به گزارش تریبون مستضعفین متن زیر سخنان یکی از یاران شهید مصطفی احمدیروشن درباره خصوصیات این شهید است. او با اشاره به ویژگیهای این شهید میگوید:
اگر این خصلت را به دست آوردی و پیدا کردی در هر لباسی که میخواهی باش! ترور میشوی! ممکن است ترور شخصیتت بکنند میشوی شهید بهشتی. جنگ تمام بشود ترورت میکنند میشوی شهید صیاد. جوان دهه چهارم انقلابی که اصلاً جنگ را ندیدی، انقلاب را ندیدی، اصلاً در بازیهای سیاسی نیستی، اصلاً سیاسی نیستی، آمدی کار کنی برای مردم ترورت میکنند، میشوی احمدی روشن. دشمن مراماش همین است. مصطفی در این پازل قرار گرفت و از این دنیای مادی ما با شهادت رفت. اگر آن جا باشی هر روز شهیدی، هر روز جانبازی.
به مناسبت روز ملی فناوری هستهای این سخنان را که پیشتر در مجله اصولگرا منتشر شده است باهم میخوانیم.
دوستان این را کم و بیش میدانند که شهید احمدیروشن از شهدای هستهای ما و یکی از نخبگان صنعت هستهای کشور است. وجه تمایزش با شهدای دیگر این است که او بالاخره در تمام دستاوردهای صنعت هستهای یک نقشی داشته است. یا جزء افراد کلیدی این صنعت بوده یا خودش آن فردی بوده که آن دستاورد را بدست آورده. تقریباً میشود گفت مصطفی احمدیروشن یک پدیده است. حالا در ادامه وقتی که برویم میبینید از این پدیدهها شاید کم هم نداشته باشیم. کسانی هستند که در گمنامیِ تمام دارند کار میکنند. وقتی که شهید تهرانیمقدم شهید میشود تازه ما متوجه میشویم که یک تهرانی مقدمی بوده. اولین کسی بوده که رفته یک موشک از این عراقیها غنیمت گرفته و رویش کار کرده. نتیجه این شده که الان در صنعت موشک مثلاً ما داریم در دنیا حرف میزنیم و حرف برای گفتن داریم. شهید احمدیروشن هم از همین جنس است. چون بالاخره دستگاههای اطلاعاتی دو سال روی این آدم کار میکنند برای اینکه بخواهند همچین آدمی را از جلوی راهشان بردارند.
اجمالاً من یک مختصری عرض میکنم. بالاخره آقای احمدیروشن قهرمان صنعت هستهای یعنی قهرمان سی و یک ساله است و میشود گفت یک شباهتها و تفاوتهایی با فرماندهان دهه شصت جنگ دارد. یعنی شما وقتی که مرور میکنید یکی از خصایص شهید باقریها، شهید باکریها، شهید همتها، یک آدم عادی بودن است. یعنی خیلی از چیزها را ماهایی که کنارش بودیم بعضی وقتها متوجه نمیشدیم. شوخ طبع بود.
حاج آقا دعا کنید من شهید بشوم
بعضی از دوستان ما خدمت آیت ا…خوشوخت رفتند؛ هر کدام یک خواستهای داشتند. مثلاً حاج آقا ما میخواهیم یک ذکری به ما بدهید مثلاً این مشکلمان حل بشود. ایشان در اولین دیداری که داشت از حاج آقا خواست که حاج آقا دعا کن من شهید بشوم. یک ذکر بده زودتر شهید بشوم! حالا اولش ما فکر کردیم که این خسته شده دیگر این حرف را میزند. بالاخره از روی فشارهایی که در کار هست، این حرف را میگوید.
