«محمد حسين جعفريان» شاعر و مستندساز در برنامه «راز» كه در شبكه 4 سيما پخش شد درخصوص مسائل مربوط به افغانستان و عدم توجه مسئولان به نظرات كارشناس صحبت كرد.
همكلاس با وزير اقتصاد دولت دهم
محمد جعفريان هستم در 1346 در مشهد به دنيا آمدم ديپلمم را در همان شهر گرفتم و كارشناسي اقتصاد بازرگاني گرفتم و در مقطع كارشناسي ارشد همين رشته علاقمند به ادبيات شدم و با مرتضي سرهنگي در دفتر ادبيات هنر و مقاومت همكاري كردم؛ از افتخاراتم در حوزه پژوهش جمع آوري و تدوين فرهنگ جبهه است.
نخستين جلد فرهنگ جبهه را خدمت مقام معظم رهبري فرستادم رهبري فرمودند: كتاب فرهنگ جبهه جز نخستين كتابي بود كه كتاب را با صداي بلند براي همه اعضاي خانوادهام خواندم.
مشغول تحصيل در سطح كارشناسي ارشد اقتصاد دانشگاه شهيد بهشتي بودم كه همكلاسيام حسين صمصامي بود كه بعدها وزير اقتصاد و دارايي شد، رشته اقتصاد را رها كردم چون فكر ميكردم ادامه دادن اين رشته بيهوده است و به طور جدي به ادبيات و سينماي مستند پرداختم، نخستين مجموعه شعرم را به نام «پنجرههاي رو به دريا» را منتشر كردم بعدها براي تهيه مستند به افغانستان، كشمير، كوزوو، لبنان، تاجيكستان رفتم. دوستان به طنز ميگفتند: جعفريان و رضا برجي فقط در جنگ بدر حضور نداشتند.
سئوال: چطور شد درباره احمدشاه مسعود، آن فيلم تاريخي را ساختيد؟
ـ در حال ساخت مستندي از زندگي سيدعلي همداني به اصطلاح شاه همدان بودم و براي فيلمبرداري مجبور سفر به ايالت بدخشان تاجيكستان شدم و چون بدخشان، ايالت خودمختار است بايد علاوه بر ويزاي تاجيكستان ويزايي براي ايالت بدخشان ميگرفتم، اما سفير تاجيكستان به من گفت: ايالت بدخشان به دليل اينكه تحت كنترل فرقه اسماعيليه است به ايرانيها ويزا نميدهند اما من تلاش زيادي براي گرفتن ويزا كردم.
متأسفانه موفق نشدم ويزا بگيرم تا اينكه روزنهاي باز شد كه به من ويزا بدهند؛ اما يك ماه و نيم طول ميكشدي و در طول 1/5ماه بيكار بودم. در آن زمان طالبان موفق شدند كل افغانستان را فتح كنند و تنها يك دهم افغانستان در دست احمد شاه مسعود باقي مانده بود و من كه در سال 1375 با رضا برجي براي ساختن كاري به افغانستان رفته بودم در اين سفر با احمد شاه مسعود، دوست شدم؛ احمد شاه مسعود پايگاهي در شهر دوشنبه داشت كه از طريق اين پايگاه، پيغامي براي او فرستادم تا اجازه دهد فيلمي با موضوع يك روز از زندگي وي ساخته شود.
شعر و شاعري و ساخت فيلم درباره احمدشاه مسعود
سئوال: آيا شاعر بودن شما و علاقه به ادبيات در موافقت احمدشاه مسعود براي ساختن فيلم زندگي او تاثير داشت؟
جعفريان:بله! تأثير داشت. فردي به نام دكتر مهدي؛ واسطه سفرم به افغانستان براي ساختن مستندي از زندگي احمد شاه مسعود شد و با بالگردي كه مهمات حمل ميكرد به روستاي محل اقامت خواجه بهاءالدين در شماليترين نقطه افغانستان رفتم كه در آنجا خانهاي بود كه اتاقي از آن متعلق به وزارتخانه امور خارجه و اتاق ديگر وزارت صنايع بود و در مهمانسرايي كه متعلق به وزارت خارجه بود مستقر شديم و با احمدشاه مسعود قرار گذاشتيم تا دوربين در زمان فعاليتش روشن باشد و هر زمان خودشان تشخيص دادند كه نبايد ضبط شود دوربين خاموش شود.
