شنبه 12 ژانویه 13 | 16:55
جشنواره‌ای که عنوان مردمی را برای خود برگزیده است

آیا عمار مردمی می‌ماند؟

محمد ثقفی

مردم عادی اما بیشتر همان «حکایت» و «قصه» را می‌پسندند؛ کتاب «دا» را در کوتاه مدت پرفروش می‌کنند و انگیزه‌ای ندارند تا «خشم و هیاهو»ی انسانی «مسخ»شده را تورق کنند. و این «قصه»های محبوب، زمانی که در قالب «مستند» -چه گزارشی و چه داستانی- تصویر شوند، سینمایی می‌سازد که به حقیقت می‌توان مردمی‌اش نامید.


تریبون مستضعفین- محمد ثقفی

«مردم روستای معزی‌آباد پس از نمایش فیلم «کوچه مقدس» و صحبت های یکی از معلمین درباره شخصیت حاج آقا مقدس و لزوم کار فرهنگی، به صورت خودجوش اقدام به جمع آوری پول برای خرید لپ‌تاپ و ویدئو پروژکتور برای اکران فیلم‌های جشنواره مردمی عمار در این روستا کردند.» (+)

این خبری بود که در رسانه‌ها انعکاسی پیدا نکرد، اما با این وجود نشانه‌ای‌ست از این که هنر مخاطب خاص ندارد و اگر توده‌های مردم از آثار «هنری» استقبال چندانی نمی‌کنند و مخاطبین این تولیدات بخش‌هایی از دانشگاهیان و طبقه متوسط آشنا با دنیای روز هستند نه به دلیل مشکلات اقتصادی مردم است و نه به این دلیل که زیبایی‌شناسی هنری تنها در سری پیدا می‌شود که بر شکمی سیر باشد. بلکه مشکل از جای دیگری‌ست.

اکران مردمی

شاید تا کنون نام روستاهای شهرستان «ماسال و شاندرمن» را نشنیده باشید، برگزارکنندگان اکران‌های مردمی جشنواره عمار در روستاهای این شهرستان، وبلاگی را برای بازتاب‌دادن این اتفاق فرهنگی در شهرستانشان راه‌اندازی کردند. گرگان، بابل، شهریار و وحیدیه، شهر قدس، تربت حیدریه، نظرآباد، فسا، صفادشت، نیشابور، کاشمر، فریمان، سمنان، تربت جام، همدان، قزوین، هرمزگان، ساری، ایذه، جهرم، آذربایجان شرقی، خوزستان، کاشان، چهارمحال و بختیاری، کرمان، گیلانوند، بوشهر، مازندران، خراسان، قم، یزد، لرستان و سیستان و بلوچستان فعالان فرهنگی‌ای داشتند که مانند اهالی ماسال و شاندرمن برای خبررسانی اکران‌های مردمی‌شان وبلاگ راه‌اندازی کردند و این جدای از اکران‌هایی است که نه وبلاگی برایشان تأسیس شد و نه در جایی بازتاب پیدا کردند.

استقبال از جشنواره‌ای که شاید بسیاری از فیلم‌سازانش از لحاظ تکنیک آماتوراند، چگونه مورد توجه اقشاری از مردم قرار می‌گیرد که پیش‌تر اصلا پیوندی با سینما نداشته اند؟

ایرانی‌ها –از فقیر و غنی- از گذشته‌های دور با «حکایت» و «قصه» انس گرفته اند. داستان‌هایی که اگرچه از واقع حکایت نمی‌کنند اما تصویری از زندگی خود مردم اند. رویکردی داستانی که چندان با «رمان» و «داستان کوتاه» مدرن و سینمایی که بر این اساس پایه‌ریزی شد است نسبتی ندارد.

داستان مدرن بیش از آن‌که بی‌غل‌وغش از زندگی مردم بگوید، غرقه در پریشانی‌ها و تناقض‌هایی است که انسان مدرن با آن مواجه است. انسانی که خوب و بد و هست و نیست را با اطمینان نمی‌شناسد و برای همین مواجهه‌اش با دنیا مواجهه‌ای پرابهام و پردرد است. انسان مدرن تنهاست و پریشان، گاهی به‌سان «راسکلنیکف» دست به جنایت می‌زند و از این که تکلیفش با خودش و آن‌چه کرده مشخص نیست رنج می‌کشد، و گاهی در لباس «بیگانه» چون انسانی خواب‌زده نمی‌فهمد که بر او چه می‌گذرد و چه می‌کند و چرا می‌کند. انسان مدرن، خسته از فلسفه‌ای که نتوانسته پا به پای تکنولوژی و علم و اقتصاد رشد کند و برای مواجهه‌ی پرسش‌گونش با هستی پاسخی آرام‌بخش ارائه کند، درد می‌کشد و ناله می‌کند و این ناله‌ها می‌شود «رمان»، «داستان کوتاه» و سینمایی که «هنری» می‌خوانندش.