تلاش غرب برای خریدن دانشمندان هستهای کشور
در صنعت هستهای شما دارید به یک دانشی دست پیدا میکنید که غرب نمیخواهد شما به آن دست پیدا کنید. سال گذشته تعطیلات نوروز بود. یکی از کارشناسان معمولی سیستم ما که کارشناس تازه واردی هم بود در صنعت میرود یکی از کشورهای خارجی یکی از اقواماش را ببیند. اقواماش هم از افرادی بوده که در سفارت ایران در آنجا کار میکرده و صاحب نفوذ بوده، علم هم داشته که ایشان در صنعت هستهای کار میکند و باید مراقب باشد. بالاخره ایشان دارد میآید در این کشور. کشور اروپایی هم نه، کشور آسیایی. ایشان وقتی که وارد میشود از ویآیپی فرودگاه میآیند ایشان را تحویل میگیرد یعنی نمیگذارد حتی بیاید داخل بخش عمومی فرودگاه. تحویلش میگیرد دو هفته آنجا بوده بعد از دو هفته وقتی میآید تحویلش بدهد میرود کارت پرواز برایش میگیرد سوارش میکند میرود توی ویآیپی آن بخش ویژه سالن انتظار تحویلش میدهد از آنجا خداحافظی میکند دیگر از آن جا شما بروی خارج هم به راحتی نمیتوانی بشوی. یعنی وقتی که رفتی رد شدی دیگر خارج نمیتوانی بشوی. ایشان آنجا خب یک فردی میآید کنارش مینشیند و کیفاش را باز میکند میگوید من میدانم شما فلانی هستی تمام مشخصات ایشان را، اطلاعات زندگیاش را به او میگوید و میگوید ما از فلان جا آمدیم از فلان کشور آمدیم، از امریکا برای شما دعوتنامه داریم. ادامه تحصیلتان را در همین رشتهای که دارید کار میکنید در امریکا بیایید بروید آن کار را انجام بدهید درستان را بخوانید. خیلی هم چیزی از شما نمیخواهیم چندتا اطلاعات کوچک میخواهیم که آن جا چه اتفاقاتی دارد میافتد. الحمدلله چون ایشان از بچههای ارزشی آن مجموعه بود، انکار میکند. در فاز اول صحبتاش میگوید اشتباه گرفتید بعد میگوید نه ما میدانیم خانمات هم توی دانشگاه تهران دارد این رشته را میخواند، این دعوتنامه فلان دانشگاه است برای دکترا. میگوید آقا اشتباه گرفتید. میگوید این بلیطت شما از این پرواز صرف نظر کن با این بلیط ما با پرواز بعدی دو ساعت آینده با هم میرویم فلان کشور از آنجا هم میرویم امریکا. ایشان انکار میکند. این آدم کنار ایشان، صندلی کناری ایشان توی هواپیما مینشیند تا یکی از این کشورهای حوزه خلیج هم میآید که ایشان را منصرف کند.
غرب باور نمیکند با این محدودیتها دانش ما اینقدر پیشرفت کرده است
حساسیت غرب به این جهت است که باورشان نمیشود ایران با توجه به محدودیتهایی که برایش درست کرده بتواند به مسائلی دست پیدا بکند. باید گفت فقط با پافشاریهای حضرت آقاست که صنعت هستهای بدست آمده یعنی شما اگر مرور کنید تاریخچه صنعت هستهای کشور را از لحظهای که شروع شده اگر نبود پافشاریهای ایشان و تمهیداتی که ایشان داشتند و پیامهایی که حالا بعضاً برای بچههای ارزشی مجموعه میفرستادند، این صنعت همانطوری که خیلی از صنایع را ما داریم میبینیم به نتیجه نرسیده و خیلی بیکیفیت دارند محصول تولید میکنند این هم نمیرسید.
مصطفی از فرماندهان این جنگ بود
آقای احمدیروشن یکی از فرماندهان مبارزه در این جنگ بود. در سن سی سالگی چرا خاص میشود؟ چرا باید به او بپردازیم؟ چرا حضرت آقا وقتی که از مصطفی دم میزند میگوید مصطفی عزیز یعنی وقتی که شما بروید دیدار حضرت آقا را با خانواده شهید احمدیروشن یک هفته بعد از شهادت ایشان ببینید، خیلی از بچههای نزدیک به وی که با خانواده خیلی از شهدا میرفتند میگفتند ما هر وقت میرویم آقا به خانواده شهید دلداری میدهد ولی آن جا خانواده شهید داشتند به آقا دلداری میدادند که چنین کسی را، چنین سربازی را از دست دادیم. واقعاً هم آقا اینطوری بود یعنی تأسف میخورد که چنین سربازی را از دست داده.
خب ایشان چرا خاص میشود؟ ببینید آقای احمدیروشن فارغ التحصیل مهندسی شیمی دانشگاه شریف بود. مقاله آیاسآی دارد، معاون بسیج دانشجویی بوده، وقتی که فارغ التحصیل میشود ابتدای تیمسازی و بالاخره به قدرت رسیدن دولتی بوده که پرچم حزبالله را دستش گرفته و خیلی از رفقای آقای احمدیروشن از رفقای نزدیکاش در خیلی از صنایع معتبر کشور میآیند مشغول میشوند و بعضاً سفرهای خارج از کشور میروند. فلان خط تولید را میروند میبینند که فرانسه مثلا چه کرده و حقوقهای آنچنانی میگیرند. بالاخره فارغ التحصیل شریف باشی یا دانشگاه معتبری باشی، کار کرده باشی، درست را هم بلد باشی، یک سری از آدمهایی هستند که به شما اعتماد دارند یک سری پستهای کلیدی دارند و از شما هم میخواهند که بیایی.