در اوايل فيلمبرداري پيش ميآمد كه او بگويد دوربين را خاموش كنيد. تا اينكه در طول فيلمبرداري احمد شاه مسعود بيتي از حافظ خواند كه اشتباه بود و من آن را اصلاح كردم و يكي دو بار نكتهاي در رابطه با شعر گفتم كه من خلاف نظر او نكتهاي به او يادآور شدم.
احمدشاه مسعود، شبهاي شعرخواني كه به گعده معروف بود برگزار ميكرد، در يكي از شبها از من خواست نظرم را درباره آقاي بروجردي بگويم، چون نميخواستم نظرم را در جمع بگويم به احمدشاه مسعود كه افغانها ـ آمرصاحب ميگفتند و به معني آقاي فرمانده است – به زبان فارسي دري گفتم: آمر صاحب من نظرم را همين جا بگويم؟ احمدشاه بلند شد و گفت: ما دو نفر ميخواهيم تنها صحبت كنيم. به اتاق ديگر رفتيم و صحبتهاي ما علاوه بر آن شب، سه شب ديگر هر شب به مدت 4 ساعت ادامه داشت.
زماني كه به تاجيكستان برگشتم، موضوع صحبت با احمدشاه مسعود را براي سفير تاجيكستان نقل كردم. سفير حرف مرا قبول نميكرد و گمان ميبرد دارم خالي ميبندم. گفت: مقامي در سطح وزير ميخواهد با احمدشاه مسعود ملاقات داشته باشد و سه روز منتظر ميماند تا با او صحبت كند. شما چطور توانستيد 4 جلسه و هر جلسه سه تا چهار ساعته با او صحبت كنيد؟ و زماني كه با بهروز افخمي به كابل سفر كردم، منشي مخصوص احمدشاه مسعود كه شاهد ملاقاتهاي من و ا احمدشاه مسعود بود، تا مرا ديد گفت: اين مردكه ايراني ـ لفظ مردكه در افغانستان به نشانه احترام است ـ 3 تا 4 جلسه چند ساعته با آمرصاحب صحبت كرد تا جاييكه برادر مسعود از من خواست موضوع صحبت با او را به اطلاعش برسانم.
بخش عمدهاي از اين صحبتها در رابطه با ادبيات بوده است و بعد از اين جلسات، بسيار به او نزديك شدم. تا جايي كه در فيلم نيز هست. احمدشاه مسعود مشغول توضيح نقشه حمله به فرماندهان است و من در حال فيلمبرداري هستم. فرماندهان به او تذكر ميدهند كه اين ايراني مشغول فيلمبرداري است. او سر خود را بر ميگرداند و ميگويد: جعفريان چه زماني ميخواهي فيلم را پخش كني؟ ميگويم پاييز آينده و دوباره مشغول كار ميشوم و احمدشاه مسعود ميگويد: ادامه بده موردي ندارد.
دوربين فيلمبرداري، تمام لحظههاي احمدشاه مسعود را ثبت ميكرد از طراحي عمليات حمله تا خواب! و هيچ كس نتوانست مانند دوربينم به احمدشاه مسعود نزديك شود.
«دوبان فيلي فرانسوي» بالاي 20 سال به افغانستان رفت و آمد ميكرد و با موضوع احمد شاه مسعود فيلم ميساخت كه حاصلش مستند شير افغان شد و در زمان ساخت فيلم، ايشان با فاصله از احمدشاه مسعود و به طور معمول با تكنيك زوم از احمدشاه مسعود فيلم ميگرفت.
