دوشنبه 04 مارس 13 | 14:15

مهاجرت؛ به مثابه یک پدیده فرهنگسوز!

مرضیه فروزنده

اگر قهرمانان سریال‌ها از پدرو مادر فقط ارثش را می‌شناسند و از خواهر و برادر فقط مزاحمت و رقابت سر میراث را، انسان مدرن و مهاجر و خالی از فرهنگ امروز هم گمان می‌کند که قاعدهٔ زندگی همینطور است. اگر سریال‌ها و مجلات زرد و کتابهای روان‌شناسی و مدیریت زرد کف بازار و … اصالت و «موفقیت» را در استحمار مودبانهٔ مردم و بالا رفتن به قیمت پایین کشیدن دیگران و هرچه بیشتر پول درآوردن به هرقیمتی نشان می‌دهند، انسان خالی از فرهنگ امروز نیز اینطور باور می‌کند


تریبون مستضعفین- مرضیه فروزنده

مسئلهٔ مهاجرت، بویژه وقتی جهت برگشت ناپذیر «از روستا به شهر» و «از شهر کوچک‌تر به شهر بزرگ‌تر» پیدا می‌کند، همواره یکی از معضلات بزرگ مدیریت کلانشهر‌ها –بنحوی و مدیریت کلیت کشور–به نحوی دیگر- بوده است. حداقل از ۵۰ سال قبل که جلال آل احمد دست به قلم برد و گزارش داد، تا کنون این مهاجرت، ترکیب جمعیتی کشور را برهم زده و موجب خالی شدن و از رونق افتادن زندگی در سراسر یک کشور وسیع، و تمرکز رو به انفجار جمعیت در تهران شده است.

پایتخت به محل تصمیم گیری برای کل ایران تبدیل می‌شود
عوارض فاجعه آمیز این ترکیب «کاریکاتوری» خیلی وسیع و متنوع است و زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی، امنیتی، دینی، اعتقادی، فرهنگی و حتی سیاسی را شامل می‌شود! یعنی اینکه مردم یک شهر، عملا برای کل کشور تصمیم می‌سازند. تقریبا ده برابر هر شهرِ دیگری نماینده در مجلس دارند، وزرا و مدیران کلان دولت در پایتخت و طبعا درکشان از مسائل کشور، به مسائل پایتخت محدود خواهد شد! (مسئله سفرهای استانی از این قاعده مستثنی است)

تمرکز رسانه‌های سیاسی هم فقط بر همین شهر خواهد بود، فقط از سطح شهر تهران ورودی می‌گیرند و فقط برای سطح شهر تهران خروجی می‌دهند. از همه مهم‌تر اینکه این پایتخت پرجمعیت اغلب مهاجر، که «به جای کل ایران تصمیم می‌گیرد» بهترین نقطه برای انواع شورش‌ها و کودتاهاست. مصادیق عینی‌اش را بار‌ها دیده‌ایم مرغ که گران می‌شود، باید از مرغ‌داری‌های دیگرشهر‌ها سهم مردم آن شهر‌ها گرفته و به تهران منتقل شود که مبادا شورش شود. آلودگی و گرد و غبار که بیش از ده سال است گریبانگیر خوزستان و بوشهر و دیگر شهرهای مرزی است و کسی بفکر حل قطعی مشکل نیست تا یک روز به تهران برسد، همهٔ توان کشور برای رفع آن بسیج می‌شوند که مبادا شورش و اعتراض و نارضایتی رخ بدهد.

