یکشنبه 03 فوریه 13 | 11:38

ماجرای سرودن مثنوی شهادت و گریه آهنگران

بالا شهری و پایین شهری و مذهبی و غیرمذهبی نمی‌شناخت! این شعر چون بر اساس فطرت سروده شده بود این گونه بود. یک بار داشتم با یک نوار فروشی صحبت می‌کردم، دیدم دو سه تا دختر خانم با وضع نامناسب دنبال این نوار می‌گردند.


قارد طهماسبی

با خبر شدیم که سی ام بهمن ماه قرار است چهارمین شب شاعر -که از سوی خانه سرود انقلاب اسلامی برگزار می شود- به «قادر طهماسبی» اختصاص داده شود. به سراغ ایشان رفتیم و راجع به خودش و شعرش به گفت و گو نشستیم.

جناب آقای فرید! شما کجا به دنیا آمدید؟

در اول کتاب پری ستاره‌ها، این مطالب را توضیح داده‌ام و شاید یک مقدار تکرار مکررات باشد. من در مدخل آذرستان به دنیا آمدم؛ بعد از زنجان و کوه‌های قافلان کوه که وارد قسمت آذربایجان می‌شوید، اولین شهری است که بیست و چهار فرسخی زنجان است و از طرف دیگر در بیست و چهار فرسخی تبریز قرار دارد. زمانی نام آنجا «میانه» بوده است و بعدها شنیدم به آنجا «شهر صبا» می‌گفتند و خلاصه به طور مفصل این‌ها را در «پری ستاره‌ها» توضیح داده‌ام.

دوران کودکی و نوجوانی شما هم در میانه سپری شد؟

در حقیقت دوران نوجوانی‌ام آن جا سپری شد و بعدا هم رفت و آمد داشتیم. هرچند که امروز دوستان ما را در «میانه» زیاد نمی‌شناسند.

جناب فرید! چگونه به اصفهان آمدید؟

دیگر همیشه در رفت و آمد بودیم، مدتی در تهران بودیم و مدتی در بلوچستان، ایران‌شهر و زاهدان و سرباز را گشتیم و می‌خواستیم ببینیم که آن جا چه می‌گذرد. یک مقدار هم البته قبل از انقلاب برایم مشکل پیدا شد و با ساواک مشکل پیدا کردیم.

چه سالی به سیستان و بلوچستان و سرباز رفتید؟

حدودا 51 و 52 بود. بنا به اقتضای حالی که داشتیم سال‌ها گشتیم. دوستی در اصفهان داشتم و به من می‌گفت: یک سر هم به اصفهان بیا. به اصفهان رفتم و دیدم که انجمن‌های ادبی در آن جا دایر است. گاهی اوقات شعری می‌گفتم ولی آن جا بیشتر مستمع بودم.

بیشتر شما را به عنوان فرید اصفهانی می‌شناسند؛ یعنی اصفهانی بودن با واژه فرید گره خورده است و این باعث می‌شود که افراد فکر کنند شما در اصفهان هنر‌پرور به دنیا آمدید، در صورتی که فرمودید در میانه متولد شدید.

تقریبا پانزده سال از عمرم در اصفهان سپری شده است و سال 69 بود که از اصفهان به کرج و تهران رهسپار شدم.

* گفتم اگر در دانشگاه مشغول باشم دست و پایم بسته می‌شود

فکر کنم «مثنوی شهادت» هم در این سال توسط شما سروده می‌شود، اگر صلاح بدانید صحبت‌های شما را راجع به این مثنوی ماندگار بشنویم.

در دانشگاه اصفهان تدریس می‌کردم و آن سال‌ها، سال‌هایی بود که خیلی از این طرف و آن طرف دعوت می‌شدم. فکر کردم اگر در دانشگاه مشغول باشم و به کرسی استادی تکیه بزنم دست و پایم بسته می‌شود و این با روحم سازگار نبود. جهاد دانشگاهی داخل دانشگاه اصفهان قرار داشت. دوستان به دنبال من آمدند و صحبت کردیم و گفتند در هفته چند جلسه برای دانشجویان کلاس‌های فوق برنامه برگزار کنید. البته آن سال‌ها در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و هنرستان هنرهای زیبا بودم و گاهی اوقات با پخش سرود بچه‌های سپاه همکاری می‌کردم.

