شنبه 12 ژانویه 13 | 14:02
نقدی بر جامعهٔ پلاستیکی!

آسیب‌شناسی کمرنگ شدن نظام خانواده، به‌نفع نظام علم

مرضیه فروزنده

جوان در دنیای نیمچه مدرن ما، چندان نیازی به راهنمایی‌های والدین خود احساس نمی‌کند! چون مشغله‌ها و درگیری‌های او از سنخی نیست که والدینش در سنین مشابه او تجربه کرده باشند. چون اهم دغدغه‌ها و مشغله‌ها و نیازمندی‌های او از جامعه‌ای که به‌سرعت درحال تغییر و تحول است بر او عارض و وارد شده‌اند. و چون بخش عمده‌ای از شخصیت او توسط‌‌ همان جامعهٔ بسرعت درحال تغییر شکل گرفته است.


مدرسهتریبون مستضعفین- مرضیه فروزنده

یکی از علل به اصطلاح شکاف بین نسل‌ها و بطور خاص فاصلهٔ والدین و فرزندان، در جامعهٔ امروز ما، ناهمخوانی اقتضائات سنین مختلف، با چینش نقشهایی‌ست که جامعه به افراد داده است. از نظر روان‌شناسی، یک فرد میانسال، یعنی پدر و مادرهایی که فرزند جوان یا احیانا نوجوان دارند، «نیاز دارد» به اینکه «طرف مشورت» قرار گیرد؛ و دیگران (قاعدتا جوانتر‌ها) برای راهنمایی شدن و استفاده از تجارب وی به او مراجعه کنند. اما جوان در دنیای نیمچه مدرن ما، چندان نیازی به راهنمایی‌های والدین خود احساس نمی‌کند! چون مشغله‌ها و درگیری‌های او از سنخی نیست که والدینش در سنین مشابه او تجربه کرده باشند. چون اهم دغدغه‌ها و مشغله‌ها و نیازمندی‌های او از جامعه‌ای که به‌سرعت درحال تغییر و تحول است بر او عارض و وارد شده‌اند. و چون بخش عمده‌ای از شخصیت او توسط‌‌ همان جامعهٔ بسرعت درحال تغییر شکل گرفته است. یک نگاه یک مقدار دقیق‌تر:

محوریت حساب نشدهٔ علم:

امثال ما‌ از روزی که چشم باز کردیم و فعالیت آگاهانهٔ هدفمندانه (یعنی کاری بجز بازی) انجام دادیم، یک هدف داشتیم: درس بخوان! بیست بگیر! (یا حالا هرنمره‌ای که به‌عنوان سقف انتظار از هر دانش‌آموزی بوده) موفقیت تحصیلی که بالا‌ترین بروز و مرتبهٔ آن هم بعد از دوازده سال، می‌شد موفقیت در آزمون ورود به دانشگاه. یعنی تقریبا تمام عمر کودکی و نوجوانیِ انسان امروز، در بهترین حالت!، حول «محور» علم سپری شده است. کار اصلی و سنگین و مفید یک دانش آموز،‌‌ همان روزی شش ساعت مدرسه است و هرمقداری که در خانه به انجام تکالیف درسی اختصاص دهد. و این درس یعنی عمدتا «ریاضی» و «علوم تجربی زیست و شیمی و فیزیک» و آنچه هم از ادبیات و تاریخ و علوم اجتماعی و حتی دینی هست، تمام معطوف به حفظ کردنِ «ظاهرِ عبارات کتاب» و سوالات امتحان و نمره و معدل است. و معلم یا دانش آموزی که بخواهد مثلا از درس ادبیات «لذت» ببرد یا پای کتاب درسی دینی، «خدا را به زندگی خودش بیاورد» یا سر تاریخ و اجتماعی دنبال نگاه تحلیلی باشد و… تقریبا وجود ندارد!

بجز درس، برای یک آدم ۶-۱۸سال جامعهٔ ما، هرچه که هست ذیل عنوان «سرگرمی» ست. سرگرمی‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم سرنخ و عنان و کنترل‌ش به دست سردمداران «رسانه» است: طراحان بازی‌های کامپیوتری؛ یا سازندگان فیلم و انیمیشن‌ها؛ یا کارخانجات اسباب‌بازی‌سازی [چندی پیش محمدحسن۵ساله می‌گفت: بیا یک‌بار بجای این عروسک‌های «کشتی کج»ـی من، عروسک «حسین رضازاده» برام بخر! که کمرش را فشار دهم بگوید «یا اباالفضل!» گفتم اگر کسی چنین چیزی ساخت، چشم! می‌خرم!] خانواده (= پدر و مادر و خواهر و برادر و فامیل) چقدر از اوقات این کودک یا نوجوان را به خودش اختصاص داده؟ چقدر از «ذهن» او را به خودش اختصاص داده؟!