مهاجرت بی رویه، ملت بی‌ریشه می‌سازد
به‌هر روی، تشکیل ملتی که هرکسی در جاییست که به آن تعلق نداشته و بالتبع دغدغه‌ای هم برای ارتقای مادی و معنوی آن ندارد، همشهری‌هایش را نمی‌شناسد، و نسبتی و عاطفه‌ای و احساس مسئولیتی درقبال آن‌ها ندارد همان مسئله‌ای است که از نگاه فرهنگی دغدغه این نوشته است. روند مهاجرت با جهت دائمی «به سوی جایی که امکانات رفاهی بیشتری دارد»، در طولانی مدت، یک ملت «بی‌ریشه» تشکیل خواهد داد. از همه بد‌تر آنکه این شهروند تنها دلیلش برای بودن در شهری که هست، استفادهٔ هرچه بیشتر از امکانات رفاهی و مصرف هرچه بیشتر است، یعنی با عرض پوزش، جامعه‌ای که در آن تنها انگیزه‌ای که مردم را به اجتماع محل زندگی‌شان وصل کرده «بیشتر چریدن» است! هروقت هم دید دستش به چراگاه بهتری می‌رسد، با خیالی آسوده، از اینجا می‌کند و به آنجا نقل مکان می‌کند. پر واضح است که زور هیچ کتاب دینی و ادبیات و تاریخ مدرسه‌ای به القای «فرهنگ» به فرزندان چنین مردمانی نخواهد رسید. و واضح‌تر است که برای چنین خانواده‌هایی اگر تمام ۳۰ کانال تلوزیون هم «کلاه پهلوی» و «مختارنامه» و «بوی پیراهن یوسف» و… پخش کنند، باز ترجیح مردم بر آن است که کانال را بچرخانند سمت «چراگاه‌های پروپیمان‌تر» و «بفرمایید شام» و «آکادمی موسیقی گوگوش» و امثالهم را ببینند. چون «انگیزهٔ زندگی» مردم، چیز دیگریست و اینچنین شهری، «اذکار ایام هفته» که هیچ، اگر کل مفاتیح الجنان را هم روی در و دیوارش بنویسی، باز هم «شهر اخلاق» نخواهد شد!

مهاجرت فارغ‌التحصیلان لطمات متفاوتی را وارد می‌کند
البته وقتی بحث در رابطه با مهاجرت سر فارغ‌التحصیلان باشد ماجرا متفاوت است. مسئلهٔ این آدم‌ها «اشتغال بهتر» است. شکوفایی بیشتر استعداد‌ها است و «مفید‌تر» بودن و تولید بیشتر، و نه مصرف بیشتر. در نحوهٔ اتصال این افراد به جریان مهاجرت فرهنگسوز خیلی بیشتر می‌توان تأمل و تحقیق کرد؛ منتها یکی از این انحاء اتصال را بدین شرح می‌توان بیان داشت؛

آنگونه که بیان شد جریان حرکت جمعیت به سمت کانون‌های امکانات رفاهی بیشتر است. یعنی علت اجتماع آدم‌ها در یک شهر برخورداری از رفاه بیشتر است شاید هم مسئله ریشه‌ای‌تر باشد مثلا تلاش برای دست یافتن به ثروت بیشتر، که امکان این نقل مکان و برخورداری از رفاه را فراهم می‌کند. یعنی وقتی حرکت بسمت امکانات رفاهی «آرمان همهٔ افراد» شد، آنوقت حالتی «رقابتی» بوجود خواهد آمد که «پول» برگ برنده و عامل پیروزی در این رقابت خواهد بود! انتساب محله‌های مختلف یک شهر، به طبقات اقتصادی خاص هم طی همین رقابت شکل گرفته و یحتمل یعنی حرکتِ جمعیت برحسب جیب شان، «معلول» است و علت، «انگیزهٔ چریدن» می‌باشد. اما برای همین حرکت جمعیت، «علت» است برای حرکت برخی «مشاغل» و بالتبع برای برخی آدم‌ها، بدنبال حرکتِ جمعیت.

پدیده مهاجرت را باید با تخصصی شدن افراطی علوم فهم کرد‌
یعنی برخی مشاغل هستند که نوعا، جز در مکان‌ها و شهرهای پرجمعیت، امکانِ حیات ندارند. مانند مشاغل «تبلیغاتی» و انواع «بازاریابی»، که در شهرکوچک و کم جمعیت، که «غنچه‌ای می‌شکفد اهل ده باخبرند!» احتیاجی به تبلیغ کردن و جار زدن نیست. هرکسی کالا و خدمات «با کیفیت بالا‌تر» ارائه کرد،‌‌ همان اولین مشتری سیل مشتریان بعدی را بدنبال خود می‌آورد! این یکی از مزایا و قشنگی‌های شهر کوچک است بنظر من! چون ناشی از آن است که افراد یکدیگر را زیاد می‌بینند، می‌شناسند، و به هم اعتماد دارند.یکی از عوامل مهمِ حرکتِ برخی مشاغل به دنبال حرکت جمعیت، «نیاز به مخاطب و مشتریِ خاص» است. کالا یا خدمتی که از هر ۱۰ هزارنفر، یک نفر مشتری دارد، یقینا در شهری با جمعیت ۲۰۰ هزار نفر بزودی ورشکسته خواهد شد. یک مثال خوب «کتاب فروشی» ست.

