سه‌شنبه 19 فوریه 13 | 14:25
گپی با سیدناصر هاشم‌زاده

هاشم زاده: جای حاج‌کاظم بودم دق می‌کردم

امید مهدی‌نژاد

پدرم بابت کتاب خواندن به من دستمزد می‌داد. اولین کتابی که به این ترتیب خواندم «امیرحمزه» بود؛ افسانه‌هایی درباره حمزه عموی پیامبر. بعدتر هم «ملک‌جمشید» و «امیرارسلان» …


امید مهدی‌نژاد- «سینمای معناگرا» ـ اگرچه تا همین لحظه نیز تعریف درست و دقیقی از آن به دست نیاورده‌ایم! ـ جریانی است که به وسیله تنی چند از سینماگران مسلمان، که عمدتاً با حوزه هنری مرتبط بودند، به راه افتاده است. سینماگرانی چون مجید مجیدی، رضا میرکریمی، مجتبی راعی و… که می‌کوشیدند از یک‌سو از سینمای موسوم به سینمای عرفانی دهه شصت، و از سوی دیگر از سینمای نازل دهه هفتاد بگریزند و تلاش کنند تا در پرتو معرفتی برگرفته از دین، در فیلمسازی به هویت ایرانی اسلامی تقرب جویند.

سیدناصر هاشم‌زاده، در مقام نویسنده و مشاور فیلمنامه و ـ در برهه‌ای ـ یکی از مدیران سینمایی حوزه هنری، در شکل‌گیری پایه‌های فکری این جریان سینمایی، نقشی عمده داشت؛ که در بیان این نقش، از نمونه موفق «زیر نور ماه» می‌توان مثال آورد، که هاشم‌زاده، فراتر از یک مشاور فیلمنامه، طراحی خط و ربط معرفتی‌اش را بر عهده داشت.

سیدناصر هاشم‌زاده، نویسنده، فیلمنامه‌نویس و مدرس سینما، در فروردین‌ماه 1333 در تهران به دنیا آمده و کودکی، نوجوانی و جوانی‌اش را در گنبدکاووس، قم و تهران گذرانده است. علاوه بر تحصیلات حوزوی، در دانشگاه تهران تا مقطع کارشناسی‌ارشد فلسفه خوانده و نزدیک به سه دهه است که در حوزه‌های فلسفه، ادبیات و سینما فعالیت می‌کند. آثار تألیفیِ «او سلمان شد» و «ایمان یک غریب»، آثار تحقیقیِ «انصار الحسین» و «عیار دانش»، و نیز ترجمه «فرمان (تحقیقی در عهدنامه امام علی به مالک اشتر)» از نوشته‌های اوست. همچنین نویسندگی فیلمنامه‌های فیلم‌های سینمایی «بید مجنون» و «سیب و سلما» و مشاوره در نگارش فیلمنامه فیلم‌های سینمایی «رنگ خدا»، «آواز گنجشک‌ها» و «مرزی برای زندگی» از فعالیت‌های سینمایی اویند، و فلیمنامه‌های «سلمان»، «ابوطالب» و «حافظ»ش نیز به‌زودی به مرحله ساخت خواهند رسید.

نام؟

میرناصر.

نام خانوادگی؟

هاشم‌زاده.

تحصیلات؟

طلبه تفکر.

شغل؟

ابن‌مشغله!

شغل پدر؟

کاسب اهل معرفت.

همه مشاغلی که تا امروز تجربه کرده‌اید؟

تعمیر لوازم صوتی، فروش لوازم صوتی، فرش‌فروشی، رانندگی، بعدها معلمی، عکاسی، نویسندگی… هنوز هم شاید نویسندگی. و البته بیکاری!

تجربه کار در کودکی و نوجوانی؟

فراوان. از آب یخ فروشی، تا فروش شانسی و انار و بستنی و… حتی کتاب‌فروشی در مدرسه. دبستان که بودم، چمدانی داشتم که پر از کتاب بود و در مدرسه به بچه‌ها می‌فروختم، یا کرایه می‌دادم. یک‌بار ناظم چمدانم را گشت و کتاب‌ها را پیدا کرد و بردندم دفتر. در دفتر، معلم‌ها کتاب‌ها را دست به دست گرداندند و عاقبت خودشان مشتری‌ام شدند!