ما از انقلاب طلبکاریم اما احمدی روشن…
آقای احمدیروشن اولین کاری که میکند بعد از فارغ التحصیلیاش میگوید که من باید با صهیونیسم جهانی مبارزه کنم. میگردد ببیند راه مبارزه با این صهیونیسم چیست. ایشان به این نتیجه میرسد که من باید بروم یکی از مجموعههای نظامی. یک فارغ التحصیل شیمی دانشگاه شریف! حالا یک سری از ماها به واسطه اینکه مثلاً یک مقاله علمی داشتیم، یک کاری کردیم برای خودمان بوده یا برای کشور مفید بوده خیلیهایمان طلبکاریم! این را حواسمان باشد. ما معمولاً طلبکاریم. یعنی شما اگر معدل خوبی داشته باشی حس میکنیم که مثلاً باید نظام یک چیزی به ما بدهد؛ احساس نمیکنیم که بالاخره ما با هزینه این نظام به یک جایی رسیدیم و ما باید یک کاری برای نظام انجام بدهیم.
میرود مهندس شیمی دانشگاه شریف. این را فرماندهاش میگفت. میگفت وقتی آمد، دراز نشستها و بشین پاشوها و این چیزها را هم خیلی خوب رفت چون آدم چابکی بود. رمز موفقیت مصطفی احمدیروشن این است که ببینید ما خیلیهایمان زندگیهایمان بر اساس ولایتخواهی است. یعنی دنبال ولایت هم میگردیم! ولایتپذیری هم شاید باشیم. اما پای ولایتمداری که بیافتد لنگ میاندازیم. ولایتمداری یعنی اینکه شما تمام زندگیات دار و ندارت بر محور ولایت بچرخد. یک سؤال میپرسم. همه شما یک زمانی فارغالتحصیل میشوید. من به نمایندگی از یکی از نهادهای نظام میآیم یک خواهشی از شما میکنم که آقای حسنی، آقای رضایی نظام به تخصص شما در این شرکت نیاز دارد بیایید کمک کنید. من جواب این را نمیدهم. یک چند لحظهای فکر کنید. اولین سؤالی که از من خواهید پرسید چی به ذهنتان میآید؟ سؤال من را دقت کنید نظام به این نیاز دارد. یعنی این را برایتان اثبات میکنم فرضی. اثباتاش را برایتان انجام میدهم که نظام نیاز دارد به تخصص شما الان باید بروی این کار را انجام بدهی. کار هم یک شهر خیلی خوب است. نمیگویم توی نطنز توی بیابان باید بروی مثلاً سیصدوپنجاه کیلومتر هر روز باید طی کنی تا برسی به آنجا و در شرایط سخت کاری قرار بگیری. بالاخره آنجا آب و هوای خاصی هم دارد. نه، شرایط، شرایط خوبی است. اکثرمان چیزی که به ذهنمان میرسد چیست؟ به آن سؤال توجه نمیکنیم. خودمان را در نظر میگیریم. خب حُسناش چیه، حقوقش چقدره، مزایایش چقدر است، برای رفت و آمدم ماشین هم به من میدهند که بروم و بیایم یا نمیدهند مثلاً. ببینید این را که من دارم عرض میکنم خدمتتان حاصل مثلاً یک تحلیل میدانی است! من خودم یکی از وظایفی که برای خودم در یک سال و نیم اخیر متصور بودم این است که بالاخره بچههایی که توانمند هستند و ارزشی هستند و میتوانند به این صنعت کمک کنند بروم سراغشان. شما تحقیق میدانی چطوری انجام میدهید؟ مثلاً حاصل صدتا آدمهای مؤمن! یعنی آنهایی که معتقدند به این نظام نه آدمهایی که مشکل دارند. نه، اعتقاد دارند، ادعا دارند یعنی برای این نظام میخواهند کاری انجام بدهند. میگویند فضای کار نیست تا ما کاری انجام بدهیم. به یک نتیجهای رسیدم بعد از اینکه این افراد را دیدم که کسی که میخواهد بیاید اینجا باید چندتا خصوصیت داشته باشد. بالاخره بخواهد در آن بیابان برود کار کند برای نظام، خط مقدم است. رهبری اینقدر دارد تأکید میکند که آقا شما باید زودتر به آن مصونیت و جایگاه مصونیت هستهای برسید و این سخن حضرت آقاست در دیداری که مدیران سازمان با حضرت آقا داشتند. ایشان فرمودند که فکر نکنید کاری که شما دارید انجام میدهید و زحمتی که میکشید تنها یک پیشرفت صنعتی است؛ نه! نتیجه کار شما عزت و آبرو میدهد به جهان اسلام. یعنی کل اسلام با این کاری که شما دارید میکنید آبرومند میشود.
