دوشنبه 14 ژانویه 13 | 20:15

چرا سینمای ایران در حال نابودی است؟

مشکل اصلی این است که سینماگران و فیلمسازان ما از حرف تهی شده‌اند، چون حرفی برای گفتن ندارند قهراً سبک و خلاقیت نویی هم در عالم تکنیک اتفاق نمی‌افتد. بحران حرف نو در سینمای ما جدی است وسینماگرهای ما کم‌کم رو به ورشکستگی می‌روند، زیرا فیلم‌سازان نمی‌توانند تحلیل نویی از وضعیت اجتماع خود ارائه دهند.


این روزها اهالی سینمای حرفه ای کشور همگی یک صدا از تعطیلی سینما و نابودی این صنعت – هنر در کشورمان حرف می­زنند. علت­هایی نیز در این میان ذکر می­شود همچون مشکلات مدیریتی،مسائلی مانند شبکه­ی ویدویی ، شبکه­های ماهواره­ای و غیره، که همگی علل عَرَضی هستند. به نظر می رسد علتی دیگر برای بحران اقتصادی سینمای ایران متصور است که ذاتی و درونی است و بطور مستقیم به جذابیت و ارتباط محتوایی آثار با مخاطب ایرانی مربوط می­شود ، آنچه در پی می­آید یادداشتی شفاهی از مهدی متولیان پژوهشگر سینما و مسئول مدیریت هنری سازمان بسیج دانشجویی است ، که به بهانه ی بررسی مشکلات اقتصادی سینمای حال حاضر؛ به الگوی ایرانی اسلامی سینما و بحث جذابیت در سینمای ایران می پردازد .

بحثی که این روزها در بین دست‌اندرکاران سینمای ایران مطرح است تعطیلی سینماست، اما این بحث با سفسطه‌ای همراه شده و آن سفسطه این است که همه‌ی مشکلات مالی و اقتصادی سینما را به بحث تحریم اخیر حوزه‌ی هنری و اتفاقات سیاسی و مدیریتی آن ربط می‌دهند.برخی دیگر اعتقاد دارند که فقدان جذابیت در فیلم‌ها باعث فراری شدن مردم از سینماهاست و در این میان برخی هم پیش‌بینی شهید آوینی را که به خاطر نداشتن جذابیت، سینمای وقت ایران را محکوم به فنا می‌داند، مطرح می‌کنند. ابتدا باید درباره‌ی این سخن شهید آوینی توضیح بدهیم.

اگر کمی دقت کنیم، در آن بحث شهید بزرگوار اشاره‌اش به آن سطح از سینمای هنری بود که در دهه‌ی 60 و اوایل دهه‌ی 70 وجود داشت. آن سینمای هنری خیلی وقت است که فنا شده است. هرچند امروز هم سینمای هنری داریم، ولی این سینمای هنری چیزی غیر از سینمای هنری آن دوره است. امروز دیگر سینمای هنری امتحان خودش را پس داده و مجاب شده است که تا حدی به جذابیت‌های سینما روی خوش نشان دهد و با عنایت به جذابیت‌های تجاری سینما در سبک و فرم هنری جدید خودش را نشان دهد.

اما چرا سینمای ایران مخاطب ندارد؟

این مسئله‌ی سینمای هنری نیست. به نظر من، اتفاقاً ما شدیداً دچار سینمای تجاری شده‌ایم؛ یعنی فیلم‌ها امروز به یک معنا هیچ نسبتی با آن سبک خاص سینمای هنری ندارند و سعی دارند به اصطلاح فیلم‌های «بفروش» بسازند. مشکل این است که سینماگرها و فیلم‌سازان ما از حرف تهی شده‌اند و چون حرفی برای گفتن ندارند، قهراً سبک و خلاقیت نویی هم در عالم تکنیک اتفاق نمی‌افتد.

اما آیا چیزهایی از سینمای روشن‌فکری دهه‌های گذشته به سینمای امروز به ارث رسیده است؟ اگر بخواهیم دقیق‌تر نگاه کنیم، آن عناصر و شاخصه‌های تفکر روشن‌فکری هنوز موجود است. اگر بخواهیم تکنیکی به قضیه نگاه کنیم، باز در سینمای هنری نفی داستان است، ولی به روش‌های مختلف به یک سری اصول جذابیت‌ در سینما، مثل استفاده از سوپراستارها، گردن گذاشته‌اند.