و بحث ما همینجاست: مشاغلی که نیاز به گرد هم آمدن افراد با تحصیلات تخصصی خاصی هستند. به بیان دیگر: «علم» برای شکوفایی هرچه بیشتر، نیازمند «محیط علمی» است. و محیط علمی عبارت است از «آدم‌های اهل آن علم» که بطور خاصی سازمان یافته باشند و آدم اهلِ آن علم یعنی آدم متخصص، حرفه‌ای، با تجربه، با علاقه و انگیزه و بدیهی‌ست که آدمهای اهل هریک از شاخهٔ تخصصیِ علم، درصد ناچیزی از مردم را شامل می‌شود. ظاهرا یک سر قصه هم به بحث پردامنهٔ «تخصصی و جزئی شدنِ افراطی علم» رسید. پس به ناچار «محیط علمی» نیز بدنبال جمعیت بیشتر و در نتیجه و بالتبع، به «دنبال کانون‌های رفاه» حرکت می‌کند.

مشاغل سیاسی هم بر علل مهاجرت افزوده می شود
مشاغل «سیاسی» یا حتی «دغدغه‌های سیاسی» هم البته یک دسته از مشاغل و انگیزه‌های مهاجرت به دنبال «جمعیت بیشتر» است که به‌‌ همان عوارضِ سیاسیِ رشد کاریکاتوری جمعیت برمی‌گردد که اشاره شد. زیاد دیده‌ایم جوانهایی که به دنبال تاثیرگذاری و نقش آفرینی سیاسی هرچه بیشتر راهی شهرهای بزرگ‌تر و بویژه پایتخت می‌شوند. البته این موضوع به «نزدیک‌تر شدن به مراکز تصمیم‌گیری» هم برمی‌گردد. و اینکه دفترمرکزی احزاب و دستجات سیاسی و حتی تشکلهای دانشجویی هم بهرحال در پایتخت است.

پس فارغ التحصیلان خوب و خوش استعداد و اهل علم نیز ناچار در کانون‌های رفاه مجتمع خواهند شد. ولو اینکه دغدغه‌شان در انتخاب محل زندگی، مانند قبلی‌ها نیست. اما خواه ناخواه محیط‌های پرجمعیت که شرایط اولیهٔ تحصیل علم نیز در آن فراهم است، می‌تواند بستر ظهور و به هم پیوستن تعداد معتنابهی از افراد با گرایش علمی خاصی باشد و دیگر اهالیِ این گرایش‌های خاص نیز ناچار از پیوستن به این جامعه‌های علمی تخصصی و لذا ناچار از استقرار در محیط‌های پرجمعیت کذا می‌شوند. البته درمورد ربط محیط‌های شکوفایی علم با امکانات زندگی مدرن‌تر، و بطور اعم، درمورد شرایط لازم شکلگیری جامعهٔ علمی، خیلی بیش از این می‌توان تأمل و تحقیق نمود، در این نوشته یکی از موارد ارتباطش مورد واکاوی قرار گرفته است! این موردی که در این نوشته مد نظر بوده، تا حدی درمورد اجتماعات اهالی ادب و هنر مدرن در مراکز رفاهمند‌تر نیز صادق است.

قابل ذکر است که البته وجود جامعهٔ علمی، مختص به علوم مدرن نیست. به این معنا که معمولا کمتر پیش می‌آید که آدم‌ها در کنج خانه یا آزمایشگاه شخصی و کتابخانهٔ شخصی خودشان دانشمند یا حتی دانش پژوه شوند، و معمولا دانش یک نفر آدم، بجز موارد استثناء مستقل از مجموعهٔ دانش های پیشین در‌‌ همان حوزه نیست. چنانکه قدما اقدام به تشکیل آکادمی و مدرسه و حوزهٔ علمیه می‌کرده‌اند. و این هم که این جامعه‌های علمی، در شهرهای خاصی پا بگیرند و ریشه بدوانند نیز خاص جوامع علمی مدرن نیست، چنانکه آتن و اسکندریه و بغداد و مراغه و اصفهان و نجف و قم و … را بعنوان مراکز علوم خاصی در تاریخ می‌شناسیم. اما اینکه کانون علم، با کانون های رفاه یکجا قرار بگیرند، بنظر می‌رسد که از خواص علم مدرن (ساینس) باشد. یک پاسخ اولیه به این چرایی همانگونه که ذکر شد خاصیت «جزئی و تخصصی» بودنِ افراط آمیز علوم مدرن است. و دیگر اینکه می‌تواند عدم قداستِ علوم مدرن، آنچنان که قاطبهٔ اهالیِ آن، بخاطر کسب و ترویج آن حاضر به فداکاری و کاهش سطح رفاه خود باشند نیز باشد. آنگونه که از دانشمندان پیشین شنیده‌ایم و آنطوری که از طلاب علوم دینی هنوز هم می‌بینیم و در دستیابی به علوم مدرن چنین چیزی مطرح نیست.