صنعت هستهای جای افراد بیکار پولدار مجرد است
به سه تا گزینه من رسیدم در این بررسیهایی که با این آدمها داشتم آن کسی که میخواهد بالاخره در این صنعت بیاید باید بیکارِ پولدارِ مجرد باشد! چرا؟ چون وقتی با آنها صحبت میکنی میگویند آقا مگر من بیکارم بیایم وسط بیابان! الان یک لیسانس گرفتم یک فوق لیسانس صنایع هم می گیرم ایران خودرو مشاورم، وزارت دفاع هم مشاوره میدهم، الان ماهی چهار میلیون هم دارند به من میدهند. لزومی ندارد بروم. سخت است. بعد دو میلیون من الان دارم قسط میدهم. شما میتوانید سه میلیون به من… نه آقا من نمیتوانم.
یک کارشناس این جا کم دارید ولی آن کارشناس اگر معتقد نباشد به کاری که دارد انجام میدهد، میتواند همین پیچ را شل ببندد کل این ماشینهای هستهای نابود شود و یک هزینه میلیاردی برای نظام درست کند. ولی شما اگر بیایی آن پیچ را سفت ببندی بالاخره دل آقا را هم شاد میکنی. بالاخره در مذاکرات اگر ما بتوانیم آنها را یک پله هم عقب بکشانیم، حرف آقا را ثابت کردهایم. اگر وایستیم، آنها عقب میکشند. همین کار هم شده. الان این اتفاق هم دارد میافتد.
خیلیها قبول نمیکنند بیایند. میگویند نه؛ من بیکار نیستم. بعد میگوید آقا من زن دارم، بچه دارم. من خانمم… اصلاً این جمله، جمله عجیبی است. من اصلاً خانمم یکی از تفریحاتش این است که بعدازظهرها برود بازار. مصطفی وقتی میخواست ازدواج کند به خانمش میگوید که ببین من شهید میشومها! من اگر لازم باشد میروم اسرائیل. حواست باشد میخواهی با من ازدواج کنی. به خانمش میگوید که…
خانمش به او میگوید که خب کی شهید میشوی؟ حالا کی میخواهی شهید بشوی؟ میگوید در سیسالگیام باید شهید بشوم. آرمان و هدفش درس و تحصیل نیست! بنده خودم به مصطفی میگفتم مصطفی فلانی رفت دکترا گرفت بیا درست را بخوان تو یک تحصیلاتی بگیر چون تو قدیمیترین آدم هستی در این صنعت و تخصص داری مدرک تحصیلیات را ببر بالا برای شغلهای بالاتر مثلاً. میگفت ببین من با همین لیسانسم هنوز میتوانم برای نظام کار کنم. الکی وقتم و هزینه مملکت را برای چی تلف کنم. نمیخواهم بگویم ادامه تحصیل ندهید! ببینید جایگاه را میخواهم پیدا کنید. با هم داریم یک سیری را میرویم. استکبار در مقابل ایران نظام شیعی است. نظام شیعی تنها نظامی است که پا گرفته. ما باید بررسی کنیم در طول تاریخ. برای نظام شیعی ما امام حسین(ع) شهید شده، امام حسن(ع) شهید شده، ائمه ما شهید شدند. اماممان غیبت کرده یعنی اینها برای نظام است. در این پازل اگر خودمان را پیدا نکردیم همهمان طلبکار نظام میشویم. سر بزنگاهها صبر میکنیم فکر میکنیم اگر یک شلاق برای نظام خوردیم خب نظام دیگر باید بیاید اینجا برای من فداکاری کند. هدف مهم است. آرمان مهم است. مصطفی آرمانش را شهادت گذاشته بود. خودکشی نکرده؛ نگفت که من بروم از این دنیا؛ نه؛ مصطفی بسیار عاطفی بود. بچهاش مریض میشد، مصطفی هم مریض میشد. خانمش میگوید من وقتی که بچه مریض میشد از دو نفر بیمارداری میکردم باباش هم مریض میشد. عاطفه را ببینید. پیمانکارش را یعنی پیمانکار تأمین قطعات مصطفی را در خارج از کشور گرفتند که الان هم اخیراً آزاد شده، در یکی از کشورهای اروپایی پیمانکارش را گرفتند یک روز ما رفتیم در اتاق دیدیم مصطفی سرش را گذاشته بود مصطفیایی که میگویم یک یل است! یک قهرمان است! در جلسه کسی جرأت نمیکند حرف حاشیهای بزند. این آدم سرش را گذاشته روی میز دارد زار زار گریه میکند. گفتیم چیزی شده؟ دیدیم دارد گریه میکند. رفتیم از بچهها پرسیدیم چیزی شده؟ گفت پیمانکارش را گرفتند ناراحت است؛ اعدامش میکنند. این کاری که دارد انجام میدهد، اعدامش میکنند.
