محمد حسن نوروزی، از جمله 48 اسیر دربند تروریست های سوریه بود که بعد از تحمل 158 روز رنج اسارت به آغوش وطن بازگشت.
اگر چه لحظه به لحظه آن 158 روز خاطرات است و به یادماندنی اما او با ذکر مهمترین مسایل دوران اسارت همه پرسش های ما را پاسخ می دهد. وی خود را 49 ساله و ساکن شیراز معرفی می کند.
نوروزی درباره چرایی سفر خود به سوریه می گوید: میلاد امام حسن (ع) چهارده مرداد برای یک سفر زیارتی عازم سوریه شدیم.
راننده اتوبوس خائن از آب درآمد
محمدحسن نوروزی درباره نحوه دستگیری خود و یارانش می گوید: اتوبوس ما در مسیر حرم حضرت زینب(س) در حال حرکت بود که در مسیر یکباره تعدادی از نیروهای مسلح جلوی اتوبوس را گرفتند و راننده اتوبوس نگه داشت و ماشین را خاموش کرد. چهار نفر از آنها وارد ماشین شدند و تعدادی دیگر ماشین را محاصره کرده بودند.
در ابتدا ما فکر می کردیم که از نیروهای دولت سوریه هستند اما دقایقی بعد فهمیدیم که گرفتار مخالفان و تروریست های سوریه شده ایم. راننده ای از خودشان پشت ماشین نشست بعد از حدود یک ساعت حرکت، ما را به شهرکی دیگر در یک ساختمان اداری بردند.
هر کس نامش علی و حسین بود بیشتر کتک می خورد
از همان ابتدا تروریست ها چهره ی پلید خود را با ضرب و شتم نشان دادند. از رفتارشان معلوم بود که از عقاید وهابی های الگو گرفته اند، از ما می پرسیدند چرا عزاداری می کنید؟ چرا زیارت آمده اید؟ زیارت فقط مخصوص خانه خداست. مرتب تهدیدمان می کردند، به این صورت که اسلحه روی شقیقه شان می گذاشتند و تهدید به مرگ می کردند.
می گفتند انگشتانتان را بالا بیاورید تا قطع کنیم و تبر را کنار دستمان روی سنگ می زدند. هر کس نام ایرانی یا اسامی متبرک ائمه اطهار را داشت، کتک می خورد. در این میان هر کس که نامش علی یا حسین بود، چند نفر روی سرش می ریختند و به شدت کتکش می زدند.
مترجم افغانی ما به انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب عشق می ورزید!
هنگام حرکت از هتل مترجمی را اجیر کرده بودند تا برای ما فارسی را به عربی و برعکس ترجمه کند. او اصالتا افغانی و شیعه بود! شانزده سال در دمشق سکونت داشت. ارادت خاصی به حضرت رقیه و حضرت زینب داشت.
در مدت اسارت به بچه ها روحیه می داد. با وجودی که هوییتش افغانی بود به انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب عشق می ورزید. حتی در مدح اهل بیت هم شعر می گفت. تروریست ها از او خواسته بودند که ما را به همکاری با آنها وادار نماید. به او پیشنهاد پول داده بودند. حساب که کردیم به پول ایران دویست میلیون تومان می شد!
سکوت بهترین راه حل بود
پاسخ سوالات آنها درباره مسائل دینی، چگونگی و چرایی زیارت قبور ائمه را نمی دادیم. چون اگر جواب سوالات را می دادیم فقط ضرب و شتم آنها زیاد می شد به همین خاطر سکوت بهترین راه حل بود.
تروریست ها غیر سوری هستند
اغلب تروریست ها اتباع خیلی از کشورهای دیگر از جمله عراق، ترکیه، عربستان و… بودند. تروریستها می گفتند، ترکیه تجهیزات نظامی به آنها می دهد قطر و عربستان پشتیبانی مالی و فکری و اردن هم خدمات بیمارستانی ارائه میکند.
فکر می کردند ایران طرفدار اسرائیل است!
چیزی که از همه جالب تر بود درباره چرایی دستگیری ما می گفتند، ما ضد امریکا و اسرائیل هستیم. جمهوری اسلامی طرفدار اسرائیل است و بشار اسد هم نوکر آمریکاست. ما باید اول شما را و بعد اسرائیل را به جای خود بنشانیم! چنان برایشان تبلیغ کرده بودند که فکر می کردند ایران طرفدار اسرائیل است! حرف هایشان تناقض داشت. از یک طرف معتقد بودند، آمریکا بهتر است چرا که از بشار حمایت نمی کند.