سئوال: آقاي جعفريان توضيح دهيد مسعود كه بود و چه اقداماتي انجام داد؟
جعفريان: بعد از حمله اتحاد جماهير شوروي به افغانستان هستههاي مقاومت در افغانستان ايجاد شد و تعدادي از دانشجويان كابل مانند احمدشاه مسعود كه دانشجوي عمران بود و گلبدين حكمتيار بعد از تشكيل هسته مقاومت جذب احزاب گوناگون شد. خيلي از اين افراد بعدها توسط كشورهاي خارجي خريداري شدند كه به گفته شاعر افغان، جنگ داخلي افغانستان«جنگ همكلاسيها» بود.
مسعود جزء معدود فرماندهاني افغاني بود كه مقاومت جانانهاي كرده بود و با اينكه در حزب جمعيت اسلامي عضويت داشت و دبير كلش پروفسور برهانالدين رباني و به صورت همزمان رئيس جمهور رسمي افغانستان نيز بود ولي پارلمان اروپا براي جلسهاي درباره مسائل افغانستان، احمدشاه مسعود را دعوت كرد.
بيگانهستيزي و مقاومت در سختترين شرايط از ويژگي احمدشاه مسعود است. به طوريكه اتحاد جماهير شوروي هيچ وقت نتوانست دو نقطه باميان و دره پنج شير را كه تحت كنترل مسعود بود، اشغال كند. دره پنج شير درهاي به طور 140تا130 كيلومتر و عرض 16 كيلومتر تا 60 متر متغير است و حدود 150 كيلومتر با كابل فاصله دارد. كنترل آن براي افزايش روحيه سربازان اتحاديه جماهير شوروي بسيار با اهميت بود تا اينكه براي فتح اين دره شورويها نقشههاي متفاوت كشيدند. حتي در دورهاي تانكي كه در جنگ جهاني دوم شوروي در فتح پراگ استفاده ميشد و در موزهاي نگهداري ميشد؛ به صورت نمادين به افغانستان آوردند و پيشاپيش نيروي زميني حركت دادند و نيروها پشت تانك به سمت دره پنج شير در حركت بودند و مجاهدين تانك را با آرپيچي هدف قرار داده و منهدم كردند و در رودخانهاي انداختند كه لاشه تانك هنوز در رودخانه باقي مانده است.
احمدشاه مسعود زماني كه به كشور فرانسه رفت از حمايت مثلث تهران، مسكو و دهلي برخوردار بود. عربستان، پاكستان، آمريكا و امارات از طالبان حمايت ميكردند. فردي از احمدشاه مسعود پرسيد چرا شما زماني به عنوان دشمن شوروي ـ روسيه – در حال مبارزه بوديد و اكنون از حمايت روس برخوردار هستيد و او جواب داد: طالباني كه به جنگ مردم منطقهام آمدند به مردم گل هديه نميدهند.
در زمان جنگ با روسها با پول آمريكا اسلحه خريديم و به جنگ روس رفتيم و در حال حاضر با پول روسيه اسلحه ميخريم و به جنگ آمريكا ميرويم و با كمك خارجيان متجاوزان افغانستان را بيرون ميكنيم.
خيليها علت كشتن مسعود را روحيه بيگانهستيزي وي ميدانند و حاضر نبود زير سايه بمبافكن آمريكا به فتح كابل بپردازد و دو روز قبل از 11 سپتامبر مسعود توسط دو خبرنگار ترور شد.