مصطفی جایگاه خود را در پازل این جنگ پیدا کرده بود
مصطفی این عاطفه را دارد. هدف والایی را که انتخاب کرده انگشت اشاره رهبری را دنبال میکند نه دست رهبری را، نه داد رهبری را، نه حنجره پاره شده رهبری را. انگشتاش را. آقا انگشتاش را بلند میکند مصطفی میفهمد که کجا را دارد میگوید آقا چی دارد میگوید. مجموعه فوردو که میخواست ساخته شود بعضی از دوستان گفتند آقا تحقیقاتیاش کنید. مصطفی تنها کسی بود که میگفت این اشتباه است. نگذارید این اتفاق بیفتد. حضرت آقا هم آمدند همین حرف را گفتند. گفت این را از تحقیقاتی خارج کنید ببریدش به سمت صنعتی شدن. ببینید لزومی ندارد که شما مثلاً هر روز بروید دفتر آقا و بیت آقا و فلان. هی آقا را ببینید بخواهید… نه نقش خودمان را پیدا بکنیم در این پازلِ جنگ.
مصطفی به این اعتقاد داشت که ظهر عاشورا هنوز غروب نشده حواستان باشد بچهها ظهر عاشورا هنوز در ظهر عاشوراست. حواستان باشد در کدام صف ایستادید. آقا مجتبی تهرانی خدا رحمتشان کند یک جملهای میگوید. میگوید سر فرزند پیغمبر خدا به نیزه شد. شما چه در محراب عبادت باشید چه در صف دشمن هر دو اش یکی است. در این پازل است، در این جنگ است، نقش خودش را پیدا کرده و میبینید. دیگر کم نمیآورد.
مصطفی میآید برای استخدام. آقا فرمودند من باید بیایم استخدام حکومت اسلامی. من مهندس شیمی هستم اصلاً متخصص این رشته هستم. میرود اصفهان. یو.سی.اف اصفهان. با او مصاحبه میکنند و به این جمعبندی میرسند نه آقا ایشان به درد این جا نمیخورد. میآید نطنز سری اول مصاحبه میکنند میبینند نه اصلاً ایشان یک عنصر خطرناک است نباید بیاید. بالاخره در فضای سیاسی آن سال هشتاد و یک، هشتاد و دو به هر دلیلی جذب نمیشود. هر کدام از ماها بودیم فوقلیسانس شیمی گرفتیم از دانشگاه شریف، حتی اگر حس تکلیف هم کردیم رفتیم، بعد میگوییم آقا نظام میگوید نمیخواهیم. کارداران نظام در آن صنعت به شما میگویند آقا بفرمایید بیرون نمیخواهیم. میگوییم خب دیگر ما تکلیفمان را انجام دادیم! هرکس هم پرسید میگوییم که من تکلیفام را انجام دادم، رفتم نخواستند، دیگر تکلیف از گردن من ساقط است. این اشتباه است. تکلیف ساقط نمیشود. مصطفی شش ماه بدون شغل پشت در سایت هستهای نطنز میآید میگوید من باید بیایم. نمیگوید مدیر بشوم! نمیگوید معاون بشوم! نمیگوید من معدل بالا از دانشگاه شریف آوردم، من معاون بسیج دانشگاه شریف بودم و… نه اینها نیست! میگوید من باید بیایم. شما تِی بدهید، تِی میکشم. من باید وارد بشوم، من باید بیایم این جا کار کنم.