کشتار های القاعده را به پای شیعه می نوشتند
تروریست ها می گفتند شما شیعیان سر سنی ها را می برید، دست به دست کرده و حسین حسین می گویید. فیلم هایی برایشان ساخته بودند که این موضوع را نشان میداد و در موبایل های خود داشتند.
برایشان این گونه جا انداخته بودند که تمام کشتارهایی که توسط القاعده در پاکستان و افغانستان انجام می شود شیعیان علیه سنی ها انجام می دهند و باورشان نمی شد که در ایران سنی و شیعه مسالمت آمیز در کنار یکدیگر زندگی می کنند.
اسارت ما در مقابل اسرای کربلا، قطره ای در مقابل دریا بود
ما در همان زمان و همان مکان اسرای عاشورا اسیر شدیم! مثل آنها خانه به خانه شدیم، همان سیلی ها، همان تحقیر شدن ها را به سر ما آوردند. اسارت ما در مقابل اسرای کربلا، قطره ای در مقابل دریا بود.
معنی واقعی توسل به حضرت زهرا (س) را آنجا فهمیدیم
غذا و آب شرب نامناسب به ما می دادند که حتی خودشان هم جرات خوردن آن را نداشتند. ما غذا و آب را با بسم الله و ذکر خدا می خوردیم. مثل مردگان درون برزخ بودیم طوری که زن و فرزند و اموال داشتیم ولی از دسترسمان خارج بودند. همه چیزمان یک جفت کفش بود که بالشت سرمان بود و یک پیر آهن و شلوار مثل کفنی. از خدا می خواستیم که بگذارد برگردیم و جبران کنیم.
ما جز کار خیری که انجام داده بودیم چیز دیگری نداشتیم، روزی دیگرمان این بود که ثروت شیعه را شناختیم. معنی واقعی توسل به حضرت زهرا را با تمام وجود درک کردیم. فهمیدیم الا بذکرالله تطمئن القلوب یعنی چه.
این توسلات و اذکار رعب را از دل ما بیرون و شاد و دلهای آنها نرم و چشمانشان را کور می کرد. قلب ما روشن بود. می دانستیم که آخرش شهادت است یا آزادی.
روزهای اول می گفتند: دعایتان اثر ندارد و روزهای آخر می خواستند برایشان دعا کنیم!
گروگانگیرها تهدیدمان کردند اگر تا 24 ساعت آینده نگویید که ما نظامی هستیم و برای کشتار مخالفان بشار اسد آمده ایم، از زنده بودنتان پشیمان می شوید.
این 24 ساعت را توسل به حضرت زهرا کردیم و آنها بعد از 24 ساعت یک باره سوار ماشین شدند و رفتند! بعدها گفتند، ما هر روزی که خواستیم شما را شکنجه کنیم اتفاقی افتاد. اوایل اسارت به ما می گفتند، شما را شکنجه می کنیم. دیگر دعا نکنید که دعای شما اثری ندارد. اما روزهای آخر می خواستند برایشان دعا کنیم.
شکنجه گر ما فهمید: هر که با آل علی در افتاد ورافتاد!
آخرین باری که ضرب و شتم شدیم، توسط ابوسمیر یعنی همان زندانبان اصلی بود. به او گفته بودند ایرانیان پدرت را با قناسه کشته اند. او با نفرین بچه ها به بلایی بد گرفتار شد. همیشه خودمان غذا را از ماشین می گرفتیم. ابوسمیر روزی آمد و با بی ادبی گفت، نمی خواهد شما غذا بگیرید. ظرف غذا را گرفت و رفت که غذا بگیرد. هیچ وقت نزدیک اسارتگاه ما بمباران نمی شد، اماخمپاره ای نزدیک خانه کنار در خورد که ناله اش بلند شد. بعدها فهمیدیم که از ناحیه پا، شکم و چشم آسیب دیده و برای مداوا به اردن رفته است. این اتفاق روی آنها تاثیر گذاشته بود و احساس می کردند که به قول معروف هر که با آل علی در افتاد ورافتاد.
امیدوارم خانواده ام نمره قبولی از خدا گرفته باشند
خانواده ما تربیت شده ی مکتب امام هستند. خانواده ام در کنار قضایا ناراحت بودند و بهشان سخت می گذشته اما به گفته خودشان با توسل به اهل بیت و ذکر خدا آرام می گرفتند. اقوام و خویشان می گویند آرامش آنها ما را هم آرام می کرد. به هر حال ناراحتی خود را نشان نمی دادند که انشاالله نمره قبولی از خداوند گرفته باشند.