نوريزاده واسطه ترور مسعود
سئوال: ترور احمدشاه مسعود دو روز قبل از 11 سپتامبر بعدها موجب ظن و گمان شد كه حمله 11 سپتامبر به برج دوقلوي آمريكا ساختگي بوده است و اسناد زيادي در اين زمينه وجود دارد. لطف كنيد در اين زمينه و چگونگي قتل احمدشاه مسعود توضيح دهيد؟
جعفريان: محافظان احمدشاه مسعود خبرنگاري را تفتيش كردند و خبرنگار به مراجع قضايي شكايت برد و پس از آن مسعود فرمان داد خبرنگارها را تفتيش نكند و خبرنگاران قبل از مصاحبه با او بايد، از طرف شخصي معتبر معرفي شوند. گفته ميشود عليرضا نوريزاده روزنامهنگار فراري سفارش دو خبرنگاري كه احمدشاه مسعود را به قتل رساندند را به يكي از مقامات افغانستان كرده و آن مقام افغاني اين دو خبرنگار را به احمدشاه مسعود معرفي كرد و پس از 45 روز به اين دو خبرنگار اجازه مصاحبه داده شد. بعدها مشخص شد اين دو خبرنگار وابسته به القاعده بودند كه در زمان مصاحبه بمب دستي منفجر كردند كه مسعود و مترجم در همان لحظه انفجار شهيد شدند و خبرنگار ديگر نيز فرار كرد كه در زمان فرار كشته شد. كشته شدن خبرنگار زمان فرار نشان داد كه طرحي از پيش تعيين شده بود.
سئوال: اگر احمدشاه مسعود زنده بود سناريوي افغانستان چيز ديگري بود كه در حال حاضر در افغانستان ميگذرد در واقع امريكاييها رهبر را زدند؟
جعفريان: درست است و ترديدي در آن نيست! در افغانستان بيشتر اتفاقها با محوريت قوميت شكل ميگيرد به طور مثال پشتونها در پي رهبر پشتون هستند و مسعود تنها فرمانده فراملي افغانستان بود كه همه عشيره در افغانستان به او اعتماد داشتند.
سفر به نقطهاي كه تا به حال هيچ ايراني را به خود نديده بود
سئوال: از مجروح شدندت تعريف كن؟
جعفريان: در جبهه مجروح جنگي شدم! در اوج درگيريهاي افغانستان، كشور تاجيكستان نيز پس از فروپاشي شوروي درگيرودار جنگ استقلال بود و تعدادي از تاجيكستانيها از طريق «آمو دريا» به شمال افغانستان پناه بردند. مرتضي آويني من و رضا برجي را به افغانستان فرستاد.
وقتي خواستيم به شمال افغانستان در سال 72 بروم سفير افغانستان گفت: هيچ ايراني تا به حال به شمال افغانستان سفر نكرده است؛ شما چرا به آنجا ميرويد؟! توضيح دادم كه براي فيلمبرداري از وضعيت مجاهدان تاجيكستاني ميرويم كه بعد از فروپاشي شوروي براي استقلال تاجيكستان ميجنگيدند، 60 هزار تومان هزينه سفر را رضا برجي از جهاد سازندگي گرفته بود و نيز مبلغي كه توسط محمدعلي زم رئيس وقت حوزه هنري به ما كمك كرد.
نخست به هرات رفتيم و بعد به كابل و از آنجا به شمال افغانستان سفر كرديم كه مرز مشترك ميان افغانستان و چين است كه 93 كيلومتر طول دارد و درياچه «آمو دريا» در شمال افغانستان كم آب است كه ما به وسيله تيوپ تراكتور از آب گذشتيم و وارد تاجيكستان شديم تا از صحنه درگيري مبارزان تاجيك تصوير بگيريم و زمان برگشت به علت جادههاي نامناسب استان بدخشان افغانستان به مشكلات زياد دچار شديم! جاده اين استان افغانستان چنان نامناسب بود كه ماشين سبك ـ به قول افغانيها تيزرو ـ قادر به حركت نبود و ماشين سنگين يا ـ به قول افغانها لاري ـ قادر به حركت در جاده بود؛ زمان جنگ شوروي در افغانستان، اگر به سربازان شوروي مرخصي ميدادند و بالگرد براي پرواز نبود، بايد زميني حركت ميكردند و به علت جاده نامناسب و ترس از اينكه در طول جاده مورد حمله قرار نگيرند به مرخصي نميرفتند و ماشين هم هر دو هفته يك بار از آن مسير مي گذشت و براي اينكه ماشيني بيايد بايد 14 روز ديگر صبر ميكرديم، مجبور شديم سوار ماشين حامل 10 ـ 15 تن مهمات كه از فيضآباد بدخشان عازم بود شويم؛ اين ماشين مانند اتوموبيل حمل گوشت بود كه روي مهمات نشستيم و درب هم بسته شد كه در طول جاده ماشين به كوه برخورد كرد و در جاده واژگون شد و مهمات روي پايم افتادم و دچار شكستگي شدم و بعد از حادثه حدود يك ماه طول كشيد تا با چهار پا به كابل برسم.