(تازه این وضعیت بچه‌های «خوب و سر براه» است؛ وضع اسفناک نوجوان‌های بیگانه با درس و مدرسه و فسادزده بماند؛ که بحمدالله هنوز اقلیت هستند و وارد بحث‌شان نمی‌شوم)

بعد از این دوازده سال، یک نوجوان خوب و «موفق» وارد دانشگاه می‌­شود. فارغ از اینکه چه دانشگاه و چه رشته‌ای؟ باز هم یک جوان «خوب» به‌مدت ۴سال یا ۵سال یا ۶، ۷، ۸، سال عمرش و دغدغه‌اش مصروف چیزی بنام «علم» می‌شود. علمی که (بجز زیرشاخه‌های پزشکی، و تک و توکی از مهندسی‌ها) هیچ ربط مستقیم یا غیر مستقیمی با دنیای خارج از کلاس درس ندارد! درست در ادامهٔ درس‌های مدرسه؛ بلکه –به دلیل تخصصی شدن- به‌مراتب هم انتزاعی‌تر و دور‌تر از دنیای واقعیت. عدم تناسب درس‌های دانشگاهی مهندسی با وضعیت و سطح صنعت، باعث می‌شود جوان بعد از فارغ التحصیلی، جایی برای «استفاده از آنچه که آموخته» نبیند. چیزی که دانشجوی مهندسی می‌خواند، ناظر به درک عمیق از فرایند‌ها و محاسبات دقیق برای «ساختن» و خلق کردن یا دست کم «بهبود بخشیدن» به یک محصول یا فرایند تکنولوژیک است؛ چنان که «پایان‌نامه»ـی دانشجوی لیسانس هم مشتمل بر چنین سطحی از صنعت است: سطح طراحی و خلاقیت، ولو یک خلق کوچک و جزئی. و اساسا مهندس یعنی همین. حال آنکه در دنیای امروز «طراحی» و «خلق» و تولید محصولات جدید، اغلب در انحصار صاحبان برندهای خاص جهانی‌ست. و در بسیاری از عرصه‌ها بطور سیستماتیک از خلاقیت خارج از حلقهٔ برندهای خاص، جلوگیری می‌شود. مثلا نسل بعدی تلفن همراه را هیچ‌وقت قرار نیست یک مهندس فارغ التحصیل شده از مثلا دانشکده برق دانشگاه شریف طراحی کند! (هرچند که در تمرین‌ها و پروژه‌های تئوریکش، بار‌ها روی قسمت‌های مختلف آن محاسبه کرده) بلکه این منحصراً کار سامسونگ یا نوکیا یا اپل یا… است. البته یک علت مهم این ناکارآمدی هم نوع آموزش «غیر خلاق» و «حفظ محور» است. پس آموخته‌های یک مهندس، حتی در همین جامعهٔ مملو از تکنولوژی نیز جایگاه و کاربرد چندانی ندارد. درعوض چیزی که جایگاه دارد: انواع «فروشندگان محصولات تکنولوژیک» (یعنی نمایندگی فروش و دلال و بازاری) و تعمیرکنندگان و نصب کنندگان و… است. همچنین است اوضاع جوانی که ۴-۵-۶-۷-۸ – ۱۰ سال مشغول به دروسی مانند فلسفه و تاریخ و ادبیات و جامعه‌شناسی و… بوده!

البته «همه»ـی دانشجو‌ها هم آنقدر بچه مثبت نیستند که محوریت و مشغلهٔ اصلی زندگی‌شان درس‌شان باشد، برخی نیز صرفاً برای کم نیاوردن پیش دختر دایی و پسرعمو و عقب نماندن از برچسب «دانشجو» و «لیسانسه» و… قدم به دانشگاه‌های گلابی (!) می‌گذارند و حالِ دانشجو بودن را می‌برند و دانشگاه را محلی برای «آزادی از جبر مدرسه و خانواده» می‌دانند و نهایتا هم هم سر پاس شدن و نمره و… با استاد‌ها «کنار می‌آیند» و… –که این دسته هم مورد بحث ما نیستند!