خالی از فرهنگ شدن و تربیت‌پذیری نتیجه بریدن از خانواده
بعنوان آخرین اثر فرهنگی مهم این مهاجرت گسترده و اپیدمی شده، بریدن افراد و خانواده‌های نوپا از خانواده‌ها و اجتماعات فامیلی‌ است. حاصل این مهاجرت می‌شود بریدگی و محروم شدن از سبک زندگی‌ای که حاصل قرن‌های متمادی زیستنِ آدمهاست که با کنار هم زیستن نسلهای مختلف خانواده، بصورت عملی تجربه‌ها از بزرگتر‌ها به جوان‌ترها منتقل می‌شود و این مهاجرت، زنجیرهٔ این انتقال طبیعی تجارب و الگوی زندگی را می‌گسلد. اولین و خطرناک‌ترین نتیجهٔ این بریدگی تربیت‌پذیر شدن ملت است. به این معنا که اگر دیروز یک شهروند، یک مرد یا زن جوان تعریف، الگو و قواعد مشخصی، ولو ناخودآگاه، برای پول درآوردنش، برای خرج کردنش، برای تفریح کردنش، برای رابطه‌اش با شرکا و رقبا و مشتری‌ها و ارباب رجوع‌ها و زیردستان و مافوق‌هایش در محیط کار و برای ارتباطش با همسر و فرزند و پدر و مادر و خواهر و برادرش داشت، و بصورت جزئی از کل خانواده و فامیل و جامعه مقید به حفظ و عملکرد مطابق این قواعد بود، حالا با قطع نسل به نسل این روابط، این قواعد هم رفته رفته فراموش شده یا تخطئه می‌شوند. و انسان مهاجر و بریده از سنت و خالی از فرهنگ امروز همچون لوح سفید و نانوشته‌ای است دربرابر ابزارهای فرهنگساز مدرن، یعنی رسانه‌ها. قواعد زندگی و روابط اجتماعی و خانوادگی خود را از سریال‌ها می‌گیرد. (در جامعه کنونی ما سریال‌های خارجی بدلیل کمتر شعاری بودن و تطبیق بیشتر با زندگی مدرن، از پذیرش و اثرگذاری بیشتری برخوردارند و بالطبع تاثیر بیشتری روی فرهنگ جامعه دارند) اگر قهرمانان سریال‌ها از پدرو مادر فقط ارثش را می‌شناسند و از خواهر و برادر فقط مزاحمت و رقابت سر میراث را، انسان مدرن و مهاجر و خالی از فرهنگ امروز هم گمان می‌کند که قاعدهٔ زندگی همینطور است. اگر سریال‌ها و مجلات زرد و کتابهای روان‌شناسی و مدیریت زرد کف بازار و … اصالت و «موفقیت» را در استحمار مودبانهٔ مردم و بالا رفتن به قیمت پایین کشیدن دیگران و هرچه بیشتر پول درآوردن به هرقیمتی نشان می‌دهند، انسانِ خالی از فرهنگ امروز نیز اینطور باور می‌کند و اگر‌‌ همان سریال‌ها و مجلات و کتابهای کذا دائما مملو باشند از شرح و عادیسازی روابط و دوستی‌های غیرمشروع حتی بعد از ازدواج!، در ذهن و در زندگی انسان بریده از فرهنگ و خانوادهٔ امروزی ما هیچ چیزی برای مقاومت و مخالفت و به نقد کشیدن آن بوجود نمی‌آید.

و بعنوان کلام آخر، فوقع ما وقع. اتفاقات زشت و خانواده سوزی که در شهرهای بزرگ و بویژه تهران شاهدیم و بدنبالش آمار طلاق و… متاسفانه در این مورد از عوارض مهاجرت، یعنی «خالی از فرهنگ شدن و تربیت‌پذیری و انفعال» همهٔ مهاجرین باهم مشترکند چه اکثریت مهاجر بدنبال چراگاه، چه اقلیت مهاجر بدنبال علم یا سیاست یا هنر یا حتی دین!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.