او به «ما میتوانیم» باور داشت
وقتی به بنبست میرسیدیم، میگفتیم دیگر تمام است. خیلیها، خیلی از بچهها بودند که کم آوردند. آقا نمیشود، نمیرود جلو، کار قفل است. نمیتوانیم بابا تحریم هستیم! یک جنس است، یک قطعه است ما باید بیاوریم این قطعه را هم فقط یک شرکت در امریکا دارد میسازد. به این شرکت هم تأکید کردهاند که این برای غنیسازی است نباید وارد بشوی به ایران بدهی. اگر هم بدهی هم خودت را هم آن کسی را که برده ما نابود میکنیم. در یک جلسهای بچههای کارشناس آمدند گفتند که آقا ما این را نداشته باشیم نمیتوانیم، نمیرسیم. کاری که مصطفی با بعضی از اینها میکرد این بود که اول میرفت سراغشان به آنها میفهماند بابا میتوانید. مصطفی هم سن و سال ماها بود. میرفت به مثلاً پیرمرد مدیرعامل فلان شرکتی که در قطعهسازی، خودروسازی، هواپیماسازی و… دارد کار میکند و ادعا دارد، میگفت آقا میتوانید. چرا نمیتوانید؟ رفته بود کرج یکی از این شرکتهایی که لوازم خانگی میسازند پیدا کرده بود ورشکسته شده بود. گفته بود آقا یک بخشی از این کار صنعت ما کار شماست. این خلائی که ایجاد میکند، شما این دستگاه را میتوانید یک تغییری به آن بدهید این دستگاه را برای ما هم بسازید. این تعداد بساز خودت هم از ورشکستگی در میآیی. یک وقتی گذاشته روی این که این را قانعاش بکند این کار را انجام بدهد که بیاید این قطعه را بسازد. در آن جلسه که گفتند این قطعه را میخواهیم همه گفتند آقا دیوانگی است کسی نمیتواند این را بیاورد. هیچکس جرأت نمیکند! این یک قطعه خاص است! مخصوص است! اگر اصلاً شرکت سازندهاش به کشورهای آسیایی بخواهد بدهد هم ردیابی میکنند. شما تصوری از تحریم ندارید، گفت دارم. گفت من گریه بچههای تحریممان را بعد از اینکه مثلاً یک قطعه خاصی خراب شده میبینم. شب و روز بیداریشان را که این قطعه را درست کنند من دارم میبینم. امریکاییها حالا جدیداً هم با یک سری از قطعات الکترونیکی قطعاتشان را اصلاً ردیابی میکنند. طرف آورده بود بعد صدایش زده بودند. برای عراق آورده بود و بعد از طریق قاچاق وارد کرده بودند. بعد صدایش زده بودند گفته بودند آقا این را که شما خریدی برای عراق بوده الان سر از ایران در آورده و فلان جاست. آدرساش را برایش فرستادند که یا برمیگردانی یا آن وسیلههایی که ما داریم در این کشور همه را بلوکه میکنیم. پیمانکار است دیگر. ببینید در یک فضای اینچنینی مصطفی در آن جلسه دستش را برد بالا گفت آقا من میآورم. دیوانه! چطوری میآوری؟ تو چکار داری من میآورم. من میآورم. توکل را ببینید؛ خیلی هم تجربه ندارد! اصلاً غرق بشوی در ولایت وقتی آن انگشت اشاره را در نظر بگیری، به تو قدرت میدهد. مثل این است که مثلاً به منبع انرژی وصل شده باشی دیگر اصلاً برایت مهم نیست.
اگر لازم بود نقد بکند جدی نقد میکرد. یک فرماندهی بود که حکم برایش هیچ وقت مهم نبود. میگفت یک کاغذ است. به او میگفتند بیا مدیرعامل شو یک جایی ده میلیون حقوق به تو میدهیم. اصلاً فکر نکرد، سه برابر و نیم چیزی که این جا میگرفت به او پیشنهاد دادند. تا لحظه شهادتش مستأجر بود. یک فرماندهی بود که با فرماندههای زمان جنگ یک تفاوتهایی داشت. یعنی زمان جنگ وقتی آرپیچیزن میرفت آرپیچی میزد، بقیه میدیدند. مصطفی وقتی یک تحقیق به دست میآورد به هیچکس نمیگفت. اصلاً نمیتوانست بگوید. کانالها را لو میدادند. ممکن بود قطعات را یک خرابکاریهایی رویش انجام بدهند بعد شما بیاوری استفاده کنی. بعد از شهادتش دیگر ما جرأت کردیم یک سری از این اتفاقات را بگوییم.