* ماجرای شب سی و هفتم و سرودن «مثنوی شهادت»

خاطره سرودن «مثنوی شهادت» را هم برایمان بفرمایید.

سال آخر بعد از صلح بود؛ یکی از بچه‌ها خوابی دیده بود و برایم تعریف کرد. عید همان سال در خانه بودم و در خودم فرو رفته بودم و اتفاقا شعر «بهار غمگین» را در همان سال سرودم که:

سکوت، اندوه می‌زاید بخندید

خزان چون تیر می‌آید بخندید

که می‌شود گفت به استقبال سوگ رفته‌ام. در همان سال‌ها با پدران شهدای اصفهان بیتوته‌ای داشتیم. با پدر شهید خرمیان دوست شدم و قرار می گذاشتیم که هر شب -به مدت چهل شب- به گلزار شهدای اصفهان برویم. این گلزار شهدا حالتی دارد، چراغ‌های زردی آن جا هست و یک حالت روحانی و عجیبی بر آن حاکم است. حدودا چهل شب در آن جا بودیم و در شعر هم گفتم که: «چهل شب راه را بی‌وقفه راندم»…

بعد از سی و هفت شب که توفیق شد من بروم، -نگذاشتم که به چهل شب برسد- یک طوفانی به پا شد که نتوانستم تا چهل شب به مهمانی شهدا بروم و این بیت حافظ یادم افتاد که:

«سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من/اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی»

آمدم و دیدم که در شب سی و هفتم یک حالت پرواز‌گونه‌ای برای من ایجاد شده است. شروع کردم به زمزمه کردن، شعر برای من مثل این است که به حالت پرواز در بیایم؛ سه تا کاغذ گذاشتم جلوی خودم و سه شعر را با هم شروع کردم و یکی از آن سه شعر «مثنوی شهادت» بود. بعد از سرودن همین شعر بود که حاج آقا زم_ رئیس حوزه هنری_ با من تماس گرفتند و گفتند باید شعر را تقویت کرد و تشریف بیاورید تهران. آن زمان آقایان میرشکاک و معلم در حوزه بودند. آن موقع حوزه در حقیقت تحریم شده بود! آمدم تهران و ساکن شدم و به نزد حاج آقا زم رفتم. ایشان گفت: «پیش سید‌مرتضی آوینی برو، حالش خوب نیست، یک سری به ایشان بزنید و به ایشان کمک کنید» من گفتم مشکلی نیست، اگر کاری از دستم بر بیاید در خدمتم. آن زمان ایشان ماهنامه «سوره» را منتشر می‌کرد.

به دفتر نشریه سوره رفتم و دیدم سید‌مرتضی آوینی -تک و تنها و متفکرانه- پشت میز کارش نشسته است. سلام کردم و جواب داد. من را نمی‌شناخت. خودم را معرفی کردم. گفتم حاج آقا گفتند پیش شما بیایم. گفت: اگر شعری داری به من بده تا در نشریه چاپ کنم.

* دیدم آهنگران گریه می کند

از این جور بیان مطلب‌ شما مشخص است که شهید آوینی با بی‌میلی این مطلب را گفته است.

بله، با میلی گفت و فکر نمی‌کرد که شعری در خور باشد.

حال سید‌مرتضی خیلی گرفته و غمگین بود. اصلا به شعر هم توجه نکرد! بعد در نشریه چاپ شد. پس از چاپ شعر در نشریه سوره من را به شب شعر دانشگاه تربیت مدرس دعوت کرده بودند -آن شب آقای آهنگران را هم دعوت کرده بودند- و شعر را خواندم. وقتی که از بالای سن پایین آمدم، دیدم آقای آهنگران دارد گریه می کند. گفتم: شما چرا گریه می‌کنید؟ گفت: آخر این شعر یک حال دیگری داشت. چرا تا به حال این شعر را به من ندادی؟ گفتم شعر را دادم به آقای آوینی و ایشان چاپ کرده‌اند. ایشان شعر را از من گرفت. ده پانزده روز بعد یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «آقای آهنگران شعر شما را خوانده است». در آن سال ها تهران بودم. یک روز شهرک راه‌آهن بودم و دیدم صدای آهنگران می‌آید و شعر من را دارد می‌خواند. به انقلاب آمدم دیدم باز هم همین کاست است و همه جا همین شعر بود. آقای آهنگران شعر را هم خوب خوانده بود. رفتم سوپر مارکت تا یک چیزی بخرم. ( چند وقتی هم کرج ساکن بودم) دیدم روبروی من یک صف طویلی بسته شده است. پرسیدم که این جا چه می‌فروشند؟