بحران حرف نو در سینمای ما جدی است و سینماگرهای ما دارند به ورشکستگی می‌رسند، به این دلیل که نمی‌توانند تحلیل نویی از وضعیت اجتماعی خود ارائه بدهند. شما باید یک تحلیل‌گر اجتماعی، کارشناس سیاسی، مجتهد حوزه‌ی فرهنگ و صاحب حرف و نقد باشید و بعد بر اساس آن حرفتان، فیلم بسازید. این حرف هم وقتی در قالب سینما قرار می‌گیرد، شدیداً باید برای مخاطب تازگی داشته باشد. سینماگران ما این را ندارند.

اما در غرب این طور نیست. امثال اسکورسیزی، اسپیلبرگ، جیمز کامرون و آن‌هایی که در دهه‌های پیشین شاخص و پیشرو بودند و نوآورانه‌ترین فیلم‌ها را به وجود آورده‌اند، لااقل تحلیل‌گرهای اجتماعی و صاحبِ نظر و حرف نو بودند و در فیلم‌هایی که ساخته‌اند این حرف را مطرح کرده‌اند و حرفشان به جان مخاطب نشسته و برای او جذابیت و تازگی داشته است.

متأسفانه سینماگران ایرانی، به واسطه‌ی اینکه کاملاً مقلد غربی‌ها هستند و آن چیزی که در ظاهر دیده‌اند تکنیک سینماست، دنبال تکنیک و تقلید تکنیک رفته‌اند؛ ولی به حوزه‌ی تفکر، که در بطن همه‌ی آن آثار سینمایی وجود دارد، اصلاً عنایت نداشته‌اند و اصلاً اهمیتی برای آن قائل نمی‌شوند. شهید آوینی در نقد هنر جدید به این موضوع اشاره دارد که «هنرمندان ما تنها به دنبال فراگیری تکنیک هستند، آن‌ها هرگز در جست‌وجوی حکمت نیستند»

به نظر می‌آید چیزی که امروز باعث شکست در سینمای ما شده همان مسئله‌ای است که شهید آوینی بدان اشاره کرده است. در واقع سینماگران فقط دارند تکنسین می‌شوند و بی‌شک تکنسینی که تهی از تفکر باشد نمی‌تواند نوآور باشد، خیلی هنر بکند در قواعد تکنیکی خلاقیت و ابتکار انگشت‌شماری به وجود بیاورد که امروز همان را هم نداریم. وقتی جست‌وجویی در عالم سینما می‌کنیم، می‌بینیم اصل آن نوآوری‌های تکنیکی هم در فلان فیلم خارجی یا هالیوودی است و سینماگر ما فقط تقلید کورکوانه کرده است.

بحث مهمی که در حوزه‌ی سینما، تحت عنوان پیوستگی بین تفکر، محتوا و تکنیک مطرح می‌شود در اینجا نقش خود را نشان می‌دهد. سینماگری که خودش صاحب تفکر نیست و نسبت به جامعه‌اش یک آدم عامی محسوب می‌شود نمی‌تواند حرف تازه و خلاقانه‌ای داشته باشد و وقتی حرف تازه‌ای ندارد، تکنیک تازه‌ای هم ایجاد نمی‌کند.

سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است که ما در چه بخشی از پرورش نسل سینمایی مشکل داشته‌ایم؟ آیا مشکل ما در این است که طرح درس‌‌مان در دانشگاه هنر اصلاً چیزی به نام فلسفه‌ی سینما ندارد و فقط به تاریخ سینما و ستایش بزرگان سینما می‌پردازد یا اینکه باید بین حکمت و حوزه‌ی علمیه، بین نهاد دین و نهاد هنر پیوستگی عمیقی وجود داشته باشد که نیست؟

من فکر می‌کنم حتی اگر فلسفه‌ی سینما به معنی درست آن (‌شهید آوینی معتقد بود فلسفه‌ی سینما با تاریخ سینما فرق می‌کند)‌ آموزش داده می‌شد، باز کافی نبود. یک چیز عامی به نام حکمت که ما از آن حرف می‌زنیم لازم است و آن را اگر تجزیه‌اش کنیم، شاید به طور مثال فراگیری علوم انسان‌شناسی باشد، اما این یک ایده‌ی اولیه است که باید روی آن کار شود. به هر حال ما به فیلم‌سازی نیاز داریم که کار نویی بر اساس فرهنگ دینی و اسلامی خودمان انجام دهد.