عدهٔ سومی هم البته قابل تصورند که عمر دانشجویی خود را به انواع فعالیت های اصلاح‌گرانهٔ اجتماعی می‌گذرانند و تشکل و… (حالا با هر ایدئولوژی‌ای!) که این دسته را مفصل‌تر در قسمت «اصلاح‌گری تصنعی» می‌­پردازم. اما عجالتا اینکه این دسته هم بهرحال در دوران دانشجویی بخش اصلیِ مشغله‌های ذهنی و اوقات زندگی‌شان به فعالیت تشکلی و «اجتماعی» اختصاص یافته و باز هم خانواده در حاشیه است.

اصلاح‌گری تصنعی

قبلا نوشته بودم که در نگاه دینی، به جای دوگانهٔ فرد-اجتماع، با سه گانهٔ فرد-خانواده-جامعه مواجه‌ایم. که با سه مرحله حکمت عملی «اخلاق» =راهکارهای کنترل خود؛ «تدبیر منزل» = راهکارهای کنترل و مدیریت خانواده؛ و «سیاست مدن» = راهکارهای کنترل و ادارهٔ جامعه؛ در دایرهٔ فلسفه یا علم (به اصطلاحی) جای می‌گیرند. به همین ترتیب به‌نظر می‌رسد که در مقام اصلاح و تربیت و تکامل، و به اصطلاح «آدم سازی» نیز یک چنین سه گانه‌ای که بترتیب توسعه یافتهٔ یکدیگر باشند، قابل تعریف باشد؛ یعنی با قاعدهٔ «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً… خودتان و اهلتان را از آتشی حفظ کنید که…» (آیه۶سوره تحریم)، آدمیزاد ابتدا باید متوجهِ خودش و آسیب‌شناسیِ خود، و رفع اشکالات و ضعف‌ها و پلیدی‌های خود باشد؛ در مرحلهٔ بعد، همین توجه را نسبت به خانوادهٔ خود موظف است که داشته باشد و در مرحلهٔ بعد‌تر، نسبت به جامعه. برای این زاویهٔ نگاه به مقولهٔ «اصلاح اجتماعی»، مزایای بسیاری می‌توان شمرد؛ که موارد زیر از آن جمله‌اند:

– یک زمانی آقای پناهیان در پاسخ به کسی که خیلی نگران «گناه کردن» دوستش بود و می‌خواست نهی از منکرش کند، از او پرسید «حاضری لباس‌های کثیف دوستت را بشویی؟» طرف تعجب کرد! «نه! به من چه که لباس‌هاش را بشویم!؟؟» ایشان گفتند «تو که اینقدر به او را محبت نداری، اینقدر او را از خودت نمی‌دانی که عاشق خدمت کردن به او و کمک به رفع مشکلات جسمی و روحیش باشی، بیخود می‌کنی به فلان گناه او فکر کنی!»

بنظر من مشکل عمدهٔ امر بمعروف و نهی از منکر، یا‌‌ همان اصلاح اجتماعی، همین است که آمر و ناهی، خودش را نسبت به مخاطب، «سوم شخص» می‌­داند. تعلق خاطری به او ندارد. از این زاویه نگاه سوم شخصانه است که راه برای «تکبر» و «خود منزه پنداری» ِ آمر و ناهی هم باز می‌شود. اما آدمی که امر و نهی و «اصلاح» را از خودش آغاز کرده، و به این دلیل به اصلاح خانواده‌اش فکر می‌کند، که آنان را جزء وجود خود، به اصطلاح پاره تن خود می‌بیند؛ از مرحلهٔ «خودبینی کودکانه» رد شده و وجودش بزرگ شده و توسعه یافته و اعضای خانواده را همچون عضو وجود خویش می‌بیند و از این روست که تحمل آتش را برای آنان ندارد، چنان که برای خودش. به همین ترتیب آدم اگر وجودش بزرگ‌تر شد، اگر وسعت دیدش از نوک بینیش فرا‌تر رفت، چنین پیوند برادری و خویشی را میان خود با تمام ابناء بشر، و بلکه تمام مخلوقات خدا می‌بیند؛ در اینصورت است که جایی برای «امر و نهی و اصلاحِ سوم شخصانه» و «خود مصلح پندارانه» نیست!