رهبري مانع رفتنم از ايران شد
سئوال: بعد از چنين تجربيات سخت آيا از سوي محافل بينالمللي دعوت به همكاري نشديد؟
جعفريان: چرا؟ از سوي بسياري سازمانها دعوت به همكاري شدم، افغانهاي بسياري مرا محمدحسين جعفريان افغاني صدا ميزدند، چهار سال ساكن افغانستان بودم و چند مدت رايزني فرهنگي افغانستان شدم و وقتي ديدم بعد از تمام تجربههايي كه به دست آوردم و سازمانهاي بينالمللي مرا دعوت به همكاري ميكردند، اما در سرزمين خودم كسي نشاني از ما نميگيرد دلم گرفت!
زماني در جلسه شاعران خدمت رهبري رسيدم به ايشان گفتم اين آخرين جلسهاي است كه خدمت شما ميرسم! ايشان فرمود چطور؟ گفتم ميخواهم از تهران به مشهد بروم. حقوق مختصري از حوزه هنري كه ميگيرم كه پول سيگار ميشود و سيگار را ترك ميكنم و ميروم! ايشان به شوخي گفتند: اگر موجب ترك سيگار شود تصميم خوبي گرفتيد و اميدوارم شما را در مشهد ببينم! كه گفتم گروهي فرانسوي مرا دعوت به كار كرد! براي همكاري به سراغ آنها ميروم! كه آقا فرمودند: شما نبايد برويد و جلسه خصوصي با من گذاشت و از ماجراي دعوت گروه فرانسوي را پرسيد.
من در آن ديدار به رهبري گفتم: در زمان تهيه مستندي در دره پنج شير ـ چون در آنجا هتلي براي اقامت نيست خبرنگاران در خانه معلمي اسكان داده ميشوند كه گروهي يوگسلاوي نيز آنجا بودند كه عكاس آنجا فرد ايراني به نام رضا دقتي بود ـ طول 3 و 4 شب اقامت در آنجا برهانالدين رباني و مسئولان افغاني به منطقه ميامدند كه رابطه صميمي با من داشتند.
زماني كه رضا دقتي ارتباطم را با مسئولان افغاني ديد از من پرسيد شما به عنوان متخصص در امور افغانستان در ايران مشغول چه فعاليتي هستيد؟ گفتم گاهي اوقات در روزنامهها مطلبي مينويسم ـ بعدها فهميدم رضا دقتي منافق بوده است ـ دقتي رو به من كرد و گفت: در جمع بسيجيها چه افراد باحالي پيدا ميشود و من هم ميگفتم در جمع منافقين چه آدم باحالي ديده ميشود و پيشنهاد داد در مؤسسه فرهنگي «آينده» كه توسط خودش تأسيس شده است مشغول به فعاليت شوم، چون خودش به تبعيت فرانسه درآمده بود، گفتم ما ديدگاههايمان متفاوت است، گفت ما ديگر حرفهاي گذشته را فراموش كرديم هرجور كه دلت ميخواهد سخن بگو ولي تجربهات را به افغانها منتقل كنم. خواستهام از مسئولان اين است كه صحبتهاي ما را بشنوند و در زمان شهادت حسين صارمي و اتفاقهايي كه افتاد، اگر مسئولان صداي ما را ميشنيدند شايد چنين اتفاقي هرگز نميافتاد.
