پنج‌شنبه 26 آگوست 10 | 17:53

خیاطی که آسمان را پائین کشید

حالت انتظار تا حدی در جناب شیخ قوت داشت که هرگاه از فرج ولی عصر(عج) صحبت می کرد، به شدت منقلب می شد و می گریست. جناب شیخ همیشه اصرار داشت که:« با همه وجودت در انتظار مولایت باش و حالت انتظار را با مشیت حق همراه کن!»


پنج شنبه 4 شهریورماه، روز بزرگ داشت پارسابی عارف، مرحوم رجب علی خیاط است. رجبعلی نکوگویان مشهور به شیخ رجبعلی خیاط در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی در تهران متولد شد. پدرش، مشهدی باقر، پیشه‌ور بود. رجب علی نکوگویان در روز دهم شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی و در سن ۷۹ سالگی درگذشت.
او از عارفان و اهل باطن بود که در اثر تقوا و خالص کردن نیت برای خدا ، از امور غیبی با خبر بود و توانایی شناسایی باطن افراد (چشم برزخی) را نیز داشت. قبر او در ابن‌بابویه شهر ری است.
رجب‌علی نکوگویان دارای ۸ فرزند، شامل: پنج پسر و چهار دختر بود كه يكی از دخترانش در كودكی از دنيا رفت. لقمان حكيم شغل خیاطی را برای خود انتخاب كرده بود.
جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. خانه ساده و محقر شيخ، كارگاه خياطی او نيز بود.
يكی از دوستان شيخ می‌گويد: فراموش نمی‌كنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود: «عيال و اولاد را چه كنم؟! »

در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :
« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »
سرتاسر وجود آن عارف و اصل را انتظار فرج حضرت ولی عصر(عج) پر کرده بود؛ به گونه ای که همواره به شاگردان و آشنایان خویش تذکر می داد که چیزی جزء فرج امام زمان (عج) از خداوند تقاضا نکنید و خود آن جناب نیز هیچ خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر(عج) را در دل نداشت. حالت انتظار تا حدی در جناب شیخ قوت داشت که هرگاه از فرج ولی عصر(عج) صحبت می کرد، به شدت منقلب می شد و می گریست. جناب شیخ همیشه اصرار داشت که:« با همه وجودت در انتظار مولایت باش و حالت انتظار را با مشیت حق همراه کن!»

جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر تاکید می ورزید:
1-اختصاص قلب به خدا
توصیة همیشگی شیخ این بود:« کوشش کن که قلب تو فقط برای خدا باشد. وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا در آنجا است. وقتی خدا در قلب تو باشد، همه چیز در آنجا حاضر و ظاهر خواهد شد. و چون خدا در آنجا است، ارواح تمام انبیاء و اولیا آنجاست( امام زمان (عج) آنجا است) اراده کنی مکه و مدینه و … همه نزد تو هستند. … پس کوشش کن قلبت فقط برای خدا باشد!»

2-دعا برای تعجیل فرج و کار برای امام زمان(عج)
جناب شیخ می فرمود:«اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان (عج) را از خویش تن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه اینگونه نیست؛ زیرا اگر او را از خود بیشتر دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود. همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را بر طرف کند و دل شما را با آن وجود مبارک یکی کند!»
جناب شیخ خود همیشه متوجه آن حضرت بود و ذکر صلوات را هیچگاه بدون «و عجل فرجهم» نمی گفت و جلسات ایشان بدون یاد و تجلیل از وجود مقدس امام عصر (عج) و دعا برای تعجیل فرج آن حضرت برگزار نمی شد.

3-انس با قران و قرائت آیة 80 سورة اسراء شبی 100 مرتبه تا چهل شب
جناب شیخ بر تلاوت قران، به ویژتلاوت سورة صافات در صبحگاهان و تلاوت سورة حشر در شبانگاهان، تاکید می ورزید و تلاوت این دو سورة را در صبح و شام برای دست یافتن به صفای باطن مفید می دانست. آن بزرگوار، برای تشرف به محضر حضرت ولی عصر (عج)و قرائت کریمه«رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» را تا 40 شب، شبی 100 مرتبه، توصیه می فرمود.
یکی از شاگردان شیخ به نزد شیخ می آید و عرض می نماید:«این دستور العمل را انجام دادم، ولی موفق نشدم!» جناب شیخ توجهی می کندو می فرمایید:« هنگامی که در مسجد نماز می خواندید، سیدی به شما فرمود:انگشتر به دست چپ کردن کراهت دارد و شما گفتید:« کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان بودند.»
دو نفر مغازه دار عهده دار زندگی خانواده سیدی می شوند. یکی از آن دو، برای تشرف به محضر امام زمان (عج)، ذکر سفارش شده سید را شروع می کند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان سید نزد او می آید و یک قالب صابون می خواهد. مغازه دار می گوید:« مادرت هم فقط ما را شناخته است فلانی هم هست. می توانید از او بگیرید».این شخص می گوید:«شب که خوابیدم، ناگهان متوجه شدم از بیرون حیاط مرا صدا می زنند…. در منزل را گشودم، دیدم سیدی روی خود را پوشانده است و می گوید:« ما خود می توانیم بچه هایمان را اداره کنیم، ولی می خواهیم شما به جایی برسید!»
شوق وصال در آخرین لحظه
فرزندشان آخرین لحظات عمر ایشان را چنین توصیف می‌کند‌:«… وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قبله نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت:«آقا جان! خوش آمدید!» دست داد و دراز کشید و در حالی که آن خنده بر لب داشت، جان به جان تسلیم کرد».

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.