مصطفی زمان خودش را برای خدمت به این نظام خیلی کم میدانست. میگفت وقتمان کم است. وقتم کم است. این باعث میشد سرعت بگیرد. شتاب بگیرد. این خیلی مهم است. ببینید در آن پازل نقش خودمان را باید پیدا کنیم. همهمان. من مثلاً آبدارچی یک سازمان یا شرکت هستم. من یک کارشناس معمولی هستم. نقشم را باید در آن پازل اصلی، آن صحنه درگیری در آن کربلایی که هنوز غروب نکرده، در آن ظهر عاشورایی که هنوز غروب نکرده، نقش خودم را پیدا کنم. آن نقش را اگر پیدا کردید دیگر هشت سال سختی کشیدن، هشت سال رفتن و آمدن بین تهران و نطنز برایت مهم نیست. من حساب کردم مصطفی احمدیروشن رفت و آمدش حداقل در این هشت سال اندازه مسافت پانزده دور، دور کره زمین است. با موبایل اینقدر حرف میزد که ما عصبانی میشدیم میگفتیم بابا نهار میخواهیم بخوریم. میگفت پیمانکار است باید جوابش را بدهم. میداند چکار باید بکند.
احمدیروشن از ظرفیت تمام آدمها استفاده میکرد
شب آخر تا آخرین لحظات هم در مجموعه ما بود. ما با هم یک کاری داشتیم انجام میدادیم. من دیدم با تلفن یک سری اطلاعات دارد میدهد. گفتم که چکار داری میکنی؟ گفت حالا بگذریم. گفتم این کار خطرناک است مراقب باش. گفت ببین این قرارداد را ببندم شک نکن من میبرم. گفتم چطور؟ گفت دیگر تمام شد. این پول را بدهم، جنس را گرفتهام. مصطفی وقتی که شهید شد ناراحت این کاری که داشت انجام میداد، بودم. خیلی هم دیتا نداشتم، اطلاعات نداشتم بعد دو سه روز از دوستانی که میدانستم اینها در جریان کار هستند پرسیدم. گفتم این کارش ناتمام مانده باید برویم این کار را انجام بدهیم. من میدانم الان روحش روی این کار دارد میچرخد. این کار را انجام بدهیم راحت سرش را بگذارد بخوابد. بعد این کمبود خوابهایش جبران بشود. آن دوستم گفت بین راه که داشت میآمد بین راه قم و تهران در یک مجموعه بین راهی قرار گذاشتیم. گفت آن جا همه مستندات را به من داد همان جا هم تلفنی کار انجام شد تمام شد قرارداد هم بستیم. طرف هم آورده خریدیم. گفتم جدی میگویی؟ گفت بله. فردا صبح من رفتم هشت و بیست و هفت دقیقه ترور شد. ببینید اینها غیر عادی نیستند؛ طبیعی است. اینها را ما داریم میبینیم. یعنی من با این آدم بودم. نه اینکه باید فکر کنیم مثلاً این یک آدم ویژه است، نه. مصطفی کاملاً مثل ماها شوخی میکرد، راه میرفت، میخندید اینقدر میگویم شوخی میکرد که ما بعضی وقتها در جلسه میگفتیم بابا اینقدر شوخی نکنید همه فکر میکنند ما فقط داریم جُک میگوییم؛ ولی کاملاً باهوش و کاملاً زیرک بود. پیچیدهترین مسائل را مصطفی احمدیروشن سریع درک میکرد، تحلیل میکرد پاسخ میداد. در زمان تعلیق که بالاخره تأسیسات هستهای را پلمپ کردند، مصطفی میآمد یک جمعی را تشکیل میداد میگفت آقا بیایید، تحقیقاتمان را که نمیتوانند بگیرند، فکر ما را که نمیتوانند بدزدند، فکر کنیم وقتی باز شد چکار کنیم. اولین زنجیره تحقیقاتی زنجیره ماست؛ زنجیرههای سانتریفیوژی که بالاخره دعوا سر همانهاست. محور اصلی شکلدهی اینها مصطفی احمدیروشن است. مصطفی احمدیروشن میرفت این جمع را تشکیل میداد. از همه طیفی هم آدم بود! این یک هنر است؛ هنر است. از همه طیفی آدمها را میآورد دور خودش جمع میکند. از هر کدامشان به آن میزانی که میتواند استفاده بکند، استفاده میکرد. این ماشین باید هزار دور در ثانیه بچرخد. هزار دور در ثانیه. ما یک دوگانهای داریم که در کشور زیادند؛ یک سری متخصص داریم که تعهد ندارند. هرجا پول بیشتری داد این ور آب بود، آن ور آب بود هر جا بود، میرود. از این ور هم یک عده داریم؛ مثلاً آدمهای غیرمتخصصی که ادعای تعهد دارند.