پنج بار رهبري را ملاقات كردهام اما رئيس جمهور 15 دقيقه وقت نميدهد
در طول دوره رياست جمهوري آقاي احمدينژاد در مورد بحث افغانستان و موضوعات ديگر مصاحبههايي انجام دادم. در مصاحبهاي، من از وي در مقابل كانديداي ديگر تعريف كردم. گويا ايشان از اين مصاحبه خوششان آمده بود و به آقاي بذرپاش گفتند با من تماس بگيرد. با من تماس گرفتند و گفتند آقاي جعفريان از اين به بعد شما به عنوان سخنگوي ما صحبت كن. من گفتم به عنوان سخنگو حرف نميزنم ولي حرفم را ميزنم و باورم را بيان ميكنم، اما اين قول را به من بدهيد كه من 15 دقيقه نه بيشتر درباره افغانستان توضيحاتي براي ايشان بدهم. چيزهايي را ديديم كه با پوست و گوشت ما دفن ميشود. بگذاريد اين حرفها منتقل شود.
اين قول را به من دادند ولي من تا امروز دارم ميدوم كه 15 دقيقه وقت بگيرم. در اين فاصله 4ـ 5 بار نيمه خصوصي و 1.5 ساعت خصوصي رهبر مملكت را ديدم؛ يعني زانو به زانوي حضرت آقا، ولي امرمسلمين جهان نشستم اما هنوز دستم به آقاي احمدينژاد نرسيده است.
حضرت آقا؛ سيدمهدي خاموشي نميتواند منوچهر متكي را پيدا كند
در جلسهاي كه آقاي خاموشي رئيس سازمان تبليغات هم بودند و حضرت آقا به آقاي خاموشي گفتند پيگيري كنيد! يادم نميرود آقاي خاموشي خيلي تلاش كردند كه منوچهر متكي را ببيند و توضيحاتي را به ايشان ارائه كنند. سال بعد نامه يك جملهاي به حضرت آقا نوشتند: «حضرت آقا؛ سيدمهدي خاموشي نميتواند منوچهر متكي را پيدا كند». اين درحالي است كه ما نه امكانات و نه سمَت ميخواهيم. آرزوي ما اين است كه تجربهها را بشنوند. ممكن است چيزي به دردشان بخورد وقتي يك آدم صفركيلومتر را به كابل ميفرستيد. گاهي اوقات ممكن است بگوييد از تو حركت؛ من حركتم را كردهام. اگر ايشان در شهرستانها و سفرهاي استاني يك پيرزن لرستاني را ميبينند، بنده با اين تجربه خودم را كشتم كه برخي از موضوعاتي را كه فكر ميكنم مهم است و بخشي از آن هم گذشته را بيان كنم.
اشتباه وزارت خارجه
حضرت آقا يك بار فرمودند: يكي از اشتباهات بزرگ وزارت امور خارجه در طول سالهاي گذشته در موضوع افغانستان، عدم استفاده از آدمهايي مثل آقاي جعفريان است. سه بار اين جمله را در وسط حرفهايشان تكرار كردند و در يك جا گفتند «اين براي من عجيب است».
اصلا ما را آدم حساب نميكنند. يك نفر در يك خانهاي در كنار اتوبان نواب با بيماريها دست و پنجه نرم ميكند و كسي به آن توجه نميكند و از طرف ديگر هم به ما نامه مينويسند كه شما خوب پول ميگيريد و حال ميكنيد.
يكي از وزراي ارشاد دوره قبل – كه من خيلي هم از او خوشم نميآيد – در سايتش يك خاطرهاي نوشته بود با عنوان «ارگ جهرم». نوشته بود حضرت آقا براي حضور در مراسمي در ارشاد به جهرم آمدند چند نفر يك ارگ يا پيانو را روي سن گذاشتند . بعد از اينكه اعلام كردند چند مهمان آمده، چند نفر ديگر آمدند و پيانو يا ارگ را بردند.