– در نگاه دینی، به ازای هریک توصیهٔ « قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً»، ده‌ها توصیه و تاکید بر «محبت» و «احترام» به کودک و جوان و پیر و همسر و والدین و فرزند و خویشاوند و… داریم! گویی در خانواده‌ای که مد نظر دین بوده، کسی از گل نازک‌تر نخواهد شنید! و صدای کسی اندکی بالا نخواهد رفت! و رنجشی در دل کسی هرگز پدید نخواهد آمد؛ خب، حالا فرض کنیم در یک چنین محیط سراسر ملایمتی، یکی از اعضا متوجهِ «آسیب» یا انحرافی شد! یکی از مزایای آغاز کردنِ فرایند اصلاح، از خانواده، همین است که «اصلاحِ بدون ایجاد رنجش» را آدم تمرین و تجربه می‌کند! که یک امر یا نهی ساده را در چه لطایف الحیلی از محبت و عاطفه و صمیمیت باید پیچید تا حقیقتا «یک کادو انتقاد» ِ ارزشمند شود! آنگونه که امام صادق می‌فرمایند «محبوب‌ترین برادر من کسی‌ست که عیوبم را به من هدیه دهد».

– ضمنا در فضای خانواده، انسان همانقدرکه «موظف» به محبت ورزیدن است، دریافت کنندهٔ محبت و عاطفه نیز هست. و واقعا «مرد!» می‌خواهد که آدمیزادی که می‌میرد برای سوت و کف و مورد تمجید و توجه واقع شدن، کاری کند، تذکری بدهد، چیزی بگوید، که موجب شود اندکی از این سوت و کف و توجه و محبت‌ها به او کم شود! یعنی تذکر دادنِ خطا‌ها به موجوادتی که دوستشان داری یک جور ماجراست، که عرض شد؛ و به موجوداتی که دوستت دارند یک جور ماجرای دیگر! و درواقع نوعی جهاد با نفس می‌طلبد و چشم روی «نکند از محبوبیت و مقبولیتم کاسته شود» بستن.

– مزیت مهم دیگر نگاه سه مرحله‌ای به «اصلاح» آن است که اینطوری کسی داعیهٔ اصلاح اجتماعی دارد که قبلا بار‌ها و بار‌ها «فرآیند تغییر و تکامل یک نفر آدم، و یک محیط آدم‌ها» را «از نزدیک و بطور مستمر» رصد کرده و تجربه کرده است.

ما متاسفانه بدون طی مراحل خودسازی و خانواده سازی، به یکباره قدم به دانشگاه و تشکل‌ها می‌گذاریم، و سودای اصلاح کژی‌های جامعه به سرمان می‌افتد؛ اما چون قبلا در میدانِ درگیری با خود و اصلاح خود، فراز و نشیب‌های تغییرِ یک انسان را از نزدیک تجربه نکرده‌ایم، و چون قبلا در میدان اصلاح خانواده، فرآیند و نشیب و فرازهای تحولِ یک «مجموعهٔ انسانی» را ندیده و نیازموده‌ایم؛ الگوی اصلاح اجتماعی‌مان می‌شود الگوی حزب و تشکل و میتینگ و تجمع و روزنامه و شب‌نامه و… انتظارات نابجای تغییر یک‌شبه! و وقتی هم که انسان‌ها (مثلا هم دانشگاهی‌ها) بطور طبیعی در برابر اصلاحات غیرطبیعی ما مقاومت بخرج می‌دهند، کارمان به دعوا و دشمنی می‌کشد!

– چه بسیار آدم‌هایی که در جامعه فردی موفق، محترم، و حتی تاثیرگذار و جریان‌سازند، اما در خانه و درمیان خانواده، به چیزی گرفته نمی‌شوند و منش و مرامشان خریدار ندارد. یکی از عمده دلایل این پدیده آن است که این آدم‌ها در جامعه و مثلا درمحیط کار، خیلی مراقب رفتارشان هستند و ضعف‌ها و کاستی‌هاشان بروز نمی‌یابد و مورد اعتماد و اطمینان همکاران و مردم واقع می‌شوند؛ اما برای خانواده‌ای که سال‌های سال است که ۲۴ساعته «آدم را رصد می‌کنند»، هیچ جای ژست پوشالی گرفتن نیست و اگر واقعا آدم حسابی نباشی، حنایت برای خانواده رنگی ندارد! لذا وقتی آدم خانواده‌اش را اولین بسترِ نقش آفرینی و احساس مسئولیت و اصلاح‌گری ببیند، اصلاح‌گری‌ش، توأم با «بازیگری! و خالی‌بندی» نمی‌­شود!