بچه که بودید فکر می‌کردید چه‌کاره می‌شوید؟

چیزی که بیشتر دوست داشتم معلمی بود. و چه کار دشواری بود. همین هم بود که بیشتر شاگردی کرده‌ام تا معلمی.

دورترین تصویر که از کودکی در ذهن‌تان مانده است؟

پول خردی که پسرعمویم عیدی داده بود، لای آجرها گم کردم. تا غروب همه آجرها را این‌ور و آن‌ور کردم، ولی پیدایش نکردم.

به‌یادماندنی‌ترین تشویق دوران تحصیل؟

دبستان که بودم، قرار شد از کسانی که بهترین نمره را در درس ریاضی گرفته‌اند، تقدیر کنند. بهترین نمره را من آورده بودم. بنا شد در همان مراسم پسر مدیر مدرسه را هم بدون دلیل خاصی، تشویق کنند. البته پسر مدیر بودن خودش دلیلی بود! به من یک بسته مداد سیاه هدیه دادند و به پسر مدیر یک خودنویس شیک!

می‌شود این ماجرا را اولین زمینه عدالت‌خواهی در شما تعبیر کرد؟!

بعید هم نیست!

اولین کتابی که خواندید؟

پدرم بابت کتاب خواندن به من دستمزد می‌داد. اولین کتابی که به این ترتیب خواندم «امیرحمزه» بود؛ افسانه‌هایی درباره حمزه عموی پیامبر. بعدتر هم «ملک‌جمشید» و «امیرارسلان» و…

اولین فیلمی که در سینما دیدید؟

رستم و سهراب.

اولین بار که کامپیوتر را روشن کردید؟

در دوره فوق‌لیسانس دو واحد کامپیوتر داشتیم. اما بعدتر از پسرم ابراهیم چیزهایی یاد گرفتم.

اولین بار که وارد اینترنت شدید؟

هنوز هم وارد نشده‌ام! همیشه دیگران وارد می‌شوند، بعد من کارم را انجام می‌دهم!

اولین بار که سوار هواپیما شدید؟

سوم یا چهارم دبستان بودم. پدرم با هواپیمای تک‌موتوره سمپاشی کار می‌کرد و زمین‌های کشاورزی را سمپاشی می‌کردند. یکی از دوستان خلبانش، برای تشویق من که نمره خوبی گرفته بودم، مرا با خودش سوار هواپیما کرد و یک دور زدیم!

اولین فعالیت هنری؟

در دوران مدرسه از برج گنبد کاووس عکسی گرفتم و برای مجله فردوسی فرستادم و در مجله چاپ شد.

واکنش‌تان به این اتفاق؟

مجله را خریدم و در مدرسه به همه نشان ‌دادم.

بزرگ‌ترین اشتباه جوانی؟

گفتن نتوانم!

بهترین ساعت برای خلاقیت هنری؟

شب. فقط شب.

سه شیء که همیشه همراه‌تان است؟

قلم، کاغذ، یک قرآن کوچک.

چند وقت یک‌بار اسم‌تان را در موتورهای جستجو سرچ می‌کنید؟

هیچ‌وقت این‌کار را نکرده‌ام.

اهل خرید خانه هستید؟

سفر را ترجیح می‌دهم!

چانه هم می‌زنید؟

چرا که نه.

با پول یارانه‌تان چه می‌کنید؟

می‌گذاشتم توی همان جیبِ جدا که آقای احمدی‌نژاد گفت؛ تا قاطی بقیه پول‌ها نشود! بعد دیدم اژدهای تورم همه‌شان را قورت داده است!

اگر سه‌هزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آن چه می‌کنید؟

می‌روم رئیس بانک ملی می‌شوم!

ترسناک‌ترین تجربه درد؟

یک سردرد همیشگی، که لااقل سالی یک‌بار سراغم می‌آید.