جلسه كه تمام شد حضرت آقا، جواني را كه مسئول برگزاري مراسم بود، صدا زدند و پس از خوش و بش گفتند اين ارگ يا پيانو بود؟ چرا آورديد و چرا برديد؟، جوان گفت: حضرت آقا اين ارگ بود، ميخواستيم سرود جمهوري اسلامي را با آن بزنيم. گفتند: چرا برديد؟ جوان گفت: چون به ما گفتند امام جمعه جهرم آمده است. بعد آقا گفتند خوب من كه بودم. جوان گفت حضرت آقا شما بعد از ظهر ميرويد تهران. اين پدر ما را در ميآورد.
درد ما اينست كه رهنمودها اعمال نميشود و آقايان ساز خودشان را ميزنند من از جانبازي فقط كارتش را دارم. فقط با آن وارد طرح ترافيك ميشوم. راه بنياد شهيد را هم بلد نيستم. ما فقط سهم مساوي ميخواهيم. همان قدر كه به هديه تهراني توجه ميشود و عكسهايش را ميخرند، بايد به «حسين پرتوي» عكاس هم به همان اندازه نه بيشتر توجه شود.
بيدل را به جلسه شعرخواني دعوت كن؟
با اينكه من 4 سال در افغانستان زندگي ميكردم و دو دوره رايزن فرهنگي بودم از تجربياتم استفاده نميشود، حتي كساني كه به كار گرفته ميشوند صفر كيلومتر هستند. بعد از مدتي كه رايزن فرهنگي افغانستان بودم به پاكستان رفته و رايزن فرهنگي ايران در آن كشور از من پرسيد شما كه شاعري، رهي معيري و بيدل دهلوي را براي شب شعر دعوت كنيد به پاكستان بيايند كه من در پاسخ گفتم رهي در دهه 40 از دنيا رفته و بيدل نيز شاعر چند قرن پيش بوده است و به طور حتم در قيد حيات نيست و يا وابسته فرهنگي در افغانستان براي سلمان هراتي كه شاعري از اهل مازندران بوده است در هرات به عنوان شاعر هراتي داشت بزرگداشت برگزار ميكرد و براي مراسم حتي بنر هم چاپ كرده بود.
رهبري نيز در ديدار با رايزن فرهنگي در ايران در كشور خارجي داشت فرمودند: رايزنان فرهنگي دو وظيفه در كشور خارجي براي ترويج فرهنگي در كشورهاي خارجي داريد نخست ترويج زبان و ادبيات فارسي و دوم تبليغ شيعه است. حتي زبان فارسي اولويت دارد چون هر مكان زبان فارسي برود تشيع نيز پيرو آن گسترش پيدا ميكند. براي همين است وقتي بعد از فروپاشي شوروي 17 كشور اتحاد جماهير شوروي مستقل شدند آذربايجان با اينكه 88 درصد مردمش شعيه مذهب بودند نخستين كشوري بود كه سفارت اسرائيل بازگشايي شد اما تاجيكستان كه 5 درصد مردمش شيعه هستند. شعار ميدادند «راه ما راه علي است برو گمشو كمونيست» و دليلش فارس زبان بودن مردم تاجيكستان است. كسي كه وظيفه اصلي آن گسترش زبان ادبيات فارسي است به من ميگويد بيدل دهلوي را براي مراسم شعب شعر به پاكستان دعوت كن.
ارتباط لحظهاي با افغانستان و كشتن ديپلماتها در مزار شريف
سئوال: بعد از ظهور پديده طالبان در افغانستان در سياست رسانهاي غرب پديده طالبان با انقلاب اسلامي تركيب ميشود تا تشخيص پديده طالبان با انقلاب اسلامي سخت شود. روشن شدن موضوع تفاوت طالبان با انقلاب اسلامي در اين است كه طالبان زماني كه در افغانستان قدرت گرفتند نخستين اقدام آنها كشتن ديپلماتهاي ايراني بود. شما آن زمان آنجا بوديد چه اتفاقي افتاد؟
جعفريان: نكتهاي كه در حضور طالبان بايد دقت شود اين است كه فرمانده 9 استان طالبان، توسط القاعده خريداري شد و مسايل طالبان به سمتي پيش رفت كه ملاعمر حتي توانايي مخالفت با القاعده را نداشت. وزارت خارجه در آن زمان تمام نيروهاي رده يك و دو را از افغانستان خارج كرد و تعدادي از كاركنان مانده بودند كه ماندن يا نماندن آنها تاثيري در ايران نداشت.