مردمی که در صف ایستاده بودند می‌گفتند یک نواری آمده است و می‌خواهیم بخریم. برادرم از مرقد امام آمده بود و گفت: در مرقد امام صف بلندی تشکیل شده بود برای خرید کاست آهنگران که شعر شما را خوانده است و یکی هم من خریدم. ظاهرا این شعر بالای شهری و پایین شهری و مذهبی و غیر مذهبی هم نمی‌شناخت! این شعر چون بر اساس فطرت سروده شده بود. این گونه بود.

بالاخره اثر آن سی و هفت روز بود.

بله، بر اساس فطرت سروده شده بود و کشش داشت. یک بار داشتم با یک نوار فروشی صحبت می‌کردم، دیدم دو سه تا دختر خانم با وضع نامناسب دنبال این نوار می‌گردند.

* تا آمدم از حرم امام رضا(ع) خارج شوم، زمزمه کردم: «کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود»

جناب فرید! یک غزل معروفی از شما راجع به شخصیت و جایگاه ارجمند حضرت زینب (س) هم هست. راجع به این غزل برایمان بیشتر بگویید.

من چند وقتی به مشهد رفته بودم و حاج آقا اکبر‌زاده پیش من آمدند و گفتند: «شما برای حضرت زینب (س) شعر ندارید؟» به فکر رفتم و گفتم نه ندارم! گفت: سعی کن برای ایشان شعر بگویی. گفتم: والله! دست خودم نیست! گفتم: به من آنچه می‌دهند، می‌دهم. ولی این حرف شما برای من خیلی گران بود که من برای حضرت زینب (س) شعر ندارم. داغم را تازه کردید. به زیارت آقا امام رضا (ع) رفتم و تا آمدم از حرم امام رضا (ع) خارج شوم، زمزمه کردم:

«کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود»

و محور شعر هم همین بود. یک سری از بچه‌ها که به سوریه رفته بودند، می‌گفتند آن جا این بیت را در حرم حضرت زینب (س) نصب کرده بودند و یکی از دوستان دیگر اهل تبریز بود و می‌گفت: این شعر را در کربلا دیده است که بر در و دیوار نصب شده بود.

اگر موافق باشید کمی هم راجع به آثار جنابعالی صحبت کنیم. اولین کتابی که از شما چاپ شد «عشق بی‌غروب» بود.

بله، البته «دنیای عروسک‌ها» بود و «عشق بی‌غروب». از محضر رهبر انقلاب -در شب میلاد امام حسن (ع)- بر می‌گشتیم، آقای زم من را قسم داد و گفت خود من از کارهای شما استفاده می‌کنم، چرا شما آثارتان را چاپ نمی‌کنید؟ این دو اثر را آماده کردم، عشق بی‌غروب را دادم و دنیای عروسک‌ها را ندادم. یعنی مثنوی‌هایم به همراه مقداری دیگر از اشعارم ماندند!

کتاب بعدی شما چه نام داشت؟

کتاب دوم را آقای سید مهدی شجاعی چاپ کرد.

* در عین حال که مکتبی هستم، مذهبی هم هستم

گزیده اشعار سیستان؟

بله، یک گله‌ای هم از ایشان بکنم که روی جلد شعر من عکس مسجد زدند. یعنی شعر من شد فقط اشعار مذهبی. من این لفظ شعر مذهبی را نمی‌پسندم. شعرهای من مکتبی است، و مذهب یک شاخه از مکتب است. در عین حال که مکتبی هستم، مذهبی هم هستم. وقتی که شما به من می‌گویید شاعر مذهبی، دیگر دست و پای من را می‌بندید و باید واژه‌ها، واژه‌هایی خاص باشند. یعنی هر کسی که جلد کتاب را نگاه می‌کرد، اگر اهل مسجد نبود فرار می‌کرد!