یک بخشی از دینداری مردم با موعظه است، با حوزه درست میشود. بخش اعظم یا نود درصد این دینداری به معیشت مردم برمیگردد. صنعت خودروی ما ماشین بیکیفیت دارد تحویل این مردم میدهد این کارش عین بی تقوایی است. بعد مثلاً به حوزه میگویی به روحانیت میگویی به علما میگویی به مسئولین میگویی آقا این مردم را بیدار کنید. تو داری دم از حکومت اسلامی میزنی ماشین بیکیفیت به این مردم میدهی! ماشینی که سرشار از بیتقوایی است. دروغ است. تو یک ماشین درست و با کیفیت به این مردم تحویل بده سی و دو سه سال است میخواهی ماشین بسازی برای مردم. من این را مدعی هستم که اگر هم ما در تمام صنایع حالا مثال خودروسازی را زدم چون ملموس است و همه با آن درگیریم، اگر تمام صنایع ما افرادی باشند مثل مصطفی احمدیروشن، مشکلی نخواهیم داشت.
روز شهادت مصطفی برخی ترسیدند و گفتند دیگر نیستیم و نمیآییم
این اطلاعاتی که آقایان میدهند. پانزده سرویس جاسوسی دنیا روی مصطفی اطلاعاتشان را جمع میکنند با هم که این را بتوانند مهارش کنند. نمیتوانند مهارش کنند. مثل یک شطرنجبازی که هی بیاید بازی بکند مات میکند، مات میکند، مات میکند طرف اسلحه درمیآورد میکشتاش. ادعا هزینه دارد دیگر. راحت نیست. میخواهد مهارش کند. از طرق مختلف هم این کار را دارد میکند! یک دورهای به ما دانش نمیدادند. ما دانش را رفتیم خلاصه یک جوری به دست آوردیم. یک ساندویچی از یک جایی به ما دادند روی همان یک ساندویچ تحقیقات را انجام دادند.
همین الان دارند میگویند ما تأسیسات هستهای نطنز را میزنیم. دیدند نه بابا اصلاً تأثیر ندارد مثلاً یک روز اعلام کردند اعلام عمومی که این تاریخ من میزنم. خب بزند. میخواهد بزند جرأت دارد بزند. دیدند نه بابا این هم تأثیر ندارد. آمدند قطعات را تحریم کردند برای ما که ما نیاییم. یک کسی مثل مصطفی میآید همه تحریمها را دور میزند. قطعات تعویضی را یا وارد میکند یا میدهد به سازنده داخلی میسازد. قانعش میکند. ببینید یک وقتی هست موضوع یک قطعه خودرو است ولی وقتی بخواهد قانعاش بکند که باید قطعات هستهای را بسازد، میترسد! بعد از شهادت مصطفی همان روز شهادت یک سری از آدمها ترسیدند، کم آوردند. آقا ما نیستیم، دیگر نمیآییم.
اگر این خصلت را به دست آوردی و پیدا کردی در هر لباسی که میخواهی باش! ترور میشوی! ممکن است ترور شخصیتت بکنند میشوی شهید بهشتی. جنگ تمام بشود ترورت میکنند میشوی شهید صیاد. جوان دهه چهارم انقلابی که اصلاً جنگ را ندیدی، انقلاب را ندیدی، اصلاً در بازیهای سیاسی نیستی، اصلاً سیاسی نیستی، آمدی کار کنی برای مردم ترورت میکنند، میشوی احمدی روشن. دشمن مراماش همین است. مصطفی در این پازل قرار گرفت و از این دنیای مادی ما با شهادت رفت. اگر آن جا باشی هر روز شهیدی، هر روز جانبازی.
الان بسازید خودتان را، آینده خودتان را. نقشتان را در این پازل پیدا کنید.
Sorry. No data so far.