خانواده: محل ساختن انسان توسعه یافته و مصلحِ واقعی

اما یک چنین موجوداتی که خودسازی‌شان وسعت پیدا کرده و به خانواده‌سازی و احیانا جامعه‌سازی رسیده، از کدام سیستم عجیب و پیچیده و هدفمند تربیتی در آمده‌اند؟! پاسخ «خانواده» است! و سیستم هدفمند اما سادهٔ سه مرحله‌ای تربیت: دوره‌های هفت سالهٔ امیری و اسیری و وزیری.

در دوران خردسالی (هفت سال اول)، این خانواده است که با تأمین نیازهای انسان و سرشارکردن او از محبت و عاطفه، پایهٔ اصلی شخصیت یعنی احساس ارزشمندبودن و «عزت نفس» را به انسان می‌دهد. و طی همین رویه، اعتماد انسان (کودک) به خیرخواهی و دلسوزی مربیانش (یعنی خانواده) جلب می‌شود؛ اعتمادی که برای مراحلِ بعدی تربیت ضروری‌ست. در دوران کودکی، به این انسان عزتمند و خشنود از خود و زندگی و خانواده‌اش، رفته رفته با باید‌ها و نباید‌ها آشنا می‌شود و «کنترل نفس» را تمرین می‌کند! قابل توجه است که اغلب خانواده‌ها در این مرحله، که کودک بطور طبیعی و فطری آمادهٔ «آموختن» است، او را‌‌ رها کرده و یکسره به دست مدرسه و رسانه‌ها و جمع‌های رفاقتی می‌سپارند. درحالی که در این مرحله می‌بایست آموزگار اصلی کودک،‌‌ همان کسی باشد که کودک در هفت سال اولیهٔ زندگی، به آن‌ها تکیه کرده و محبت‌شان را چشیده و خیرخواه‌ترین‌ها و آشناترین‌ها برای کودک، همینان هستند. دوران نوجوانی (۱۴-۲۱سال) نیز زمان آموزش‌های عملی و «ایفای اولین نقش‌های اجتماعی» توسطِ انسانی است که از عزت نفس کافی برخوردار است و «تجربه»ـی ۷سالهٔ کنترل نفس را نیز داراست. اغلب ما در سنین نوجوانی به‌دنبال نقش اجتماعی خود می‌گردیم و خود را در نقش یک مهندس، سیاستمدار، وکیل، روان‌شناس، هنرمند، ستاره سینما، فوتبالیست حرفه‌ای و… تصورو تخیل می‌کنیم، اما درکنار این خیالپردازی‌ها از دیدنِ نقشِ بالفعل و واقعیِ خود به‌عنوان «خواهر، برادر، فرزند، نوه،…» عاجزیم! چون از دیدن «اجتماعی بنام خانواده» عاجزیم. چون عملا هیچ سروکاری با آن نداریم و با مسائلش درگیر نمی‌شویم و «آموزش‌هایمان» را از جای دیگر گرفته‌ایم. و «نقش‌هایمان» را در جای دیگر پذیرفته‌ایم. لذا خانه و خانواده برای بسیاری از نوجوانان جایی از سنخ خوابگاه، البته با سرویس‌دهی مفصلترِ مادر! است و اگر حشر و نشری هست، منحصرا با همسالان فامیل و آنهم نه بعنوان فامیل!

اگر فرض کنیم این مراحل سه گانهٔ تربیتی به درستی توسط والدین و فرزندان طی شده بود (با فرض اینکه محتوای این تربیت هم زندگی دینی بوده)؛ اگر مربی و آموزگار اصلی کودکان پدر و مادر و اعضای خانواده بودند و مدرسهٔ حقیقی، خانواده می‌بود؛ آنگاه جامعهٔ ما با موجودات ۱۴ ساله‌ای مواجه بود که بالا‌تر از هر درسی، به درسِ «خودسازی» اهمیت داده‌اند و بیشتر از هر علمی، به خودشان و زیر و بم روح خودشان علم دارند؛ و جامعهٔ ما با آدم‌های ۲۱ساله‌ای مواجه بود که بیش از هر نهادِ اعتباری‌ای، به نهاد حقیقیِ «خانواده» تعلق دارند و «فوت و فن» ِ تعاملِ «نزدیک، خیرخواهانه، و موثر» با انسان‌ها را بلدند. و البته که درچنین صورتی، بهترین گزینه بعنوان «اولین نقشِ خارج از خانواده» (خانواده=مدرسهٔ حقیقی)، «تقلید نقش مربیان» بود. یعنی «تشکیل خانوادهٔ جدید» و همچنین «اشتغال به حرفهٔ والدین». (و به این ترتیب، پاسخ بیشترین سوالات جوان، در گنجینهٔ تجارب والدینش نهفته بود!)