چرا می‌خواهیم هالیوودی بشویم؟

اگر به معنای واقعی بخواهیم هالیوودی بشویم، می‌توانیم جلوه‌های ویژه و تکنیک‌های روز را به دست آوریم، مگر ما در «ملک سلیمان» بخشی از این‌ها را تجربه نکردیم؟ فقط برای اینکه بگوییم ما هم می‌توانیم. به هر ترتیب، با استفاده از تکنسین‌های خارجی یا داخلی می‌توانیم این جلوه‌های تکنیکی را ایجاد کنیم. در حال حاضر واقعاً ما کم نداریم کسانی را که در حوزه‌ی تکنیک دست کمی از هالیوود ندارند، هرچند که ممکن است شناخته‌شده نباشند.

بنابراین می‌توان به آن سطح رسید، ولی سؤال اینجاست که در نهایت می‌خواهیم به کجا برسیم؟ ما در بهترین حالت هم که از نظر تکنیکی به آن‌ها برسیم، تا وقتی روحیه‌مان روحیه‌ی تقلیدگری است (این تقلیدگری حتی در فیلم‌سازان مسلمان متعهد ما هم قابل مشاهده است)، باز هم کپی آن‌ها هستیم و باز هم آن‌ها بهتر از آن نمونه‌ی ما‌ را ارائه می‌دهند. بنابراین در آن صورت هم نمی‌شود انتظار داشت که چنین اتفاقی در سینمای ما بیفتد. چیزی که مهم است این است که ما کلاً به تکنیک ایرانی برسیم. تکنیک ایرانی هم مستقیماً از تفکر ایرانی‌ـ‌اسلامی بیرون می‌آید و لاغیر.

متأسفانه در سینمای ایران نمونه‌ای را نمی‌شود سراغ گرفت که تکنیک ایرانی ایجاد کرده باشد. مدیران فرهنگی ما هم دچار غرب‌زدگی شده‌اند. حتی اگر آدم‌های انقلابی باشند، باز به سراغ آن بِرَندهای غرب‌زده در حوزه‌ی سینما می‌روند و از آن‌ها می‌خواهند که برایشان فیلم و سریال بسازند. بنابراین فیلم‌ساز هم کار دلی انجام نمی‌دهد و اثر دینی ایجاد نمی‌کند. بعضی‌ها هم که مثلاً از جنس آقای مهرجویی هستند تظاهر به دانش و معرفت می‌کنند، ولی کاملاً مشخص است که خودشان هنوز که هنوز است سرگشته‌ی معارف مختلف‌اند و نمی‌دانند در این عالم چه‌کاره ‌هستند. «نارنجی‌پوش» کاملاً گویای همین واقعیت بود. این فیلم به هجو رسیده و به نوعی داستان و شخصیت‌پردازی آن کاملاً هجوآمیز است. این‌ها همه‌ ناشی از تفکر و وضعیت فکری این کارگردان است. اصلاً یک لحظه نباید فکر کنیم که این‌ها چه ربطی به فکرش دارد؟ نه، این کاملاً بازتاب تفکر این فرد است. جان این فرد با این فکر ظهور پیدا کرده است.

تعریف جلال آل‌احمد از روشن‌فکرنماها خیلی جالب است. او می‌گوید: «روشن‌فکر هرهری مذهب است، نه به هیچ چیز اعتقاد دارد، نه به هیچ چیز بی‌اعتقاد است. مسجد می‌رود، همان ‌طور که کافه می‌رود، همان ‌طور که سینما می‌رود.» اصلاً ما نمی‌خواهیم بگوییم روشن‌فکرها ملحد هستند، بلکه آن‌ها ملغمه‌ای از همه چیز هستند.