سومین کتاب شما چه نام دارد؟

«روزی به رنگ خون». یک سری از اشعار عاشورایی بود و سازمان فرهنی هنری شهرداری می‌خواست چاپ کند. ظاهرا اسم کتاب در کتابنامه‌ها هست، ولی من خود کتاب را ندیدم! کتاب گم شد!

و یک وقفه چند ساله‌ای در کار شما افتاد و بعد «پری ستاره‌ها» را چاپ کردید.

من که تهران آمدم، تماشا‌گر بودم. نگاهی کردم که چه خبر است در عالم شعر و چه کار دارند می‌کنند. در بنیاد شهید کارشناس بودم. آثاری هم که به دفترمان ارسال می‌شد بیشتر وقتم را گرفته بود. بعد هم که از کرج به تهران آمدم و در همین اثنا که چشمم هم عمل شده بود، دیدم دوباره حالی به سراغم آمده و به بچه‌ها گفتم ضبط را به من بدهید. در حالتی که باند روی چشمهایم بود قسمتی از پری ستاره‌ها را خواندم و ضبط کردم و این شد که سرودم.

* گفتم شعرهای من یک مقدار سیاسی است!

گاهی اوقات در اشعار شما یک نهیب عزتمندانه‌ای نهفته است که نشان از روحیه همیشه انقلابی شما دارد. راجع به این مولفه از شعرهایتان هم برایمان توضیح دهید.

چند سال پیش از شبکه دو خواستند که با من مصاحبه کنند و «مثنوی شهادت» را بخوانم. اتفاقا آقای «قاسم‌علی فراست» مسئول برنامه بود. آمدند کرج و گفتند که می‌خواهیم شما شعر بخوانید و آن را برای تلویزیون می‌خواهیم. ابتدا امتنا کردم و گفتم شعرهای من یک مقداری سیاسی است و رنگ سیاسی دارد.

این صحبت به سال‌های 70، 71 بر می‌گردد؟

بله، گفتم شما شعری را انتخاب کنید تا من برایتان بخوانم، ایشان گفتند: شعر شهادت را بخوان. قرار بود در دهه فجر این برنامه پخش شود که پخش نشد! بعد از مدتی که ایشان را دیدم، گفت: «فلانی! از فیلتر نگذشت» گفتم متوجه نشدی برای چه؟ گفت: گفتند تازه جنگ تمام شده، شما دیگر داغ مردم را تازه نکنید؛ به داغ خانواده‌های شهدا دامن نزنید، این ملتهب کردن جامعه است؛ پخش نکنید!

* نان را به نرخ روز خوردن یک مقدار دارد پر رنگ‌تر می‌شود!

در حال حاضر مجموعه شعری در دست چاپ دارید؟

داستان تلاوت 2، را در دست چاپ داریم که به میدان آوردن عشق و محبت و دوستی و مسایلی است که در این سال‌ها می‌ بینیم یک مقدار این مقوله‌ها کمرنگ می‌شوند. بعضی‌ها می‌گویند چرا سیاسی نیست؟ چرا به این لطافت؟ من می‌گویم امروز جامعه به این مولفه‌ها بیشتر نیازمند است. من یادم هست که روزهای اوایل انقلاب و جنگ چقدر مردم به هم عشق داشتند. اینها یادم هست و وقتی امروز جامعه را با آن موقع می‌سنجم، می‌بینم این مسئله نان را به نرخ روز خوردن یک مقدار دارد پر رنگ‌تر می‌شود! بالاخره ما به عنوان شاعر تا یک اتفاق پررنگ‌تر نشده باید حرفمان را بگوییم.

یعنی فعلا به شعر نمی‌پردازید؟

در جای خودش شعر هم گفتم. یک سری اشعار که شعرهای آیینی من است -با ارادتی که به ائمه اطهار داریم- این شعرها هنوز چاپ نشده است. ما گدای اهل بیتیم و هرچه هم می‌خوریم از سفره اهل بیت می‌خوریم. یک قسمت دیگر اشعارم به مسائل دیگر می‌پردازد.

خیلی ممنون آقای طهماسبی!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.