من آن زمان تحليلم اين بود طالبان وقتي وارد مزار شريف شوند حتي اگر خودشان نخواهند القاعده آنان را مجبور به كشتن اعضاي سفارت ايرانيها خواهند كرد تا در سطح روابط دو كشور تشنج حاصل شود.
زماني كه به ايران برگشتم بعد از زحمت بسيار شماره تلفن يكي از مسئولان را گرفتم و شرح واقعه را توضيح دادم و گفتم احتمال شهيد شدن كاركنان سفارت زياد است كه آن مسئول با تمسخر گفت: من 10 دقيقه به 10 دقيقه با كاركنان سفارت تماس دارم و اتفاقي نميافتد تا اينكه روز بعد كاركنان كشته شدند. اميدوارم اين پرونده روزي باز شود و مسببان حادثه مشخص شوند كه حادثه آيا ناشي از ديپلماسي ضعيف و فلج نبود.
سئوال: در حال حاضر چه فيلمي در دست ساخت داري؟
جعفريان: چند سال گذشته دو مستند كاركرده بودم با نام «شانههاي زخمي پامير». پامير نام فلاتي در افغانستان است و در اين مستند مسير زندگي جوان افغاني را از كابل تا مناطق دور افتاده تا مرز چين دنبال كرديم. فيلم مسير زندگي جوان را تعقيب ميكرد و به مناطقي ميرسيد كه مردم از ديدن ني نوشابه تعجب ميكردند كه اين صنعت از كجا آمده و يا تلفن همراه كه ديدند باور نميكردند با اين وسيله ميتوان با مكانهاي دور ارتباط برقرار كرد.
سئوال: فيلمهايي كه شما ميسازيد سوژههايي را انتخاب ميكنيد كه مستندساز ديگر نميتواند انتخاب كند چون مجموعهاي از شعر، ادبيات، تاريخ، سياست تركيب شده است و موجب جاودانه شدن كار به خصوص مستندي كه از زندگي احمدشاه ساختيد شده است. مستند شاه همدان دوباره چه موضوعي است و دليل شما براي معرفي اين شخصيت چه بوده است؟
جعفريان: شاه همدان زندگي بوداي ايراني است؛ فرزند حاكم وقت و شاهزاده است كه با تمام اين شرايط به مال دنيا پشت پا ميزند و براي تبليغ دين از همدان به كشمير ميرود و بيش از 30 بار به حج مشرف ميشود و الگوي كشميريان شاه همداني است – كه هنوز زبان فارسي و مذهب تشيع در كشمير جذابيت دارد – در كولاب تاجيكستان فوت مي كند. تمام فيلم اين مستند آماده است و به علت تصادف و مشكلات هنوز تدوين نشده است و در حال حاضر مشغول تهيه طرح و مهندسي فرهنگي براي سه حوزه اصلي زبان فارسي در كشور ايران، تاجيكستان و افغانستان هستم تا برآن اساس وزراي فرهنگ ايران، افغانستان و تاجيكستان تفاهم نامه امضاء كنند و ورودي زبان و ادبيات فارسي براي واژهسازي يكسان بشود، واژههاي مشترك ساخته شود و در رسانهها استفاده شود تا به مرور واژگان همسانسازي شود به طور مثال زمان روشن شدن هوا ايراني ميگويند سحر، افغانها صبحكي و تاجيكستان پگاه ميگويند. لازم است وزراي فرهنگ اين سه كشور بر روي واژهاي توافق كنند تا استفاده شود.
Sorry. No data so far.