در سینما باید تفکری فراتر از سینما حاکم باشد، ولی خلأ چنین تفکری در سینمای ما وجود دارد؛ تفکری که مستقل از هر نمونه‌ی دیگری، حرف نویی برای زدن داشته باشد، حال نمی‌گوییم غرب‌زده نباشد و مستقل از هر نمونه‌ی دیگری و کاملاً منحصر به فرد و از آنِ سینمای ما باشد.

چه باید کرد؟ نهادهای مسئول کدام­اند؟

به نظر می‌رسد که چاره‌ی این مسئله خیلی پیچیده‌تر از این است که هنرمند مشکل خودش را حل کند. عجالتاً می‌شود گفت که اول از همه، بر مبنای آن نگاه، باید آموزشکده‌های ما در کل متحول شوند. اصالت آموزش و تکنیک باید واقعاً برچیده شود. شاید به این نتیجه برسیم در یک اتود اجرایی بدوی، برای مثال، دانشجوی رشته‌ی سینما تا دو سال اصلاً تکنیک یاد نگیرد و یک سری مبانی فلسفی و فکری به او آموزش داده شود. به هر حال یک تحول اساسی لازم است تا سینمای تهی از تفکر ما دوباره جان بگیرد. باید روی این اتودها فکر کنیم و برای آن‌ها نظام آموزشی طراحی نماییم.

از طرف دیگر، انتقادی که به برخی دوستان وارد است این است که همه‌ی حمله‌هایشان را متوجه مدیریت سینمایی کشور می‌کنند، در حالی که به نظر می‌رسد در مسائل اخیر سینمای ایران مدیریت چندان مؤثر نیست. مشکل خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست. می‌بایست از دانشگاه شروع کنیم و نظام آموزش هنرمان را متحول نماییم. باید به این سمت نگاه و حرکت کرد. از طرف دیگر، مدیران نظام باید به این مسئله، یعنی تحول آموزش، توجه ویژه‌ای داشته باشند و مهم‌تر از همه، مدیران قبل از هر چیز باید خودشان از غرب‌گرایی خلاص شوند و معرفتشان به انقلاب اسلامی معرفتی درست و کامل باشد. در این صورت است که آن‌ها به یک آدم‌شناسی می‌رسند و سراغ نسخه‌های بدلی نمی‌روند.

برای مثال، سریالی که به مناسبت محرم از شبکه‌ی 2 پخش شد کلاً هجو است. در این سریال فقط به زور قصه‌ای پرداخت می‌شود و داستانی روایت می‌شود که اصولاً هیچ نسبتی با مفاهیم دینی ما ندارد. به زور بحثی راجع به حرام‌خواری وارد داستان شده است، در حالی که حضور این قسمت‌ها در داستان کاملاً تصنعی است. اصل داستان یک نوع ملودرام به شکل نازل غربی آن است.

در این سال‌ها، سریال‌های زیادی در ایام محرم به این سبک ساخته شده است که به تقلید از «شب دهم» می‌پردازند. در خود سریال «شب دهم» هم، با وجود اینکه سریال گیرایی محسوب می‌شد و خیلی مخاطب پیدا کرد، بحث محرم اصالت نداشت و بیشتر در آن یک نگاه عرفانی به عشق زمینی مطرح بود. بعدها سریال‌های دیگر از این نمونه تقلید کردند. اما فیلم‌سازان و سریال‌سازان در هیچ کدام از این کارها به عمق معرفت دینی راه پیدا نمی‌کنند، پس انتظار به وجود آمدن فیلمی که مخاطب ایرانی آن را باور کند و به واسطه‌ی آن با سینما آشتی کند، در حال حاضر انتظار بیهوده‌ای است و بدون تحولی اساسی در حوزه‌ی اندیشه و تفکر سینمای ایران، تحول در اقتصاد و موفقیت تجاری هم بیهوده است، چرا که مردم در صورتی سینما می‌روند که بین خود و سینما نسبتی درست و ارزشمند ببینند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.