خواب جالب یکی از بچه های اهل خراسان
حدودا دو سه هفته قبل از آزادی یکی از بچه های خراسان خوابی دید که فرمانده تروریست ها کاغذی را مهر خروج می زند و به بچه ها می دهد. وقتی که دستش داده بود نوشته بود زیارت عاشورا. بعد از تعریف کردن خواب، زیارت عاشورا را تکه تکه روی کارتن خرمایی نوشتیم و در 4 روز کامل کردیم و با آداب کامل روزی دو-سه ساعت با دلی شکسته می خواندیم.
دعا می کردیم که خدایا ما را با افتخار آزاد کن
اولین نوید آزادی روزی به ما دادند که زیارت عاشورا را خواندیم. یک شب یکی از بچه ها بی اختیار بلند بلند شروع به شعر خواندن کرد و بچه ها همان طور که سر جای خود بودند. بلند گریه می کردند. زندانبان با فرمانده خودش تماس گرفته بود و رخداد را برایش تعریف کرده بود. فرمانده آمد و گفت: چه شده چرا گریه می کنید. همیشه به ما می گفتند که آزادی شما دست ما نیست و مقامات بالا تصمیم می گیرند. دعا کنید که آزاد شوید. این بار به ما گفت: که آرام باشید خبری به شما می دهم که شما را خوشحال می کند. می گفت: به والله کار شما چنان رو روال افتاده که خودمان هم باور نمی کردیم که کار شما رو به آزادی رود.
دوست نداشتیم جمهوری اسلامی به خاطر ما باج بدهد
ما همیشه در نمازمان دعا می کردیم که خدایا ما را با افتخار آزاد کن. نمی خواهیم جمهوری اسلامی برای آزادی ما باج دهد در غیر این صورت کشته شدن خوشایندتر است.
بالاخره زمان آزادی فرا رسید
روز چهارشنبه بود که دو نفر از ترکیه آمدند و خودشان را از جمعیت اسلامی ترکیه و برای میانجی گری معرفی کردند و به ما گفتند، تا چند روز دیگر آزاد می شوید. ما به حرف های آنان دل نبستیم. احتمال می دادیم شاید حربه در کارشان باشد. تا روزی که ما را سوار اتوبوس کردند.
آنها خودشان ما را همراهی کردند که مبادا دست دیگر گروه های تروریست بیفتیم. جالب اینجا بود آنها با ما روبوسی کردند و حلالیت طلبیدند و توسط اتوبوس های دیگری به مرکز دمشق حرکت کردیم و به آزادی کامل رسیدیم.
فقط معجره الهی شما را آزاد کرد
سوال ما از تروریست ها این بود که ما چگونه آزاد شدیم؟ قسم می خوردند که کارمان توسط دیپلماسی ذره ای پیش نرفت. آن چیزی که شما را آزاد کرد معجزه ای الهی بود و دعای خانواده و مردم کشورتان بود.
باعث افتخار است که جمهوری اسلامی بابت آزادی ما باجی نداد
حتی با وجود تبلیغاتی که کرده بودند که برای آزادی ما بیش از 2000 اسیر آزاد شده، درست نبود. چون آزادی آنها قبل از آزادی ما شروع شده بود و اندک اندک آنها را آزاد می کردند. تروریست ها برای آزادی ما مشتاق تر بودند و این باعث افتخار است که جمهوری اسلامی باجی به آنها نداده است.
دلچسب ترین زیارت عمرمان را انجام دادیم
بعد از ماجرا ما را به زیارت حضرت رقیه بردند که دلچسب ترین زیارت عمرمان را انجام دادیم. چرا که معنی کامل اسارت حضرت رقیه را فهمیده بودیم. خبر آزادی ما برای همه غیر منتظره بود و باورمان نمی شد که خدا با یک نظر تمام کارها که مثل یک کلاف در هم پیچ خورده بود را باز کرده است.
احساس میکردم که قدرت خدا را می بینم
همه اقوام در خانه جمع شده بودند. از دمشق که به خانه تماس گرفتم اشک شوق می ریختند. لحظه ای شیرین و دلچسب بود. احساس می کردم که قدرت خدا را می بینیم و با توکل به خداوند و توسل به ائمه، فهمیدم که پشت هر سختی یک آسانی است.
به زودی با مقام معظم رهبری دیدار خواهیم کرد
ما با بچه ها در ارتباط هستیم. با هم تماس می گیریم و در آینده نزدیک در تهران به دیدار مقام معظم رهبری که آرزوی دیرینه مان است خواهیم رفت.
Sorry. No data so far.