سینماگر و رمان‌نویس ما اما با توده‌ی از مردمی که با دنیا دوست اند و خوب و بدی برای خود می‌شناسند، از این دغدغه‌ها می‌گوید، آن‌هم با بیانی الکن. و برای همین است که تنها تربیت‌شدگان دانشگاه که با احوالات انسان مدرن آشنایند و گاه چون انسان مدرن درد می کشند و گاه خوش می‌دارند با ژست درد شبیه انسان برتر مدرن شوند، با این سینما ارتباط برقرار می‌کنند.

مردم عادی اما بیشتر همان «حکایت» و «قصه» را می‌پسندند؛ کتاب «دا» را در کوتاه مدت پرفروش می‌کنند و انگیزه‌ای ندارند تا «خشم و هیاهو»ی انسانی «مسخ»شده را تورق کنند. و این «قصه»های محبوب، زمانی که در قالب «مستند» -چه گزارشی و چه داستانی- تصویر شوند، سینمایی می‌سازد که به حقیقت می‌توان مردمی‌اش نامید. سینمایی که روستایی فقیر را به پرداخت هزینه‌ی برپایی سینمایی کوچک وامی‌دارد که در آن بنشیند و «حکایت»هایی که دیروز می‌شنیده را امروز ببیند و علی‌رغم همه‌ی سختی‌های زندگی‌اش، دل به «هنر»ی ببندد که برایش آشناست. این چنین مخاطبی نه هنرنمایی‌های «نولان» برایش جذابیت دارد و نه فلسفه‌پردازی‌های «کوبلیک»، و نه تقلیدهای دست‌وپاشکسته‌ی داخلی از این‌ها.

و البته این سینما برای انسانی که تلاش می‌کند درد انسان مدرن را به گنجینه‌ی افتخارات متجددانه‌اش اضافه کند و هم ایرانی‌ای که از هویتش دور افتاده و با این رنج‌ها دست و پنجه نرم می‌کند را به سوی خود می‌کشاند، کششی از جنس طعم غذای خانگی و آوای ترانه‌های قدیمی.

شاید همین بود که سخنان سلحشور در جشنواره عمار به برای من جذاب کرد آن‌جا که گفت «مستند یعنی واقعیت، واقعیتی که ریشه در حقیقت دارد.» و از فیلم‌سازان عمار خواست که «با همین نگاه اعتقادی هم وارد کار فیلم‌سازی داستانی شوند.» (+)

عمار توانسته محمل چنین سینمایی شود، برای عدالتخواهان از هر صنف و طبقه‌ای «کارتن‌خواب‌ها» و «و اما قسط» دارد؛ برای مردمی که دلشان برای دردها و زیبایی‌های جنگ‌مان می‌تپد «ننه قربون» و «مادران ابر» را نمایش می‌دهد؛ روستاییان و مردم شهر‌های کوچک را به بهانه‌های محتلف در «ایران سبز»، «پایان فراموشی»، «سی‌سال زندگی با صد بند» و «مشتی اسماعیل» تصویر می‌کند و به تماشا می‌نشاند و با پرداختن به سوژه‌های مظلوم و جذاب در «آخوند چینی دات کام»، «روایت یک زندگی»، «پوستین وارونه» و «اخراجی‌ها۴» علاقه‌مندان را امیدوار می‌کند.

و حال این عمار است که باید انتخاب کند که می‌خواهد همین‌گونه مردمی بماند یا به بهای توجه نخبگان و روشنفکران مدرنیسم‌زدگی پیدا کند و یا برای خوش‌آمد خودعمارپندارها و برخی دیگر، مردمی بودن را به پای حکومتی‌شدن چه در محتوا و چه در ساختار قربانی کند.

  1. ماسال نيوز
    13 ژانویه 2013

    ممنون توجه شما به نظرات

  2. خواننده
    14 ژانویه 2013

    نتیجه گیری آخرتون اصلا جالب نبود

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.