در حاشیه، اشاره‌ای هم به مزایای «شغل خانوادگی»:

اینکه اشتغال در جامعهٔ فعلیِ ما چیزی شبیه به بحران است که جای تردید و نیاز به اثبات ندارد! شغل برای ما بر ۳ نوع است: یا دولتی‌ست و کارمندی که مستعد کم‌کاری و مفت‌خوری و بی‌مسئولیتی‌ست. و بخاطر همین خصال حسنه نیز همچون کیمیا (!) کمیاب است! یا خصوصی‌ست، و مستلزم توان فوق‌العاده‌ای بر جمع میان «سودآوری» در عینِ «حق حلال‌خوری»! که کمتر کسی از موجوداتِ این‌چنین تربیت شدهٔ امروز جامعهٔ ما، بر چنین جمعی قادر است؛ می‌ماند مشاغل کاذب! از سنخ انواع دلالی و فروشندگی و واسطه‌گری و بازاریابی و تبلیغات و… که انصافا شغل نیست و بنظر بنده چندان خداپسندانه هم نیست.

اما درسالیانی نه چندان دور، با سیستم اشتغال موروثی و خانوادگی، چیزی بنام «بحران اشتغال» وجود نداشت. چنان که بسیاری از «نام‌خانوادگی»‌های ما ایرانی‌ها مشتق از نام یک «شغل و حرفه» است! (البته تقریبا! چون ضمن وجود استثنائاتی که راهی بجز حرفهٔ پدر را پیش می‌گرفته‌اند؛ این اشکال بزرگ‌تر هم بوده که «فقر و بیکاری» نیز بطور موروثی از پدر به پسر منتقل می‌شده است. یعنی یک جور سیستم طبقاتی…) بهرحال، قصد ندارم توصیه کنم که بیایید به ۵۰-۶۰سال قبل بازگردیم و به مشاغل کوزه‌گری و آهنگری و خاتم‌کاری و شیشه‌گری و کشاورزی و نعل‌بندی و…! شاید بتوان در طرحی به روز‌تر و رفع آسیب‌شده‌تر، از مزایای سیستم اشتغال خانوادگی بهره برد؛ از جملهٔ این مزایا اینکه: اینکه «اشتغال» بجای اتکا بر تخصص و تحصیلات دانشگاهی (!!!) بر آموزه‌های خانواده متکی‌ست و به این ترتیب نه تنها هریک از اعضای خانواده را درپیِ شغلی، از یکدیگر متفرق نمی‌سازد، بلکه با ایجاد دغدغه‌ای مشترک، موجب تقویت نهاد خانواده می‌شود. دیگر اینکه، در فرآیند طولانی و تدریجی و نزدیکِ آموزش، «فوت کوزه‌گری» و قلق‌های موفقیت در کار نیز سینه به سینه منتقل می‌شود، بازده کار نیز افزایش می‌ابد. ضمنا معضل اشتغال هم حل شده و باری از دوش دولت‌ها برداشته می‌شود!

حالا، یک چنین آدم‌هایی که در «آدم بودن» خودشان کامل شده‌اند، اگر مردِ علم و دانش بودند، بسم الله، دانشگاه هم تشریف ببرند! و اینجور دانشجویانی هستند که سیستم آموزش عالی کشور اگر مخروبه‌ای هم باشد، این آدم‌ها جنمش را و انگیزه‌اش را دارند که زیر خرابه‌ها گنج «دانش» را «بجویند»! دانشگاه اگر بخواهد واقعا محیط نشاط «علمی» باشد، نیازمند دانشجویانی این‌چنین است (که در مراحل سه گانهٔ تربیتی، از عزت نفس کافی و توان کنترل نفس کافی برخوردار شده و ریشه در نهاد حقیقی (غیراعتباری) خانواده داشته و فرایند تغییر محیط را درخانواده تمرین و تجربه کرده باشند و…) آدمهای محکم و مستقلی که اگر سراغ «علم» می‌آیند، از سر انگیزه و آرمانی بلند است و نه از سر ضعف و فلاکتی که «راه دیگری جز دانشگاه نداشتیم که برویم!» و نه از سر حماقت و تفاخری که «چون همه می‌روند…»

و دانشگاه اگر بخواهد «مبداء تحولات» اجتماعی هم باشد، ایضا!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.