دردناک‌ترین تجربه ترس؟

در نوجوانی، موقع شنا در یک رودخانه، داشتم غرق می‌شدم. مرگ را به چشم دیدم.

کوتاه، درباره تلویزیون؟

غفلت.

روزنامه؟

غفلت مضاعف.

فوتبال؟

تغافل!

اینترنت؟

شکارچی انسان.

سیمرغ بلورین؟

بازی کودکانه سینما.

هپی‌اند؟

خوش‌باوری.

مخاطب خاص؟

فریب خوشمزه.

گره داستانی؟

اگر ساختگی نباشد.

شخصیت منفی؟

واقعیت.

تدوین موازی؟

نگاه دزدکی به زندگی.

اول ساندویچ، بعد سینما؟

تخمه از هردو بهتر است!

حوزه هنری؟

خوب بود، بد شد. این‌روزها یک اداره معمولی.

چرا از حوزه هنری رفتید؟

بگذار بگذریم.

تیم فرهنگی دولت؟

زود با میز اخت شدند.

شما سینماگرید یا فلسفه‌دان یا ادبیات‌دان؟

با خودم که هستم، مشغول مباحث معرفتی‌ام. دنبال شغل که باشم در حوالی سینما می‌گردم و وقتی می‌خواهم وجودم تلطیف پیدا کند، با ادبیات سرگرمم.

و اگر مجبور شوید، از این سه، یکی را انتخاب کنید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

قرآن را.

پاسخ‌تان به کسانی که شما را متهم به استفاده ابزاری از سینما می‌کنند؟

سینما را غایت نمی‌دانم. اما لازم است بگویم سینما و اساساً هنر ابزار هم نیستند.

پاسخ‌تان به کسانی که شما را هنرمند دولتی یا حکومتی می‌خوانند؟

سال‌هاست در استخدامِ جایی نیستم و از هیچ ارگان و وزارتخانه‌ای هم حقوق نمی‌گیرم. از مواضع انقلاب که در سطح عالی نظام اتخاذ می‌شود اطاعت و حمایت می‌کنم و منتقد مواضع محافظه‌کارانه مسئولان دولتی و حکومتی بوده و هستم. آنچه برایم اهمیت دارد اسلام و انقلاب است و مردم معتقد و مؤمن ایران.

به مدیریت فرهنگی کشور از بیست چه نمره‌ای می‌دهید؟

هزار!

طلبه «زیر نور ماه» یا طلبه «طلا و مس»؟

هردو را دوست دارم. هرکدام یک وجه از طلبگی را نشان می‌دهند.

بهترین تصویر روحانیت در سینمای ایران؟

هنوز محقق نشده.

بهترین تصویر جنگ در سینمای ایران؟

کدام جنگ؟

بهترین تصویر فقر در سینمای ایران؟

اگر منظورت نوع عزت‌مندانه‌اش باشد، بچه‌های آسمان.

یک آرزو برای سینمای ایران؟

این‌که «سینمای ایران» باشد.

سینمای معناگرا یعنی چی؟

بازی لفظی. معناگرایی ژانر نیست. معنا امر مشککی است. همه به وجهی به معنا توجه دارند. البته اگر معنا را به معنای معرفت بگیریم، باید بگویم توجه به آن در سینما بسیار اندک است.

در سینمای ایران یا سینمای جهان؟

در سینمای جهان نمونه‌های خوب زیاد می‌توان پیدا کرد.

اما شما را از تأثیرگذاران این ژانر سینمایی می‌دانند؟

تلاشم، چه در نوشته‌ها و گفته‌ها و تحلیل‌ها، و چه در مشاوره‌ها، این بوده که به پاسخ این سؤال برسم که آیا مفاهیم و معانی اندیشه دینی، قابلیت تصویری شدن به‌ویژه در نمایش سینمایی، دارند یا نه. به این اعتبار شاید من هم معناگرا باشم. اما هیچ‌وقت اصطلاح «معناگرا» را دوست نداشته‌ام.

