز در آرامش سیاسی سپری نشده، هر روزی اختلافی و کشمکشی یا موضوع مهمی مردم را مستقیما درگیر سیاست کرده است. مردم شاید از نزاع قدرت خسته باشند و نمیخواهند که کشمکش سیاسی روی زندگیشان، اقتصاد و فرهنگشان، و روی روابط اجتماعیشان تأثیر بگذارد، اما آیا معنیاش این است که اکثریت و عموم مردم سیاسی نیستند؟ و در سیاست حتی نسبت به مباحث اصولیاش موضعی ندارند؟ و کاملا بیتفاوت، فقط دنبال زندگی آسوده و فارغ از سیاست میگردند؟
دعوای خانه سینما ـ وزارت فرهنگ به تعبیری دعوای هواداران موسوی ـ احمدینژاد بود. دعوایی بسیار نازل و شدیدا در نزاع قدرت که گویی یک تشکل صنفی خودش را همه سینما میدانست و یک مدیر و اداره اش که میخواست بودن و سیطره خودش را «ثابت» کند. مردم عموما در این دعواها وارد نمیشوند و تا انتخابات نشود عموم مردم را درگیر خودش نخواهد کرد. دعوای عمار هم اگر این باشد به نظر به همین مقدار نازل و سطحی میرسد، اما آیا عمار چنین معنایی از مردمی بودن را منظور کرده است؟ و افق آن ثابت کردن اکثریت طرفداران دولت بر مخالفان دولت است؟ یا اکثریت طرفداران نظام بر مخالفان نظام؟ یا اصل دعوای عمار بر سر فرهنگ و سینماست که پیامد سیاسی هم در پی دارد؟
جلیلی میگوید سه دهه از یک انقلاب مردمی گذشته اما «سینمای ایران» نه چندان سینما بوده و نه اصلا ایرانی، و معتقد است سینماگرانی که در سالهای گذشته مردم را مصادره کردهاند ایران را فقط در ونک به بالای تهران دیدهاند و واقعیت مردم در سینما دیده نشده است، و ارزشهای انقلابی هم در حاشیه بودهاند. ظاهرا او میخواهد روزنهای باز کند که همه مردم در سینما دیده شوند. ادعای سینمای مردمی از نگاه جلیلی هم جغرافیایی است (برای نشان دادن همه ایران)، هم اقتصادی و اجتماعی (برای سهم دادن به همه طبقات، به خصوص اکثریت پایینتر)، هم فرهنگی (متمرکز بر اکثریت طرفدار گفتمان انقلاب اسلامی)، و حتی اجرایی (در شیوه برگزاری مردمی).
عمار «تکلیفاش با خودش مشخص است» و با خارج از مردم دانستن مخالفان انقلاب، میخواهد بین سینما و گفتمان انقلاب اسلامی نسبت صریحی برقرار کند. ادعای عمار بزرگتر از نزاع احزاب بر سر قدرت است و درستی و نادرستی این ادعا را باید از روی خروجیاش سنجید و نه چیز دیگر. شاید این اشکال بر عمار وارد باشد که مراقب حواشی نبوده و در اطرافش حرفهایی حساسیت برانگیز هم زده میشود. شاید هم نتوان وسواس به خرج داد و بگویند: کسی که بخواهد اشکال بگیرد بالاخره بهانه را پیدا میکند. با این حال، عمار اگر میخواهد باب نگاه نازل و تقلیل یافته نسبت به خودش را ببندد چارهای ندارد جز اینکه از حساسیتهای کم ارزشتر، از کشمکش های سطحی تر سیاسی و از «حاشیه»ها پرهیز داشته باشد.
Sorry. No data so far.