مهم‌ترین جای خالی در سینمای ایران؟

تفکر.

مهم‌ترین معضل سینمای ایران؟

خیلی‌ها می‌گویند کمبود فیلمنامه خوب. انکار نمی‌کنم. اما کمبود تهیه‌کننده خوب و کارگردان خوب و… هم جزو معضلات این سینماست. از سینمای ایران مواظبت نمی‌شود. مدیران ضعیف از یک‌سو و رانت‌خواران فرصت‌طلب از سوی دیگر موجب می‌شوند هیچ‌چیز خوب نباشد.

چرا سراغ زندگی سلمان رفتید؟

سلمان اسوه مسلمانی است، به‌ویژه برای یک ایرانی.

فلسفه به چه کار زندگی می‌آید؟

تعمیق زندگی.

و به چه کار سینما؟

گریز از کسالت روزمرگی.

کوتاه درباره سیدمرتضی آوینی؟

مؤمن به آینده.

نظرتان درباره دیدگاه‌های سینمایی سیدمرتضی آوینی؟

نگاه انسان مؤمن به موضوع نمایش. در زمانه ما پرسش‌ها و اضطراب‌های بی‌شماری ایمان را نشانه رفته‌اند. آوینی با تکیه بر دین و توکل بر باورش، به آرامش و یقین رسیده بود، آن‌ هم در بازار مکاره‌ای به نام سینما.

عبدالکریم سروش؟

رنگارنگ.

راست است که «بید مجنون» طعنه‌ای به دکتر سروش است؟

کی کور بود؟ کی بینا شد؟!

رضا داوری اردکانی؟

معلمِ تفکر؛ تفکری صمیمی که به داشتن‌های ایمانیان تکیه می‌کند.

در زمانه عسرت فیلسوفان به چه کار می‌آیند؟

تا مقام و موقعیت شاعران را متذکر شوند.

مسعود فراستی؟

متفاوت.

علی معلم؟

کدام‌ یکی؟!

علی معلمِ شاعر؟

شاعر حکیم.

خب، حالا آن‌یکی؟!

سینما را جدی گرفته!

یوسفعلی میرشکاک؟

حکیمِ شاعر.

محمدرضا شفیعی کدکنی؟

بیشتر محقق و معلم، و کمتر شاعر.

هوشنگ ابتهاج؟

بیشتر شاعر، و کمی هم اهل سیاست. سیاست شعر را تخریب و تحقیر می‌کند.

محمدحسین نیرومند؟

دوست بامرام و محافظه‌کار و اهل سنجش.

محسن نفر؟

هنرمند دل‌باخته حق.

مجید مجیدی؟

تصویرگرِ عواطف رقیق.

ابراهیم حاتمی‌کیا؟

غیور.

رضا میرکریمی؟

در جستجوی فرصت.

فرج‌الله سلحشور؟

در رؤیای رسیدن.

مسعود ده‌نمکی؟

دادرسِ سینمای عام. کارش را بلد است. و البته خدا عاقبت همه کارها را به خیر کند!

علی حاتمی؟

دوست‌داشتنیِ از دست رفته.

محمدرضا شجریان؟

شنیدن شعر سعدی با صدایش لطفی دیگر دارد.

دکتر علی شریعتی؟

باران.

امام خمینی؟

پیرِ دوران.

آیا در این روزگار چیزی به اسم هنر اسلامی داریم؟

لااقل نیاز داریم که داشته باشیم.

سینمای اسلامی چطور؟

اقتصاد اسلامی چطور؟!

حس‌تان درباره تهران؟

غول!

گنبد کاووس؟

خاطرات… امامزاده یحیی بن زید، دسته‌های زنجیرزنی و سینه‌زنی، پدرم و مادرم که در جوار یحیی بن زید مدفونند و دوستانی که شهید شده‌اند و دوستانی که هنوز هستند.

پیکان؟

حیف شد!

رشته‌پلو؟

عالیه!

کارت عابربانک؟

گاهی مایه خجالت!

دریاچه ارومیه؟

زنده خواهد شد.

پنجره فولاد؟

دریچه‌ای به غیب. یا امام رضا…

فرش تبریز؟

موکت نیست. همه فرش‌های ایرانی با همه طرح‌ها و نقش‌ها، نشانه‌های اصالت این ملتند و هنرهای متکی بر دین. این فرش‌ها تفاوت ماهوی دارند با موکت و زیرانداز.

خط معلا؟

در انتظار بالیدن.

اگر به ده سال زندان محکوم شوید چه می‌کنید؟

قرآن هست، صحیفه هست، نهج‌البلاغه هست. و حافظ و بیدل و بیدل…

اگر ممنوع‌القلم شوید؟

می‌روم ماهی‌گیری!

اگر جای حاج‌کاظم آژانس شیشه‌ای بودید چه می‌کردید؟

دق می‌کردم.

اگر جای لئون فیلم حرفه‌ای بودید؟

به جمهوری اسلامی پناهنده می‌شدم!

اگر بدانید 24 ساعت بیشتر زنده نیستید؟

قرآن می‌خوانم.

اگر مجبور شوید در کشوری غیر از ایران زندگی کنید کدام کشور را انتخاب می‌کنید؟

مسلماً آمریکا نخواهد بود.

بهترین شهر برای زندگی؟

تهران، با همه سختی‌هایش.

زیباترین نقطه ایران؟

حرم امام رضا.

بهترین خیابان تهران؟

خیابان بهشت. هم تئاتر دارد، هم پارک، هم کتابخانه، هم پزشکی قانونی!

غم‌انگیزترین نقطه تاریخ؟

کربلا.

باشکوه‌ترین نقطه تاریخ؟

کربلا.

چرا آب عقل و عشق در یک جو نمی‌روند؟

کدام عقل و کدام عشق؟

دوست داشتید سرنوشت کدام شخصیت تاریخی تغییر می‌کرد؟

زیبر. که شاید تغییر کرده باشد. و زبیرها.

سیاسی‌ترین بخش زندگی؟

دوران دانشجویی.

اقتصادی‌ترین بخش زندگی؟

همیشه گرفتاریم.

بزرگ‌ترین آرزویی که به آن رسیدید؟

زیادند. در نوجوانی، دوچرخه‌ای که قسطی خریدم و آوردم خانه و دورش نوار پیچیدم و… در جوانی وقتی دخترم فاطمه به دنیا آمد. و اکنون انتظار خوب مُردن.

بزرگ‌ترین آرزویی که به آن نرسیدید؟

گویی رفتم اما همه‌جا تا نرسیدن رفتم.

باارزش‌ترین چیزی که از دست داده‌اید؟

باورم؛ که البته هنوز از دستش نداده‌ام!

زیباترین دروغی که شنیده‌اید؟

بچه بودم، یکی با قاطعیت گفت امام زمان حتماً همین جمعه می‌آید. صبح زود بیدار شدم و تا غروب منتظر بودم. غروب پدرم گفت هرکه گفت امام زمان کی می‌آید دروغ گفته.

یک نابغه در سینما؟

نابغه و سینما؟!

یک نابغه در ادبیات؟

داستایوفسکی.

از کدام شاعر بیشتر شعر حفظید؟

شاید حافظ.

چرا؟

شعر حافظ ذکر است.

نان یا فلسفه؟

اللهم بارکنا فی الخبز. حکمتی است.

شیر، چای یا قهوه؟

به ترتیب چای، شیر و قهوه!

به استخاره معتقدید؟

وقتی مضطر می‌شوی به همه‌چیز اعتقاد خواهی داشت.

سه کتاب برای تنهایی؟

قرآن، حافظ، و بیدل.

سه فیلم برای تنهایی؟

گم‌شان کرده‌ام!

سه موسیقی برای تنهایی؟

بعضی از سمفونی‌های بتهوون، تکنوازی‌های تار فرهنگ شریف، و سکوت.

نظرتان درباره مرگ؟

صورتی دیگر از وجود.

حرف آخر؟

ای دریغا محرمی و مرهمی…

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.